کیومرث پوراحمد کار خود را با دستیاری کارگردان در سینما آغاز کرد. در ابتدا در سریال «آتش بدون دود» در کنار نادر ابراهیمی ایستاد و بعدازآن به کانون پرورش فکری جذب شد و در فیلم «خانه دوست کجاست» دستیار کیارستمی فقید بود.
پسازآن پوراحمد فیلمسازی خودش را در همان کانون آغاز میکند و مجموعه فیلمی در ژانر کودک و نوجوان برای کانون میسازد؛ فیلمهایی مانند «بیبی چلچله» و «تاتوره». بهترین فیلم این دوره فیلمسازی پوراحمد «لنگرگاه» است. فیلمی درباره یک خانواده که دو پسر نوجوانش به دلیل سختگیریهای بیشازحد پدر (با بازی جهانگیر الماسی) و نگاه بستهاش بر مناسبات حاکم بین نوجوانان، فرار میکنند و به جنوب میروند و درگیر بزهکاریهای خرد مانند فروش مواد مخدر میشوند و درنهایت نجات پیدا میکنند.
همچنین بخوانید:
شب یلدا: پس از این زاری مکن
اثر مهم بعدی پوراحمد «قصههای مجید» است. فیلمی که اکثر جوانان دهه شصتی با آن خاطرات بسیاری دارند. پوراحمد «قصههای مجید» را از داستانی از هوشنگ مرادی کرمانی با همین نام اقتباس میکند که البته در کرمان میگذرد اما پوراحمد برای اینکه به اثرش نزدیکتر شود و با آن ارتباط درستتری برقرار کند و به مواجههای شخصی با آن برسد، لوکیشن «قصههای مجید» را به زادگاهش یعنی اصفهان میبرد.
«قصههای مجید» ورای خاطره برانگیز بودنش برای جوانان و نوجوانان آن دوران و ویژگیهای خاص داستانیاش، یکی از معدود آثار سینمایی بعد از انقلاب تا به آن روز است که موفق میشود به کیفیت ویژهای از بومیسازی یک اثر برسد. کیفیتی از زیست بومی ایرانی در فیلم وجود دارد که پوراحمد بعدها بهنوعی در همه فیلمهایش سعی بر تکرار آن دارد. علاوه بر این بومیسازی دو خصلت مهم دیگر در این فیلم دیده میشود که اساس فیلمسازی پوراحمد را شکل میبخشند یکی پرداختن به سینمای کودک و نوجوان که در آن روزهای دهه شصت بهنوعی بدل به مد روز سینمایی شده بود و دیگری سنت بهرهگیری از ملودرام به سبک ایرانی در فیلمها. «قصههای مجید» ترکیبی از این دو سنت است.
فیلمهای بعدی پوراحمد مانند «شرم»، «صبح روز بعد» و «نان و شعر» همگی در ادامه موفقیتهای «قصههای مجید» ساخته و یا به عبارت بهتر شبیهسازی میشوند تا نوبت به دومین نقطه عطف کارنامه فیلمسازی پوراحمد بعد از «قصههای مجید» برسد: «خواهران غریب» که میتوان گفت بهترین فیلم کارنامه سینمایی پوراحمد هم هست.
فیلمی که جایزه جشنواره فجر را برای او به همراه میآورد و به فروش باورنکردنیای دست مییابد و تبدیل به فیلم خاطرهانگیز یک نسل میشود. یک ملودرام بومی که در جهانی فانتزی و کودکانه اتفاق میافتد. ترانههای فیلم و بازی
خسرو شکیبایی و
افسانه بایگان فوقالعاده است و نشان میدهد که پوراحمد چقدر در بازی گرفتن از بازیگران میتواند خوب عمل کند.
«خواهران غریب» نهفقط بهواسطه موضوعش که با توجه به کیفیت و ارزش سینمایی فیلم و همه جزییاتش است که اینچنین ماندگار میشود.
بعد از موفقیت چشمگیر
«خواهران غریب»، کیومرث پوراحمد کمی به خودش استراحت میدهد تا این بار با سریال پلیسی
«سرنخ» به جهان تصویر بازگردد.
حالا سنتهای پلیسی و جنایی زیر دستان او با الگوهای بومی و ملودراماتیک ترکیب میشوند و نتیجهای موفقیتآمیز به دست میدهند. (سریال ساختاری اپیزودیک داشت و هر اپیزودش موضوع مختص خود را بیان میکرد و بعضی از اپیزودها بهتر از بعضی دیگر بودند اما کیفیت کلی اثر قابلقبول بود.)
پس از
«سرنخ» پوراحمد چند سالی را درگیر پروژهای به نام
«کابینه» بود درباره
محمدرضا پهلوی با بازی
پرویز پرستویی اما فیلم به دلیل مخالفتها و با تکیه بر این فرض که قرار است تصویر مثبت و تطهیر شدهای از شاه سابق نشان دهد، هرگز امکان ساخت پیدا نکرد اما فیلمنامهاش بعدها منتشر شد. پوراحمد بعدازاین پروژه ناکام رفت سراغ محبوبترین و دیدهشدهترین فیلمش یعنی
«شب یلدا». فیلمی درباره مردی که زن و فرزندش را برای مهاجرت به آلمان میفرستد به این خیال که خودش هم بعدتر به آنها ملحق شود اما میفهمد که همهچیز نقشهای از سوی همسرش بوده تا از او جدا شود و در آنجا به مرد دیگری بپیوندد. داستان وفاداری و خیانت و عشق و نفرتی که پر از جزییات ریز و اعجابانگیز بود چراکه بر اساس زندگی واقعی خود فیلمساز ساخته شده و این مسئله همه حساسیتهای عاطفی و انسانی فیلم را دوچندان میکرد. چه اثری بیشتر از فیلمی که سازندهاش آن را زندگی کرده، میتواند همدلی برانگیز و دلچسب باشد؟
بعد از شب یلدا انگار انرژی کیومرث پوراحمد از دست میرود و بخش جدی از آن وسواس و حساسیت فیلمسازی که در فیلمهای او نمایان بوده است، کمرنگ و کمرنگتر میشود. بعدازاین فیلمهای پوراحمد معمولیتر و معمولیتر میشوند و نمیتوانند نسبت خود را با زمانهشان حفظ کنند. فیلمهایی که حتی میتوانستند ساخته نشوند:
«گل یخ» با بازی
محمدرضا گلزار و
الناز شاکر دوست که قرار بود بازسازی
«سلطان قلبها» باشد اما یک فیلم بد و عقبمانده از زمانه از آب درآمد که منطقش همان منطق معمول فیلمفارسیها بود و اتفاقات، تصمیمات، آدمها و رفتارشان هیچکدام بهروز نشده بودند.
«نوک برج» با بازی
نیکی کریمی و
محمدرضا فروتن یک کمدی رمانتیک معمولی و بازهم ناموفق بود که بیاغراق میشد اصلاً ساخته نشود.
فیلم بعدی
«اتوبوس شب» در این میان کمی با اقبال منتقدان در جشنواره فجر روبهرو شد چراکه نگاه ویژهای به مقوله جنگ و کنشهای میان سربازان دو جبهه میانداخت هرچند که دیدگاه جدیدی به جنگ ارائه نمیداد و شخصیت نوین و جدیدی خلق نمیکرد.
«پنجاه قدم آخر» یک کمدی ناخواسته از آب درآمد و
«کفشهایم کو» که نسخه نازلتری از
«شب یلدا» محسوب میشود هم بسیار ضعیف و دوستنداشتنی بود.
کیومرث پوراحمد را میتوان یک فیلمساز معمولی دانست. فیلمسازی که کار خود را بسیار محکم و جدی شروع کرد و شماری از خاطرهانگیزترین آثار کودک و نوجوان را ساخت اما از جایی به بعد از مسیر اصلیاش دورتر و دورتر شد و حساسیتهایش را از دست داد. هرچند تماشاگران سینما هرگز
«قصههای مجید» یا «
خواهران غریب» را فراموش نمیکنند اما هیچجوره هم نمیتوانند
«پنجاه قدم آخر» یا «
کفشهایم کو؟» را دوست داشته باشد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
2