ماهان شبکه ایرانیان

پیامبر (ص) و زمامداران و اساقفه نجران

«نجران» از شهرهای بسیار قدیمی است، و یکی از واحه های مشهور یمن السعید (یمن خوشبخت) بوده است. دلیل نامگذاری آن به نَجران نسبت دادن آن به نجران بن زیدان بن سبأ بن یعرب بن قحطان است.

پیشینه تاریخی نجران[1]

«نجران» از شهرهای بسیار قدیمی است، و یکی از واحه های مشهور یمن السعید (یمن خوشبخت) بوده است. دلیل نامگذاری آن به نَجران نسبت دادن آن به نجران بن زیدان بن سبأ بن یعرب بن قحطان است.

«نجران» آخرین منطقه ای بود که در سال 1934، بعد از تأسیس کشور عربستان سعودی در سال 1932 میلادی به آن پیوست. همچنین عربستان سعودی در همین سال 1934، عسیر و جیزان را که پیش از آن جزء یمن بودند، ضمیمه خود کرد. البته ضمیمه این شهر بعد از اختلاف طولانی بین زمام داران سعودی و حاکمان امامیه یمن - منظور از «امامیه» لقب حاکمان یمن است - اتفاق افتاد. در دوران الإمام یحیی بن حمیدالدین، این امام لشکر بزرگی گسیل داشت و مناطق مختلفی از منطقهٔ نجران را اشغال نمود وتحت فرمان روایی خود قرار داد از جمله واحه های شمالی آن: حبونة، یدمه، هدادة و از بهترین و آبادترین محله های آن: «أبا السعود»، «الفیصلیه»، «الخالدیة» و «حی المفرق». پس از ورود سپاه امام یحیی بن حمیدالدین به منطقه نجران، یکی از بزرگان قبیلهٔ الیامی به نام جابر بن حسین ملقب به (بأبی رجل) «أبو ساق»، گروهی از مردم منطقه را دور خود جمع آوری نمود و به مقاومت واخراج سپاه الامام یحیی بن حمیدالدین تشویق نمود.

نجران و مسیحیت

شهر نجران به خاطر اهمیت باستان شناسی خود شهرت دارد. مردمش به دعوت «فیمیون» به دین مسیحی گرویدند. پیش از آن، ایشان مشرک وَثَنی و بت پرست بودند. در آن دوران پادشاه یمن یکی از ملوک یهودی به نام یوسف ذی نواس بود، همچمنین گفتند نامش زرعة بن تبان اسعد أبو کرب ولقبش ذونواس بود، این پادشاه مردم یمن به زور وادار نمود که پیرو دین یهودی شوند. ذی نواس مسیحیان یمن در اخدودی که در قرآن ذکر شده است سوزانده وکشته است. چنان که در آیه کریمه آمده است: (قُتلَ أصَحاب اَلأُخدُودَ. اَلناَر ذاتَ اَلوُقُودَ). شاه ذی نواس مؤمنین مسیحی را به دین یهودیت فراخواند و به آنان گفت: فقط دو راه در پیش دارید، یا اینکه مذهب ودین من را بپذیرید ویهودی شوید و مسیحیت را رها کنید ویا اینکه شما را در آتش اخدود می سوزانم. مؤمنان مسیحی راه دوم را اختیار نمودند و در آتش سوزان «اُخدود» بدستور پادشاه یمن «ذی نواس» در سال 524 میلادی سوزانده شدند.

در هنگام سوزاندن مردم در اخدود، یکی از مسیحیان به نام دوس بن ثعلبان توانست از این کشتار وحشتناک فرار کند ونجات یابد، اسب سواران شاه خواستند او را دستگیر کنند، اما موفق نشدند. دوس بن ثعلبان خود را به قیصر روم رساند، و برای انتقام جویی قربانیان اخدود (نجران) از قیصر کمک خواست. چندی بعد، قیصر روم با همیاری پادشاه حبشه ارتشی به سرپرستی ابرهٔ أشرم به سوی یمن گسیل داشت و یمن را اشغال نمود. پس از آن یمن مدت 70 سال تحت نفوذ اشغالگران حبشی بود.

نجران تا زمان ظهور اسلام نیز سکونت گاه جامعه ای از مسیحیان بود. از نقاط باستانی آن نقش های برجسته أخدود است که در منطقهٔ آن استخوان های مردگان نیز دیده می شود. در موزه منطقه سر برنزی شیری نیز به نمایش گذاشته شده است.

استان نجران و قبیله های آن

این استان در جنوب کشور عربستان است و در کنار مرزهای یمن قرار دارد. قبیله های ساکن نجران عبارت اند از: بنی الحارث بن کعب (جمرة العرب)، یام، ولد عبدالله (این نام پیمانی است بین وادعه و آل عباس)، وادعه (الوادعی)، ال عباس، الاشراف، المکارمة.

شیعیان اسماعیلی نجران

مردم این استان به دلیل مذهب ساکنانش از دیگر استان های این کشور متمایز است. مرکز اصلی زندگی شیعیان اسماعیلی، این کشور است. شیعیان اسماعیلی گروهی هستند که بعد از مرگ اسماعیل فرزند امام صادق(ع)، این مرگ را منکر شدند و بعد از امام صادق(ع) به جای امام کاظم(ع) پیرو افراد دیگری شدند، اسماعیلی ها امامت را منحصر به دوازده امام نمی دانند و معتقد هستند که در هر دوره زمانی یک امام وجود دارد.

در قرون اولیه پس از اسلام شیعیان اسماعیلی قدرت زیادی داشتند و پیروان این مذهب با حضور در مناطق مختلف جهان اسلام، حکومت هایی را تاسیس کردند، اما در ادامه از تعداد شیعیان اسماعیلی به شدت کاسته شد.

علاوه بر این هم در میان اسماعیلی ها به دلیل رقابت سر رسیدن به قدرت انشقاق های زیادی رخ داد و خود آنها هم به فرقه های مختلفی تقسیم شدند، به عنوان مثال شیعیان اسماعیلی نجران عربستان از پیروان فرقه سلیمانیه هستند. شیعیان اسماعیلی گرچه که با شیعیان اثنی عشری در بحث اعتقاد به قرآن، پیامبر اکرم (ص) و ولایت امیرالمومنین (ع) اعتقاداتی یکسان دارند، اما در بسیاری از اعتقادات و احکام تفاوت های جدی میان این دو گروه مذهبی دارند، شیعیان اسماعیلی در باب اعتقادات و احکام باب تاویل را در پیش گرفتند که این مساله باعث به وجود آمدن انحرافات اعتقادی در میان آنها شده است، البته شیعیان اسماعیلی احترام ویژه ای برای دوازده امام مذهب تشیع قائل هستند.

نجران و زمامداران و اساقفه آن[2]

نجران نام شهری است ما بین مکه و یمن که مشتمل بر هفتاد و سه قریه بوده است. پیش از حضرت مسیح آن شهر بت پرست بودند، بعد از عیسی بن مریم هم این مرام در آن شهر رواج داشته و جمع زیادی یهودی هم در آن جا زندگی می کردند که رسالت عیسی بن مریم مسیح را تصدیق نداشتند، تا این که به وسیله عابدی به نام فیمیون و شاگرد او صالح، بنا بر نقلی[3]به وسیله عبدالله بن ثامر، دین نصاری در آن شهر رواج یافت و مرام بت پرستی و یهودیت به نصرانیت تبدیل شد و لکن یکی از پادشاهان حِمیَر به نام ذونواس و یا غیر او بر اهل نجران مسلط شد و نصاری را به آتش سوزانید که در قرآن کریم به عنوان اصحاب اخدود بیان شده. در نجران معبدی بود که آن را کعبۀ نجران می گفتند و در مقابل کعبه معظمه بنا شده و عده ای از دانشمندان و رهبانان نصاری در آن معبد به عبادت اشتغال داشتند، دراین باره شاعر گفته: «کَعبُ نَجرانَ حَتمٌ عَلَیکَ حَتّی تناخی بِأَبوابِها؛ تَزُورُ یَزیدا و عَبدَ المسیحِ و نیساهم، خَیرَ أَربابِها».[4]ریاست و زمامداری نجران با سه نفر بود که هرکدام در یک جهت مورد توجه و مرجع توده مردم بوده اند: اول، عاقب که اسمش عبدالمسیح و فرماندار و حاکم نجران بوده است. دوم، ایهم معروف به سید که به تعبیر «ارباب تواریخ» ملجأ و پناهگاه مردم نجران و به اصطلاح از محترمین و شخصیت های بزرگ بوده است. سوم، ابوحارثة بن علقمه که اسقف و زمامدار روحانی نجران بوده و مقام پاپی را داشته است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال دهم هجری نامه ای به اهل نجران نوشت، عنوان نامه بنابر نقل «یعقوبی» اسقف نجران است، ولی صاحب کتاب «البدایة و النهایة» نامه را بدون تعیین شخصی درج نموده.

نامۀ پیامبر به اسقف نجران

 

« بسم الله الرحمن الرحیم «مِن مُحَّمدٍ رَسُولِ اللّهِ إلى أُسقُف نَجرانَ وَ أَهلِ نَجرانَ إن أَسلَمتُم فَإنّی أَحمَدُ إلَیکُمُ اللّهَ إلَهَ إبراهیمَ وَ إسحاقَ و یَعقُوبَ. أمّا بَعدُ فإنی أدعُوکُم إلى عِبادَةِ اللّهِ مِن عِبَادَةِ العِبادِ، وَ أَدعُوکُم إلى وِلَایَةِ اللّهِ مِن وِلایَةِ العِبادِ، فإن أَبَیتُم فَالجِزیَةُ، فإن أَبَیتُم فَقَد آذَنتُکُم بِحَربٍ وَ السَّلَامُ. یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بأَنَّا مُسْلِمُونَ. مُحَمّدٌ رَسُولُ اللهِ.»

«نامه ای است از محمد فرستاده خداوند به سوی اسقف (دانشمند روحانی) نجران، اگر مسلمان شدید پس همانا حمد خدا را به سوی شما می فرستم که اله و معبود ابراهیم و اسحق و یعقوب است و بعد از این به تحقیق من شما را از پرستش و عبادت مخلوق به بندگی و پرستش خداوند و معبود حقیقی می خوانم  و نیز شما را از ولایت و دوستی و حکومت بندگان به سوی ولایت پروردگار جهان دعوت می کنم، پس اگر از قبول کردن دین اسلام خودداری کردید، باید جزیه دهید و اگر از دادن جزیه هم اباء نمودید، همانا بر شما جنگ و حرب را اعلام می دارم. و السلام. ای اهل کتاب بشتابید به سوی کلمه و هدفی که در میان ما و شما مستقیم و ثابت است و آن کلمه این است که پرستش نکنیم مگر ذات واحد پروردگار جهان را  و برای او چیزی را (از مخلوقات) شریک قرار ندهیم و بعضی از افراد انسان بعضی دیگر را رب و پروردگار خود نگیرد (همه طبقات انسان را مخلوق پروردگار بدانیم). اگر از این دعوت و هدف برگردید پس گواهی دهید که ما مسلمانان تسلیم فرمان خداوندیم».

سفیران پیامبر و برخورد اسقف نجران با نامۀ آن حضرت

پیامبر اسلام نامه را با چهار نفر از اصحاب و یارانش، صهیب بن سنان، عتبة بن غزوان، عبدالله بن ابی امیه و هدیر بن عبدالله بن نجران فرستاد. سفرای پیامبر به نجران عزیمت کردند، چون به شهر نجران رسیدند، نامه را به دست اسقف رساندند. اسقف نامه را بگشود و آن را قرائت نمود و لکن بسیار غضبناک و متغیر شد، از شدت غضب مکتوب شریف را پاره کرد، گویی با خسروپرویز امپراتور ایران که او نیز نامه را پاره کرد رابطه و قرابت داشته. اسقف دیگر اعتنا و توجهی به نامه و سفیران پیامبر اکرم ننمود و در نظر گرفت که با رؤسا و رجال مهم نجران مشورتی دراین باره به عمل آورد. پیش از آن که موضوع نامه پیامبر اسلام در نجران شیوع یابد، اسقف شخصی را نزد شرحبیل بن وداعه فرستاد و او را احضار نمود. شرحبیل یکی از رجال نامی و طراز اول نجران محسوب می شد، صاحب فکری باز و رأی روشنی بود، همیشه در مواقع مهم و پیش آمدهای بزرگ اجتماعی از پرتو خرد و عقل وی استفاده می شد و عضو مهم مجلس شورا و محافل سیاسی نجران بود و از عقلای عصر خود شمرده می شد. شرحبیل چون حاضر شد، اسقف موضوع نامه را بیان کرد و شرجیل در پاسخ اسقف گفت: تو خود می دانی که خداوند به ابراهیم خلیل از ذریه فرزندش اسماعیل وعدۀ نبوت و رسالت داده، اگر یکی از کارهای مهم اجتماعی دنیوی و کشوری بود مرا در آن کار رأی و اندیشه نیکو بود، لکن در امر نبوت و پیامبری هیچ گونه اظهار نظری نتوانم کرد. اسقف که انتظار داشت شرحبیل به نفع او سخنی گوید، از طرز گفتار او متغیر شد و گفت: دور شو از من و گوشه ای بنشین. شرجیل بن وداعه کنار رفت و در گوشه ای قرار گرفت. زمامدار روحانی نصارای نجران (اسقف) چون از مشورت با شرجیل نتیجه نگرفت فورا به احضار عبدالله بن شرحبیل که از بزرگان و رؤسای حِمیَر بود، دستور داد. عبدالله را چون حاضر کردند، اسقف نامه پیامبر اسلام را بر وِی خواند و در این باره از او نظریه خواست. عبدالله در پاسخ وی گفت: اگر یکی از کارهای دنیوی اجماعی سیاسی بود مرا رأی و اندیشه ای می بود ولکن در خصوص نبوت و رسالت چیزی را نتوانم اظهار نمود. اسقف به عبدالله نیز تندی و تغیُّر کرد و گفت: تو هم دور شو. عبدالله هم مثل شرجیل بن وداعه از ترس اسقف در گوشه ای بنشست. اسقف از مشاوره شرجیل و عبدالله چون نتیجه نگرفت، جبار بن فیض را که از بزرگان و رؤسای بنی الحارث بود طلبید و موضوع را به او هم گفت. جبار بن فیض نیز جوابی نظیر گفتار دو نفر سابق به اسقف داد و گفت: اگر کاری مربوط به اوضاع مادی و دنیوی بود راه چاره و تدبیر را آشنا بودم ولکن در خصوص پیامبری و رسالت هیچ گونه سخنی نتوانم تقدیم داشت. اسقف بار سوم سخت برآشفت و جبار را نکوهش و ملامت کرد و او را مانند دو نفر مستشار سابق (شرجیل و عبدالله) از نزدش براند.

اسقف خود در امر دین و اوضاع سفراء و انبیاء گذشته و کتب آسمانی کاملا وارد و مستحضر بود و هیچ نیازی به مشورت با دیگران نداشت، و لکن می ترسید که اگر مردم نجران مسلمان شوند ریاست و حکومتش پایمال و مضمحل گردد، چون از مشورت و آراء خصوصی سه نفر مأیوس شد خواست آراء عمومی را به دست آورد، دستور داد ناقوس زدند. و همه نصارای نجران اجتماع کردند. آن گاه نامۀ پیامبر اسلام را برای ایشان قرائت و نظریه خواست.[5] نصارای نجران به زمامدار دینی خود اسقف گفتند: صلاح در این است که عده ای به جانب مدینه روند و در باره محمد تحقیقاتی نموده و خبری بیاورند. آن وقت، تصمیمی مطابق اطلاعات و تحقیقات اتخاذ گردد و این عده باید یکی شرجیل بن وداعه، دیگر عبدالله بن شرحبیل و جبار بن فیض باشند. همان سه نفری که در محفل خصوصی برخلاف انتظار اسقف سخن گفتند. این پیشنهاد که یکی از رویه های خوب بود، مخالف اغراض و آمال بعضی بود و به همین جهت رد و اعتراض شروع شد، سخنان زیادی رد و بدل گردید، ولی بالاخره اعزام عده ای به سوی پیامبر اسلام تصویب شد و جمعی از ارباب حدیث و تواریخ مذاکرات اسقف و عاقب و سید و بعضی دیگر از دانشمندان نجران را بسیار مفصل و طولانی نقل کرده اند و استدلالات موافقین را در مقابل مخالفین، از کتب و نوشته های خود نصاری که در چندین جلسه ایراد شده بیان نموده اند.[6] درهرحال پس از همۀ مذاکرات مباحثات نجرانیان عده ای به سوی مدینه رهسپار شدند.

حرکت هیأت نجران به سوی مدینه و تجملات آنان

شصت نفر از مردم نجران به مدینه عازم شدند، چهارده نفر ایشان از دانشمندان و فضلای نجران بودند که سه نفرشان رئیس و شاخص بودند: اول عاقب که اسمش عبدالمسیح و امیر و فرمانده قوم بود، دوم سید که نامش ایهم بود و سوم ابوحارثه بن علقمه که اسقف و پیشوا و امام آنان بود، و از جمله اعضای دیگر هیأت، اوس، زید، قیس، خویلد، عمرو، خالد، عبدالله و یحنس است.[7]ابوحارثة بن علقمه که اسقف و پاپ نصارای نجران بود از طایفه بکر بن وائل از قبائل عرب است که به نصرانیت داخل شد و در میان ملت نصاری موقعیت بزرگ و عظمت تمامی به دست آورد و صاحب صومعه و کلیسا گشت، اگرچه حب ریاست و جاه طلبی از مسلمان شدن او مانع شد و لکن معرفت کامل به پیامبر اسلام داشت. موقعی که هیأت نجران به جانب مدینه حرکت نمودند، ابوحارثه سوار بر استری و برادرش کرز بن علقمه ملازم رکاب او بود که ناگاه مرکب اسقف لغزشی پیدا کرد و او را بر زمین زد. کرز بن علقمه سخن جسارت آمیزی نسبت به مقام مقدس پیامبر اسلام گفت. اسقف چون سخن بی ادبانه برادرش را شنید، بر وی تغیُّر کرد و گفت: از رحمت خداوند تو دور باشی. کرز گفت: چرا؟ اسقف در پاسخ گفت: محمد همان پیامبر موعود است که ما منتظر بعثت او بودیم. کرز گفت: اگر چنین است که می گویی پس چرا دین او را قبول و تصدیق نمی کنی؟ گفت: ملت نصاری به ما این اندازه خدم و حشم و مال و منال بخشیده اند، آنان مخالفت با محمد را مایل و طالبند. اگر من دین اسلام را بپذیرم، آن ها همه را از من خواهند گرفت.[8] نجرانیان چون نزدیک مدینه رسیدند، لباس های مسافرت را بیرون کردند، لباس های بسیار عالی و جالب توجه که بهترین های آن روز بود، پوشیدند و انگشترهای طلا در انگشت کرده، بر اسب ها زین های مرصّع ترتیب دادند. آن گاه وارد مدینه شدند و به مسجد پیامبر رفتند تا با زرق و برق از پیروان محمد جلب توجه کنند. پیامبر اسلام وارد مسجد شد، هیأت نجران بر پیامبر سلام کردند، ولی پیامبر اسلام جواب سلام آنان را نداد.[9]

رفتار پیامبر با هیأت نجرانی

زمامداران نجران سیاست اعمال کردند و خواستند با تجملات و تشریفات و زرق و برق، یاران و اصحاب محمد را به خود جلب کنند ولی پیامبر اسلام در مقابل سیاست آنان مبارزه منفی نمود و با زمامداران نجران سخن نگفت. مسلمانان نیز از پیامبر اسلام تبعیت کردند و با هیأت نجران قطع کلام کردند. زمامداران و رؤسای نجران سه روز در مدینه متحیر بودند و کسی با ایشان تکلم نمی کرد، تا این که روزی عثمان و عبدالرحمن را که سوابق دوستی داشتند، ملاقات نمودند و گفتند: پیامبر شما به ما نامه ای نوشته، اکنون که آمده ایم با ما سخنی نمی گوید، عثمان و عبدالرحمن رؤسای نجران را نزد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) بردند و عرضه داشتند: یا اباالحسن! تکلیف چیست؟ این عده از راه دور آمده اند و منظورشان صحبت و مذاکره با پیامبر خدا است، ولی رسول اکرم با آنان سخن نمی گوید.

دستور امیرالمؤمنین به زمامداران نجران

علی بن ابی طالب که از خصوصیات زندگانی و اخلاق کریمه و اسرار گفتار و رفتار پیامبر باخبر بود، به زمامداران نجران فرمود: بروید این انگشترهای طلا و زیورها را که برای جلب توجه دیگران و خودنمایی بر تن خود آراسته اید، بیرون کنید و لباس عادی مسافرت خویشتن را بپوشید، آن گاه حضور ختمی مرتبت شرفیاب شوید و تحیّت بگویید که حتما موفق به گفتگو خواهید شد. زمامداران نجران که می خواستند فخر فروشی کنند، برخلاف انتظار، همۀ لباس های زربافت، انگشترهای طلا و صلیب ها را از خود دور ساختند و حضور پیامبر اسلام شرفیاب شده، تحیت و سلام کردند و این مرتبه جواب شنیدند و مذاکراتی میانشان رخ داد ، چنان که خواهد آمد.

تأثیر تجملات نجرانیان بر مردم ضعیف مدینه

در عین حال که سیاست خودنمایی و تجملات زمامداران و اشراف نجران مواجه با یک مبارزه منفی از طرف پیامبر اسلام شد و مجبور شدند که خلع حُلیّ و زیور کنند، باز در دل ضعفای مسلمین که دستشان از تجملات دنیایی تهی بود، تا حدی تأثیر نمود و ایشان را به جانب مادیت سوق داد، زیرا که مردم مدینه تا آن روز تجملات و تشریفاتی مانند تجملات نجرانیان ندیده بودند و به همین دلیل، دسته ای از مسلمانان ضعیف غبطه می بردند و آرزوی تشکیلات هیأت نجران را می نمودند که از جانب پروردگار عالم آیه ای نازل و مردم را به یک تجملات و زندگی بهتر راهنمایی کرد و دل های ضعفای مسلمین را مطمئن گردانید: « قُل أَ ؤُنَبِّئُکُم بِخَیرٍ مِن ذلِکُم لِلَّذینَ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّتٌ تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهارُ خلِدینَ فیها و أَزواجٌ مُطَهَّرَةٌ و رِضوانٌ مِنَ اللهِ و اللهُ بَصیرٌ بِالعِباد».[10]

اجتماع مسلمانان و دعوت پیامبر از نجرانیان

اجتماعات مسلمانان در اوایل اسلام که به صورت نماز جماعت تشکیل می شد از هر بیننده ای جلب توجه می کرد و یک منظره عجیبی که مردم نظیر آن را ندیده بودند به وجود می آورد. پیامبر اسلام همیشه سعی داشت که کفار و مشرکین این اجتماعات را هر روز پنج مرتبه در ساعات معین تشکیل می شد ببینند، به همین منظور «ثمامة بن اثال» زمامدار یمامه سه روز در مسجد پیامبر چنان که در صفحات پیشین گذشت، توقیف بود و شاید به همین علت سه روز زمامداران نجران در مسجد پیامبر آواره بودند و جماعات پیامبر اسلام را می دیدند. موقعی که پیامبر اکرم به نماز می ایستاد نجرانیان هم در مسجد پیامبر رو به طرف مشرق مطابق مذهب خودشان نماز می خواندند، بعضی از مسلمانان درصدد برآمدند که ایشان را از خواندن نماز منع کنند، ولی پیامبر اکرم به دلیل مصالحی اجازه نداد.

پیامبر اسلام پس از اقامه جماعت و گذشتن سه روز از معطل شدن هیأت نجران و تغییر دادن تجملات خودشان با آنان سخن گفت، نخست ایشان را به دین اسلام با یک جهان اخلاق و محبت دعوت فرمود و گفت: بیایید و مسلمان شوید. اسقف نجران در پاسخ گفت: یا محمد! ما پیش از تو مسلمان بوده ایم. پیامبر اسلام در جواب اسقف نجران فرمود: سه چیز است که شما را از مسلمانی بازداشته، هرکسی که آن سه چیز را دارا باشد نشاید که خود را مسلمان نامد: «عِبادَتُکُمُ الصَّلیبَ، أَکلُکُم لَحمَ الخِنزیرِ، وَ زَعمُکُم أَنَّ لِلهِ وَلَداً؛ پرستش و عبادت صلیب، خوردن گوشت خنزیر و اعتقاد بر این که خدا را فرزندی است». اسقف دیگر چیزی نگفت.

ورود دانشمندان ملت یهود به جمع مسلمانان و نصاری

در آن موقع که دانشمندان و زمامداران نجران در مدینه اقامت کرده و گرم مذاکرات با پیامبر بودند، جمعی از دانشمندان و فضلای ملت یهود به مدینه آمدند، بنای مباحثه و احتجاج در حضور پیامبر اسلام با نصاری و دانشمندان نجران نهادند و بر رد یکدیگر اقامه دلیل و برهان نمودند  و این خود از حسن تصادف و اتفاقات خوبی بود که واقع شد و بر عظمت و ابهت مجلس پیامبر افزوده گشت. به نظر نگارنده این سطور نمی توان پیوستن نمایندگان دینی ملت یهود را به زمامداران نجران حمل بر تصادف و اتفاق کرد، بلکه چنان که از طرز گفتار ایشان با پیامبر اسلام پیدا است این اجتماع مسبوق به یک پایه گذاری است که برای گفتگو و مباحثه در امر دین و مسابقه علمی با پیامبر اسلام انجام گرفت. یکی از دانشمندان یهود رو به اسقف نجران و سایر دانشمندان نصاری کرد و به آنان گفت: شما دین و مرامتان بنای درستی ندارد و بر اصول محکمی استوار نیستند. دانشمندان نصاری معارضه به مثل کرده و با کمال خونسردی به یهودی ها گفتند: شما ملت یهود عقاید دینی تان بر پایه و منطق خرد استوار نیست و اصلا دیانت شما چیزی نیست. در این موقع حساس که پیامبر اسلام طرز مجادله و محاکمه دانشمندان یهود و نصاری را ناظر بود، جبرئیل نازل و این آیه را در این موضوع از جانب پروردگار آورد: «قَالَتِ الیَهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَی لَیسَتِ الیَهُودُ عَلَی شَیءٍ».[11]

مذاکرات دانشمندان یهود و نصاری با پیامبر

عبدالله بن صوری، که یکی از دانشمندان یهود بود، به پیامبر اسلام گفت: «یا محمد! ما الهُدَی إلّا مَا نَحنُ عَلَیهِ فَاتَّبِعنَا یَا مُحَمَّدُ تَهتَدِ». یعنی: «ای محمد! هدایت و آیین حق همان است که ما بر آن هستیم، متابعت کن ما را تا تو را نیز هدایت یابی». دانشمندان نصاری هم پیامبر اسلام را به سوی نصرانیت دعوت کرده و گفتند: «مَا الهُدَی إلّا مَا نَحنُ عَلَیهِ فَاتَّبِعنَا یَا مُحَمَّدُ تَهتَدِ»، چون هر یک از دانشمندان یهود و نصاری مرام و مسلک خود را حق و راست معرفی نمودند و پیامبر اسلام را هم به پیروی از آن خواندند، این آیات نازل شد: «قالوا کُونُوا هُوداً أَو نَصَارَی تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّةَ إِبرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ المُشرِکِینَ. الآیاتَ».[12] رافع بن حریمله گفت: یا محمد! اگر تو پیامبری بگو خدا با ما بدون واسطه سخن گوید و در این موقع این آیه کریمه نازل شد: « وَ قَالَ‌ الَّذِینَ‌ لاَ یَعْلَمُونَ‌ لَوْ لاَ یُکَلِّمُنَا اللَّهُ‌ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذٰلِکَ‌ قَالَ‌ الَّذِینَ‌ مِنْ‌ قَبْلِهِمْ‌ مِثْلَ‌ قَوْلِهِمْ‌ تَشَابَهَتْ‌ قُلُوبُهُمْ‌ قَدْ بَیَّنَّا الْآیَاتِ‌ لِقَوْمٍ‌ یُوقِنُونَ‌ ».[13]مذاکرات زیادی بین پیامبر اسلام و دانشمندان روحانی نصارای نجران واقع شد که عمده آن در اطراف خلقت و شخصیت حضرت مسیح بود. اساقفه و دانشمندان گفتند: یا محمد! در باره عیسی بن مریم چه می گویی؟ پیامبر اسلام فرمود: عیسی بنده و رسول خداوند است که پروردگار او را از مریم بنت عمران بدون پدر آفرید. گفتند: چنین نیست، بلکه عیسی پسر خدا است. اگر پسر او نبود، مانند سایر فرزندان بنی آدم بایستی از پدر و مادری متولد گردد، نه فقط از مادری، و نظیر او در سلسله بشر نیست و دیده نشده است. اگر غیر این است شخصی از افراد انسان را مانند عیسی نشان بده. در این موقع این آیه در جواب دانشمندان نصارای نجران نازل گردید: « إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ».[14]

دستور مباهله با نصارای نجران

اساقفه و دانشمندان نصاری با این بیان و منطق پیامبر اسلام که درباره عیسی بن مریم فرمود و او را بنده و رسول خدا معرفی نمود، سخت مخالفت کرده و بنای مجادله نهادند. چون کار به این جا رسید، از جانب خداوند با این آیه، دستور مباهله و نفرین بر یکدیگر به پیامبر اسلام داده شد: « فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ ».[15] پیامبر اسلام فرمان الهی را به نجرانیان ابلاغ فرمود و گفت: اگر تسلیم نشوید، من مأمورم که مباهله کنم تا این که آن کس که بر باطل است هلاک شود. رؤسای نجران در مرحله اول موضوع را بسیار کوچک و عادی تلقی کردند و هیچ وحشتی از مباهله نداشتند، ولی بعدا دچار اضطراب شدند.

اصحاب مباهله

موضوع مباهله، که اثبات حقانیت دین اسلام بود، حتما لازم بود افرادی در آن شرکت کنند که ارتباط شدیدی با پروردگار داشته و دعای آنان در اثبات حقانیت پیامبر مؤثر باشد. قطع نظر از نوشته و گفتار شیعه و سنی باید مردمی باشند که آبرو و وجهه تمامی در پیشگاه ربوبی دارا و عزیزترین افراد نزد خدای باشند که هیچ احتمال رد در دعای ایشان نرود. وقتی صبح شد مردم برای دیدن یک امر مهم اجتماع کردند، چون در آن چند روزه از جریان کار پیامبر با اساقفه نجران مطلع بودند، از تصمیم بر مباهله نزد آگهی داشتند، ناگاه منظره جالب توجهی در جلو چشم آنان جلوه گر شد، دیدند که پیامبر اکرم با امیرالمؤمنین علیه السلام و دو فرزندش حسن و حسین که دست ایشان در میان دستان پیامبر است و بانوی مکرمی در پشت سر ایشان از منزل خارج شدند و موضعی را برای مباهله در نظر گرفتند. به اتفاق تمام نویسندگان شیعه و سنی پیامبر اکرم جز علی بن ابی طالب، دخترش فاطمه و دو فرزندش حسن و حسین احدی را برای مباهله با نصارای نجران همراه خود نبرد و این عده همان کسانی بودند که در آیۀ مباهله به عنوان ابنائنا (فرزندان) و نسائنا (زنان) و انفسنا (نفس پیامبر) بیان شده بود، پیامبر هم طبق دستور و فرمان الهی رفتار کرد.

هشدار شرجیل بن وداعه به نجرانیان در مورد مباهله

اساقفه و زمامداران روحانی نصاری و سایر روسای نجران که خیال می کردند پیامبر اکرم با عده و تشکیلات زیادی برای مباهله بیرون می آید، چون این عده معدود را به دور پیامبر اسلام مشاهده نمودند پرسیدند: اینان چه ارتباطی با محمد دارند؟ گفتند: محبوب ترین اشخاص نزد پیامبر اسلام هستند: یکی دختر او فاطمه که جز او پیامبر اکرم یادگاری ندارد، دیگر داماد و پسر عمش علی بن ابی طالب و آن دو طفل که دستشان در دست محمد است، فرزندان دختر او (حسن و حسین) می باشند. شرجیل بن وداعه که از عقلای رؤسای نجران بود به یاران خود چنین گفت: به خدای جهان سوگند من صورت هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه ها را از جای خود برکند، هرآینه انجام می شود پس بترسید و مباهله نکنید، هیچ کس با پیامبری از پیامبران مباهله ننمود، مگر آن که هلاک شد، اگر با محمد مباهله نمایید یک نفر از نصارای نجران بر روی زمین باقی نخواهد ماند، از من بشنوید و این مرتبه مرا اطاعت کنید و بعدا حرف مرا محترم نشمارید. بیانات شرجیل کاملا بر رؤسای نجران مؤثر واقع شد، اضطراب عجیبی در ایشان پدید آورد و فورا شخصی را نزد پیامبر اسلام فرستادند و تقاضای ترک مباهله و بنای صلح نهادند. ابن هشام[16] گفته: چون پیامبر اسلام را مصمم بر مباهله دیدند، گفتند: یا محمد! ما را مهلتی ده تا دراین باره فکری کنیم و پیامبر اکرم آنان را مهلت داد.

محفل سری روحانیان نجرانی و تصمیم به ترک مباهله

عده ای از دانشمندان و اساقفه نزد عاقب که امیر و فرمانده و حاکم نجران بود، شبانه حاضر شدند و در آن محفل سری مذاکره کردند. عاقب گفت: شما خودتان می دانید، محمد همان پیامبر موعود است که حضرت عیسی بعثت او را بشارت داده، اگر بر شما نفرین کند همه هلاک می شوید. شرجیل بن وداعه گفت: می دانید تمام مردم وادی نجران تابع رأی من هستند و هرکاری را انجام دهم آنان مخالفت نمی کنند و لکن من امر مهم و دشواری را می بینم، اگر محمد پادشاه و طالب ملک و ریاست بود، اول کسی که با او می جنگید ما بودیم که سینه های یاران و اصحاب او را هدف تیرها قرار می دادیم، ولی اگر پیامبر باشد و نفرین کند یک مویی از ما باقی نمی ماند. گفتند: پس تکلیف و رأی چیست؟ شرجیل گفت: خود محمد را حَکَم قرار می دهیم تا در این باره حکم نماید. حضار رأی شرجیل را تصویب کردند و محفل سری خاتمه یافت. و پیامی به پیامبر اسلام فرستادند که مباهله را متروک نما و تو خود در میان ما حاکم باش و این امر را با مصالحه فیصل و خاتمه ده.[17] پیامبر اکرم به شرجیل بن وداعه فرمود: شاید در نجران مردمی باشند که حکم تو را نپذیرند. شرجیل گفت: تمام اهل نجران و بادیه مطیع رأی من هستند و با پیشنهادهای من مخالفت نمی کنند. پیامبر اسلام حکمیت و حاکم بودن خود را پذیرفت و با شرایطی که بیان می شود با اساقفه و نصارای نجران صلح نمود. از پیامبر اکرم نقل شده که عذاب بر مردم نجران نزدیک شده بود و اگر با من مباهله می کردند، عموما به صورت میمون و خنزیر مسخ می شدند، وادی و صحرای ایشان آتش می گرفت و می سوخت و خداوند مردم نجران را مستأصل و بیچاره می کرد، حتی پرندگان آن دیار بالای درختان در آشیان خود می سوختند و سالی بر آنان نمی گذشت مگر آن که همه می مردند.

صلح نامه پیامبر با نجرانیان و مواد آن

طبق قرارداد و تقاضای رؤسا و دانشمندان نجران حکم پیامبر اسلام درباره مردم نجران نافذ ودر مقابل ترک مباهله هرچه حکم می فرمود ممضی و مجری بود و اهل نجران از پذیرفتن آن ناگزیر بودند، و لکن پیامبر اسلام درباره ایشان تفضل و بزرگواری فرمود وبا شرایط آسان با مردم نجران صلح نمود. اینک متن صلح نامه ای که به فرمان پیامبر اسلام و خط علی بن ابی طالب علیه السلام برای اساقفه نجران تنظیم شده: «هذا ما کتب محمد النَّبی الامی رسول الله لنجران اذ کان علیهم حکمه فی کل ثمرة و کل صفراء، و بیضاء و سوداء، و رقیق فافضل علیهم و ترک ذلک کله علی الفی حلة، فی کل رجب الف حلة، و فی کل صفر الف حلة، و علیهم مثواة رسلی شهرا فما فوق ذلک، و علیهم فی کل حدث یکون بالیمن من کل ذی عدن ثلثون درعا عاریة مضمونة و ثلثون فرسا و ثلثون جملا عاریة مضمونة لهم بذلک جوار الله و ذمة محمد بن عبدالله فمن اکل الرباء منهم بعد عامهم فذمتی منه بریئة و لایؤخذ احد بجنایة غیره و کتب ابن ابی طالب».[18] «این صلح نامه چیزی است که محمد پیامبر امی و رسول خداوند برای مردم نجران مرقوم فرمود، زیرا که حکم و فرمان محمد طبق قرارداد قبلی بر مردم نجران در خصوص هر میوه وطلا ونقره سفید و سیاه و عبید ایشان ثابت و نفاذ بود، پس محمد درباره آن تفضیل فرمود، تمام آن ها را در مقابل این شرایط و مواد ترک نمود: ماده اول: دو هزار حله لباس که قیمت هر حله چهل درهم باشد، در دو قسط مردم نجران بدهند، هزار حله در ماه رجب و هزار حله دیگر در ماه صفر، و اگر قیمت لباس از چهل درهم زیاد یا کمتر باشد آن زیادی و کمی محسوب می گردد. ماده دوم: فرستادگان محمد یک ماه بیشتر حق پذیرایی و ضیافت بر مردم نجران داشته باشند. ماده سوم: بر مردم نجران است که هر حادثه و انقلابی که در کشور یمن علیه مسلمین پیدا می شود، سی عدد زره به عنوان عاریه مضمونه با سی رأس اسب و سی رأس شتر به مسلمانان بدهند. در صورتی که این اشیاء از بین رفت و تلف شد، فرستادگان محمد ضامنند که قیمت زره و اسب و شتران را به نجرانیان بپردازند و هیچ راهبی و اسقفی از کار خود منع نشود و لشگر اسلام وارد خاک نجران نگردد. ماده چهارم: هرکسی که از مردم نجران بعد از این سال که صلح ما در آن انجام گرفت ربا بگیرید، عهده و ذمه محمد از آن کس بری می باشد و بر این پیمان و قرارداد، خدا و پیامبر او عهده دار است.[19] این مواد صلحنامه را که نسبت به تمام مردم و سکنه نجران بسیار سبک وسهل بود علی بن ابی طالب علیه السلام به امر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تنظیم و به نجرانیان دادند و جمعی از مسلمانان هم بر آن گواهی و شهادت دادند». بلاذی از یحیی بن آدم صاحب کتاب «الخراج» نقل کرده که او گفته: «من در دست نجرانیان نسخۀ همین صلح نامه را دیدم و در ذیل آن نوشته بود: کتب علی بن ابی طالب».

مراجعت هیأت دینی و سیاسی نجران

زمامداران دینی و سیاسی نجران پس از تنظیم صلح نامه و قرارداد، مکتوب پیامبر اسلام را گرفته و از پایتخت اسلامی به نجران مراجعت کردند. پسر عموی اسقف به نام بشر برادر مادریش همراه او جزء ملازمانش بود و در اثنایی که می رفتند نامه از دست اسقف به زمین افتاد، برادر امی اسقف زبان به ناسزا و بدگویی پیامبر اسلام گشود. اسقف بر او تندی و تغیر کرد و گفت: پیامبر مرسلی را بد گفتی. بشر چون این سخن اسقف را شنید گفت: سوگند به پرورگار دیگر از این حرف که گفتی برنمی گردم و از همان جا به مدینه برگشت. اسقف هرچه فریاد زد که من برای سیاست تو این حرف را بر زبان راندم مؤثر نشد و راه مدینه را با عجله و شتاب می پیمود و این اشعار را می خواند: «الیک تغدوا قلقا وضینها معترضا فی بطنها جنینها مخالفا دین النصاری دینها».[20] تا این که بشر خود را به پیامبر اسلام رسانده مسلمان شد و ملازمت اختیار کرد.

مسافرت راهب بن ابی شمر به مدینه

هیأت اعزامی نجران پس از چندی از مسافرت مهم خود به نجران برگشتند و قضایا و جریان کار را به عرض مردم نجران رساندند، یکی از اعضای هیأت به صومعه نزد راهبی به نام راهب بن ابی شمر رفت و او را از جریان مسافرت و صلح پیامبر اطلاع داد و برگشتن بشر (برادر امی اسقف) از وسط راه و مسلمان شدن او را گزارش داد و گفت: زمامداران برای مباهله حاضر نشدند، و با محمد صلح کردند. راهب چون بیانات آن مرد را شنید، فریاد زد: مردم بیایید مرا از بالای صومعه پایین ببرید وگرنه خودم را پایین انداخته و به زندگی خویش خاتمه می دهم. راهب هدیه مختصری که یک برد و یک عصا و کاسه چوبی بود، فراهم نمود و به سوی مدینه حرکت کرد و خود را به پیامبر اسلام رساند. مدتی به منظور استفاده علمی از مقام رسالت در مدینه توقف کرد، از آیات قرآنی و بیانات پیامبر اسلام استفاده کاملی نمود، ولی سعادت و توفیق مسلمان شدن را نیافت، پس از مدتی به نجران برگشت و به پیامبر وعده مراجعت داد و لکن موفق نشد برگردد.[21]

امان نامه ای دیگر برای اساقفه و کاهنان نجران

غیر از صلح نامه ای که درج شد، نوشته دیگری از پیامبر اکرم برای اساقفه و کاهنین نجران درج شده و ظاهرا این نوشته که امان و پناه عمومی است موقعی تنظیم شد که پس از قضیه مباهله جمعی به مدینه آمدند، و ممکن است با همان صلحنامۀ اول تنظیم شده باشد. درهرحال، متن آن نوشته مطابق نقل «البِدایة و النِهایة»[22]بدین گونه است که به امر پیامبر به خط مغیره بن شعبه نگاشته شده:

‏«‏بسْم اللهِ الرَّحْمَن الرَّحیم، منْ مُحَمَّدٍ النَّبىِّ لِلأسقُفُ أبی الحارث وَ أسَاقِفَةِ نَجْرانَ وَ کَهَنَتِهِم، وَ رُهْبَانِهِمْ وَ کُلِّ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِم مِنْ قَلِیلٍ وَ کثِیرٍ، جِوارُ اللهِ و رَسُولِهِ، لا یُغَیَّرُ أُسْقُفٌ مِنْ أَسَاقِفَتِهِ وَ لا رَاهِبٌ مِنْ رَهْبَانِیَّتِهِ، وَ لَا کَاهِنٌ مِنْ کَـهَانَتِه، وَ لَا یُغَیَّرُ حَقٌ مِنْ حُقُوقِهِم، وَ لا سُلْطَانهم، و لا ما کَانُوا عَلَیْهِ، مِن ذلِکَ جِوَارُ اللهِ وَ جِوَارُ رَسُولِه أبَداً مَا أَصْلَحوا وَ نَصحوا عَلَیْهِم، غَیْرَ مُبتَلِینَ بِظُلمٍ، و لا ظَالِمِینَ‏)‏‏.‏ و کَتَبَ المُغَیرةُ بنُ شُعبَةَ». در این امان، پیامبر اسلام در هیچ شؤونی از امور دینی و اجتماعی و مذهبیِ مردم نجران تصرفی ننمود، آنان را در مقابل شرایط صلحی که انجام گرفت و در تمام این امور از رهبانیت و کهانت و ریاست و حکومت افراد و حق و رسومی که در میان ایشان مرسوم و معمول بود، آزاد گذارد. امور محلی و طرز اداره نمودن جمعیت و قوانین مدنی ایشان را تغییر نداد و این خود از خصوصیات و امتیازات حکومت اسلامی است که با مردمان تا این درجه رفق و مدارا می کند تا در ضمن هم از محاسن و مزایای قرآن باخبر گردند و طبعا دین اسلام را بپذیرند.

اعزام خالد بن ولید به نجران و دعوت از بنی حارث به اسلام

پیامبر اسلام در سال دهم هجری ماه ربیع الآخر یا جُمادی الاول، خالد بن ولید را به سوی طایفۀ بنی حارث که در نجران بودند، فرستاد و او را امر فرمود که ایشان را پیش از جنگ و مقاتله به دین اسلام بخواند، اگر قبول کردند پس بپذیرد و اگر اباء کردند، بجنگد.[23]خالد با عده ای از سربازان اسلام وارد نجران شد، و سوارانی به هر محله و ناحیه ای فرستاد که مردم را به دین اسلام دعوت کنند. سواران فریاد می زدند: «أَیُّها النَّاسُ أَسلِمُوا تَسلَمُوا». یعنی: «ای مردم! اسلام بیاورید تا سالم بمانید». مردم بنی حارث همگی مسلمان شدند. خالد در نجران اقامت نمود و قرآن و دستورات دینی را به مردم می آموخت، ولی موضوع را به وسیله نامه به پیامبر اکرم گزارش داد، چون نامۀ خالد به پیامبر رسید پاسخی بدین مضمون نوشت و عده ای از رؤسا و بزرگان بنی الحارث را به مدینه طلبید.

پاسخ پیامبر به خالد بن ولید

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ «مِن مُحَمَّدٍ النَّبیِّ رسولِ اللهِ إلی خالِدِ بنِ وَلیدٍ سَلامٌ علی فَإنِّی أَحمَدُ إلَیکَ اللهَ الَّذی لَا إلَهَ إلّا هُو، أمَّا بَعدُ فإنَّ کِتَابَکَ جائَنی مَعَ رَسولِکَ یُخبِرُ أَنَّ بَنی الحارِثِ بنِ کَعبٍ قَد أسلَمُوا قَبلَ أن تُقاتِلَهُم، أَجابُوا إلی ما دَعَوتَهم إلَیهِ مِنَ الإسلامِ، وَ شَهِدُوا أَن لا إلَهَ إلَّا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ أنَّ قَد هَداهُمُ اللهُ بِهُدیهُ فَبَشِّرهُم وَ أَنذِرهُم وَ أَقبِل وَ لیُقبِل مَعَکَ وِفدُهُم وَ السَّلامُ عَلَیکَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.[24] «نامه ای است از محمد پیامبر و رسول خدا به سوی خالد بن ولید، درود بر تو! همانا می فرستم به تو حمد خدایی را که جز او معبودی نیست. به تحقیق، نامۀ تو با رسولت به ما رسید و از مسلمان شدن بنی حارث پیش از مقاتله خبر داد که دعوت تو را به سوی دین اسلام قبول کرده و گواهی به وحدانیت پروردگار و رسالت محمد و عبودیت او داده اند و خدای به راهنمایی خودش آنان را هدایت فرمود. پس تو ایشان را به رحمت خدا بشارت ده و از عقاب الهی انذار کن و به جانب مدینه برگرد و عده ای هم از جماعت بنی حارث با تو به جانب من بیایند».

عزیمت هیأتی از طائفۀ بنی حارث به مدینه

سه مرتبه از مردم نجران هیأتی حضور پیامبر اسلام آمدند. هیأت نخستین که در مکه معظمه پیش از هجرت نزد پیامبر آمدند و مذاکراتی هم بین ایشان و سران قریش واقع شد چنان که شرح آن بیاید، هیأت دوم همان شصت نفری که با اساقفه و زمامداران بحرین به مدینه آمدند و بنا بر مباهله شد، ولی آنان اباء کردند، چنان که شرح آن تفصیلا گذشت و اما هیأت سوم که از طایفه بنی حارث بود و پس از رفتن خالد به نجران و مسلمان شدن بنی حارث به امر خود پیامبر و به اتفاق خالد بن ولید آمدند. موقعی که نامه پیامبر اسلام به خالد بن ولید رسید، از نجران به اتفاق عده ای از مردم نجران به مدینه عزیمت کردند که از جمله ایشان قیس بن الحصین ذوالغصة و یزید بن عبدالمدان بودند. این هیأت چون به مدینه رسیدند، بر پیامبر سلام کردند و گفتند: «نَشهَدُ أنَّکَ رَسُولُ اللهِ وَ أَنَّهُ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ»، پیامبر فرمود: «وَ أَنَا أشهَدُ أَن لا إلَهَ إلّا اللهُ وَ أنّی رَسُولُ اللهِ».[25]

گفتگوی پیامبر با هیأت بنی حارث

پیامبر اسلام به رؤسای قبیله بنی حارث فرمود: اگر خالد مسلمان شدن مردم بنی حارث را به من نمی نوشت، سرهای شما را در زیر پاها قرار می دادم. یزید بن عبدالمدان گفت: به خدا سوگند ما از تو و خالد بن ولید هیچ سپاسگزاری نمی کنیم. پیامبر فرمود: پس سپاسگزار کی می باشید؟ یزید بن عبدالمدان گفت: «حَمدُنَا اللهَ الَّذی هَدَانَا بِکَ یَا رَسُولَ اللهِ[26]؛ ما خدایی را که به وسیله تو ما را هدایت فرمود سپاسگزار هستیم». پیامبر فرمود: آری. راست گفتید. پیامبر اسلام از رؤسای بنی حارث پرسید: شما در جنگ ها به چه وسیله بر دشمنان خود غالب می شدید؟ گفتند: ما بر کسی غلبه نیافته ایم. فرمود: چرا همیشه غالب می شدید. گفتند: هرگز تفرقه بین خود نداشتیم و به کسی هم ابتدائا ظلم نمی کردیم. پیامبر فرمود: «صَدَقتُم» و آن گاه قیس بن حصین را بر ایشان امیر قرار داد و به نجران مراجعت کردند.

عزیمت اولین هیأت نجرانی به مکه قبل از هجرت به مدینه

عده ای از مردم نجران پیش از هجرت پیامبر اسلام به مدینه برای تحقیق دربارۀ دین اسلام وارد مکه شدند و پیامبر اکرم را در مسجدالحرام ملاقات کردند و نزد آن حضرت نشسته، به مذاکره و گفتگو پرداختند و پرسش هایی درباره دین اسلام از پیامبر اکرم نمودند، چون از صحبت و مکالمه فارغ شدند پیامبر اکرم آیاتی را از قرآن برای ایشان قرائت فرمود. نجرانیان وقتی که کلمات و آیات قرآنی را از محمد بن عبدالله شنیدند، بی اختیار مجذوب شده و اشک از دیدگان ایشان ریخت. ناچار به تحقیقات بیشتری پرداخته و پیامبر اسلام را مطابق با اوصافی که در تورات و انجیل بیان شده یافتند و در همان جلسه اول دین اسلام را قبول کردند.

گفتگوی ابوجهل با هیأت نجرانی

جمعی از قریش و دشمنان محمد که در رأس ایشان ابوجهل قرار گرفته بود، مصاحبه پیامبر با مردم نجران را می دیدند. ابوجهل از این منظره بسیار ناراحت بود، وقتی که نجرانیان از مجلس پیامبر برخاستند، ابوجهل با عده ای سر راه آن قوم را گرفتند. ابوجهل گفت: من تاکنون مردمی سفیه و دیوانه تر از شما ندیده ام. زیرا که شما از جانب عده ای به مکه درآمدید که در باره این مرد تحقیقاتی کنید و اطلاعاتی برای آنان ببرید، شما خیانت نمودید و از دین خود نیز برگشتید، الحق که سفیه تر از شما یافت نمی شود. نجرانیان چون یاوه گویی های ابوجهل را شنیدند، با کمال خون سردی و متانت گفتند: «سَلَامٌ عَلَیکُم لَا نُجَاهِلُکُم؛ لَنَا مَا نَحنُ عَلَیهِ وَ لَکُم مَا أَنتُم عَلَیهِ».[27] یعنی: «در مقابل گفتار شما ما نسبت سفاهت و جهالت به شما نمی دهیم، بلکه درود بر شما می فرستیم و لکن برای ماست هر مرامی که ما داریم و همچنین شما راست آن چیزی که بر آن هستید». مطابق نقل بعضی از مفسرین این آیه در شأن آن عده نازل شد: « وَإ ِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ۖ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ »[28]در شأن نزول آیه ای که درباره هیأت حبشه نازل شده روایات دیگری هست، چنان که پیشتر گذشت.

رفتار خلفاء با نصارای نجران

پس از رحلت پیامبر اکرم مردم نجران نامه و نوشته های رسول خدا را نزد ابوبکر آورده و ارائه دادند. ابوبکر طبق قرارداد و پیمان پیامبر اکرم با مردم نجران رفتار کرد و خود هم نامه ای برای نجرانیان مرقوم داشت. پس از ابوبکر نزد عمر بن خطاب آمدند و نامۀ پیامبر و ابوبکر را نشان دادند و مدتی بر آن رویه سابق عمل می شد.[29] نصارای نجران در مدت کمی عده و جمعیتشان زیاد شد، در زمان ابوبکر چهل هزار مرد جنگی داشتند و عمر بن خطاب از زیادی نفوس و قدرت آنان بر اسلام می ترسید. نجرانیان نزد عمر بن خطاب آمدند و تقاضای کوچ کردند، عمر هم که خود در این فکر بود که نصاری و مردم نجران را متفرق و پراکنده سازد اجازه داد، بعضی از ایشان به شامات و بعضی به عراق رفته، ساکن آن دیار شدند، ولی پس از اقامت کمی پشیمان شدند و نزد عمر برگشتند و گفتند: با ما اِقاله کن و اجازۀ مراجعت به نجران بده، عمر که اجتماع آنان را برخلاف مصالح مسلمین می دانست اجازه نداد و ناچار در عراق و شام متفرق ماندند. پس از عمر نزد عثمان آمدند، از سنگینی خراج و مالیات شکایت کردند و عثمان تخفیف کلی در پیمان و قرار آنان داد. در زمان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) هم باز نجرانیان به مدینه آمده و از او تقاضا کردند که دوباره به نجران برگردند، ولی علی بن ابیطالب ایشان را اذن نداد. چون منصب خلافت و زمامداری اسلام قوس نزولی یافت و به دست معاویه و یزید افتاد، نصارای نجران به معاویه و یزید شکایت نمودند و اظهار داشتند که نفوس ما تلف شده و پراکنده شده اند در قرارداد و پیمان ما تخفیفی دهید. معاویه دویست حله از دو هزار حله تخفیف داد. در زمان حجاج بن یوسف که ابن اشعث بر حجاج خروج نمود، نجرانیان مقیم عراق متهم به همدستی و کمک ابن اشعث شدند و حجاج هزار و هشتصد حله را تمامی می گرفت. و چون عمر بن عبدالعزیز به سلطنت رسید نجرانیان نزد او از سنگینی مالیات شکوه کردند و عمر بن عبدالعزیز دستور داد که دویست حله معادل با هشت هزار درهم گرفته شود. در زمان ولید بن مروان، یوسف بن عمر حاکم عراق روی تعصب و علاقه به مرام حجاج بن یوسف مالیات نصارای نجران را اضافه کرد و به اندازه زمان حجاج هزار و هشتصد حله قرار داد. در عصر و سلطنت ابوالعباس سفاح مؤسس سلسلۀ بنی عباس نصاری و مردم نجران اجتماع کردند و در یکی از ایام که ابوالعباس از مسجد برمی گشت سر راه او رفته، گل و ریاحین بر او نثار نموده و پاشیدند. ابوالعباس را که تا آن موقع چنین عملی را درباره خلفاء ندیده و نشنیده بود، عمل و تظاهرات نجرانیان خوش آمد. عبد بن ربیع از طرف نجرانیان سخن گفت و از ابوالعباس تخفیف در مالیات و جزیه خواست. ابوالعباس جزیه آنان را به دویست حله برگرداند و مطابق زمان عمر بن عبدالعزیز قرار داد. در زمان هارون الرشید باز نجرانیان آغاز شکوه کردند و هارون به طورکلی جزیه را لغو کرد و جز زکات چیز دیگری نمی گرفت.[30]

پی نوشت

[1] برگرفته از «دانشنامه آزاد»

[2] برگرفته از کتاب «محمد و زمامداران»

[3] معجم البلدان، ج 8، ص 261

[4] معجم البلدان، ج 8، ص 262

[5] سیره ابن هشام، ج 2، ص 204 تا 206

[6] نگارنده برای رعایت اختصار از درج آن مباحثات طولانی و رد و اعتراضات طرفین که جنبۀخصوصی داشت خودداری نمود، علاوه بر آن مطالب را در کتب تاریخی معتبر با آن تفصیل و تطویل نیافت و فقط لسان الملک در ناسخ و علامۀمجلسی علیه الرحمه در بحار ذکر نموده اند و ظاهرا ناسخ هم مدرکی جز کتاب بحار مجلسی نداشته است و نگارنده در تألیف این کتاب حدالامکان سعی نموده که مطالب آن را از روی منابع موثق و مدارک معتبر که از قدما و سابقین در دست هست تهیه کند.

[7] سیره ابن هشام، ج 1، ص 310

[8] البدایة، ج 5، ص 59

[9] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 67

[10] سوره آل عمران، آیه 14 /سیره نبویه /حاشیه سیره حلبی، ج 3، ص 6

[11] ارشاد مفید، ص 77 / سیره ابن هشام، ج 2، ص 175

[12] سوره بقره، آیه 136 - 130.

[13] سوره روم، آیه 113

[14] سوره آل عمران، آیه 58

[15] سوره آل عمران، آیه 61

[16] سیره ابن هشام، ج 1، ص 314

[17] البدایة، ج 5، ص 54

[18] البدایة، ج 5، ص 55 / تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 67 / فتوح البلدان، ص 77 / در صحت انتساب این نوشته به پیغمبر اسلام بعضی تشکیک نموده اند و لکن برای مؤلف، کتب نام برده مبنا و ملاک است.

[19] فتوح البلدان، ص 76

[20] البدایة، ج 5، ص 55

[21] البدایة، ج 5، ص 55

[22] البدایة، ج 5، ص 55

[23] سیره ابن هشام، ج 4، ص 263 / البدایة ج 5، ص 98

[24] البدایة، ج 5، ص 98 / سیره ابن هشام، ج 4، ص 263

[25] البدایة، ج 5، ص 98

[26] البدایة، ج 5، ص 98

[27] سیره حلبی، ج 1، ص 383

[28] سوره مائده، آیه 84

[29] تاریخ طبری، ج 2، ص 534

[30] فتوح البلدان، ص 79 - 77 / کامل التواریخ، ج 2، ص 201 / معجم البلدان، ج 8

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان