سپیده پیری؛ از دلار و طلا و دارو گرفته تا پوشک و روغن و حبوبات، همه را میخریم و انبار میکنیم، گرانتر که میشود برای خرید حریصتر میشویم. رفتاری که بارها و بارها در بحرانهای اقتصادی و کمبود کالا تکرار کردهایم و به گرانیها دامن زدهایم. برخی میگویند ترسیدهایم؛ ترس از قحطی و کمبود. تجربهای که قریب به یک سده پیش دامن این کشور را گرفته، در حافظه تاریخیمان مانده و ما را به رفتارهای غیر فرهنگی سوق میدهد.
از
سعید معیدفر، جامعه شناس و مدرس دانشگاه، درباره رفتارشناسی مردم در مواقع بحران پرسیدیم و این گونه پاسخ گرفتیم که در ادامه میخوانید:
این مدت خبرها و عکسهایی منتشر شد مبنی بر وحشت از قحطی. طوری که دیده شد مردم هجوم بردهاند به فروشگادها برای خرید و احتکار لوازم ضروری، بدون توجه به سطح نیاز خودشان و دیگری. چه شد که «مای جمعی مان» این گونه خودمحور شد؟
افراد جامعه هم حقوقی دارند، هم تکالیفی، آنها اشخاصی را به عنوان مراجع خودشان در نظر گرفتهاند؛ پس حقوقی بر آنها دارند و در عین حال در مقابلشان تکالیفی، در حالی که مدت هاست بیشتر «حق مدار» شدهایم تا «تکلیف مدار»، به اعلامیه حقوق بشر نگاه کنید. در یکی از بندهایش آمده که باید زمینهای در جامعه فراهم باشد تا شهروندان بتوانند ایفای وظیفه بکنند و نسبت به جامعه خودشان تکالیفی بر عهده بگیرند.
به عبارتی یک اصل اساسی حقوق بشر این است که افراد امکان این را داشته باشند که در قبال جامعه و کشور و مردم خودشان و حتی فراتر از آن، نسبت به انسانها در هر جایی که هستند، احساس وظیفه و تکلیف بکنند و در این ساعت دست به اقدام بزنند، این یکی از اصول مهم حقوق بشر است که متأسفانه در قانون اساسی ما مفقود است؛ یعنی قانون اساسی ما عمدتا براساس «حق مداری» نوشته شده، به این معنا که دولت باید یکسری از کارها را انجام بدهد، مسکن بسازد، رفاه ایجاد کند و همه فرصتها و موقعیتها را برای آحاد مردم جامعه فراهم بکند. اینجا به هیچ وجه به تکلیف مداری و وظایفی که افراد در جامعه خودشان به عنوان شهروند باید بر عهده داشته باشند، هیچ توجهی نشده است. البته یکسری حقوق مثل اینکه افراد میتوانند رای بدهند یا آزادانه متولیان امور خودشان را انتخاب کنند وجود دارد، اما همانطور که اشاره کردیم کافی نیست.
حال ببینید. در شرایطی که همواره گفته شده دولت مکلف است مثلا فلان کار را انجام بدهد، چطور انسانها در جامعه از وظایف و تکالیفی که نسبت به هموطنانشان دارنده غفلت میکنند.
در این شرایط، وقتی اساسا انسانها حق مدار باشند نه تکلیف مدار و هیچ نوع مکانیزمی در جامعه وجود نداشته باشد که بتوانید آنها را نسبت به آنچه در جامعه شان اتفاق میافتد، مسئول سازد، نهایتا با شکست دولتها شرایطی به وجود میآید که مردم منافع فردی خودشان را بر مصالح جمعی ترجیح میدهند و هر فردی به خود و منافعش فکر میکند؛ چون اساسا نه آموزش دیدهاند نه در فرایند جامعه پذیری قرار گرفتهاند. چنین افرادی در شرایط خاص چطور میتوانند به جامعه خود کمک کنند با این پیشینه چطور میتوان انتظار داشت در شرایط اقتصادی که امروز کشور درگیر آن شده مردم تکلیف مدار رفتار کنند؟
امروزه بسیاری از کشورهای توسعه یافته توانستهاند روحیه محلهای را دوباره احیا کنند، یعنی افراد را تربیت میکنند که حداقل در محدوده محله شان تکلیف مدار باشند و فرایند مداخله آنها را در مشکلات محله فراهم میکنند. ما هم در گذشته از این موقعیتها برخوردار بودهایم، ولی آن را از دست دادهایم، یعنی هر کس در محلهاش، در مکان زندگی خود اگر مشکلی برای همسایگانش پیش میآمد احساس مسئولیت میکرد و میخواست کاری انجام بدهد، ولی امروزه مکانیزمهایی را که باید برای این امور طراحی میکردم نکردم، بنابراین وقتی که شرایطی مثل شرایط امروز در جامعه ایجاد شود همه افراد به تدریج حس مسئولیت اجتماعی شان از بین میرود و منافع فردیشان ترجیح پیدا میکند بر مصالح جمعی.
در واقع میشود گفت برنامهریزیهایی که نظامهای سیاسی ما در دهههای متمادی داشتند زمینه یک نوع مسئولیت گریزی را در مردم فراهم کرده است. ما الان داریم محصولات این نوع عقب کشاندن مردم از مسئولیتهای اجتماعی شان را میبینیم. البته طبیعی است که فرار از مسئولیتهای اجتماعی در مقاطعی منافعی برای دولتها در پی دارد، یعنی وقتی آدمها صرفا در امور خودشان متمرکز باشند شاید اداره آنها راحتتر باشد و ساختار قدرت احساس خطری نداشته باشد، اما در مقابل وقتی که جامعه با مخاطرات، مشکلات و مصائب مواجه شود آن قدر آدمها درگیر مسائل فردیشان شدهاند که عملا با کوچکترین مشکلی، بحران ایجاد میشود. مثل آنچه امروزه شاهد هستیم و هرکسی تلان میکند تا آنجایی که ممکن است لوازم کمیاب را احتکار کند. حالا در خانهها با انبارها، أین هما همه به روایتی نتایج نوع مداخله ما در جامعه بوده است، جامعهای که حفظ مشارکت اجتماعی، حس مسئولیت اجتماعی و تکلیف مداری از او گرفته شده است و به خاطر این که قدرت کار راحت تری داشته باشد، بنیانهای اجتماعی از بین رفتهاند.
در چنین وضعیتی وقتی بحرانهای بزرگ فرا میرسد و نهایتا دولتها میخواهند به مردم گزارش بدهند و بگویند مشکلی نیست، افراد برای بقای خودشان و به این دلیل که احساس همبستگی ندارند مشکل را بزرگ و بزرگتر میکنند و بعد از خودشان دولتها را نیز شریک یک بحران عظیم میسازند.
با این وضعیت چگونه میتوان مردم را به ریل مشارکت و فعالیت جمعی بازگرداند؟
مشکلات اجتماعی یک شبه به وجود نمیآید و یک شبه همم از بین نمیرود. وقتی روند با فرایند جامعه پذیری افراد بخاطر اینکه یک نظام سیاسی چندان مایل نیست افراد فعالیت جمعی داشته باشند کند میشود، طی دهها سال آدمها به شکل "اتمیزه" شده در میآیند و بعدش کاملا طبیعی است که در موقع بحران هیچ راه حلی برای خروج از وضعیت ناهنجار پیدا نمیشود.
یعنی دولت اگر اقتدار مرکزیاش را در مقابل مشکلات از دست بدهد، بدون تردید وضع بدتر و بدتر میشود و جامعه به سمت فروپاشی پیش میرود. خیلیها معتقدند در جامعهای که عملا مشارکتهای اجتماعی مست شده، آدمها دیگر احساس هم پیوند و همبستگی ندارند. در گذشته پیوندهای قومی و طایفهای و محلهای عملا فراوان بود و این چسبی بود که به آدمها اقتدار میداد، اما در زمانهایی که اساسا فرایند جامعه پذیری برعکس به سمت حق مداریِ مردم و سستی آنها در مشارکت اجتماعی باشد، امکان این که آدمها برگردند به هویتهای جمعی شان وجود ندارد.
متأسفانه از آنجایی که سالهای سال نگرش منفی در ارتباط با تحزب در کشور ایجاد کردیم، الان یک نوع نگاه منفی در جامعه ما نسبت به تحزب وجود دارد. ما اعتماد خودمان را به فعالیتهای جمعی از دست دادهایم و در مواقعی که درگیر بحران میشوم نه به آدمها میتوانیم کمک کنیم و به گروهها میتوانند به ما کمک بکنند؛ بنابراین در اوج بحران حقیقتا هیچ راه حلی به نظر نمیرسد و این همان چیزی است که میتوان نامش را گذاشت از بین رفتن تدریجی سرمایههای اجتماعی، ما باید بعد از خروج از چنین بحرانهایی حس مردم را به رفتار جمعی و فعالیت اجتماعی بازسازی بکنیم.
در شرایط کنونی تنها گروهی که آن هم دچار عارضه شده، ولی باقی مانده خانواده است.
این یعنی ما در مواجهه با همنوعانمان به بی تفاوتی اجتماعی مبتلا شدهایم.
نه به این معنا که حس نوع دوستی و همکاری در میان ما مرده باشد. همین الان هم ما در نوع دوستی و همکاری در ایامی مانند زمان عزاداری و سوگواری، به دلیل زمینههای اجتماعی که وجود داشته، به کمک هم میآییم و دست یکدیگر را میگیرم، من میخواهم بگویم هنوز آن حس در میان افراد در برخی از عرصهها وجود دارد، اما امروز در سطح جامعه بزرگ، یعنی آنجایی که اقتدار دولت وجود دارد و نظام سیاسی - اجتماعی کشور هست، کمتر دیده میشود.
پس اگر فرصتی پیش بیاید و ما بتوانیم وارد یک مرحله پا یک نوع نظام سیاسی - اجتماعی بشویم که بخواهد این روند را اصلاح بکند و دوباره حس مشارکت، تعاون و تکلیف مداری را زنده کند، زمینه هایش را داریم، گرچه در حال حاضر ما درگیر "تکلیفگریزی" هستیم.
حتما شما هم شنیده اید که بسیاری از ما برای توجیه برخی رفتارهایمان به فسادها و مشکلات گستردهتر کشور اشاره میکنیم و اینگونه میخواهیم به خودمان به خاطر کارهایی که میکنیم حق بدهیم. جامعهای که مردمش به دنبال توجیه رفتارهای خود هستند، چگونه میتواند دوباره حس مسئولیت پذیری و مشارکت را پیدا کند؟
تا آلترناتیوی برای چنین شرایطی نباشد هیچ انتظاری نمیتوان داشت که آدمها برخلاف آنچه آموختهاند و شرطی شدهاند عمل کنند. مردم یاد گرفتهاند هرکس باید دنبال منافع شخصی خودش باشد و کاری به دیگری نداشته باشد و همه وظایف بر عهده دولت است.
تا زمانی که چنین پارادایمی در نظام سیاسی اجتماعی ما وجود داشته باشد به نظر میرسد رفتار مردم منطقی است، یعنی آنها که احتکار میکنند رفتارهای زیاده طلبانه خودشان را توجیه میکنند و این تقریبا منطقی است. البته من منطق و عقلانیت را در فرایند جامعه توضیح میدهم و با نگاه فلسفی و اخلاقی تحلیل نمیکنم، من هر چقدر هم به لحاظ اخلاقی بگویم این کار درست نیست منطق جامعه حکم میکند این رفتار باید اتفاق بیفتد. مگر این که ما یک پارادایم دیگر را برای نظام سیاسی اجتماعی تعریف کنیم که در آن پارادایم نهایتا آدمها ببینند در چنین شرایطی مسئله فرق میکند.
من بارها مثال زده ام که شهروند ایرانی در داخل کشور همه چیز را براساس منافع فردی خودش میبیند و قانون را دور میزند و حتی ممکن است دست به فساد بزند، ولی به محض این که در یک جامعه دیگر قرار میگیرد و میبیند پارادایم سیاسی - اجتماعی تغییر کرده، به خوبی آن را درک میکند و بلافاصله رفتار متناسب با موقعیت از خودش نشان میدهد.
یعنی آنجا میبیند که نمیشود این کار را کرد یا به عبارتی آن پارادایم کاملا متفاوت است؛ بنابراین سعی میکند مثل یک شهروند خوب رفتار کند. خیلی از ایرانیها به کشورهای توسعه یافته رفتند و حالا جزو شهروندان خوب آن کشورها به حساب میآیند، خیلیها در بحث رانندگی هم همین را میگویند.
البته ما در همین کشور و در همین جامعه آدمهایی را هم داریم که درست رفتار میکنند. آنها بیشتر تحت تاثیر پارادایم خانوادگی یا تربیت خاص هستند، ولی این برای همه نیست و عمومیت ندارد. یک عده خاصی اینطور هستند، بنابراین ما اگر در چارچوب فلسفه اخلاق قرار بگیریم دقیقا رفتارهایی را که دارد انجام میشود، رفتارهای نکوهیدهای تلقی میکنیم، ولی اگر بخواهیم در چارچوب یک نوع منطق اجتماعی نگاه بکنیم این توجیهات و این نوع رفتارها دوست دارد انجام میشد. درست بودنش هم به این خاطر است که اکثر افراد این کار را انجام میدهند. چون اکثر افراد این کار را انجام میدهند بحران تولید میشود. ما امروز درگیر بحران هستیم و این بحران هم به خاطر این است که اکثریت افراد طبق این منطق اجتماعی رفتار میکنند.
صرف نظر از واقعیت اجتماعی و از بعد اخلاقی نسخه جامعه شناسان برای تغییر در رفتار شهروندان متناسب با شرایط کنونی چیست؟ آیا رسانهها میتوانند نقش میانجی را بازی کنند؟
از من انتظار بیجایی دارید... من گاهی اوقات با توجه به آن منطق اخلاقی که خودم رعایت میکنم اصل را بر این گذاشته ام که مثلا در شرایط بحرانی هر کاری انجام ندهم. به عنوان یک دانشگاهی اینطور هستم و اغلب همکاران من و یا کسانی که شأن اجتماعی دارند سعی کردهاند یک زیست سالم و درست داشته باشند و اخلاقی زندگی کنند که بر اساس رویههای جاری و عمومی.
ولی در واقع وقتی پیش آنها مینشینی خیلی ناراحت هستند و میگویند ما اشتباه کردم، وقتی که گردش به سمت راست از منتهی الیه چپ بر خلاف قانون سریعتر انجام میشود و شما افتاده اید در منتهی الیه راست همچنان میبینید دیگران میآیند و از شما سبقت میگیرند بعدها ممکن است خودتان را سرزنش کنید که چرا من این کار را نکردم.
الان کسانی هستند که خود را عقب افتاده میدانند به خاطر اینکه خواستهاند رفتارهای اخلاقی انجام بدهند. نتیجتا رسانه ما موقعی میتواند تأثیر بر افکار عمومی داشته باشد که شرایط اجتماعی اش فراهم باشد. هیچ وقت زمانه بصورت مستقل نمیتواند رفتارها را شکل بدهد. تا زمانی که زمینههای رفتار جمعی و فعالیتهای جمعی وجود نداشته باشد عملا توصیههای من به عنوان پدر حتی به فرزندانم هم قابل قبول نیست و آنها چیزی از من نمیپذیرند.
من به عنوان یک شهروند وظیفه خودم میدانم اخلاقی رفتار کنم، اما به عنوان یک جامعه شناس هیچوقت به دیگران توصیه نمیکنم اخلاقی باشند، چون ممکن است فردا روزی آنها من را نکوهش بکنند. من خودم را ممکن است نکوهش نکنم، ولی آنها نکوهش میکنند که کسی آمد به ما توصیههای اخلاقی کرد و باعث عقب افتادنمان شد، به راحتی نمیشود با توصیه اخلاقی آدمها را به سمت کبود شرایط اجتماعی پیش برد
ما باید همانطور که گفتم پارادایمها را تغییر دهیم. باید آدمها احساس کنند واقعا فراخوانده شدهاند به تکلیف، فراخوانده شدهاند به مشارکت جدی. من شک ندارم اگر چنین پارادایمی ایجاد شود، به خاطر آن زمینههای سنتی و تاریخی که در این مردم وجود دارد، ما میتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم. متاسفانه تا آن پارادایمها وجود نداشته باشند، کاری پیش نمیرود.
پیوندها:
منبع: هفتهنامه کرگدن