به گزارش مشرق، محمدرضاکائینی، از فعالان تاریخ و رسانه، در مطلبی نوشت:
در آبان ماه هزار و سیصد و چهل وپنج، محمدرضا پهلوی امیراسدالله علم را به وزارت دربار برگزید. او از آن پس تا مرداد هزار و سیصد و پنجاه وشش - که شاه از او خواست به دلیل بیماری، از سمت خویش کناره گیرد- تقریبا هر روز ارباب خود را می دید و در بسیاری روزها، با او هم سفره می شد.
گزارش او از علایق، خلقیات و کردار شاه در این دوره طولانی،در عداد موثق ترین اسناد تاریخ سلطنت پهلوی دوم به شمار می رود.
بی شک اگر محمدرضا می فهمید که این "غلام خانه زاد" بیخ گوش او و به شکل روزانه، در حال تهیه چه خوراکی برای تحلیل گران تاریخ در آینده است، لحظه ای در سر به نیست کردن وی و نوشته هایش تردید نمی کرد!
با خاطرات علم به راحتی میتوان شاه را روانکاوی و غیرطبیعی بودن وی در بسیاری از عرصه های زیستی را اثبات کرد.
در جمع بندی این هفت مجلد، به راحتی میتوان بدین غایت رسید که: وزیر دربار یک وظیفه رسمی دارد و یک وظیفه غیررسمی و پنهان! وظیفه رسمی او، تنظیم روابط شاه با بیرون از دربار است به اشکال گوناگون و وظیفه غیر رسمی وی -که اهمیت آن از اولی به هیچ روی کمتر نیست- تدارک و تقدیم نازک بدنان به خاک پای ملوکانه و مشاهده تاثیر آنان بر اعلیحضرت در شرفیابی فردا صبح و نهایتا خشنودی یا غبن از توفیق یا عدم توفیق در انجام این وظیفه خطیر! تازه آنچه نشریافته، مواردی است که به نظر علینقی عالیخانی قابل اغماض آمده، موارد سانسور شده اما، در خور بحث وگمانه های مفصل است!
راقم این سطور چندی با خود اندیشه می کرد که: هدف علم از نگارش این یادداشت ها چه بوده است؟ تکریم شاه یا تخریب او؟ من اعتقاد ندارم که علم در پی تخریب شاه بوده باشد، چه اینکه جای جای این مجلدات نشان می دهد که او به ولی نعمت خویش علاقمند است. علم به وسوسه ای دچار شده بود که بسا صاحبان قدرت بدان مبتلا می شوند: "وسوسه گزارش به تاریخ". چنین حالتی، جماعتِ صاحب مقام را تحریک می کند که دانسته های خود را بر کاغذ بریزند و تا موسم انتشار، آن را پنهان دارند. اینان با این کار، هم تا حدی روح و وجدان را از وبال این ناگفته ها می رهانند و هم نشانی و اشارتی برای آیندگان به جای می گذارند.
توصیه می کنم برای آشنایی با منش فردی و اجتماعی شاه، مطالعه این یادداشت ها را از دست ندهید. حتی اگر کمتر حوصله خواندن دارید، این یکی را استثنا کنید!