قرآن کریم می فرماید: «أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافًا کثِیرًا» (نساء / 82) ترجمه: آیا درباره قرآن نمی اندیشند که اگر از ناحیه غیر خدابود اختلافات فراوانی در آن می یافتند.
بعضی شبهه می کنند و می گویند آیات قرآن کریم در مواردی با یکدیگر تعارض دارند، بدین صورت که خداوند یک کار و فعل را گاهی به فعل کار نسبت می دهد، و گاهی می گوید کار آن فاعل است ولی با اذن خداوند است، و گاهی نیز می فرماید: این کار، فعل آن فاعل نیست بلکه کار خداوند است.
به طور مثال در موضوع قبض ارواح و توفّی انفس، در آیه ای می فرماید: «فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ» (محمد / 27) یا این که می فرماید: «قُلْ یتَوَفَّاکمْ مَلَک الْمَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ» (سجده / 11) در این گونه از آیات، قبض ارواح نیکان و بدان را به فرشتگان و ملک الموت نسبت می دهد.
در آیات دیگری این فعل، به ملائک نسبت داده شده با این وصف که آنان رسولان الهی هستند و به اذن او جان مردم را می گیرند مانند«حَتَّی إِذَا جَاءَ أَحَدَکمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا یفَرِّطُونَ» (انعام / 61).
و در نهایت در آیات دیگری با ظرایف کلامی، قبض ارواح را به خود نسبت می دهد: « هُوَ الَّذِی یتَوَفَّاکمْ بِاللَّیلِ» (انعام / 60) یا این که «اللَّهُ یتَوَفَّی الأنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» (زمر / 42).
این تفاوت ها در سراسر آیات قرآن به چشم می خورد، مثلا در یکی از آیات خطاب به رسول خود می فرماید: «وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکنَّ اللَّهَ رَمَی» (انفال / 17) یعنی آن گاه که تو ای رسول ما تیر انداختی، تو نبودی بلکه خدا بود که تیر انداخت. در این آیه در عین حال که تیر اندازی را به آن حضرت نسبت می دهد (اذ رمیت) آن را با عبارت (و ما رمیت) و نیز (و لکنّ الله رمی) از آن حضرت نفی می کند.
مشابه این تفاوتها در مسئله اعجاز پیامبران الهی هم آمده که گاهی به طور مطلق به خود آنها بدون تقیید به اذن خدا نسبت داده شده است و گاهی به آنها همراه با اذن خداوند و گاه نیز حصر در خداوند شده است.
اکنون سؤال و اشکال در این است که آیا این تفاوتها و اختلاف و تعارض درونی آیات قرآن نیست؟
پاسخ شبهه آن است که خدای سبحان بر اساس نظام علّی و معلولی، هر موجودی را که می آفریند، اثر ویژه ای را نیز به او می دهد و این اثر برای او حقیقی است و اسنادش به آن موجود، اسنادی حقیقی است. یعنی آتش واقعا می سوزاند و یخ حقیقتاً خنک می کند و دیگر موجودات نیز همگی آثار واقعی خاص خود را دارند، امّا در عین حال که اثر هر موجودی مربوط به خود اوست، همه این موجودات عوامل و کارگزاران خدا و مجرای ربوبیت مطلقه رب العالمین و وجهی از وجوه فعلیه و اسمی از اسمای فعلیه خدایند. نه این که موثراتی باشند مستقل که اثردهی آنها در عرض ربوبیت الهی باشد، زیرا فرض صحیح ندارد که ربوبیت خداوند نامحدود باشد و در عین حال، در کنار این ربوبیت مطلقه و نامحدود، اشیاء و مخلوقاتی باشند که تحت این ربوبیت مطلقه نباشد و در وجود خود و اثر گذاری خود مستقل باشند. اگر ربوبیت خداوند نامحدود است، دیگر جایی نمی ماند که خالی از ربوبیت حق باشد و موجود دیگری آن را پر کند.
با این تحلیل، آن چه را که با نظر ابتدایی مستقل می پنداشتیم، با نظر دقیق عقلی، غیر مستقل و وابسته به ربوبیت الهی می یابیم در این صورت همه موجودات وجه الله و جُندالله و سپاه و ستاد و مردات و مجلای او هستند: «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ» (فتح / 4). هیچ چیزی در جهان نیست جز این که مأمور ذات اقدس الهی است.
البته خدای سبحان از طریق اسباب، ربوبیت خود را اعمال می کند، در این باره حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «ابی الله ان یجری الاشیاء الّا باسبابها» (بحار، ج 2، ص 90) یعنی سنت خداوند بر آن است که افعال و اشیاء را به وسیله اسبابشان به جریان بیندازد. و از این جهت است که خداوند در عین آن که فعل واثری را به فاعل آن نسبت می دهد، استقلال را از آن سلب کرده، خود را تنها فاعل جهان معرفی می کند.[1]
معرفت نفس، راهگشای معارف
نمونه این مسئله را می توان به وضوح در نفس خود دریافت که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (غرر الحکم، ج 5، ص 194) شناخت نفس و روح انسان، در بسیاری از معارف الهی راه گشاست و بلکه بهترین راه شناخت اسمای جلال و جمال الهی همان معرفت نفس است.
انسان دارای قوای تحریکی و ادراکی بی شماری است. هم حواس ظاهری دارد و هم حواس باطنی، و هم نیرویی که این حواس را تعدیل می کند. اکنون اگر فعلی را یکی از قوای انسانی انجام داد و اثری از آن قوه صادر گردید، در عین حال که آن فعل و اثر، مستند به آن حسّاسه و قوه است، مستند به خود انسان نیز هست، یعنی اگر به عنوان مثال گفته شود که چشم شخص می بیند، در عین حال گفته میشود که خود شخص می بیند، و این هر دو نسبت درست و صحیح است، زیرا هر اثری که مربوط به قوه ای از قوای نفس انسان است، در حقیقت مربوط به خود نفس هم هست، چون نفس است که مدیر و مدبر آن قواست.
البته قوای نفس غیر از اعضای بدن است، و چشم و گوش بدن، غیر از قوه باصره و سامعه است. آن چه با نفس انسان بدون واسطه ارتباط دارد و از شئون او محسوب است همان سامعه و باصره است که گوش و چشم جسمانی، از ابزار آنهاست. بنابراین، ممکن است کاری را به دو فاعل نسبت داد و هر دو نسبت درست باشد ولی به شرط این که دو فاعل، در عرض یکدیگر نباشند، بلکه یکی در طول دیگری و در احاطه او باشد، مانند روح انسان که محیط و مدیر و مدبّر قوای خود است.
از این رو اگر خدای سبحان فاعلیت آثار خاص را گاهی به خود اشیای مخصوص، و گاهی به خودش نسبت می دهد مانند نسبت فعلی است که گاهی به یکی از قوای نفس نسبت می دهیم و گاهی می گوییم، فلان قوه نفس با تدبیر نفس این کار را می کند و گاهی می گوییم خود نفس این کار را می کند....
بنابر آن چه گذشت، تفاوت تعابیر در آیات، در کمال هماهنگی صورت پذیرفته است و شبهات ناظر به اختلاف و تنافی آیات در اثر عدم تعمق در آیات الهی و معارف قرآن کریم است...[2]
به عبارت دیگر، تعارض حقیقی میان آیات قرآن وجود ندارد، چرا که سخن خداست، و در سخن خدا تعارض معنی ندارد، بلکه بعضی گویای بر بعض دیگر است و بعضی دلیل و شاهد بر بعضی دیگر می باشد....
بنابراین، آن چه از تعارض در آیات به نظر قاصر ما می آید، تعارض ابتدایی و ظاهری است، که یا اساساً توهمی، بیش نبوده است.... و یا از ظواهر دو دسته آیات ناشی می شود که میان آنها جمع عرفی با توجه به خصوصیات قرآن وجود دارد که دارای محکم و متشابه، مطلق و مفید، عام و خاص، مجمل و مبین، ناسخ و منسوخ، حاکم و محکوم، وارد و مورود و غیره می باشد و باید محکم اصل قرار گیرد و ظواهر متشابه متناسب با معانی لغوی و کاربرد عرفی و وجوه مختلف کاربرد در قرآن و محتوای آیه محکم معنی شود. و در موارد دیگر نیز دلیل مقید، خاص، مبین، ناسخ، حاکم وارد و غیره اصل قرار می گیرد و آیات مقابل آنها در پرتو اصلشان معنی می گردد، که شمول دلیلِ مطلق و عام، محدود و شمول محکوم، محدود یا توسعه، و ابهام مجمل، مرتفع، و زمان عمل به منسوخ، منتفی، و زمان عمل به مورد، مقید به عدم تحقق موضوع دلیل وارد می گردد.
مثال: 1. آیه «الی رَبِّها ناظِرَة» در سوره قیامت متشابه است که در پرتو آیه محکم «لا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ» در سوره انعام معنی می شود که مقصود یا نظر به رحمت خداست و یا رؤیت قلبی نه بصری را نظر دارد.
2. آیه مطلق یا عام: «... وَلَکنْ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ» (نحل / 93) در نظر ابتدایی جبر الهی و عدم اختیار انسان در امر هدایت و ضلالت را مطرح می کندکه در پرتو آیه مقید (بقره / 26) و نظائر آن معلوم می گردد که مقصود ضلالت از پس فسق ظلم و کفر است که با اختیار از انسان سرزده است.
«یضِلُّ بِهِ کثِیرًا وَیهْدِی بِهِ کثِیرًا وَمَا یضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ» (بقره / 26)، و یا «إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (انعام / 144). این آیات در واقع از سخن قطعی خدا سخن می گوید که در برابر اعمال اختیاری انسان، مطرح می گردد.[3]
پی نوشت ها
[1] ر.ک: معارف قرآن، مصباح یزدی، انتشارات در راه حق، قم، 1368، ج 1 و 3، ص 451.
[2] تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج 1، ص 169، حضرت آیت الله جوادی آملی، چاپخانه اسوه، چ اول، بهار 1378.
[3] با تلخیص از کتاب تدبر در قرآن، ولی الله نقی پور، ص 311، انتشارات اسوه، 1374؛ و ر.ک: البیان، آیت الله خویی، انتشارات دانشگاه آزاد، 1375، ترجمه از محمد صادق نجمی، ج 1، ص 150.