شناسه : ۱۲۶۱۷۱۶ - جمعه ۱۱ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۳۲
حقوق بشر و حقوق اقلیتها در گفتگو با ناصر فکوهی
ملیگرایی افراطی را نباید با وطن دوستی اشتباه گرفت
حاکمیت باید دو برنامه را پیش بگیرد؛ نخست برنامهای که در جهان به آن «درهمآمیختگی اجتماعی» (social mixity) میگویند یعنی باید از دوران کودکی افرادی با موقعیتهای مختلف را در کنار هم قرار داد
شاید بتوان گفت به رسمیت شناختن حقوق بشر و ابداع تمهیداتی برای دفاع از آن در قوانین بینالملل، مهمترین پیشرفت اخلاقی بشر در سده اخیر است. در سال 1896 وقتی دادگاه عالی قانون اساسی، پس از نیم قرن در رای ابتدایی خود تجدید نظر و جدایی سفید و سیاه را لغو کرد، یا در همان سالها وقتی اجازه تحصیل سیاهپوستان در کنار سفیدپوستان صادر شد این نژادپرستان سفیدپوست بودند که با شیوههای مختلف جلوی اجرای این قوانین میایستادند.
در واقع دولت و حاکمیت به مرحله پذیرش سیاهپوستان به عنوان شهروندان برابر رسیده بودند، اما نژادپرستان سفیدپوست که برخی جزو تحصیلکردگان آن دوره نیز بودند سعی در مخالفت با اجرای این قوانین میکردند. در قانون اساسی ایران نیز قوانین مختلفی در خصوص حقوق اقوام وجود دارد؛ از جمله حق تدریس زبان مادری در کنار زبان رسمی کشور.
اما به اعتقاد برخی نخبگان علوم اجتماعی از جمله ناصر فکوهی در ایران حتی برخی از روشنفکران هستند که در مقابل اجرای قوانینی که به سود اقوام هستند میایستند نه لزوما حاکمیت. برای شرح بیشتر این موضوع با ناصر فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ به گفتگو مینشینیم.
بر چه اساسی اعتقاد دارید که بخشی از روشنفکران کشور در مقابل اجرای قوانینی که به سود اقوام و فرهنگها هستند، میایستند؟
مبنای سخن من اظهارنظرهای صریح و روشن این گروهها در مجامع عمومی و حتی از تریبونهای رسمی کشور است که به سادگی روی شبکه اینترنت و در کتابها و مطبوعات در دسترس هستند. افزون بر این شاهدم، اظهارنظرهای «طرفداران» این گروهها هستند که به شکل نوعی اوباشیگری و لومپنیسم گسترده اغلب روی شبکههای اجتماعی و در «کامنتهای مربوط به مقالات و نوشتههای دیگران» دیده میشود.
برخی از این اظهارات حتی خود را در قالبهای به ظاهر «علمی» نیز عرضه و ثبت کردهاند. اغلب این اظهارات علیه اقوام غیرفارسیزبان کشور ایران صورت میگیرند: ترکها، عربها، افغانها و... برخی نیز علیه کسانی که «دگرباش» و «دگراندیش» تلقی میشوند و بنا بر مورد، اظهارنظرکننده به خود اجازه میدهد هرگونه سخنی درباره آنها و حقوقشان بگوید و هر توهینی بکند، در حالی که ما به مثابه یک «کشور» در مجموعهای از قوانین بینالمللی زندگی و کار میکنیم و نمیتوانیم برای خودمان موقعیت جزیرهای قایل شویم؛ مگر آنکه نتایج آن را به صورت انزوا و فشارهای بینالمللی و تخریب و فروپاشی اقتصادی و اجتماعی نیز بپذیریم. به هر حال، این اظهارات، به هر شکلی که بیان شوند و هر کسی آنها را بیان کند، بدون شک، این فرد یا گروه را در تاریخ، مسوول سخنانشان خواهند کرد.
این مسوولیت به ویژه زمانی سنگینتر میشود که اظهارنظرکنندگان دارای سرمایه فرهنگی لازم برای شناخت مسائل مربوط به حقوق بشر و اقلیتها و تجربههای جهانی و منطقهای در این زمینهها نیز باشند. امروز در زمینه این حقوق به ویژه مسائلی، چون «زبان مادری» و آموزش و پرورش در پهنههای چند فرهنگی و چند زبانی مطالعات گسترده و همه تجربهها انجام شده است، بنابراین هم اطلاعات کافی وجود دارد و هم تجربه به اندازه لازم.
حال اگر با توجه به این وضعیت، باز با شرایطی روبرو شویم که روشنفکرانی که دارای سرمایه فرهنگی لازم (دانستن زبان و دسترسی به منابع) هستند بر نظرات نادرست خود پافشاری کنند دو امکان بیشتر وجود ندارد: نخست اینکه این گروهها تعمدا نمیخواهند آن منابع و دستاوردها را مورد توجه قرارداده و آنها را نادیده میگیرند یا از این هم بدتر با شناخت کامل آن منابع و تجربهها با قصدی دیگر بر گرایشهای نژادپرستانه، ضد اقلیت و ضد قومی و انحصارطلبانه خود اصرار میورزند.
بحث من ابدا به نظریههای توطئه و اینکه این یا آن فرد به این یا آن «دشمن» وابسته است یا نیست، برنمیگردد. بحث من یک بحث کاملا عملی و تجربی است. استدلال من در اینجا آن است که هر کسی که دارای سرمایههای فرهنگی لازم برای شناخت نظری و تجربی این موضوع در جهان و منطقه و کشورهای شبیه ما و در خود ایران باشد و باز هم بر مواضع خود اصرار کند، عملا در جهت ضدیت با دموکراسی و حقوق بشر و توسعه کار میکند.
زیرا تمام متخصصان توسعه امروز همداستانند که بدون دستیابی یک جامعه به حقوق بشر، به آزادیهای فردی و اجتماعی، بدون از میان بردن گرایشهای نفرت و طرد علیه اقلیتها (زنان، قومیتها، ادیان، هنجارهای ناهمسو و...) نمیتوانند نه به دموکراسی برسند و نه به توسعهای پایدار و دیر یا زود در سراشیب دیکتاتوری و فروپاشی اجتماعی قرار خواهند گرفت.
گفته میشود یکی از پیش نیازهای حقوق بشر، دموکراسی است. یعنی باید اکثریت و دولتی که نماینده آنها است با خویشتنداری از برتریشان به نفع خود و دیدگاههایشان استفاده نکنند و گامی در راستای احقاق حقوق اقلیت بردارند. با توجه به شناختتان از جامعه ایرانی، آیا جامعهپذیری «خویشتنداری» برای توجه به فرهنگهای کشور بین مردم و نخبگان وجود دارد؟
بحث دموکراسی و حقوق دموکراتیک بسیار فراتر از مساله «اکثریت» و «اقلیت» است. روشن است که به صورت عملی در بسیاری از موارد برای تصمیمگیریها نیاز به آن هست که ما از دو گانه اکثریت / اقلیت استفاده کنیم تا از بن بست خارج شویم. اما نباید فراموش کنیم که این دوگانه نمیتواند مبنای دموکراتیک بودن یک نظام قرار بگیرد زیرا معلوم نیست که اکثریت حق داشته باشد یا همواره حق داشته باشد و اشتباه نکند. بنابراین یکی از بحثهای بسیار جدی در مورد دموکراسی امروز «مشروعیت» آن است.
این مشروعیت است که یک دموکراسی را واقعی میکند و از قالب «صوری» و «نمایشی» درمیآورد. برای آنکه بدانیم آیا با یک دموکراسی واقعی و مشروع سروکار داریم یا با نمایشی به نام دموکراسی که بیشتر برای آن انجام میگیرد که سلطه قدرت و ثروت را تداوم بخشیده و بازتولید کند، راههای مختلفی هست ولی یکی از مطمئنترین آنها سنجش و اندازهگیری عملی و تجربی وضعیت ضعیفترین افراد یک جامعه است.
در موقعیت کنونی جهان، این ضعیفترینها عبارتند از: زنان، کودکان، اقلیتهای گوناگون قومی، نژادی، زبانی، همه افرادی که از قدرت بدنی و روحی کمتری نسبت به دیگران برخوردارند، مثلا یک ناتوانی یا بیماری دارند و همه کسانی که سبک زندگیشان و هنجارهایشان در عین حال که با قوانین و عرف جامعه تضاد غیرقابل حلی ندارد، همخوانی هم ندارد. با بررسی وضعیت این گروهها میتوان فهمید در جامعهای دموکراسی وجود دارد و تا چه حدی وجود دارد.
همین است که حتی کشورهای توسعهیافته با پیشینه دموکراتیک 200 ساله را در یک سلسله مراتب قرار میدهند که برای نمونه در آن کشورهایی مثل اسکاندیناوی در بالاترین ردههای آن قرار میگیرد و کشوری مثل ایالات متحده، یا ایتالیا در پایینترین ردههایش. همین را در مورد کشورهای در حال توسعه نیز میتوان گفت. گزارش سالانه شاخصهای توسعه انسانی سازمان ملل با دهها شاخص دقیق این وضعیت را از لحاظ توسعه اندازهگیری میکند و به هر کشوری رده خاصی میدهد. بنابراین رجوع به این گزارش و جدولهای بیشمار آن که به تمام زبانهای زنده جهان (از جمله فارسی) به سادگی قابل دسترسی است وضعیت ما را نشان میدهد.
باید توجه داشت که هر اندازه یک نظام محکمتر، نسبت به پایداری خود مطمئنتر و چشماندازی طولانیتر برای باقی ماندن و پایههای محکمتری از لحاظ فکری، اخلاقی و فناوری و سیاسی و اقتصادی داشته باشد، در آن وضعیت اقلیتها بهتر است و برعکس. امروز وقتی وضعیت دو کشور را با فاصله چند کیلومتر مقایسه میکنیم میتوانیم این را به خوبی درک کنیم: نگاه کنیم به وضعیت ژاپن و کره شمالی که فاصله چند ده کیلومتری با یکدیگر دارند. مثالها در این زمینه بسیار زیاد هستند. آنچه با اطمینان کامل میتوان گفت: این است که نفرت و طرد گروههای اقلیت و متفاوت به وسیله گروههای اکثریت و قدرتمند برای هیچ کشور و پهنهای نه خوشبختی آورده و نه توسعه، حاصل، تنها تنش و جنگ و فقر و انفراد بینالمللی و سقوط و فروپاشی بوده است. به این اعتبار میتوان گفت که احترام گذاشتن به دیگری و ایجاد عدالت اجتماعی برای آنکه فقر و فشار و استبداد و فساد و تبعیض و برتریطلبی و نژادپرستی و زورگویی و اشرافیگری را در یک جامعه به حداقل ممکن برسانیم نه فقط برای گروههای ضعیف و در پایینترین رده بلکه برای گروههای با بهترین وضعیت نیز، انتخاب عقلانی و درست است.
اینکه یک فرد یا گروه «قوی» باشد به معنای آن نیست که با این قدرت بتواند هر کاری بکند از جمله ضعیف کشی، زیرا در این صورت حتی قدرت خود را به خطر میاندازد. معنای خویشتنداری همین است و برای آن باید نه فقط قدرت فیزیکی و مادی داشت بلکه به خصوص از لحاظ علمی، تجربی، فرهنگی و اخلاقی قوی بود.
میدانیم که ملیگرایی نظریهای انحصارگرا و دموکراسی بینشی فراگیر است. آیا با وجود افکار ملیگرایی و باستانگراییهای افراطی در کشور امکان گسترش تفکر حقوق بشرانه وجود دارد؟
ملیگرایی را نباید با وطن دوستی اشتباه گرفت برای امروز در جهان از واژه nationalism استفاده میشود و برای دومی از واژه patriotism. این دو واژه البته در قرن نوزده و تا اواخر قرن بیستم لزوما معانی امروز را نداشتند به خصوص واژه ملیگرایی، به خصوص در مورد کشورهایی که با استعمار میجنگیدند تا استقلال به دست بیاورند بسیار مثبت بود.
اما امروز در ادبیات سیاسی و فرهنگ واژه «ملیگرایی» بسیار نزدیک به واژگانی، چون نژادپرستی و برتریجویی و تبعیض یک گروه نسبت به گروه یا گروهای دیگر است. در فرانسوی و در انگلیسی این معنا کاملا روشن است و فقط احزاب راستافراطی و نه حتی احزاب راست خود را «ملیگرا» تعریف میکنند. اگر رجوعی حتی سطحی به یک موتور جستوجو بکنیم به سرعت این را درمییابیم. برعکس واژه «وطندوستی» هرچند باز هم به «دولت – ملت» که یک ابداع متاخر و قرن نوزدهمی است، ارجاع میدهد، لزوما دارای بار منفی ملیگرایی نیست.
در انگلیسی این واژه دستکم میان اکثریت مردم بار مثبت دارد و فاقد معنای نژادپرستانه و تبعیض است. در زبان فرانسه البته اینبار به اندازه انگلیسی مثبت نیست و اغلب احزاب و سیاستمداران و به خصوص روشنفکران از به کار بردن آن اجتناب میکنند و به جای آن از فرهنگ دوستی و دوست داشتن فرهنگ یک کشور، مثلا کشور خود، صحبت میکنند. مثلا در فرانسه عشق به فرانسه یا به فرهنگ فرانسه، اصطلاحاتی بسیار رایج هستند که همه مردم به کار میبرند؛ هم مردم عادی و هم روشنفکران از چپ و راست.
در امریکا نیز تا حدی چنین است. اما رویکردهای باستانگرایان، یعنی ارجاع به گذشتههای پرافتخار یک کشور و یک فرهنگ در برابر دیگر فرهنگها و کشورها، مفاهیم و رویکردهایی هستند که تقریبا به صورت جهانشمول امروز به گروههای افراطی فاشیست یا شبه فاشیست تعلق دارند و تقریبا میتوان گفت: «برند انحصاری» آنها است. این امر تا حدی است که به سختی ممکن است بتوان مثلا در دانشگاهها و محافل فکری و روشنفکرانه فرانسه یا انگلستان و سایر کشورهای اروپا کسانی را پیدا کرد که همچون باستانگرایان ما سخن بگویند؛ البته در سنت اسلاو، اروپای شرقی و گاه در ایتالیا که پیشینههای فاشیستی و توتالیتاریستی داشتهاند، گاه تعداد بیشتری را میتوان پیدا کرد، اما به هر حال این امر نادر و عجیبی به حساب میآید.
به همین دلیل ابدا نباید به خود تردیدی راه داد که باستانگرایی جدید را شاخهای از فاشیسم و پوپولیسم راستافراطی جدید دانست که در جهان به دلایل مختلف شاهد بروز مجددش هستیم. اینکه میگویم باستانگرایی جدید برای آن است که باستانگرایان جدید را از این گرایش در ابتدای قرن در ایران جدا کنم.
در آن زمان ما گرایشهای باستانگرایانه داشتیم و گرچه آنها نیز تحت تاثیر ایدئولوژیهای فاشیستی از جمله هیتلریسم قرار داشتند، اما حُسن نیات زیادی هم در نزد آنها برای ساختن ایران مدرن وجود داشت. این حُسن نیات و این درایت امروز وجود ندارد و ما با افرادی روبهرو هستیم که یا کاملا در فقر فکری یا در وابستگی و مزدوری که ماموریتشان دانسته یا نادانستهشان تخریب کشور است.
چگونه میتوان این وضعیت را مدیریت کرد؟
مدیریت این وضعیت ابتدا به پذیرش و درک درست آن بستگی دارد. به نظر من هرچند شاهد پیشرفتهایی در این زمینه بودهایم، اما دولتهای پی در پی هنوز به اهمیت این مساله نرسیدهاند. وقتی میبینیم که دولت به یکی از نظریهپردازان این گرایش جایزه علمی میدهد و وقتی میبینیم وزارت ارشاد به فیلمهای نژادپرستانه مجوز ساخت میدهد و حتی صدا و سیما در برنامههای خود به راحتی اجازه توهین به اقلیتهای قومی و زبانی را میدهد، وقتی میبینیم که در ورزشگاههای کشور گروههای نژادپرست بدون کمترین پوششی بدترین شعارهای نژادی را میدهند و کمترین مزاحمتی از طرف نیروهای مسوول امنیت و نظم جامعه برایشان پیش نمیآید، یعنی مسوولان هنوز نتوانستهاند به یک جمعبندی در این زمینه برسند.
این چیزی نیست که ما در کشورهای توسعه یافته میبینیم، چون بر سر این موضعها بینشان توافق وجود دارد. اگر امروز امریکا با یک بحران بزرگ روبهرو شده دلیلش این است که فردی نیمهدیوانه و فاشیست غیرقابل اصلاحی مثل ترامپ (البته به دلیل سیاستهای دراز مدت غلط در این کشور) روی کار آمده که قواعد بازی پذیرش حقوق اقلیتها را رعایت نمیکند. بنابراین مدیریت این وضعیت سخت نیست، چون اگر مسوولان توافق داشته باشند نژادپرستی و هرگونه اظهارنظری علیه اقلیتها به یک جرم تبدیل شده و دیگر کسی جرات نمیکند به سادگی هرچه بر زبانش میآید را در هر تریبونی بگوید.
بارها دیده شده برخی برای رسیدن به فرصتهای شغلی مجبورند نام خانوادگی خود را تغییر دهند تا تبارشان پنهان بماند. با وجود این اتفاقات، رسیدن به شرایط پذیرش «دیگری» در جامعه کنونی در سپهر اجتماعی کشور را چگونه میبینید؟
اینها نشانههای عقبماندگی فکری و اجتماعی است. در کشورهایی که از لحاظ فکری و اجتماعی رشد کرده باشند ابدا چنین چیزی را نمیبینید چند مثال برایتان بزنم که صرفا کلی صحبت نکنیم. بدون آنکه البته خواسته باشم درباره هیچیک از این افراد قضاوتی مثبت یا منفی کنم، صرفا بحثم شهرت آنها در حوزه کاری خودشان است که به هیچ عنوان ضربهای از ریشه خارجی «نامشان» نخورده است: نوید کرمانی فرزند یک زوج ایرانی مهاجر، یکی از بزرگترین و مطرحترین نویسندگان آلمانی است؛ یاسمینا رضا از مهمترین نمایشنامهنویسان فرانسه، روبر حسین از بزرگترین هنرپیشگان و کارگردانان تئاتر و رضوانی از بزرگترین نویسندگان ادبی فرانسه، «رضا» (دقتی) و «عباس» (عطار) هر دو از مهمترین عکاسان قرن بیستم به شمار میآیند و با نام کوچک ایرانی- اسلامیشان شهرت دارند؛ در امریکا تعداد ایرانی تبارهای مشهور در همه زمینهها بسیار بیشتر است: از فیروز نادری (دانشمند) تا عباس امانت (تاریخدان)، از کریستیان امانپور (خبرنگار مشهور سیانان) تا عاصیه نادار (خبرنگار و مجری معروف)، از یارا شهیدی (هنرپیشه) تا امین اصلان (نویسنده استاد دانشگاه).
فراموش نکنیم که رییسجمهور پیشین این کشور (بدون توجه به همه نقدی که به سیاستهایش داریم) هم یک سیاهپوست بود و هم نامش «باراک حسین اوباما»، یعنی در هیچیک از سه بخشش خبری از «اصالت انگلیسی و مسیحی» وجود نداشت و این را بگویم که در امریکا حفظ نام اصلی خانوادگی بسیار مهم است و افراد این را یک افتخار میدانند که ریشههای قدیمی خود را در نام خود حفظ کنند.
ایرانیان یک اقلیت کوچک در امریکا هستند، اما عربها، ترکها، یونانیها، چینیها، هیسپانیکها و بسیاری دیگر از ملیتها تقریبا همه نام اصلی خود را حفظ میکنند و اگر میخواستم از سایر ملیتها مثال بیاورم میتوان هزاران هزار نام را ردیف کرد.
در امریکا کاملا این رسم وجود دارد که اسامی سخت و غیرقابل تلفظ را ببینند و تلفظ آنها را بیاموزند و به خصوص درست تلفظ کنند زیرا عدم تلفظ درست یک کار زشت و نوعی نژادپرستی، به حساب میآید؛ البته بحثی در جامعهشناسی داریم که گروههای فرودست برای به دست آوردن امکانات محدودی که جامعه به آنها میدهد بسیار زیر فشارند که خود را با جامعه مثلا در نامها همرنگ کنند، اما دقیقا یک جامعه دموکراتیک جایی است که افراد بتوانند بدون هرگونه سرافکندگی هویت خود را حفظ کنند و این هیچ تضادی به آنکه هویت دیگری را نیز بپذیرند، ندارد. اما برای همه اینها باید فرهنگ و دانش و تجربه از جهان را داشت که بسیاری از روشنفکران و به خصوص مردم عادی و جوانان ما ندارند.
حاکمیت برای جامعهپذیر کردن دموکراسیخواهی و رعایت حقوق بشر بین نخبگان و دیگر لایههای جامعه چه اقدام و کمکی میتواند بکند؟
حاکمیت باید دو برنامه را پیش بگیرد؛ نخست برنامهای که در جهان به آن «درهمآمیختگی اجتماعی» (social mixity) میگویند یعنی باید از دوران کودکی افرادی با موقعیتهای مختلف را در کنار هم قرار داد و البته همه کمکهای لازم را کرد که اختلافات مانع از پیشرفت افراد نشود تا افراد از سالهای اولیه زندگی خود با «تفاوت» چه تفاوتهای فرهنگی و چه تفاوتهای بیولوژیک خو بگیرند.
یعنی بفهمند همه به یک زبان صحبت نمیکنند، همه یک جور لباس نمیپوشند، همه یک شکل موسیقی و ادبیات ندارند، قیافه و تواناییهای آدمها با یکدیگر متفاوت است، اما قدرت آنها از این ناشی میشود که «با هم» کار کنند و نه «علیه هم» و در «رقابت با هم». اینکه یاد بگیرند به موفقیتهای یکدیگر حسادت نکرده و ضعفهای یکدیگر را نه تنها به مضحکه نگیرند بلکه کمک کنند که ضعیفترین افراد از همان امکاناتی برخوردار باشند که قویترین آنها. این یک تربیت انسانی است.
این سیاست باید در همه ردههای تربیتی از پایینترین تا بالاترین مورد توجه باشد. همچنان که ایجاد سهمیه برای افراد ضعیف که نمیتوانند در رقابت آزاد در جامعه پیشرفت کنند مثلا در مناطق محروم باید همیشه بخشی از سیاستهای فرهنگی یا اقتصادی و اجتماعی باشد.
در کنار این البته باید یک سیاست سختگیری برای هرگونه ابراز نظر نژادپرستانه، قومگرایانه و ضدیت و توهین به دیگری نیز وضع شود. اگر ما قوانین خوب و اجرایی و به خصوص دستگاههای قضایی مناسب داشته باشیم و افراد بدانند اگر به کسی توهین کنند با خطر تعقیب قضایی روبهرو خواهند شد کمتر جسارت خواهند کرد که هرچه به ذهن معیوبشان میآید بر زبان زشتشان جاری کنند.