ماهان شبکه ایرانیان

پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بهترین داور

پیامبر در اثر ارتباط ویژه ای به نام وحی، مطالبی را از ذات أقدس الهی دریافت کرده است، یک؛ آن مطالب باعث قرائت خاص او از جهان شد، جهان بینی خاصی پیدا کرد، جهان و جامعه را شناخت در حد اطلاع خودش، دو؛ مطالبی را از رهآورد و استنباط های خودش به دست آورد، سه؛ کلماتی را با انتخاب خودش در اختیار دیگران قرار داد، چهار؛ آن مطالبی که مربوط به خودش است و این ا ...

پیامبر در اثر ارتباط ویژه ای به نام وحی، مطالبی را از ذات أقدس الهی دریافت کرده است، یک؛ آن مطالب باعث قرائت خاص او از جهان شد، جهان بینی خاصی پیدا کرد، جهان و جامعه را شناخت در حد اطلاع خودش، دو؛ مطالبی را از رهآورد و استنباط های خودش به دست آورد، سه؛ کلماتی را با انتخاب خودش در اختیار دیگران قرار داد، چهار؛ آن مطالبی که مربوط به خودش است و این الفاظی هم که خودش انتخاب کرد، جمعاً قرآن شد. مطالب قرآن ـ معاذالله ـ برای پیغمبر است از خدا نیست، الفاظ آن برای پیغمبر است از خدا نیست، حکم فقهی و قانونی ابدی هم در این کتاب نیست. بنا شد در چند نوبت به این سؤال ها پاسخ داده شود. مهم ترین و برجسته ترین محکمه، اول خود قرآن است، بعد اهل بیت اند که قرآن ناطق اند، بعد شاگردان اینها و اصحاب اینها و صحابه های اینها که این مطالب را از خود پیامبر شنیدند، بعد هم از اهل بیت(علیهم السلام) شنیدند. بهترین داور همین سه محکمه است. به قرآن کریم که مراجعه می کنیم، از اولین سوره تا آخرین سوره، همه این آیات و سور شهادت می دهد که این قرآن کلام خداست؛ تعبیر اینکه این کتاب است، تعبیر اینکه ما نازل کردیم، تعبیر اینکه تو مستمع هستی، تعبیر اینکه فرستاده های ما این را آوردند، تعبیر اینکه این را به قلب تو رساندند: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِک﴾،[1] این تعبیرات فراوان است. در بخش های صریحی قرآن کریم فرمود ما این را عربی قرار دادیم، ما این را عجمی قرار ندادیم، نه تنها لفظ از ماست، عربی بودن آن هم از ماست، ما تعمّد داشتیم که آن را عجمی قرار ندادیم: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُون﴾،[2]فرمود اگر ما عجمی قرار می دادیم، یک عده اعتراض می کردند: ﴿ءَأَعْجَمِی وَ عَرَبِی﴾؛ ما عجمی قرار ندادیم، ما عربی قرار دادیم، ما قرآن را به عنوان یک طناب مستحکم قرار دادیم، قرآن را مثل باران به زمین نیانداختیم، قرآن آن حبل مستحکم و متقنی است که ما آن را به زمین آویختیم، نه انداختیم. این از سنخ انزال مطر نیست که به زمین بیاندازد و بشود «تجافی»؛ از سنخ آویختن حبل مستحکم است که می شود «تجلّی». در آن حدیث نورانی که فرمود ثقل اکبرش قرآن است، فرمود: «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»،[3]ما آن را مثل برف و تگرگ و باران، به زمین نیانداختیم؛ ما آن را چون حبل متین است آویختیم، یک طرف این حبل بدست ماست، بقیه به طرف شماست: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾.[4]آن طناب انداخته مشکل خودش را حل نمی کند، چه رسد به اینکه مشکل معتصمان را حل کند. این طناب به یک سقف مستحکم و بلندی بسته است که هر کس اعتصام کند از هر خطری می رهد و به هر ثوابی می رسد. فرمود این کتاب به دست ماست و مستحضرید تار و پود بالای آن نه عبری است، نه سریانی، نه عربی، نه تازی و نه فارسی؛ پایین این کتاب عربی مبین است، بالای کتاب که در دسترس پیغمبر و اهل بیت است، نه عبری و نه عربی است. در آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُون﴾؛ اما همین کتاب ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکتابِ لَدَینا لَعَلِی حَکیمٌ﴾؛[5] این مثل لیوان پُری است که نیم آن عربی است و دیدنی است و نیم دیگر عربی و عبری و دیدنی نیست؛ آن نیم دیگر را با لسان عرب و مفردات راغب و مانند آن نمی شود فهمید، آن نامی ندارد: ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکتابِ لَدَینا لَعَلِی حَکیمٌ﴾. بالای آن که دینی نیست «علی حکیم» است، پایین آن که دیدنی است «عربی مبین» است. و به وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود: ﴿إِنَّک لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾.[6] گرچه بخش «عربی مبین» را ما به وسیله فرشته ها به قلب تو القا کردیم: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِک﴾؛ اما «علی حکیم» را فرشته هم نمی داند، «علی حکیم» را آنها هم درک نمی کنند تا بیاورند. بین خدای «علی حکیم» و قرآن «علی حکیم» که بالاترین و برترین مظهر الهی است، هیچ واسطه ای نیست، ذات مقدس رسول اکرم آنجا حضور دارد. فرمود: ﴿إِنَّک لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾،[7]از یک طرف؛ ﴿إِنَّک لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، از طرف دیگر؛ و این «علی حکیم» به وسیله قرآن و عترت مشخص می شود «و لا غیر». اگر یک روایت معتبری که عناصر سه گانه آن تضمین شده باشد؛ یعنی صدور معتبر، جهت صدور معتبر، دلالت معتبر، امام بفرماید این آیه این مطلب را می گوید، ما «علی الرأس» قبول می کنیم؛ چه عربی باشد و چه با لغت هماهنگ باشد و چه با هیچ لغتی هماهنگ نباشد، زیرا این لیوان پُر آن بخش پایین آن که به دست مردم است عربی است و «لسان العرب» می طلبد، آن بخش بالای آن که دیدنی نیست، «علی حکیم» است. کسی از «علی حکیم» باخبر است که خودش «علی حکیم» باشد، آن پیغمبر است و اولاد پیغمبر و عترت طاهرین.

«زراره» و مانند «زراره» می گویند ما دیدیم «ذریح» رفته خدمت امام صادق (سلام الله علیه) و برگشت. گفتیم کجا رفتی؟ چه دیدی و چه شنیدی؟ گفت خدمت امام بودم و از حضرت سؤال کردم معنای این آیه کریمه چیست؟ که خدای سبحان می فرماید به اینکه: ﴿ثُمَّ لْیقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیوفُوا نُذُورَهُم[8] این یعنی چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام». «ذریح» و مانند «ذریح» گفتند به اینکه از کجای این آیه برمی آید که «لِقَاءُ الْإِمَام » است؟ شاید حضرت او را صالح نمی دانست، مطلب علمی را به او نگفت! آمدند خدمت امام (سلام الله علیه) عرض کردند: یابن رسول الله! «ذریح محاربی» خدمت شما بود، از محضر شما بیرون آمد، ما از ایشان سؤال کردیم که امام چه فرمود؟ گفت من سؤال کردم که این آیه ﴿ثُمَّ لْیقْضُوا﴾ چیست؟ حضرت فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام ». آیا شما این مطلب را به او فرمودید؟ فرمود بله من گفتم. عرض کردند از کجای آیه استفاده می شود، پس چرا به ما نفرمودی؟! فرمود شما درست است شاگرد فقهی ما هستید، شاگرد اصولی ما هستید، شاگرد اخلاقی ما هستید، از اصحاب ما هستید؛ اما «مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»؟ آن کسی که رازدار باشد، معارف بَرین را، گوشه ای از «علی حکیم» را بتواند بشنود و تحمل کند «ذریح» است. بعد فرمود مگر نمی دانید به اینکه علوم ما چند قسم است؟ یک علوم حوزوی داریم که شاگردان ما می آیند تفسیر می گوییم، فقه می گوییم، اخلاق می گوییم، حقوق می گوییم. یک علمی داریم که در سطح انبیاست که «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»؛[9] یا «إِنَّ عِلْمَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» أو «مِن عِلمِنَا صَعب مستصعب» که «لَا یحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَک مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِی مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ»؛[10] آن اوحدی از اهل ایمان می توانند گوشه ای از آن علم مستصعب ما و حدیث مستصعب ما را یاد بگیرند. اگر ما شاگردی مثل «ذریح» پیدا می کردیم، این حرف ها را می زدیم.

یکی از برجسته ترین فرازهای زیارت نورانی جامعه کبیر امام هادی (سلام الله علیه) این است که آن زائر وقتی همه مراسل عرض ادب را به پیشگاه مزورش ارائه کرده است، برترین تقاضایی که دارد این است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ»،[11] این جمله، جمله خبری است، یک؛ به داعی انشا القا شده، دو؛ چون غالب زیارت و ادعیه و مناجات، اینها گرچه ظاهرش مبتدا و خبر است و ظاهرش قضیه خبری است، ولی باطنش انشاست؛ زیارت ها این چنین است، دعاها این چنین است. به وجود مبارک امام در محضرش که کسی مشرّف می شود، مخصوصاً الآن اگر کسی به بارگاه امام هشتم مشرّف شود و این زیارت نورانی جامعه را بخواند، می گوید: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ»؛ یعنی من به برکت شما، به توسّل شما، به شفاعت شما، از ذات أقدس الهی مسئلت می کنم که این علوم حوزوی و دانشگاهی برخی از مشکلات کف زمین را حل می کند، اما آن علمی که بتواند مشکل ابد را حل کند دست شماست، من آمدم اینجا عرض ارادت کنم، ادب کنم، زیارت کنم، از آن علم هایی که فرمودید اوحدی اهل ایمان می طلبند، آن را به ما مرحمت کنید: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ».

اگر می بینید در بخش هایی از این زیارت نورانی، با ادّعای کامل می گوید: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم». خیلی از مسائل است که برای خیلی از علمای ما تصوّر آن دشوار است، چه رسد به تصدیق! کیست که بگوید که من «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؟! این حرف برای کسی است که «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکم» شد. اگر آن بار سنگین را او حمل کرد، می تواند به بارگاه آنها مشرّف بشود بگوید من «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم». آن که با بنای عقلا و فهم عرف و چهار تا کتاب لغت بخواهد این مشکل را حل کند، این همین حرف های عادی است؛ او مجاز نیست بگوید: «مُحَقِّقٌ»، مگر «بالنیابة»، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؛ آنچه را که شما تحقیق می کنید من تحقیق می کنم. آن باری که باید اوحدی از اهل ایمان بکشند، من می کشم «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکمْ». این گونه از مطالب برای آن «علی حکیم» است، برای «عربی مبین» نیست. صدر این قرآن «علی حکیم» است، ذیل آن «عربی مبین» است. تلاش و کوشش ما در حوزه ی عربی مبین است، به امید اینکه روزی نَمی از آن «علی حکیم» به ما برسد؛ هم از «علی حکیم» بی بهره نباشیم، هم «إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» است نصیبی بُرده باشیم.

این را ذات أقدس الهی به پیغمبر گفت که این را تو داری یاد می گیری. در بخش های دیگر در تمام جزئیات به او امر کرد، فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾. اگر ـ معاذالله ـ این کتاب برای خود پیغمبر بود؛ نظیر تألیف هایی که مؤلفان داشتند، خدا به وسیله وحی یک سلسله علومی به او داد، بعد او خودش استنباط کرد، تحلیل کرد، قرائتی از جهان و جامعه پیدا کرد و یک کتابی نوشت، اما در این کتاب خدا نباید به او بگوید: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾، ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی[12] ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾،[13]از امام (سلام الله علیه) رسیده است که بهترین علم، علم توحید است و بهترین عمل استغفار است. اگر ذات أقدس الهی در تمام این مسائل به او امر می کند: ﴿یا أَیهَا النَّبِی﴾،[14] ﴿یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک﴾،[15]برسان جریان غدیر را! اینها امر است، اینها دستور است، این خطاب ها از کیست؟ اگر این کتاب نوشته خود آن حضرت باشد، گفته خود آن حضرت باشد ـ معاذالله ـ این امرها برای چیست؟! در مسائل اجتماعی فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللّه﴾،[16]در ریز و درشت، در مسائل جنگ فرمود فعلاً فلان جا اسیر بگیرید، فلان جا اسیر نگیرید. در مسائل مبارزات سیاسی با ملحدان و مشرکان فرمود: ﴿وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیهِمْ عَلَی سَوَاءٍ﴾،[17] اما مادامی که آنها روی تعهد هستند، شما تعهد را حفظ کنید: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[18] ولی اگر دیدید دارند خیانت می کنند، ﴿فَانْبِذْ إِلَیهِمْ﴾. این امرها و این نهی ها از کیست؟ آن دستورهای نماز شب از کیست؟ ﴿وَ مِنَ الَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً﴾،[19] در مسائل ریز و درشت؛ در مسائل اجتماعی، در مسائل اقتصادی، در مسائل سیاسی، در مسائل عبادی، مرتّب خطاب می کند، اگر این کتاب ـ معاذالله ـ نوشته خود پیغمبر باشد که این خطابه ها معنا ندارد! و ذات مقدس آن حضرت هم تحدّی کرده است، فرمود یک کلمه به نام من نیست: ﴿وَ مَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحَی﴾؛[20] هم مسئله ﴿ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیت﴾[21] این است، هم مسئله «ما نطقت اذ نطقت» این است، «و لکنّ الله نطق». اگر فرمود: ﴿وَ مَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ﴾، آیا آن به منطوق برمی گردد؟ درست است، به نطق برمی گردد؟ درست است. به هر دو برمی گردد؟ درست است. نظیر «ما نطقت اذ نطقت و لکنّ الله نطق»؛ چه اینکه ﴿وَ مَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لکنَّ اللّهَ رَمَی﴾. این کتابی که صدر و ساق آن، این حبل متینی که خدا آویخت، بالای آن «عربی مبین» نیست، «علی حکیم» است، پایین آن «عربی مبین» است، به پیغمبر فرمود قدم به قدم ما اینها را به تو آموختیم، این الفاظ از ماست، آن کلمات از ماست، آنها دلشان می خواهد که تو الفاظ را تغییر بدهی، کلمات را تغییر بدهی، تو هم «بالصراحه» بگو به دست ما نیست.[22] اگر این کتاب از خود پیغمبر بود که الفاظ آن را عوض می کرد. فرمود کمترین تخطی بخواهی بکنی: ﴿لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾.[23]این تکلیف هست، اینها مادامی که در زمین زندگی می کنند، معصوم اند و مکلف اند؛ منتها گناه امتناع وقوعی دارد، معصوم اند، ذات أقدس الهی از خطای فکر و خطیئه عمل، اینها را نگه داشت. مستحضرید که یقین صد درصد کاری از آن برنمی آید، چون عقل نظر که حوزه و دانشگاه با آن دارد کار می کند، این در قلمرو عقل اندیشه و نظر است، از اندیشه و نظر و علم در بخش های مهم، هیچ یعنی هیچ! هیچ کاری ساخته نیست، زیرا اندیشه فقط می فهمد؛ تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان از اوست. ما یک عزم داریم و یک جزم؛ آنکه در حوزه و دانشگاه رواج دارد و رونق دارد، جزم علمی است، علم است، عزم چیزی دیگر است، «بین العزم و الجزم بین الأرض و السماء» فاصله است. چرا ما عالم بی عمل داریم؟ برای اینکه عمل از علم نیست، از حوزه نیست، از دانشگاه نیست، از فهم نیست؛ عمل از آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[24]است.

یک مَثل کوتاهی قبل از ورود به جریان امام هشتم به عرضتان برسد تا معلوم شود ما که با علم کار داریم خیلی به علم امیدوار نباشیم، علم پنجاه درصد قضیه است، اگر ما از بیرون به درون برویم، بخشی از مشکلات ما حل می شود. ذات أقدس الهی در بیرون به ما یک مَقسمی داد که تحت آن «اقسامٌ أربعة». آن مَقسم این است که به ما مجاری ادراکی داد، مجاری تحریکی داد، مجاری اندیشه داد، مجاری عمل داد، به ما چشم و گوش داد که با آنها می شنویم و می بینیم، به ما دست و پا داد که با آنها کار می کنیم، این مَقسم است؛ تحت این مقسم چهار قسم است که آن امر محسوس است: بعضی افرادند که هم مجاری تحریکی شان، هم مجاری ادارکی شان سالم است؛ چشم و گوش سالمی دارند، دست و پای سالمی دارند، این قسم اول است. بعضی هستند که مجاری ادراکی شان سالم است؛ یعنی چشم و گوششان سالم است، ولی مجاری تحریکی شان دست و پایشان فلج است. قسم سوم بعکس است؛ یعنی دست و پایشان سالم است، اما چشم و گوششان کر و کور است. قسم چهارم که فاقد طهورین هستند هم مجاری ادراکی را ندارند، هم مجاری تحریکی. این مقسم برای ما بدیهی است، این اقسام چهارگانه هم برای ما محسوس است، این علمی نیست.

در درونِ ما «بشرح ایضاً»؛ خدای سبحان یک عقلی به ما داد که با آن می فهمیم. یک عقل دیگری هم به ما ودیعه نهاد که امام فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» که بخش عمل است. ما اگر بخواهیم در درون ما بفهمیم و تصمیم بگیریم، یک عقل اندیش ورز داریم که سرمایه حوزه و دانشگاه همین است؛ تصور است و تصدیق است و قیاس است و استدلال است و سرانجام جزم و اگر بخواهد کار کند نیت است و اراده است و عزم است و تصمیم که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، این مقسم؛ تحت این مقسم، اقسام چهارگانه اند: بعضی ها کسانی اند که عقلین آنها سالم است؛ یعنی خوب اهل جزم اند و محقق اند، خوب اهل عزم اند متحقق اند، می شود عالم باعمل؛ حالا لازم نیست مانند مقدس اردبیلی و علامه حلی و علامه طباطبایی و علامه بحرالعلوم، به هر حال عالم عادل است، آنچه را فهمید عمل می کند، این گروه «طوبی له و حُسن مآب». از مَثل شروع کنیم به این ممثَّل برسیم؛ در آن اقسام چهارگانه برخی ها هستند که چشم و گوششان سالم است دست و پایشان سالم است، اینها مار و عقرب را می بینند و فرار هم می کنند، نه مشکل علمی دارند و نه مشکل عملی. گروه دوم کسانی هستند که مار و عقرب را می بینند ولی نشسته و نیش می خورند، چرا؟ برای اینکه دست و پا فلج است، مگر چشم و گوش فرار می کند؟! شما به چنین آدمی مدام عینک بده، مدام دوربین بده، مدام ذره بین بده، مدام تلسکوب بده، مدام میکروسکوب بده؛ او مشکل دید ندارد، او مشکل دست و پا دارد که فلج است. بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که آن عالم بی عمل مشکل عملی ندارد، خودش قرآن گفته، تفسیر کرده نوشته و چاپ هم شده! شما مدام آیه بخوان یا مدام روایت بخوان، او مشکل علم ندارد، مگر علم کار می کند؟! در بخش های عملی «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» کار می کند که طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر»،[25]اگر در جبهه درونی بین عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان» با هوس و شهوت درگیر بشود «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر»، این عقل عملی فلج است، شما مدام آیه بخوان یا مدام روایت بخوان! او مشکل علمی ندارد؛ چه اینکه در آن قسمت اگر دست و پای کسی سالم باشد، چشم و گوش او کر و کور باشد، مار و عقرب را نمی بیند، او مثل جاهلی است که نمی بیند چکار کند و به جهنم می افتد.

در درون ما یک مَقسم داریم و چهار قسم؛ یعنی خدا به ما عقلی داد که به ما فرمود تأمل کنید، تدبر کنید، ﴿أَفَلاَ ینظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ[26]و مانند آن، این عقل نظری و استدلال است که حوزه و دانشگاه با این می شود موحّد؛ اما فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾؛[27]مگر عقل ندارید؟! این عقل همان عقل عملی است؛ مثل کسی که مار و عقرب را می بیند، ولی قدرت فرار ندارد، چون دست و پای او فلج است و در جنگ درونی که جهاد کبیر است البته، نه اکبر؛ جهاد اکبر جای دیگر است و آنچه که حضرت فرمود جهاد کبیر داشتید، از جهاد اکبر آمدید،[28] آن اکبر نسبی است، این عمل نمی کند. وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد هر دو بخش را تأمین کند، فرمود شما در جاهلیت دو تا مشکل داشتید: هم از نظر اندیشه ورزی جاهل بودید، هم از نظر انگیزه و عمل جهالت داشتید و ما آمدیم هر دو را اصلاح کردیم. این زیارت نورانی «اربعین» برای همین جهت است که «لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلَالَة»؛[29]هم به شما دید خوب بدهد، هم عزم و اراده و تصمیم خوب عطا کند.

تمام این بخش ها را قرآن جزء به جزء به پیغمبر دارد در قرآن کریم می گوید. اگر این کتاب، کتاب خود حضرت بود که این همه خطابات نداشت. بعد فرمود ـ معاذالله ـ ﴿لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾، این همه تهدید ها برای چیست؟ این همه انذارها برای چیست؟ فرمود اگر این کار را نکنی ﴿لَیسَ لَک مِنَ الْأَمْرِ شَی ءٌ﴾،[30] یک آیه پنج ضلعی است که دو ضلع آن اول، دو ضلع آن آخر، این وسط دارد که ﴿لَیسَ لَک مِنَ الْأَمْرِ شَیءٌ﴾، این همه خطابات چه در مسائل اعتقادی، چه مسائل سیاسی، چه مسائل تجاری، چه مسائل حتی خانوادگی، با همسرانت چکار بکن! اینها آیات قرآن است، خطابات الهی است، با فلان همسر چکار بکن، با فلان همسر اگر افشا کرده چکار بکن! چه دستور بده! چطور زندگی بکن! اینهاست. آخر قرآن کریم «قل، قل، قل»؛ بگو! بگو! بگو! این حرف ها، حرف های کیست؟ یک نویسنده به خودش می گوید «قل»؟! یک نویسنده خودش را تهدید می کند که ﴿لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾؟!

بنابراین قبل از اینکه به قرآن ناطق؛ یعنی به کلمات نورانی اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه کنیم و قبل از اینکه به اصحاب و صحابه خاص پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه کنیم، خود قرآن این مطلب را ثابت می کند که معانی آن از خدا، الفاظ آن از خدا و بر قلب مطهر آن حضرت نازل شد و وجود مبارک حضرت هم همین را به عنوان عهد الهی و امانت الهی ذکر کرده است و ذکر می کند.

اما در جریان امام مجتبی(سلام الله علیه) به عرضتان رسید که سفارش رسمی آن حضرت این است که حوزه را، دانشگاه را لبریز از علم و هدایت کنید: «کونُوا أَوْعِیةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی»؛[31] هرگز نگویید من بازنشست شدم! هرگز نگویید من فارغ التحصیل شدم! تا نفس می کشیم با کتاب؛ یا تألیف، یا پژوهش، یا تدریس، یا مباحثه، فرمود هرگز نگویید من فارغ التحصیل شدم! این جانتان را پُر از علم کنید: «کونُوا أَوْعِیةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِیحَ الْهُدَی».

اما شب شهادت امام رضا (علیه أفضل صلوات المصلین) است این چند جمله هم درباره آن حضرت عرض کنیم و بعد ذکر مصیبت کنیم. وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) مسائل اخلاقی فراوانی دارد، فرمود انسان اگر بخواهد زندگی کند، بدون دوست نمی شود، انسان که تنها نمی تواند باشد و تنها دوست انسان، همان عقل اوست: «صَدِیقُ کلِّ امْرِئٍ عَقْلُه وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه »[32] این جمله نورانی مفید حصر است، چون خبر مقدم شده، تقدیم خبر در این بخش ها فقط و فقط برای افاده حصر است؛ نفرمود عقل هر کسی دوست اوست! فرمود دوست هر کسی عقل اوست، دوست که نمی تواند مبتدا باشد، صدیق مبتدا نیست، بلکه خبری است مقدم؛ «صَدِیقُ کلِّ امْرِئٍ عَقْلُه». ما یک دوست داریم به نام عقل و یک دشمن داریم به نام عقل؛ «صَدِیقُ کلِّ امْرِئٍ عَقْلُه وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه ». بعد هم به همه سفارش کرد که شما شیعیان ما هستید، فاصله نگیرید، اختلاف نداشته باشید، زد و خورد نداشته باشید، تضارب آراء نعمت است، اما خودتان را نشان ندهید، فقط نظرتان را بگویید، از یکدیگر فاصله نگیرید؛ امت از امام، امام از امت، مسئولین از یکدیگر، مردم از یکدیگر، فرمود هیچ وقت فاصله نگیرید. گاهی آن بیان نورانی رسول خداست که فرمود اگر کسی از جامعه فاصله بگیرد گرگ او را می دَرد؛ گاهی همان بیان نورانی رسول گرامی در نهج البلاغه علی(صلوات الله علیهما) آمده است که «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیطَانِ کمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»؛[33] فرمود کسی که به فکر دیگری نیست، تنها فکر می کند، برای خودش فکر می کند، به فکر دیگری نیست، او مثل آن گوسفند تک چَری است که به طمع یک علف سبز، خود را به دهان گرگ می سپارد: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیطَانِ کمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب». متن این بیان نورانی حضرت در فرمایشات نورانی پیامبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است. وجود مبارک امام فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ به زیارت یکدیگر بروید، «فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا»؛[34]شما شیعیان ما هستید، وقتی دور هم جمع شدید حرف ما را می زنید، وقتی چهار تا شیعه کنار هم نشستند، می گویند امام صادق(سلام الله علیه) این چنین فرمود، امام رضا(سلام الله علیه) این چنین فرمود، امام باقر(سلام الله علیه) این چنین فرمود، حرف های ما را می زنید؛ «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض». همه ما شنیدیم و می گوییم سنگ روی سنگ بند نمی شود و درست است. الآن این بُرج هایی که می سازند یا ساختمان هایی که می سازند، طبقه اول را که سنگ گذاشتند، طبقه دوم را اگر روی سنگ بگذارند، سنگ روی سنگ بند نمی شود، یک مَلات نرمی می خواهد. فرمود فرمایشات ائمه آن ملات نرم است که قصر درست می کند. «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»؛ عاطفه، گذشت، اخلاق و ادب، ادب آن ملات جامعه است. اینکه می گویم سنگ روی سنگ بند نمی شود، تجربه است، حرف صحیحی می زنیم؛ اما آن ملاتِ نرم سنگ را روی سنگ بند می کند. فرمود اخلاق، ادب، حرف ماست، این حرف ما ملات جامعه است؛ شما هر جا رفتید، اگر سخنی شنیدید، این است که تنها ملات آن عقل است و ادب است و عاطفه است که از خاندان اینهاست. فرمود ما این حرف را آوردیم، «وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»؛ این حرف بوسیدنی است.

اما از نظر مظاهر علمی؛ می دانید وقتی که وجود مبارک امام در هر منطقه ای زمان و زمین حضور پیدا کند، آنجا می شود حوزه علمی؛ هر جا که امام باشد. وقتی اینها در مدینه بودند این چنین بود، در کوفه بودند این چنین بود. وقتی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) وارد ایران و خراسان شد، خراسان شده حوزه علمیه؛ چقدر علما و دانشوران و اندیشوران و اندیشورزان آمدند در محضر آن حضرت استفاده کردند. الآن شما می بینید آنچه که فضای بخشی از دانشگاه ها را تأمین می کند ـ متأسفانه ـ همین علوم تجربی حسی است. مستحضرید ما دانشی از علم تجربی پایین تر و پست تر نداریم، بالاتر از این تجربه حسی، نیمه تجربی و ریاضی است که ریاضیات را می گویند ملکه علوم، چون ریاضیات بالاتر از این علوم تجربی حسی است، چون ریاضیات لازم نیست کسی ببیند و بشنود، باید بفهمد؛ منتها پایه آن چون کمّ است و قسمت پذیر است، تجریدی محض نیست؛ بالاتر آن تجریدی کلامی است، بالاتر آن تجریدی فلسفی است، بالاتر آن تجریدی عرفان نظری است و بحث های دیگر، اینها کف علومی است که در دانشگاه ها هست. اینها می گویند دین قابل اثبات نیست، علمی نیست؛ یعنی شما می توانید بگویید من از مار و عقرب می ترسم، دلیل هم دارید و آن حس و تجربه است؛ ولی نمی توانید بگویید من از سوسک می ترسم! می خواهی بترس، بترس، ولی برهانی و علمی نیست. می گویند ـ معاذالله ـ اعتقاد به جهنم مثل ترس از سوسک است، شما دلیلی ندارید و نمی توانید جهنم را ثابت کنید، چون دلش می خواهد که جهنم هم مثل مار و عقرب دیدنی باشد. همان حرفی که به موسای کلیم گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[35]همان حرفی که می گفتند: ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[36]الآن ـ متأسفانه ـ فکر غالب علوم تجربی دانشگاهی ماست؛ می گویند ما چیزی را که نبینیم و در آزمایشگاه موش نیاید، باور نمی کنیم! این را امام رضا (سلام الله علیه) پاسخ داد، فرمود به اینکه شما اگر چیزی را می خواهید بپذیرید، حتی آن تجربه های حسی را، باید به استناد یک اصل تجریدی غیر حسی بپذیرید. اصل «تناقض» که حسی نیست، شما اگر اصل «تناقض» را نپذیرید، آن تجربیات شما که یقین آور نیست، شما این طرف را می بینید و آن طرف را که نمی بینید؛ چرا دور باطل است؟ چرا جمع ضدّین باطل است؟ چرا جمع مثلین باطل است؟ چرا جمع بود و نبود باطل است؟ مگر می شود ما به یک مطلبی علم پیدا کنیم بدون آن پشتوانه های عقل تجریدی؟! این بیان نورانی امام رضا (سلام الله علیه) است که به آن متکلم مروزی یا خراسانی دیگر، فرمود اگر چیزی حادث بود، قدیم نیست و اگر چیزی قدیم بود، حادث نیست، اینها دوتایی که باهم جمع نمی شوند. شفاف تر از این فرمود: «لأن النفی و الإثبات لا یجتمعان»،[37]این همان اصل تناقض است. فرمود علم تجربی به تجرید تکیه می کند، شما ثابت کردید اولاً استقراء است نه تجربه؛ اینها نمی دانند که بین تجربه و استقراء؛ استقراء که استقرای تام پیدا نمی شود، استقرای ناقص هم مفید یقین نیست. اینکه یقین پیدا می کنند، چون تجربه است نه استقراء؛ تجربه هم «إلا و لابد» به یک برهان عقلی نادیدنی تکیه می کند که «لو لم یکن ذاتیاً لما کان اتفاقیاً» و مانند آن، «لو کان اتفاقیاً لما کان دائمیاً» و مانند آن. هیچ ممکن نیست ما به یک امری یقین پیدا کنیم، مگر به این بیان نورانی که مرحوم کلینی نقل کرد: «لأن النفی و الإثبات لا یجتمعان»، اصل تناقض که دیدنی نیست. تا جامعه از این خطر ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَک حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾ نرهد، موحد نخواهد شد. ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾، از این نرهد، موحّد نخواهد شد. قسمت مهمّ تلاش امام رضا (سلام الله علیه) در این بخش پایانی کتاب نورانی توحید مرحوم صدوق که ملاحظه بفرمایید،[38] این است؛ برای اثبات اینکه اصل در معرفت شناسی، عقل است نه حس، و عقل پشتوانه و پشتیبان حس است، علوم تجربی «إلا و لابد» باید به علوم تجریدی تکیه کند، ترس از جهنم بدتر از ترس مار و عقرب است؛ منتها قرآن کریم فرمود این راه باز است و شما حالا نمی بینید: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾،[39]اگر ندیدی تقصیر خودت است، راه که باز است. منظور این نیست که در بعد از مرگ، جهنم را می بینید، بعد از مرگ، کفار هم می بینند! اینکه فرمود: ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَینَ الْیقِینِ﴾، این برای مؤمنین است؛ وگرنه کفاری که به قیامت معتقد نبودند در قیامت ذات أقدس الهی فرمود: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، می گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا‎‎؛[40] بله جهنم را می بینیم. اینکه فرمود اگر «علم الیقین» داشتید جهنم را می دیدید، برای مؤمنین است. به مؤمن می گوید از علم دراسه به علم وراثه بار یاب که هم اکنون جهنم را ببینی، «خود هنر دان دیدن آتش عیان»،[41]خدا غریق رحمت کند سید رضی را، او یک مصالحی را که در نظر داشت آن خطبه نورانی حضرت امیر را ارباً اربا کرد. این خطبه ای که به همّام در وصف متّقیان حضرت سیل وار مطالب را ریخت و مستمع همان جا جان داد، این خطبه تقریباً بیست صفحه است. حضرت گفت و گفت و گفت، آن مستمع «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا».[42] اینکه حضرت فرمود: «ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیل »، این است. وقتی قله دماوند باران بیاید، پایان آن سیل است؛ اما این کوه های سلسله جبال را شما می بینید شاید شصت سال یا هفتاد سال بگذرد و یک سیلی هم نیاید. هر کوهی سیل ندارد؛ فرمود من آن کوهی هستم که وقتی می بارم سیل می شوم، «ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیل» و هیچ کس هم نمی تواند به بالای من برسد: «وَ لَا یرْقَی إِلَی الطَّیر». شما ببینید تمام این حیوانات به هر حال تا دامنه قله می روند، بعد نفس آنها بند می آید. فرمود من کسی نیستم که بتواند کسی مرا درک کند، من هر وقت می بارم سیل می آید. این تقریباً بیست صفحه است و سیل آن مستمع را بُرد؛ منتها آن کسی که ادب نداشت و نمی شناخت، یک اعتراضی کرد که حضرت هم پاسخ او را داد.

سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) این خطبه بیست صفحه ای را تقریباً شش هفت صفحه آن را نقل کرد، بخشی از آن را اصلاً نقل نکرد ظاهراً، بخشی از آن را در خطبه 223 و 224 و آنجاها سه ـ چهار سطر آن را نقل کرد که «قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»؛ فرمود کسی است که به هر حال چشم دلش باز شد، حقیقت را می بیند، در همان خطبه فرمود: «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[43]اینها کسانی هستند که گویا آتش را می بینند. حالا اگر کسی نتوانست با چشم ملکوتی بهشت را ببیند، جهنم را ببیند، آن حارث که نقل از کلینی است گفته من دیدم: «کأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی»;[44]و خود حضرت امیر هم که فرمود: «لَوْ کشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ»,[45] فرمود مؤمنان کسانی اند که گویا الآن زوزه سگان جهنم را می شوند؛ منتها این مقام «کأنّ» است یک درجه بالاتر آن مقام «أنّ». وجود مبارک امام رضا این قسمت های مهم را برای آن شخص تبیین کرد که ریشه همه علوم، علم تجریدی است و علوم تجربی به همین علوم تجریدی تکیه می کند.

بنابراین آنچه که از این فرصت ها وظیفه همه ما حوزویان و برادران دانشگاهی هاست، حشرمان را با قرآن، با عترت، با آنچه را که صحابه این دودمان حفظ کردند، حفظ کنیم. اینها خیلی محبت می کنند، ببینید سلمان به هر حال از اصحاب حضرت است، عیال سلمان می میرد، آن علی! یک نامه تسلیتی برای سلمان می نویسد، علی که خاورمیانه در اختیار او بود! مگر بین زنده و مرده بودنِ اینها فرق است؟! حالا منتها این نامه در نهج البلاغه نیامده، در تمام نهج البلاغه آمده است. هیچ کس فکر نمی کرد که حالا در مسائل خانوادگی سلمان هم، آن علی دخالت کند و نامه تسلیت برای او بنویسد! الآن هم ما را رها نمی کند، چرا ما نشویم؟! اینکه عصمت لازم نیست، چرا ما نشویم؟! این راه که باز است. خیلی افراد بودند از زن و مرد از خود قم که حضرت فرمود: «مِنَّا أَهْلُ الْبَیت»،[46] چرا ما نشویم؟! این راه باز است. اگر این راه باز است و ما را می پذیرند،

«چرا دست یازم چرا پای کوبم ٭٭٭ مرا خواجه بی دست و پا می پسندد»[47]

 این راه که باز است، تصمیم بگیریم ما هم این طور باشیم. شما ببینید همین آیه ای که درباره حیات رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) است که اگر اینها گناه بکنند و بیایند پیش تو استغفار کنند، تو استغفار بکنی: ﴿لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾،[48]همین آیه را الآن در زیارت قبر پیغمبر می خوانیم، زنده و مرده اینها یکی است. فرمود: «یمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیسَ بِمَیتٍ وَ یبْلَی مَنْ بَلِی مِنَّا وَ لَیسَ بِبَال»،[49]این بیان نورانی حضرت است فرمود ما که نمی میریم. سلمان مگر از نورانیت آنها استفاده نکرد؟! الآن که وجود مبارک حضرت هم بدناً هست و هم روحاً هست؛ آن ذوات قدسی بدناً نیستند، اما روحاً هستند؛ راه باز است. ما اگر خودمان را کم بفروشیم، ضرر کردیم که ﴿یوْمُ التَّغَابُن﴾ است. بعد از دفن وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، علی بن ابیطالب (صلوات الله و سلامه علیه) آن نماز را خواند و همچنین در هنگام رحلت حضرت، سر مطهّر حضرت روی سینه علی بن ابیطالب بود، اینها سرجایش بود. انس می گوید من وقتی که از دفن پیغمبر برگشتم، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مرا دید گفت: انس! قلب تو مقاومت کرد که بدن ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ را زیر خاک سپردی؟! اینها را زینب (سلام الله علیها) می شنود، اینها را دختران امیرالمؤمنین می شنوند که فاطمه زهرا می گوید: «کیف مکنک قلبک ان تسلم للأرض جسس رسول الله»؟ با اینکه پیغمبر را با آن جلال و شکوه دفن کردند؛ اما فاطمه نمی تواند تحمّل کند که این بدن چرا زیر خاک برود؟! نوبت به امام مجتبی رسید، حضرت هم وصیت کرده بود که اگر آنها نگذاشتند که مرا کنار پیغمبر دفن کنید، دفن نکنید، ولی طواف برای طواف ببرید. اینها نخواستند وجود مبارک حسن بن علی را کنار قبر پیغمبر دفن کنند، اصرار نداشتند، فقط خواستند طواف بدهند؛ اما این جنازه را تیرباران کردند. وصیت امام حسن بود که حسین بن علی(سلام الله علیهما) نگذاشت بنی هاشم قیام کنند. فرمود کاری نداشته باشید، ما موظفیم الآن صبر کنیم، یک روزی هم هست که ما قیام کنیم. آن جنازه را تیرباران کردند، همین زینب کبری تحمل کرد.

در جریان امام رضا (سلام الله علیه) هم حضرت نه تنها فرمود: «یا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کنْتَ بَاکیاً»، تا آخرین لحظه هم به نام مبارک سید الشهداء بود، گفتند این فرش خیمه را جمع کرد که روی خاک جان بدهد تا تأسی کند به جدّ خود حسین بن علی بن ابیطالب. همه یا زبان حالشان یا زبان مقالشان این بود «لَا یوْمَ کیوْمِک یا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»[50]اما می دانید گفتند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در عالم رؤیا دید که کمتر مصیبت وداع را بخوانید! موقع وداع زینب کبری، ما چیزی می شنویم به ن ام زینب! یک چیزی می شنویم! آمد جلو، عرض کرد برادر! همه اینها قلم قلم شدند، «شکراً لله». شما هم می روی، من می مانم؛ اما وضع من این است، من چکار باید بکنم؟! آخرین لحظه ای که حضرت همه را جمع کرد فرمود: شکایت نکنید، حرفی که از عظمت و شکوه شما کم می کند نگویید، سفر سنگینی در پیش دارید، من مواظب شما هستم، شام دارید، کوفه دارید، مبادا شکایت کنید، از کسی چیزی نخواهید، همه این حرف ها را گفت. وقتی خواست پا در رکاب بگذارد و سوار بشود و میدان برود، زینب عرض کرد برادر! «امشب در این بیابان من مانم و ساربان»، تکلیف من چیست؟! نمی گویم نمی مانم، بگو من چه کنم؟! «امشب در این بیابان من مانم و ساربان»، چه دستوری گرفت نمی دانم! ولی گفتند شب یازدهم با آسمان نجوا کرد گفت «بپوشان یک امشب رخ ماه را»، چون شب یازده به بعد ماه روشن می کند فضا را

«بپوشان تو امشب رخ ماه را ٭٭٭ مگر ساربان گم کند راه را»

چه قدرتی خدا به این بانو داد که شد عقیله بنی هاشم؟! آن حرف نورانی را در مجلس شام زد، گفت: «مَا رَأَیتُ إِلَّا جَمِیلا».[51]

اما مجلس شام که رسید؛ همه ما می دانیم که حسنین مورد علاقه ویژه وجود مبارک پیغمبر بودند، اما پیغمبر است، بالای منبر است، مشغول سخن گفتن است، با پسرش که این کار را نمی کرد، حسین بن علی پسر چند ساله ای بود، وارد مسجد شد، حضرت از بالای منبر پایین آمد، این بچه را بغل کرد، بُرد بالای منبر و روی زانو نشاند، این یقه را باز کرد، زیر گلو تا سینه را می بوسید، چرا این کار را کرد؟ برای اینکه اینها که اصحاب حضرت هستند بعد از پنجاه سال کسی از اینها نیست. چون در سال شصت، اصحابی که پیغمبر را درک کرده باشند در زمان کربلا کسی نبود؛ اما بچه های هفت هشت ساله یا ده ساله، اینها در مجلس بودند. حضرت این کار را کرد تا یک کسی بگوید یزید! این چوب را بردار! من خودم در مسجد دیدم پیغمبر این لب و دندان را می بوسد: «ارْفَعْ قَضِیبَک عَنْ هَاتَینِ الشَّفَتَینِ»؛[52] من خودم شاهد بودم که حسین را پیغمبر روی زانو نشاند، لب و دندان حسین را می بوسید.

مستحضرید ما در این منطقه که هستیم، درخت ها چند قسم است؛ این درخت انجیر را می دانید که چوب آن خیلی دوام ندارد، درخت انار چوب آن محکم است و با دوام است که قبلاً برای تأدیب بچه ها از این ترکه های انار می بردند. درخت ها از نظر استحکام یکسان نیستند. یک درختی است در هند که همین دودمان اموی که تجارت هایی داشتند و رفت و آمد داشتند، از آن وقتی که ترکه یا وسیله تنبیه درست می کردند به عنوان خیزُران، به ضم «زاد»، نه به فتح؛ خیزَران نه، خیزُران! این یک چوبی است محکم، بادوام و دردآور، از آن چوب اینها یک چوبدستی برای تنبیه و زدن درست می کردند. این خیزُران نظیر چوب های عادی نبود، این محکم بود، سخت بود، دردآور بود؛ آن گاه زینب کبری گفت: «ارْفَعْ قَضِیبَک عَنْ هَاذین الخطرین» این را بردار! بعد فرمود: «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْینَا».[53]

پی نوشت ها

[1] سوره شعراء, آیات193 و 194.

[2] سوره زخرف، آیه3.

[3] غرر الأخبار، ص62.

[4] سوره آلعمران، آیه103.

[5] سوره زخرف، آیات3 و4.

[6] سوره نمل، آیه6.

[7] سوره قلم، آیه4.

[8] سوره حج، آیه29.

[9] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏4، ص549.

[10] الأمالی(للصدوق)، النص، ص4.

[11] بحارالأنوار، ج25، ص95.

[12] المزار الکبیر(لإبن المشهدی)، ص530.

[13] سوره طه، آیه14.

[14] سوره انفال, آیه64.

[15] سوره مائده, آیه67.

[16] سوره آل عمران، آیه159.

[17] سوره انفال، آیه58.

[18] سوره توبه, آیه7.

[19] سوره اسراء، آیه79.

[20] سوره نجم, آیات3 و 4.

[21] سوره انفال، آیه17.

[22] سوره یونس، آیه15؛ ﴿مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی﴾.

[23] سوره زمر، آیه65.

[24] تفسیر نور الثقلین، ج‏5، ص382.

[25] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.

[26] سوره غاشیه, آیه17.

[27] سوره صف، آیه2.

[28] معانی الأخبار، النص، ص160؛ «عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بَعَثَ سَرِیَّةً فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِیَ‏ عَلَیْهِمُ‏ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْسِ وَ قَالَ ع أَفْضَلُ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْه‏».

[29] تهذیب الاحکام، ج6، ص113.

[30] سوره آلعمران، آیه128.

[31] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص303.

[32] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص11.

[33] نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه127.

[34] الکافی(ط ـ دار الحدیث)، ج‏3، ص476.

[35] سوره بقره، آیه55.

[36] سوره نسا، آیه153.

[37] الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص84؛ «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَة».

[38] التوحید(للصدوق)، ص417.

[39] سوره تکاثر، آیات5 و6.

[40] سوره سجده، آیه12.

[41] مثنوی معنوی, دفتر ششم، بخش 83.

[42] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه 193.

[43] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[44] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص54.

[45] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص98.

[46] الإختصاص، ص68؛ «...أَنَّ عِیسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ قَالَ قُلْتُ إِی وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ لِأَنَّ عِیسَی بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ...».

[47] غزل منتسب به مرحوم نشاط اصفهانی.

[48] سوره نساء، آیه64.

[49] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه87.

[50] امالی(للصدوق)، ص116.

[51] مثیر الأحزان، ص90.

[52] الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص115.

[53] اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص185.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان