مقدّمه
با ظهور انقلاب اسلامی ایران، این امید که مسلمانان می توانند بر اساس تعالیم اسلامی، حکومت مستقل تشکیل داده و جامعه را با آن اداره کنند، به خوبی خود را در پیش روی اندیشمندان منصف جهان و بخصوص اندیشمندان مسلمان نشان داد. در نتیجه این حادثه عظیم، نظام سیاسی اسلام شروع به فعالیت کرد. اما متأسفانه باید گفت که علی رغم این اتفاق مبارک، نظام تربیتی اسلام همچنان جای خود را در حکومت اسلام خالی می بیند. البته تلاش ها بی وقفه ادامه دارد و کارهای علمی ارزشمندی هم انجام شده است؛ ولی نه تنها کافی نبوده، بلکه به نظر می رسد سرعت و مسیر حرکت نیز قابل تأمل است.
آنچه مسلم است، در این مسیر پیچیده و طولانی، ابتدا فلاسفه و اندیشمندان مسلمان باید مبانی و ارکان تعلیم و تربیت را که به تعبیری همان فلسفه تعلیم و تربیت است ترسیم کنند، سپس دانشمندان علوم تربیتی راه کارهای مناسب عملی آن را کشف و ارائه نمایند. تنها پس از این است که می توان انتظار داشت یک نظام جامع تربیتی مبتنی بر مبانی اسلامی متولد شود. متأسفانه کمتر فیلسوف مسلمانی وجود دارد که به طور مستقیم به این مباحث پرداخته باشد؛ اگر هم پرداخته است، در ذیل و ضمن مطالب دیگر آورده است که این، کار را برای محققان علوم تربیتی بسیار سخت کرده و گاهی هم موجب پدید آمدن خطای درک صحیح مطلب از جانب ایشان شده است.
علامه طباطبائی که دارای هوش سرشار، صفای باطن، نگاه ژرف اندیش و تلاش بی وقفه در مباحث علمی است، تبیین و ابتکارات ارزشمندی را در حوزه معرفت فلسفی اسلامی پیش روی محققان قرار داده است. علامه پیش از اتصاف حقیقی به مراتب فضل و دانش، یک مربی آگاه، دلسوز و بااخلاص بود که توانست منظومه ای از بزرگان دانش و ادب را تربیت کند (رهنمایی، 1390، ص 28). به همین دلیل، نگارندگان بر آن شدند در این نوشتار و با اندک توان علمی خود، با نگاهی به آرای تربیتی ایشان که در ذیل آیات قرآن و در تفسیر گران سنگ المیزان آمده است، اندیشه های تربیتی و استلزامات آن در آموزش و پرورش را به دست آورند و به صورت یک پیوستار طبق استانداردهای موجود علمی گردآوری نمایند.
در این زمینه، تحقیقات بسیاری انجام گرفته است که با توجه به گستردگی آن، در نگاه اول به نظر می رسد هر آنچه که باید از دیدگاه علامه طباطبائی آورده شود در این تحقیقات وجود دارد. اما با کمی تأمل در آثار موجود در کشور، به این نتیجه می رسیم که هنوز نظرات علامه در استلزامات تربیتی دیده نشده است، بلکه یا از دیدگاه شاگردان ایشان و یا از نگاه ارسطو آمده است. برای نمونه، به دو مورد اشاره می شود.
1- کتاب مکتب تربیتی علامه طباطبائی، اثر دکتر سیداحمد رهنمایی (1389). در این کتاب، به بحث استلزامات تربیتی از نگاه علامه فقط در یک فصل کوتاه پرداخته شده است و در تمام کتاب نظرات شاگردان برجسته ایشان بیشتربه چشم می خورد.
2- مقاله «درآمدی بر ارزش معلومات از دیدگاه علامه طباطبائی و دلالت های تربیتی آن»، نوشته مهدیه کشانی (1388). در این مقاله، فقط به برخی از دلالت های تربیتی اشاره شده و به دیدگاه علامه در اثبات ادله آن توجه نشده است.
درنتیجه، به نظر می رسد همچنان جای پژوهش های زیادی در این خصوص وجود دارد که با نگاه علامه طباطبائی، و تأثیر آن در استلزامات تربیتی به حل مسئله نظام تربیتی اسلام پرداخته شود.
این تحقیق نیز با استفاده از روش توصیفی تحلیلی به یافتن داده های موردنظر خود در تفسیر المیزان پرداخته و پس از تلخیص آن، و تبدیل به گزاره های قابل اعتماد مبتنی بر نظر علامه و با ارائه در قالب متداول نظریات علمی در خصوص تعلیم و تربیت و استلزامات تربیتی آن تدوین شده است.
ازآنجاکه علامه طباطبائی در کتاب شریف المیزان تلاش بسیاری برای ارائه یک تفسیر متقن نموده است، نگارندگان با رعایت احتیاط لازم، کوشیده اند همان گزاره ها و عبارات المیزان را فقط با جمله بندی و ترکیبی جدید ارائه نماید. در برخی موارد نیز که به نکته جدیدی دست یافته است، برای اعتبار آن، عین مطالب در تفسیر نقل شده و در انتها مطلب نگارندگان آمده است.
نگارندگان در این نوشتار به بیان تعلیم و تربیت از نگاه علامه پرداخته اند. با توجه به تعداد زیاد استلزامات تربیتی و حجم کم مقاله، تنها مفاهیم معلم، شاگرد، ارتباط بین ایشان، روش تدریس و تشویق و تنبیه مورد بحث قرار گرفته است. برای این منظور، به کتب معتبر دیگری نیز مراجعه شد، ولی چون هدفْ بیان نظرات علامه بوده است، اشاره ای به نظرات مؤلفان در آن کتاب ها نشده، هرچند در انتها برای مراجعه محققان به آنها اشاره شده است.
اهمیت علم
در اسلام اهمیت فراوانی به تلاش برای به دست آوردن علم شده است. برای نمونه، تنها به یک مورد که علامه در ذیل آیه شریفه «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ»(حدید: 3) آورده است، اشاره می شود: در مجمع البیان می گوید: روایت شده که پیغمبر این آیه را قرائت می کرد. شخصی پرسید: اینها چه کسانی هستند که بعد از ما اسلام می آورند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله دست بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد، مردانی از نژاد این مرد آن را به دست می آورند. و در روایتی دیگر فرمود: اگر علم در ثریا باشد مردانی از نژاد این مرد آن را به دست می آورند (طباطبائی، 1368، ج 16، ص 453، به نقل از: مجمع البیان، ج 10، ص 284).
تقدم تربیت بر تعلیم
علامه درذیل آیات شریفه«رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَینِ لَک»(بقره: 128) و «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فی الْأُمیینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ»(جمعه: 2) می فرماید: در سوره «جمعه»، آیه 2 مسئله تزکیه را قبل از تعلیم کتاب و حکمت ذکر کرده است و در دعای حضرتابراهیم (بقره: 129) تعلیم کتاب و حکمت را جلوتر از تزکیه ذکر کرد. و این بدان جهت بود که آیه مورد بحث در مقام توصیف تربیت رسول خدا صلی الله علیه و آله است مؤمنین امت را، و در مقام تربیت تزکیه مقدم بر تعلیم علوم حقه و معارف حقیقیه است. اما در دعای ابراهیم، مقام تربیت نبود؛ تنها دعا و درخواست بود. از خدا می خواست که این زکات و علم به کتاب و حکمت را به ذریه اش بدهد. معلوم است که در عالم تحقق و خارج، اول علم پیدا می شود بعد تزکیه؛ چون تزکیه از ناحیه عمل و اخلاق تحقق می یابد. پس اول باید به اعمال صالح و اخلاق فضیله عالم شد و بعد به آنها عمل کرد (طباطبائی، 1368، ج 19 ص 247).
استلزامات تربیتی
معلم
در فرهنگ قرآنی، معلم را به نام مربی معرفی می کند؛ هرجا که تعلیمی هست مربی وجود دارد؛ یعنی آموزش، همزمان با پرورش انجام می شود. در المیزان نیز استعمال کلمه «مربی» بیش از معلم است و برای آن خصوصیاتی ذکرمی کند که در ذیل می آید:
اول. عمل به آنچه می گوید: این اسلوب، خود قاعده ای است کلی؛ یعنی هر معلم و مربی که بخواهد در تعلیم و تربیت اشخاص موفقیتی کسب کند، باید خودش به گفته ها و دستورات خود عمل کند. آری، برای علم بی عمل هیچ تأثیری نیست؛ زیرا همان طوری که برای الفاظ دلالت هست عمل هم دارای دلالت است؛ به این معنا که اگر عمل بر خلاف قول بود، دلالت می کند بر اینکه در نفس صاحبش حالتی است مخالف گفته های او که گفته هایش را تکذیب می کند و می فهماند که گفته هایش جز کید و نوعی حیله برای فریب دادن مردم و به دام انداختن آنها نیست. و لذا می بینیم دل های مردم از شنیدن مواعظ اشخاصی که خود در طریقه ای که به مردم پیشنهاد می کنند صبر و ثبات ندارند نرم نمی شود، و نفوسشان منقاد نصایح آنان نمی گردد، و چه بسا بگویند: گفته هایش همه باطل است؛ زیرا اگر حق بود خودش به آن عمل می کرد.
و اگر هم به این صراحت حکم به بطلان آن نکنند لااقل درباره صحت و بطلان آن تردید نموده و می گویند: معلوم می شود او خودش گفته های خود را صحیح و حق نمی داند (طباطبائی، 1368، ج 6، ص 370).
دوم. ایمان به آنچه که تعلیم می کند: ممکن است زبان مغایر با قلب باشد و چیزهایی که دل راضی به آن نیست بگوید، و لیکن چون گفتار هم خود فعلی است از افعال بدنی و افعال همه از آثار نفس اند، از این جهت، ممکن نیست فعل کسی با نفسانیاتش مخالف باشد.
بنابراین، می توان گفت: کلام، صرف نظر از دلالت لفظی وضعی اش، دلالت بر طبیعت گوینده، کفر و ایمان و سایر نفسانیات نیز دارد. آنهایی که ساده لوح و بی بصیرت اند و نمی توانند بین جهت صلاح (دلالت وضعیه) و جهت فساد (سایر جهات) آن تمیز دهند، به جای اینکه تربیت شوند گمراه می شوند، تنها صاحبان بصیرتند که این جهات را از هم تمیز می دهند، چنان که خدای تعالی منافقین را برای پیغمبر گرامی خودچنین توصیف کرده: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ»(محمد: 30).
پس معلوم شد که تربیتی دارای اثر صالح است که مربی آن دارای ایمان به آنچه که به متعلم می آموزد باشد.
علاوه بر این، عملش با علمش مطابقت کند، و اما کسی که اصلاً به گفته های خود ایمان ندارد و یا بر طبق آن عمل نمی کند امید خیری از تربیتش نباید داشت و برای این حقیقت مثال های زیادی درباره سلوک ما شرقی ها و مسلمان ها مخصوصا در تعلیم و تربیت می باشد، و به همین جهت، تعلیم و تربیت های ما، چه رسمی و چه غیررسمی اش به هیچ وجه نافع و مؤثر واقع نمی شود (طباطبائی، 1368، ج 6، ص 371).
البته شاید به نظر خواننده برسد که این دو خصوصیت در مسائل اخلاقی کاربرد دارد و یا حداکثر در علوم انسانی قابل جریان است و در مسائل دیگر علمی معنای خاصی ندارد. اما به تحقیق، یکی از روش هایی که امروزه در تدریس مورد توجه است، اعتقاد و پیروی معلم از مسئله علمی مطرح شدهمی باشد، تا آنجا که اگر در علوم تجربی هم معلم به نتیجه آزمایش نرسیده و صرفا به بیان آن اکتفا کرده باشد، نمی تواند برای شاگردش یقین از نتیجه حاصل نماید.
سوم. ادب در معاشرت: ادب انبیا ادبی است که در معاشرت و محاوره با مردم آن را مراعات می کردند.
یکی از مظاهر آن، همان احتجاجاتی است که با کفار داشتند و در قرآن کریم نقل شده، و همچنین محاوراتی است که با مؤمنین داشته اند و نیز مختصری از سیره منقوله از آنهاست؛ چه، اگر در بیانات مختلفی که آن حضرت با سرکشان و جهال داشتند، جست وجو کنید نمی توانید چیزی را که خوشایند کفار نباشد و یا ناسزا و اهانتی در آن بیابید. آری، با این همه مخالفت و فحش و طعنه و استهزا و سخریه که از آنان می دیدند، جز به بهترین بیان و خیرخواهانه ترین وعظ پاسخشان نمی دادند و جز به سلام از آنان جدا نمی شدند: «وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سلَاما»(فرقان: 63).
یکی از آن محاورات، محاوره ای است که خدای تعالی از نوح نقل نموده: «فقَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ کفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاک إِلاَّ بَشَرا مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاک اتَّبَعَک إِلاَّ الَّذِین همْ أَرَاذِلُنَا بَادِی الرَّأْی وَ مَا نَرَی لَکم علَینَا مِن فضْلٍ بلْ نظُنُّکمْ کاذِبِینَ قَالَ یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِن کنتُ علَی بینَةٍ مِّن رَّبِّی وَ آتَانِی رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّیتْ عَلَیکمْ أَنُلْزِمُکمُوهَا وَ أَنتُمْ لَهَا کارِهونَ» (هود: 2728 ).
و از قوم مریم چنین حکایت می کند: «قَالُوا یا مَرْیمُ لَقَدْ جئْتِ شیئا فَرِیا یا أُخْتَ هَارُونَ مَا کان أَبوک امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا کانَتْ أُمُّک بَغِیا فَأَشَارَتْ إِلَیهِ قَالُوا کیفَ نُکلِّمُ مَن کان فی الْمَهْدِ صَبِیا قَالَ إِنِّی عَبْدُاللَّهِ آتانِی الْکتَابَ وَجعَلَنِی نَبِیا»(مریم: 2730).
و در تسلیت رسول خدا صلی الله علیه و آلهدر نسبت هایی که از کهانت و دیوانگی وشاعری به او دادند می فرماید: «فَذَکرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّک بِکاهِنٍ وَلَا مجْنُونٍ أَم یقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمنُونِ قلْ تَرَبَّصُوا فإِنِّی معَکم منَ الْمُتَرَبِّصِینَ» (طور: 2931).
و نیز فرموده: «وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُورا انظُرْ کیفَ ضَرَبُوا لَک الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا یسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً» (فرقان: 89).
آری، این بزرگواران پیرو تعلیم و تربیتی بودند که بهترین گفتار و زیباترین ادب را تلقینشان می کرد و از همین تعلیم الهی است دستوری که به موسی و هارون داده و فرموده: «اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّینا لَّعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشَی» (طه: 4344).
و به رسول گرامی اش فرمود: «وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِّن رَّبک ترْجُوهَا فقُل لَّهمْ قوْلاً میسُورا»(اسراء: 28).
چهارم. بیان به قدر فهم: از جمله آداب انبیا علیهم السلامدر باب محاوره و خطاب این است که خود را همیشه جزو مردم و یکی از ایشان حساب می کردند و با هر طبقه ای از طبقات آنان به قدر پایه فهمشان صحبت می کردند، و این حقیقت از محاوراتی که به حکایت قرآن با مردم مختلف داشته اند به خوبی استفاده می شود، و از طریق شیعه و سنی هر دو روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آلهفرمود: ما گروه پیغمبران اساس کارمان بر این است که با مردم به قدر عقلشان صحبت کنیم.
این را هم باید دانست که اصولاً مبعوث شدن به نبوت مبنی براساس هدایت به حق وبیان حق و انتصار برای آن است.
بنابراین، انبیا علیهم السلام ناچار باید خودشان در دعوت به حق مجهز به حق و برکنار از باطل باشند، و از هر چیزی که مایه گمراهی است بپرهیزند، چه موافق میل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود و چه مایه کراهت و ناخوشی شان، علاوه بر اینکه از ناحیه خدای تعالی هم به منظور نصرت حق شدیدترین نهی و بلیغ ترین تحذیر برای انبیای گرامش حتی از پیروی زبانی و عملی باطل صادر شده است؛ چون معلوم است که باطل چه در طریق حق واقع شود و چه در غیر آن، باطل است، و دعوت به حق با تجویز باطل جمع نمی شود، اگر چه این باطل در طریق حق باشد، آری، حقی که باطل کسی، به آن هدایت کند حق از جمیع جهات نیست. و از همین جهت، خدای تعالی فرموده: «وَ مَا کنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدا» (کهف: 51).
و نیز فرموده: «وَلَوْلاَ أَن ثبَّتْنَاک لَقَدْ کدت تَرْکنُ إِلَیهِمْ شَیئا قَلِیلاً إِذا لَّأَذَقْنَاک ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکعَلَینَا نَصِیرا» (اسراء: 7475). با این وضع، کوچک ترین سهل انگاری و رودربایستی و خدعه ای در حق روا نیست، چنان که کمترین احترامی برای باطل نیست.
و از همین جهت، پروردگار متعال، رجال دعوت و اولیای دین خود را که همان انبیا علیهم السلام هستند به چیزهایی که راه ایشان را به پیروی حق و یاری آن نزدیک و آسان می سازد مجهز کرده، و خود فرموده است: «مَّا کانَ علَی النبِی منْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَکانَ أَمْرُ اللَّه قَدَرا مَّقْدُورا الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلَا یخْشَوْنَ أَحَدا إِلَّا اللَّهَ وَکفَی بِاللَّهِ حسِیبا»(احزاب: 38 39).
بدین وسیله، خبر داده که انبیا علیهم السلام در آنچه خداوند برایشان واجب کرده، به ستوه نمی آمدند و در راه امتثال اوامر خدا، از احدی جز او نمی ترسیده اند، و از این بیان می توان استفاده کرد که آن بزرگواران در راه اظهار حق، هیچ چیزی را مانع نمی دیدند، اگرچه اظهار حق کارشان را به هر جا که تصور شود بکشاند و آنان را به هر مخاطره ای که تصور شود بیندازد، سپس آنان را در آن کاری که قیام به آن نموده اند وعده نصرت داده و فرمود: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمرْسَلِینَ إِنهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ» (صافات: 171 173). و نیز فرموده: «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا»(غافر: 51).
پنجم. صراحت در گفتار: تا آنجا که تاریخ نشان داده، انبیا علیهم السلامدر اظهار حق و گفتن سخن راست، از هیچ محذوری باک نداشته اند، و حق را صریح و پوست کنده اظهار می کردند، اگرچه مردم خوششان نیاید و به مذاقشان تلخ آید. خدای تعالی هم درحالی که سرگذشت نوح را بیان می کند، می فرماید: «وَلَکنِّی أَرَاکم قوْما تَجْهَلُونَ» (هود: 29) و از زبان هود علیه السلام می فرماید: «إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ» (هود: 50). و نیز از زبان او خطاب به قومش می فرماید: «قَدْ وَقَعَ عَلَیکم مِّن رَّبِّکمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسمَاء سمَّیتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤکم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بهَا من سلْطَانٍ»(اعراف: 71) و از قول حضرت لوط چنین نقل می کند: «بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ» (اعراف: 81) و از ابراهیم حکایت می کند که به قوم خود گفت: «أُف لَّکم وَلِما تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(انبیاء: 67 ) و از موسی علیه السلام حکایت می کند که در پاسخ فرعون که گفته بود: «إِنِّی لَأَظُنُّک یا مُوسَی مَسْحُورا» (اسراء: 101) (به درستی که من چنین می پندارم که تو سحر شده ای) گفت: «قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السمَاوَاتِ وَالأَرْضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّک یا فِرْعَونُ مَثْبُورا»(اسراء: 102).
همچنین موارد دیگری که همگی اش از باب رعایت ادب است در مقابل حق و پیروی آن. اینجاست که باید گفت: هیچ مطلوب و محبوبی عزیزتر از حق و شریف تر و گران بهاتر از آن نیست، گرچه در پاره ای از این موارد مطالبی دیده می شود که به نظر مردم منافی با ادبی است که در بین آنها دائر است، و لیکن این گونه مطالب را نباید بی ادبی دانست؛ چون مردمی که شالوده زندگی شان بر اساس پیروی هوای نفس و مداهنه اهل باطل و خضوع و تملق در برابر مفسدین و اهل عیش و نوش ریخته شده، و زندگی شان از این راه تأمین می شود، نظرهاشان مصاب وقابل اعتمادنیست(طباطبائی، 1368، ج6، ص 425-430).
ششم. شرح صدر: شرح صدر: یعنی به جهات عدید از پروردگارش درخواست کرد که برای این مشکلات اولاً، سعه صدر به او بدهد تا تحملش زیاد شود و شدائدی که در پیش رو دارد و در مسیر دعوتش دارد آسان گردد.
آسان گردیدن امر: نفرمود: رسالتم را تخفیف بده، بلکه گفت: همان امر خطیر و عظیم را به همه دشواری و خطرش بر من آسان گردان.
عقده گشایی: یعنی آنها عقده ای را بگشا که نمی گذارد سخنم را بفهمند.
وزیر: اگر درخواست وزیر کرد، بدین جهت بود که امر رسالت امری است کثیرالاطراف و اطراف و جوانبش از هم دور، ناگزیر وزیری لازم دارد که در امر رسالت با او شرکت جسته، بعضی از جوانب آن را اداره کند و بار او سبک شود (طباطبائی، 1368، ج 14، ص 202).
هفتم. بخشنده اشتباهات و قبول کننده عذرها: طبق آیه شریفه «غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ» (غافر: 3)، مقتضایغافرالذنب و قابل التوب بودن خدا، این است که هر فردی را که لیاقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد، او را بیامرزد و توبه اش را قبول کند، و مقتضای اینکه او «شدیدالعقاب» است، نیز این است که هر کس که مستحق عقاب است عقاب کند.
کلمه «طول» به طوری که در مجمع البیان گفته، به معنای افعالی است که مدتش طولانی باشد؛ پس معنای «ذو الطول» با معنای «منعم» یکی است و هر دو اسمای حسنای الهی است.
«شدیدالعقاب» مانند ذو انتقام از اسمای حسنایی است که صفت خدای تعالی را در طرف عذاب حکایت می کند، همچنان که کلمه غفور و رحیم صفتش را در جانب رحمت حکایت می کند (طباطبائی، 1368، ج 17، ص 461).
شاگرد
در مورد شاگرد و خصوصیات آن، در المیزان مطالب ارزشمندی آمده است که نگارندگان آنها را از بیان علامه به دست آورده اند.
اول. «نمی دانم»، نصف دانایی است: به سیاق آیه «وَلاَ تَقْفُ ما لَیس لَک بِهِ عِلْمٌ» (اسراء: 36)، در هر اعتقادی یا علمی که تحصیل علم ممکن است، پیروی از غیر علم حرام است. و در اعتقاد عملی که نمی شود به آن علم پیدا کرد، زمانی اقدام و ارتکاب جایز است که دلیل علمی آن راتجویزنماید(طباطبائی، 1368، ج13، ص125).
دوم. احترام به مکان تعلیم و تربیت: سیاق آیه «فاخْلَعْ نعْلَیک» (طه: 12) هم می رساند که کندن کفش صرفا به منظور احترام مکان بوده (طباطبائی، 1368، ج 4، ص 292).
سوم. فعالیت کارساز: در آیه «یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنذِرْ» (مدثر: 12)؛ قیام به انذار، تکبیر گفتن، لباس نیکو پوشیدن، دوری از گناه، منت نگذاشتن، و صبر کردن.
قیام و انذار: در مقام مورد بحث، تنها انذار را آورده است و تبشیر را ذکر نکرد و نفرمود: «...و بشّر»، با اینکه نهایت دعوت هر دو را لازم دارد و این بدان جهت بود که سوره مورد بحث از سوره های ابتدای دعوت است و در ابتدای دعوت بیشتر انذار کاربرد دارد.
«فکبر»؛ یعنی هم در باطن دل و مرحله اعتقاد، هم در مرحله عمل و هم به زبان، پروردگار خود را به عظمت و کبریا منسوب کن.
و ثیابک فطهر: مراد اصلاح عمل است و این جمله کنایی است و یا اینکه تخلق به اخلاق حمیده و ملکات فاضله است.
و لا تمنن: همان معنای ظاهر را داراست.
و لربک فاصبر: شامل همه اقسام صبر می شود.
چهارم. آرام و شمرده صحبت کردن: «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکمْ»(حجرات: 2)؛ «وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کجَهْرِ بعْضِکمْ لِبَعْضٍ»(حجرات: 2)؛ «إِنَ الَّذِینَ یغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ»(حجرات: 3)؛ «إِنَّ الَّذِینَ ینَادُونَک مِن وَرَاء»(حجرات: 4)؛ «وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّی تَخْرُجَ إِلَیهِمْ»(حجرات: 5). بنابراین، صدای بلند با تعظیم و احترام سازگار نیست (طباطبائی، 1368، ج8، ص458).
پنجم. عجله نکردن در یادگیری: این آیه «لَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ» (طه: 114) می رساند که وقتی وحی قرآن برای آن جناب می آمده، قبل از اینکه وحی تمام شود شروع به خواندن آن می کرده، و در آیه، آن حضرت را نهی فرموده اند از اینکه در قرائت قرآن و قبل از تمام شدن وحی آن عجله کند.
مؤید این معنا، جمله بعد است که می فرماید: «وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْما» برای اینکه جمله «لاتعجل... و قل...» می رساند که مراد استبدال است؛ یعنی به جای اینکه در آیه ای که هنوز به تو وحی نشده عجله کنی، علم بیشتری طلب کن. و برگشت معنا به این می شود که اگر تو به قرائت آیه ای که هنوز بر تو نازل نشده عجله می کنی، برای این است که تا اندازه ای بدان علم پیدا کرده ای، ولی تو به آن مقدار علم اکتفا نکن و از خود علم جدید بخواه و بخواه که صبر و حوصله ات دهد تا بقیه وحی را بشنوی؛ «یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله از قبل آیه را می دانسته اند».
ششم. ادب حضور کلاس: «فَإِذَا دَخَلْتُم بُیوتا» (نور: 61). در اینجا نیز اگر نفرمود: «بر اهل آن سلام کنید»، خواست یگانگی مسلمانان با یکدیگر را برساند؛ چون همه انسانند وخدا همه را از یک مرد و زن خلق کرده؛ علاوه بر این، همه مؤمنند، ایمان ایشان را جمع کرده و چون ایمان، قوی تر از هر عامل دیگری برای یگانگی است.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا» (نور: 63).
معنای آیه این است که چون با رسول او بر سر امری از امور عمومی اجتماع می کنند، پی کار خود نرفته و از آن جناب روی نمی گردانند، مگر بعد از آنکه کسب اجازه کرده باشند.
«لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ» (نور: 63).
یعنی این آیه مذمت می کند کسانی را که وقتی آن جناب دعوتشان می کند سر خود را می خارانند و اعتنایی به دعوت آن جناب نمی کنند (طباطبائی، 1368، ج 15، ص 229).
رابطه معلم و شاگرد
مطلب عجیبی که از آیات 65و66 و 67 سوره «کهف» استفاده می شود رعایت ادبی است که حضرت موسی علیه السلامدر مقابل استادش حضرت خضر نمود. با اینکه موسی علیه السلام حکیم و یکی از انبیای اولوالعزم و آورنده تورات بوده، مع ذلک در برابر یک نفر که می خواهد به او چیز بیاموزد چقدر رعایت ادب کرده است.
از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است. مثلاً، از همان اول تقاضای همراهی با او را به صورت امر بیان نکرد، بلکه به صورت استفهام آورده. دوم اینکه همراهی با او را به مصاحبت و همراهی نخواند، بلکه آن را به صورت متابعت و پیروی تعبیر کرد. سوم اینکه پیروی خود را مشروط به تعلیم نکرد و نگفت من تو را پیروی می کنم به شرطی که مرا تعلیم دهی، بلکه گفت: تو را پیروی می کنم، باشد که تو مرا تعلیم کنی. چهارم اینکه رسما خود را شاگرد او خواند. پنجم. اینکه علم او را تعظیم کرده و به مبدأی نامعلوم نسبت داد و به اسم و صفت معینش نکرد، بلکه گفت: «از آنچه تعلیم شده ای» و نگفت از «آنچه می دانی». ششم اینکه علم او را به کلمه «رشد» مدح گفت و فهماند که علم تو رشد است.
هفتم آنچه را که خضر به او تعلیم می دهد پاره ای از علم خضر خواند نه همه آن را، و گفت: «پاره ای از آنچه تعلیم داده شدی مرا تعلیم دهی. » و نگفت «آنچه تعلیم داده شدی به من تعلیم دهی. » هشتم اینکه دستورات خضر را امر او نامید و خود را در صورت مخالفت، عاصی ونافرمان او خواند؛ به این وسیله، شأن استاد خودش را بالا برد. نهم اینکه وعده که داد وعده صریح نبود و نگفت چنین وچنان می کنم، بلکه گفت: انشاءاللّه به زودی خواهی یافت که چنین و چنان کنم. و نیز نسبت به خدای تعالی رعایت ادب نموده، انشاءاللّه آورد. خضر علیه السلام هم متقابلاًرعایت ادب نموده.
اولاً، با صراحت او را رد نکرد، بلکه به طور اشاره به او گفت که تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهای مرا نداری. ثانیا، وقتی موسی علیه السلام وعده داد که مخالفت نکند، امر به پیروی نکرد و نگفت «خیلی خوب بیا»، بلکه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بیاید و فرمود: «فان اتبعتنی»؛ پس اگر مرا پیروی کردی. ثالثا، به طور مطلق از سؤال نهیش نکرد و به عنوان حرف مولویت او را نهی ننمود، بلکه نهی خود را منوط به پیروی کرد و گفت: «اگر بنا گذاشتی پیروی ام کنی نباید از من چیزی بپرسی» (طباطبائی، 1368، ج 13، ص 274).
روش تدریس
این از دأب قرآن (در تعلیم الهی اش) می باشد که پیوسته در مدت نزولش (که بیست و سه سال طول کشید) برای کلیات تعالیمش مواد اولیه ای قرار داده تا به آنها یا بعضی از آنها عمل کنند، همین که مورد عمل قرار گرفت، صورت عملی که واقع شده را ماده دوم برای تعلیم دومش قرار می دهد، و بعد از سر و صورت دادن به آن و اصلاح اجزا و ترکیبات فاسد، آن عامل را وادار می سازد که بار دیگر آن عمل را بدون نقص بیاورد، و به این منظور، مقدار فاسد را مذمت و مقدار صحیح و مستقیم را ثنا می گوید، و در برابرش وعده جمیل و شکر جزیل می دهد؛ پس کتاب اللّه عزیز، کتاب علم و عمل است، نه کتاب تئوری و فرضیه، و نه کتاب تقلید کورکورانه.
پس مَثَل کتاب خدای تعالی، مَثَل معلمی است که کلیات علمی را در کوتاه ترین بیان و کمترین لفظ به شاگردانش بیان می کند، و دستور می دهد که به آن عمل کنند (و در تخته سیاه و یا دفتر تکالیف خود ننویسد)، آن گاه نوشته آنان را تجزیه و تحلیل می کند و به اجزای اولیه برمی گرداند؛ زمانی که صحیح آن را از فاسدش جدا نمود، به شاگردان می گوید: این جزء را درست پاسخ داده ای و این جزء را درست پاسخ نداده ای، فلان جزئش فاسد و فلان جزئش صحیح است، و آن گاه او را نصیحت می کند تا بار دیگر آن خطاها را تکرار نکند، و در برابر اجزایی که درست انجام داده آفرین می گوید، و تشویق می کند و با وعده و سپاسگزاری خود، دل گرمش می سازد و مجددا دستور می دهد تا بار دیگر آن تکلیف را انجام دهد، و این روش را همچنان ادامه می دهد تا شاگرد در فن خود کامل گشته، زحماتش به نتیجه برسد.
و اگر کسی در حقایق قرآنی دقت و تدبر کند، در همان اولین برخوردش این معنایی را که ما خاطرنشان ساختیم درک می کند، و می بیند که مثلاً خدای سبحان در اولین بار که می خواهد مسئله جهاد را تشریع کند، کلیاتی از جهاد را بیان نموده، می فرماید: «کتبَ علَیکمُ الْقِتَالُ»(بقره: 216)، و در این آیات، مؤمنین را به جهاد امر نموده، می فهماند که این عمل بر آنان واجب شده، آن گاه داستان جنگ بدر را به عنوان اولین مشقی که شاگرد نوشته تحویل می گیرد، و عیب های آن را گوشزد نموده، مشقی دیگر به نام جنگ احد به او می دهد، باز عیب های آن را می گیرد، و همچنان ادامه می دهد تا امت مسلمان در انجام این تکلیف، بی عیب و ماهر شود. و یا می بیند خدای تعالی سرگذشت انبیای گذشته، و امت های آنان را درس می دهد، نقاط ضعف و خطا و انحراف آنها را بیان می کند، و حق مطلب و آنچه که صحیح است معین نموده، از امت اسلام می خواهد تا آن طور عمل کنند، و آن سرگذشت غلط گیری شده را دستورالعمل خود قرار دهند (طباطبائی، 1368، ج 4، ص 26).
به طورکلی، تعلیم هر علمی و مخصوصا علمی که مربوط به عمل باشد از این راه صورت می گیرد که معلم مسائل آن علم را یکی یکی به شاگرد القا کند، تا همه فصول و ابوابش تمام شود.
در چنین صورت است که بعد از تمام شدن تعلیم و تعلم، یک صورت اجمالی از مسائل در ذهن شاگرد نقش می بندد.
البته همان طور که گفتیم، صورت اجمالی نه تفصیلی؛ و در نتیجه، در مواقع احتیاج باید دوباره به مسائلی که خوانده مراجعه نماید تا به طور مفصل آن را درک کند؛ چون با صرف تلقی از معلم، در نفس مستقر نمی شود به طوری که نفس بر آن معلومات نشو و نما نموده و آثار مطلوب بر آن مترتب شود، بلکه محتاج است به اینکه وقت احتیاج به آن فرا رسد و آن معلومات را عملاً پیاده کند.
با این بیان روشن می گردد که تعلیم، غیرازتثبیت درفؤاد است.
آری، فرق است بین اینکه طبیب یک مسئله بهداشتی را به شاگرد خود (به طور نظری ) یاد دهد و بین اینکه همین مسئله را در بالین مریضی (به طور عملی) به او بیاموزد و از مریض نشانه های مرض را بپرسد و او پاسخ دهد و این پاسخ و پرسش را با قواعدی که به شاگرد درس داده تطبیق کند که در این صورت، آنچه می گوید با آنچه می کند تطبیق کرده است.
از اینجا معلوم می شود که القای یک نظریه علمی در هنگام احتیاج و رسیدن هنگام عمل در دل شاگردی که می خواهد آن را بیاموزد بهتر ثبت می گردد و در قلب می نشیند، و پابرجاتر هم خواهد بود؛ یعنی به زودی فراموش نمی شود، مخصوصا در معارفی که فطرت بشری هم مؤید آن باشد و بشر را بدان رهنمون شود که در چنین معارفی، فطرت، آماده پذیرفتن آن است؛ چون نسبت به آن احساس احتیاج می کند (نظیر همان القائاتی که استاد طب به شاگرد خود در بالین مریض می کند).
معارف الهی که دعوت اسلامی متضمن آن بوده و قرآن کریم به آن ناطق است، شرایع و احکامی است عملی و قوانینی است فردی و اجتماعی که حیات بشریت را با سعادت همراه می کند؛ چون مبتنی بر اساس اخلاق فاضله ای است که مرتبط است با معارف کلی الهی که آن نیز بعد ازتجزیه و تحلیل به توحید منتهی می گردد، همچنان که توحید هم اگر ترکیب شود، به صورت همان معارف و دستورات اخلاقی و احکام عملی جلوه می کند.
در چنین مکتبی، بهترین راه برای تعلیم و کامل ترین طریق و راه تربیت این است که آن را به تدریج بیان نماید و هر قسمت آن را به حادثه ای اختصاص دهد که احتیاجات گوناگونی به آن بیان دارد و آنچه از معارف اعتقادی و اخلاقی و عملی که مرتبط با آن حادثه می شود بیان کند، و نیز متعلقات آن معارف از قبیل اسباب عبرت گیری و پندگیری از سرگذشت های گذشتگان و سرانجام کسانی که به غیر آن دستور عمل کردند و سرنوشت طاغیان و مشرکینی که از عمل به آن معارف سرپیچی نمودند، را بیان نماید.
اتفاقا قرآن کریم هم همین رویه را دارد؛ یعنی آیات آن هریک در هنگام احساس حاجت نازل شده، در نتیجه، بهتر اثر گذاشته است، همچنان که خود قرآن فرموده: «وَقُرْآنا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنزِیلاً» (اسراء: 106) و نیز همین معنا موردنظر آیه مورد بحث است که می فرماید: «کذَلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَک»(فرقان: 32)؛ و خدا داناتر است.
بله، در اینجا اشکالی باقی می ماند و آن این است که این قسم تعلیم، یعنی هر مسئله را در موقع رسیدن به مورد حاجت درس دادن، غرض از تعلیم را تباه می کند، برای اینکه فاصله زمانی که میان دو مسئله قرار می گیرد، باعث می شود که اثر مسئله اول از بین برود و آن شوق و ذوقی که شاگرد را وادار می کرد به حفظ و ضبط آن مسئله سرد شود.
به خلاف اینکه مطالب متصل و پیوسته به وی القا شود که در این صورت، ذهن را برای فهمیدن آن آماده تر می کند، مخصوصا، ضبط کردن که بدون اتصال مزبور، صورت نمی گیرد.
خدای تعالی به این اشکال پاسخ داده که: «وَ رَتلْنَاهُ تَرْتِیلاً»(فرقان: 32) و معنایش به طوری که از سیاق برمی آید این است که: ما این تعلیمات را با اینکه قسمت قسمت، نازل کردیم، در عین حال، بین دو قسمت آن فاصله زیادی نگذاشتیم، بلکه قسمت های گوناگون آن را پشت سر هم نازل کردیم تا روابط بین آنها باطل نگشته، آثار اجزای آن از هم گسسته نشود و در نتیجه، غرض از تعلیم آن تباه نگردد.
علاوه بر این، در اینجا مطلب دیگری است و آن اینکه قرآن کریم کتاب بیان و احتجاج است، هم بر موافق احتجاج می کند و هم بر مخالف و پاسخگوی هر مشکلی است که برایشان پیش بیاید و یا اشکالی که به روش تشکیک یا اعتراض بر حق و حقیقت بکنند و هر امری که برای آنان مشتبه شده باشد، از قبیل معارف و حکم واقعه در ملل و ادیان پیشین، همه را برایشان بیان می کند و حقیقت آنچه را که علمای ایشان تحریف کرده اند روشن می سازد؛ همچنان که این معنا از مقایسه و سنجش عقاید بت پرستان درباره خدا و ملائکه و قدیسین از بشر، با آنچه در قرآن در این باره آمده و نیز مقایسه بین قرآن و کتب عهدین در اخبار و داستان های انبیا و همچنین معارف مربوط به مبدأ و معاد به خوبی روشن می گردد.
و این نوع از احتجاج و بیان، حقش ادا نمی شود مگر به تدریج و به ترتیبی که برای مردم پیش آمده، و تدریجا از رسول خدا صلی الله علیه و آلهمی پرسند و یا شبهه هایی که برای مؤمنین پیش آمده و یا دیگران در برابر مؤمنین به تدریج القا می کنند و مؤمنین روز به روز از رسول خدا صلی الله علیه و آلهمی پرسند (طباطبائی، 1368، ج 15، ص 291و296).
به همین جهت، خدای تعالی کتاب خود را به سوره ها و سوره هایش را به آیات تفریق نمود. البته بعد از آنکه به لباس واژه عربی ملبس نمود و چنین کرد تا فهمش برای مردم آسان شود؛ همچنان که خودش فرموده: «لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ»، آن گاه آن کتاب را دسته دسته و متنوع به چند نوع نموده و مرتبش کرد و سپس یکی پس از دیگری هر کدام را در موقع حاجت بدان و پس از پدید آمدن استعدادهای مختلف در مردم و به کمال رسیدن قابلیت آنان برای تلقی هریک از آنها نازل کرد. و این نزول در مدت 23 سال صورت گرفت تا تعلیم با تربیت و علم با عمل همسان یکدیگر پیش رفته باشند (طباطبائی، 1368، ج 13، ص 305).
اینکه می بینیم کلام خدای تعالی مشتمل است بر حکایتو نقل فصولی از ادب الهی متجلی از اعمال انبیا و فرستادگان، برای رعایت همین جهت، یعنی نشان دادن عمل است در تعلیم و تربیت، چه آن حکایت هایی که مربوط به اقسام عبادت ها و ادعیه آنهاست، چه داستان هایی که مربوط به طرز معاشرت و برخوردشان با مردم است.
آری، ایراد مثال در تعلیم و تربیت، خود نوعی تعلیم عملی و نشان دادن عمل است (طباطبائی، 1368، ج 6، ص 371).
در بیان برخی مفاهیم مهم، توجه به محیط اطراف داده شده است که نوعا به آن بی توجهی می شود؛ نظیر این آیات «وَإِنَّ لَکمْ فِی الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکم ممَّا فی بُطُونِهِ مِن بَینِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبنا خَالِصا سَآئِغا لِلشَّارِبِینَ وَمن ثمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سکرا وَرِزْقا حَسَنا إِنَّ فِی ذَلِک لآیةً لِّقَوْمٍ یعْقِلُونَ وَأَوْحَی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بیوتا وَمنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یعْرِشُونَ» (نحل: 6668 ).
خداوندمتعال درآیه «ادْع إِلِی سَبِیلِ رَبِّک»(نحل: 125) به بیان سه طریق دعوت به حق می پردازند. این سه طریقی که خدای تعالی برای دعوت بیان کرده، با همان سه طریق منطقی، یعنی برهان، خطابه و جدل منطبق می شود. چیزی که هست، خدای تعالی موعظه را به قید «حسنه» مقید ساخته و جدال را هم به قید «التی هی احسن» مقید نموده است؛ یعنی حسن موعظه مثلاً خودش به حق عمل کند و جدال احسن این است که لجبازی نکند (طباطبائی، 1368، ج 12 ص 533). یکی از مطالبی که به طور قطع به ثبوت رسیده و تجربه قطعی نیز آن را تأیید نموده، این است که علوم عملی نه علوم نظری یعنی علومی که به منظور عمل کردن و به کار بستن فرا گرفته می شود، وقتی می تواند در مرحله عمل به طور کامل نتیجه دهد که فراگرفتنش در ضمن تمرین و آزمایش باشد؛ زیرا کلیات علمی اگر بر جزئیات و مصادیقش تطبیق نشود، تصدیق آن و ایمان به صحتش برای نفس سنگین و دشوار خواهد بود؛ چون اصولاً انسان در همه عمر سروکارش با جزئیات محسوس است، و اگر هم گاه گاهی اسمی از کلیات می برد به طبع ثانوی و از جهت برخورد اتفاقی به کلیات عقلی ای است که از حیطه حواس خارج است، مثلاً، کسی که از معلم و یا کتاب درباره خوبی شجاعت چیزهایی آموخته و آن را تصدیق هم کرده و لیکن هیچ وقت به آن عمل نکرده و شجاعتی از خود نشان نداده، وقتی به یکی از مواقف خطرناکی که دل انسان را پر از وحشت و ترس می کند برخورد نماید نمی تواند از معلوماتی که درباره خوبی شجاعت کسب کرده استفاده نماید؛ زیرا قوه واهمه اش در این موقع او را به احتراز از مقاومت وامی دارد و هشدارش می دهد که مبادا متعرض هلاکت جسمانی و از دست دادن حیات شیرین مادی گردد، این کشمکش بین واهمه و عقلش به راه افتاده و در ترجیح یکی از دو طرف، دچار حیرت و سرگردانی اش می سازد، سرانجام هم در این نبرد غلبه با قوه واهمه اش خواهد بود؛ چون حس او مؤید و کمک کار واهمه است.
پس بر هر متعلمی که می خواهد علوم عملی را فراگیرد لازم است فراگرفته های خود را به کار بسته و تمرین کند تا آنکه به عمل عادت کند و به این وسیله، اعتقادات برخلافی که در زوایای دلش هست بکلی از بین برود و تصدیق به آنچه که آموخته در دلش رسوخ نماید؛ زیرا مادامی که عمل نکرده، احتمال می دهد که شاید این عمل ممکن نباشد، ولی وقتی مکرر عمل کرد، رفته رفته این احتمالات از بین می رود.
آری، بهترین دلیل بر امکان هر چیزی وقوع آن است، و لذا می بینیم عملی که انسان سابقه انجام آن را ندارد، انجام آن به نظرش دشوار، بلکه ممتنع است، ولی وقتی برای بار اول آن را انجام داد امتناعی که قبلاً در نظرش بود مبدل به امکان می شود، ولی هنوز در نفس اضطرابی درباره آن هست و درباره وقوع اولین بار آن تعجب می کند، گویا کاری نشدنی انجام داده، و اگر بار دوم و سوم آن را انجام داد، رفته رفته آن عظمت و صولت سابقش از بین می رود و عمل مزبور در نظرش از عادیات می شود، و دیگر هیچ اعتنایی به آن ندارد و لذا گفته اند: همان طوری که شرّ عادت می شود، خیر هم عادت می شود.
این روشی که در تعلیم و تربیت گفتیم، رعایتش در تعلیمات دینی علی الخصوص در تعلیمات دینی اسلامی ازروشن ترین امور است؛ چه شارع مقدس اسلام در تعلیم گروندگان خود اکتفا به بیان کلیات عقلی و قوانین عمومی نکرده، بلکه مسلمین را از همان ابتدای تشرفشان به اسلام به عمل واداشته، آن گاه به بیان لفظی پرداخته، روی این حساب، هر فرد مسلمانی که در فرا گرفتن معارف دینی و شرایع آن تکمیل شده باشد، قهرا قهرمان عمل به آن شرایع هم هست.
چنین کسی به هر عمل صالحی مجهز و از توشه تقوا و فضیلت توانگر است (طباطبائی، 1368، ج 6، ص 369).
در آیه شریفه «وَ آتَینَاهُ الْحُکمَ صَبِیا» (مریم: 12 )، خداوند متعال به بیان تعلیم با محبت و شفقت فراوان اشاره دارند. «حنان» عاطفه به خرج دادن و شفقت کردن است (همان، ج 14، ص 23).
این مطلب از اهمیت فراوان خداوند متعال به ابراز محبت در روش تعلیم حکمت نشان می دهد.
تنبیه و تشویق
خداوند متعال در قرآن به روش تنبیه و تشویق اشاره کرده است. ازجمله، در بحث تنبیه، روش «حرمان » را مطرح فرموده است؛ حرمان از نعمت و یا حتی برخی حقوق طبیعی که علاوه بر جنبه تنبیهی آن، آزمایش متربی را نیز دربردارد. در ذیل، به دو مورد از این روش اشاره می شود:
مورد اول، ذیل آیه شریفه 124 سوره «نحل» می باشد. علامه در این باره می فرماید: کلمه «جعل» را با لفظ «علی» متعدی کرده نه با لفظ لام، با اینکه «علی » تکلیف و تشدید را می رساند. مثلاً، می گویند: «لی علیک دین»؛ برای من است بر ضرر تو قرضی. و این بدان جهت بود که بفهماند تعطیلی روز شنبه یهود، به منظور آسایش آنان نبود، بلکه ابتلا و امتحانی بوده و لذا می بینیم که بالاخره تشریع این حکم منجر به لعنت طایفه ای از ایشان و مسخ شدن طایفه دیگرشان شد (طباطبائی، 1368، ج 12، ص 531 ).
مورد دوم، داستان بهشت آدم با همه خصوصیاتش، مثالی است که سرنوشت آینده یک یک فرزندان او را تا روز قیامت ممثل می کند. با نهی آدم از نزدیک شدن به درخت، دعوت های دینی و هدایت های الهی بعد از آدم را ممثل کرده و با نافرمانی آدم که ناشی از نسیان یاد خدا و یاد آیات مذکره اوست، ممثل فرموده، تنها فرقی که میان آدم و بنی آدم است این است که آزمایش آدم قبل از تشریع شرایع بود و در نتیجه، نهیی که متوجه او شد ارشادی و مخالفت او ترک اولی بود، ولی آزمایش بنی آدم بعد از تشریع دین و مخالفت آن نافرمانی امر مولوی خداست (همان، ج 14، ص 313).
نتیجه گیری
همان گونه که در مقاله آمده، علامه طباطبائی با دقت بالای علمی خود به تناسب آیات قرآن کریم، به مبانی و ارکان تعلیم و تربیت پرداخته اند. معرفت بشری از نظر علامه نه تنها واقع گرایانه است، بلکه با مفاهیم ذهنی اعتباری تکمیل می شود. علم از نظر علامه هم حصولی است و هم حضوری. معلم و شاگرد در مکتب علامه طباطبائی از جایگاه ویژه ای برخوردارند که ادب و احترام جزء لاینفک جریان ارتباطی آنهاست. روش تدریس مبتنی بر دیدگاه علامه ناظر به واقعیت بیرونی و قراردادهای درون ذهن است و در نهایت، تشویق و تنبیه به عنوان ابزار رشد مورد تأیید علامه است.
در این مقاله و با بیان رسای علامه، به سؤالات اصلی پاسخ علمی داده شده است. شواهد قرآنی و روایی پایه های محکم استدلال های عقلانی علامه را مستحکم کرده است. استلزامات تربیتی نیز در عبارات علامه مانند یک متخصص علوم تربیتی نمایان است. تعریف و خصوصیات معلم، شاگرد و رابطه بین آنها، تنبیه و تشویق، روش تدریس و محتوای آموزشی از مواردی است که نگارندگان با غور در کتاب شریف المیزان به آنها دست یافته اند. بنابراین، این پژوهش اثبات می کند می توان با تکیه بر دیدگاه علامه طباطبائی به یک نظام جامع تربیتی اسلامی دست یافت، و توسط آن، نظام آموزشی براساس قرآن و روایات ترسیم کرد.
با توجه به گستردگی مسائل تربیتی، هم در مبانی نظری وهم در راه کارهای عملی، لازم است تعداد قابل توجهی از اندیشمندان اسلامی عمر علمی خود را صرف حل مشکلات و ارائه راه حل های آن کنند. متأسفانه تاکنون این مهم آنچنان که باید تحقق نیافته است و فلاسفه مسلمان از جمله علامه طباطبائی نیز به مسائل تربیتی به طور مستقل نپرداخته اند. این امر، ضمن کند کردن حرکت به سمت رسیدن به یک نظام جامع روایی، نظرات محققانی را که با استفاده از نظرات فلاسفه قصد حل مسائل تربیتی را داشته اند دچار خدشه کرده است.
توضیح اینکه محققان اسلامی برای دستیابی به مبانی نظری تعلیم و تربیت اسلامی و یافتن راه کارهای عملی آن، باید به آراء اندیشمندان مسلمان مراجعه کنند و به دلیل فقدان یک نظام تربیت منسجم مبتنی بر دیدگاه فلسفی ایشان، ناچارند استنباط های خود را از مبانی نظری ایشان در تحقیق خود بیاورند. هرچند این عمل در شرایط موجود خالی از وجه نیست، اما گاهی روایی آن صرفا به نظر محقق مستند است، که ممکن است در برخی موارد با مبنای فلاسفه مورد مراجعه منطبق نباشد.
تحقیقات موجود علی رغم گستردگی آن به لحاظ کمّی، اما نتوانسته است اقناع لازم را در جامعه علمی و به تبع آن در سطح تصمیم گیران آموزش و پرورش ایجاد کند بنابراین، این تحقیق دو پیشنهاد ارائه می دهد:
1- با مراجعه به آراء اندیشمندان اسلامی و استخراج نظارت ایشان در باب تعلیم و تربیت و استلزامات آن، به راه حل نهایی درباره نظام جامع تربیتی اسلام دست یابیم.
2- فلاسفه مسلمان با پرداختن به مسائل تعلیم و تربیت با استفاده از مبنای علمی خود، محققان این شاخه علمی را یاری رسانند.
منابع
رهنمایی، سیداحمد، 1390، مکتب تربیتی علامه طباطبائی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1368، تفسیرالمیزان، قم، جامعه مدرسین.
کشانی، مهدیه، 1388، «درآمدی بر ارزش معلومات از دیدگاه علامه طباطبائی و دلالت های تربیتی آن»، علوم انسانی، ش 77، ص 43-66.