کشور مصر
مصر از کشورهایی است که تحولات سیاسی و حوادث تاریخی زیادی دیده است، پادشاهان و سیاستمداران بزرگ در آن کشور سلطنت کرده اند، در قرآن کریم وقایع و قضایایی از انبیاء گذشته که مربوط به کشور مصر است بیان شده است و به قول شاعر عرب: «مصر و مصر أَمرُها عجیبُ؛ و نیلُها تجری به الجنوبُ» کشور مصر پیش از تسلط اسکندر رومی مقدونی، تحت تصرف پادشاهان ایران بوده، مخصوصا هخامنشی که در عمران و آبادی کشور مصر کوشیدند. این سرزمین پس از اسکندر مقدونی در تحت تصرف رومی ها قرار گرفت و تابع روم شد، و گاهی پادشاه مصر در موقع طغیان سیاست دو کشور ایران و روم ناچار بود که از سیاست هر دو کشور تبعیت نموده، به هر دو مالیات و خراج دهد، و اکنون جمعیت مصر به صد ملیون نفر میرسداست که مردم آن بجز اقلیتی ناچیز، مسلمان و پیرو قرآن اند. کشور مصر در عصر پیامبر اسلام تحت الحمایه و مستعمرۀ روم بود و زمامدارش شخصی به نام جریج بن مینا معروف به مقوقس بود که از طرف پیامبر اسلام در ابتدای سال هفتم هجری نامه ای به او فرستاده شد. قلقشندی در کتاب «صبح الأعشی» گفته که سلطنت کشور مصر از طرف هرقل، پادشاه روم، در مقابل «ده هزار هزار دینار» به مقوقس واگذار شده بود. نامه ای که پیامبر اسلام به زمامدار مصر (مقوقس) نوشته در تاریخ به اختلاف نقل شده و نگارنده کتاب آن را که بیشتر دانشمندان و مورخین نقل کرده اند، اصل قرار داده و در ضمن به سایر نقل ها هم اشاره می کند، و نیز در ترجمه نامه، آیه ای را (یا أهلَ الکتابِ تَعالَوا تا آخر آیه) که پیامبر اکرم در آن درج فرموده، مقصود از آیه را ضمیمۀ ترجمه ساخت تا نظم و سیاق نامه برقرار گردد، چنان که در نامه نجاشی دوم و قیصر روم به همان ترتیب نگارش شد و از ترجمه الفاظ آیه صرف نظر گردید.
نامۀ پیامبر به مُقَوقِس سلطان مصر
بسم الله الرحمن الرحیم «مِن محمدِ بنِ عبدِ الله إلی المُقَوقِس عظیمِ القِبطِ سلامٌ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی فإنّی أدعُوکَ بِدِعایةِ الإسلامِ أَسلِم تَسلَم یُؤتِکَ اللهُ أجرَکَ مَرَّتَینِ، فإن تَوَلَّیتَ فَإنَّما عَلَیکَ إثمُ القِبطِ، وَ یا أهلَ الکِتابِ تَعَالَوا إلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا و بَینَکُم أن لا نَعبُدَ إلّا اللهُ وَ لا نُشرِکَ بِهِ شَیئاً و لا یَتَّخِذَ بَعضُنا بعضاً أرباباً مِن دونِ اللهِ، فإن تولّوا فقولوا اشهَدُوا بِأنّا مسلمونَ» محمدٌ رسولُ الله[1] «نامه ای است از محمد بن عبدالله به سوی مقوقس بزرگ قبطی ها، درود بر آن کسی که هدایت و راهنمایی (خداوند را) پیروی کند، پس همانا من تو را به سوی کلمۀ اسلام می خوانم، اسلام را قبول کن، سلامت دنیا و آخرت را به دست آور، و نیز تو را پروردگار جهان دو مرتبه پاداش دهد (یکی برای ایمان به عیسی بن مریم و دیگر برای ایمان به محمد)، پس اگر از دعوت من برگردی، گناه تمام قبطی ها که تابع تو هستند بر تو خواهد بود. ای اهل کتاب بشتابید به سوی کلمه و هدفی که میان مسلمانان و شما ثابت و مستقیم است و اختلافی در آن نیست؛ عبادت و پرستش نکنیم مگر ذات خداوند (عظیم) را و شریک و انبازی برای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را رَبّ اخذ نکند و اگر از این هدف و کلمه روگردان هستید، پس گواهی دهید که ما (پیروان قرآن) مسلمان و عقیده مند به این هدف و کلمه هستیم».
حاطب سفیر پیامبر
پیامبر اکرم نامه را مهر کرد و فرمود: کیست این نامه را به سوی مصر برده و مستحق بهشت گردد و پاداش وی بر عهده خدای باشد؟ شخصی به نام حاطب بن ابی بلتعه از اهل مجلس برخاست و عرضه داشت: یا رسول الله! من عهده دار این کار خواهم بود، پیامبر اکرم او را دعا کرد و فرمود: «بارَکَ اللهُ فیکَ یا حاطبُ». حاطب، سفیر پیامبر اسلام نامه را برداشت و اجازه حرکت گرفت، از مسجد خارج شده به خانه و منزل خویش وارد شد و عیال خود را تودیع کرد. زاد و راحله را مرتب ساخت و به سوی مصر حرکت کرد. بنا به گفتۀ بعضی از مورخین «حاطب بن ابی بلتعه» مردی را به نام «جبر» همراه خود گرفت و به کشور مصر درآمد و دربارۀ مقوقس پرسید.[2] گفتند: مقر و مرکز سلطنتی زمامدار مصر اسکندریه است. سفیر پیامبر به اسکندریه رفت و مقصود خود را به درباریان و اولیاء امور بیان ساخت. گفتند: پادشاه معظم در یکی از کاخ های سلطنتی که در کنار رود نیل واقع است به استراحت مشغولند و ملاقات سلطان ممکن نیست. سفیر پیامبر که مسؤول ابلاغ پیام محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و متعهد رساندن نامه بود، به حرف درباریان و این و آن که همیشه مانع رسیدن دست ملت به مقام سلطنت اند، گوش نداد و آنان را خار راه سعادت بشر دانست، و خود شخصا به اقامتگاه و کاخ مقوقس رفت، ولی باز موفق به ملاقات ملوکانه نشد، عده ای از وطن فروشان را در همان جا هم مزاحم ملت دید، ناچار سوار بر کشتی شده و در مقابل قصر سلطنتی که در ساحل و کنار دریا واقع بود قرار گرفت، مقوقس از یکی از کاخ ها متوجه دریا شد و مناظر طبیعی آن را تماشا می کرد، سفیر پیامبر نامه را به دست گرفت و به طرف کاخ همایونی اشاره کرد، سلطان مصر چون این منظره را دید فوری به احضار سفیر فرمان داد، طولی نکشید حاطب بن ابی بلتعه که یکی از تربیت شدگان اسلام بود در مقابل «مقوقس» سلطان مصر با یک جهان شهامت و رشادت قرار گرفت و پیام رسول اکرم را ابلاغ کرد.
نطق سفیر پیامبر و توجه دادن مقوقس به عظمت اسلام
مطالعه احوال بعضی از یاران پیامبر حقیقتا انسان را به تعجب می اندازد که چگونه تربیت قرآن و دستورات پیامبر اسلام در مدت اندکی، مس وجود آنان را به یک حقیقت ثابت تبدیل کرد و درس شهامت و فداکاری را به آنان طوری آموخت که افراد دیگر سطری از آن را پس از صرف عمری باید بیاموزند؛ گویا در دل یاران محمد و دلباختگان جمال نبوت از اضطراب و وحشت خبری نبوده و این غریزه جای خود را به روح عزت و شجاعت داده بوده است. سفیر پیامبر پیش از دادن نامه سلطان مصر را به عظمت اسلام متوجه ساخت و یک مطلب سودمند تاریخی پرحادثه ای را یادآور شد و او را از نتایج بد و فرجام هولناک سرکشی و تمرّد از پیروی آیین پاک آگاه ساخت و در ضمنِ جمله های مختصر حدیث مفصلی برای او بیان کرد و گفت: ای پادشاه مصر: «إنّه قد کان قَبلَک رجلٌ یَزعمُ أنّهُ الرّبُّ الأعلی، فأخذَهُ اللهُ نَکالَ الآخِرَةِ و الأولی فانتقم به ثم انتقم منه، فَاعتَبِر بِغَیرِکَ و لا یُعتَبَرُ بِکَ»[3]«همانا پیش از تو مردی بر اریکه و تخت سلطنتی کشور مصر تکیه و اعتماد داشت. مقام خود را به قدری بالا و بلند می دید که گمان می کرد خدای بزرگ مردم و معبود قابل پرستش است. ولی این غرور و نخوت او را مورد غضب و مؤاخذۀ پروردگار جهان قرار داده، به ذلت دنیا و خواری آخرت دچارش ساخت و دست انتقام از وی سخت انتقام گرفت. پس (تو که وارث سریر و تخت و تاج او هستی) از سرگذشت وی درس عبرت و اعتبار برخوان و زندگانی خویشتن را مایه عبرت برای دیگران (چون فراعنه مصر) قرار مده». سلطان مصر به خوبی بیانات قاصد پیامبر را گوش داد و پس از پایان سخن گفت: مطلب خود را بیان کن. سفیر پیامبر بار دوم نطقی ایراد کرد و مطالب سودمندی را در آن مجلس به سمع حضار رساند، حقانیت دین اسلام را برهانی ساخت و گفت: «إنَّ لَنا دیناً لَن تَدَعهُ إلّا لِما هو خیرٌ مِنه، و هُوَ الإسلامُ الکافی به اللهُ فعلَ ما سِواهُ، إنّ هذا النبی محمدٌ صلی الله علیه و آله دَعا الناسَ، فکان أشدهم علیه قریش، و أعداهُم له الیهود، و أقربهُم منه النّصاری، و لَعَمری ما بشارة موسی بعیسی إلّا کَبِشارةِ عیسی بِمحمدٍ صلی الله علیه و آله، و ما دعانا إیّاک إلّا کدُعائِک أهلَ التّوراةِ إلی الإنجیل، و کلّ نبی أدرکَ قوماً فَهُم مِن أُمّتِهِ، فالحقُّ علیهم أن یُطیعُوه، فأنتَ مِمَّن أدرکَه هذا النبیُ، و لَسنا نَنهاکَ عن دینِ المسیحِ و لکِنّا نَأمرُک بِه». پس از پایان این نطق نزدیک رفت و نامه پیامبر اکرم را به دست مقوقس سلطان مصر داد، مقوقس هم آن را با احترام گرفت و قرائت کرد.
نسخه اصل نامۀ پیامبر به مقوقس
در میان تمام نامه های پیامبر اکرم تنها نامه ای که نسخه اصل آن به خط کوفی نوشته شده و به دست آمده، همان نامه ای است که به مقوقس زمامدار مصر نوشته است. شاید مراقبت و مواظبت زمامدار مصر موجب شده که نسخۀ اول مدتی محفوظ و سالم بماند. جرجی زیدان مسیحی در کتاب «تمدن اسلام و عرب» نامه پیامبر اسلام را به مقوقس که ترجمه شد، از روی نسخه اصل گردآورده و گوید: یکی از اعیان آن را در سال 1275 میلادی در ضمن قسمتی از کتب خطی از راهبی خریداری کرده است. از روی کتاب «تمدن اسلام و عرب» نیز در بعضی از مجله ها عکس برداری شده است. «لسان المُلک» در ضمن نگارش نامه های پیامبر به سلاطین در کتاب «ناسخ التواریخ»[4]گفته: «در این هنگام که نامه های پیامبر اسلام را نگارش می دهم، از طرف شهریار مملکت روم، سلطان عبدالمجیدخان از شهر استامبول هدایایی حضور شاهنشاه ایران ناصرالدین شاه رسید که سواد نامه رسول خدا به مقوقس یکی از آن هدایا بود و تسلیم گردید و این نامه را «طلسم پاشا» پسر عباس پاشا پسر ابراهیم پاشا ربیب محمد علی پاشا که فرمانگزار مصر است، از خزانه مصر به دست آورد و به حضور سلطان روم فرستاد، و او هم سواد آن را به دربار ایران فرستاد»[5]مؤلف گوید: که لسان المُلک دو نسخه مختلف درج کرد: یکی همان نامه است که اصل قرار داده شد و ترجمه گشت و دیگری هم در اول نامۀ مقوقس گذشت و هر دو سواد نامه ای است که در خزانه مصر بوده و در ذیل آن مهری که نقش محمد رسول الله دارد موجود بوده است.
احتجاج و گفتگوی مقوقس با سفیر پیامبر
مقوقس چون نامه را خواند به سفیر پیامبر گفت: اگر فرستنده تو پیامبر است و از جانب خداوند می باشد، چه مانع است او را از این که بر دشمنان و مخالفان خود نفرین کند، تا خدای آنان را هلاک ساخته و او را بر ایشان مسلط سازد. حاطب که در فن محاوره و محاکمه کامل بود، با بیان مختصری گفتار پادشاه مصر را رد کرد و گفت: پادشاها! مگر عیسی بن مریم پیامبر مرسل و مبعوث از طرف پروردگار نبود، پس چرا موقعی که در دست ملت یهود گرفتار و به آزار و شکنجه دچار بود، بر ایشان نفرین نکرد که خدا او را از دست ایشان نجات دهد و آنان را هلاک سازد؟![6] مقوقس از جواب سفیر بسیار خوشش آمد و به وی گفت: «إنک حکیمٌ جاء مِن عِند حکیمٍ». یعنی: «تو مرد حکیمی هستی که از نزد شخصی حکیم و دانا آمده ای». مقوقس دیگر نتوانست نسبت به رسالت پیامبر اکرم ایرادی بگیرد، ناچار قدری دراین باره اندیشه کرد و قسمتی از تعالیم و دستورات اسلام را که از آن اطلاع داشت با منطق عقل و خرد سنجید و آن ها را مطابق حکمت و فطرت دید، به همین جهت زبان به مدح و ثنای آورندۀ آن دین گشود و به سفیر پیامبر اسلام بدین گونه پاسخ داد: «إنّی نظرتُ فی أمرِ هذا النبیِّ، فوجدتُه لا یأمرُ بِمزهودٍ فیه، و لا یَنهَی عن مرغوبٍ عنه، و لَم أجِده السّاحرَ الضّالَّ و لا الکاهِنَ الکذّاب، و وجدتُ فیه آیةَ النّبوةِ فی طرحِ الخباءِ و الأخبار بالنَّجوی و سأَنظُرُ»[7]آن گاه دستور داد حُقه ای از عاج آوردند و نامه پیامبر اکرم را در میان آن نهاد و آن را به یکی از کنیزان مخصوص خود سپرد و در حفظ آن به او سفارش بلیغ نمود.
تحقیقات مقوقس دربارۀ پیامبر و اوضاع مکه
اوضاع سیاسی آن روز کشور مصر ایجاب نمی کرد که مقوقس زمامدار آن، دین اسلام را قبول کرده و تابع پیامبر اسلام گردد، زیرا که او دست نشانده هرقل سلطان روم بود، از خود استقلال و اراده ای نداشت و ناچار بود که منویات و دستورات او را در کشور خود اجرا کند، لکن از تحقیقات و کنجکاوی درباره دین اسلام هم دریغ نداشت و برای پیدا کردن حقیقت و شناختن نبوت و رسالت در تفحص و تجسس بود. روزی سفیر پیامبر را احضار نمود و مجلس را از بیگانه تهی ساخت، مطالبی راجع به پیامبر اسلام از او پرسید و گفت: ای حاطب! من پرسشی از تو دارم، به شرط آن که جز راست و صدق پاسخی ندهی، سه موضوع را از تو می پرسم. حاطب (سفیر) گفت: هر چیزی را که پادشاه معظم از من بپرسد جز صدق و راست جوابی نخواهم داد[8]مقوقس: محمد مردم را به سوی چه چیز می خواند؟ حاطب: «إلی أن نَعبُدَ اللهَ وحدهُ و یأمُرَ بِخَمسِ صَلَواتٍ فی الیَومِ و اللّیلةِ و صِیامِ رمضانَ و حجَ البیتِ و الوفاءَ بالعهدِ، و یَنهی عن أکلِ المَیتَةِ و الدّمِ»[9]مقوقس گفت: اوصاف و شمایل محمد بن عبدالله چگونه است؟ آن را برای من بیان کن. حاطب شمه ای از اوصاف پیامبر اسلام و شمایل آن حضرت را برای مقوقس شرح داد، و لکن چندان تفصیل نداد که او را مطمئن و قانع کند، به همین دلیل پادشاه مصر در مقام اعتراض برآمد و گفت: چیزهایی باقی ماند که آن ها را بیان نکردی. آیا در چشمان محمد سرخی هست یا نه؟ حاطب جواب داد: آری. هرگز آن قرمزی از چشم مبارکش زایل نمی شود. مقوقس گفت: در میان کتف محمد مُهر نبوت هست، کساء می پوشد، بر الاغ سوار می شود، به مختصر نان و خرمایی در غذا اکتفاء می کند و از ملاقات و دیدار اقوام خود ابایی ندارد؟ حاطب چون این مطالب را از سلطان مصر شنید، تعجب کرد که مقوقس چگونه از خصوصیات زندگی پیامبر اسلام مطلع است و همه اوصاف او را شرح می دهد با این که پیامبر اکرم را ندیده، به همین سبب با کمال شگفتی گفت: مَلِکا! پادشاها! سوگند به پروردگار جهان آن چه را که پرسیدی و خود بیان نمودی، همه از اوصاف پیامبر ماست و در آن کسی که از جانب او رسالت و سفارت دارم، تماما جمع است. درهرحال، مردمان عصر بعثت و پیامبر و پیش از آن سالیان درازی در انتظار طلوع آفتاب نبوت بودند، به همین علت اگر اسمی از نهضت و قیامی از یک ناحیه ای می شنیدند در مقام تفحص برمی آمدند. موقعی که دعوی نبوت و رسالت محمد بن عبدالله را در حجاز شنیدند، ظالم و مظلوم و محروم هر دو دسته در تکاپو و جستجو بودند، نهایت طبقه اول به منظور مبارزه با او و طبقه دوم برای رفع ظلم و به دست آوردن حق حیات و زندگی، مخصوصا شهریاران و زمامداران که خودشان را فعال مایشاء و مظهر ربوبی می دانستند (چنان که نسبت به سلاطین ساسانی و فراعنه مصر و قیاصره روم این عقیده بین مردم رایج بود) و در هر حکمی و امری بر هر شخصی و فردی استبداد کامل داشتند، بیش از دیگران در مقام کنجکاوی بر می آمدند.
مقوقس (زمامدار مصر) چندین سال پیش از نامه نوشتن پیامبر اسلام به او، اطلاعات و تحقیقاتی دربارۀ دین اسلام به دست آورده بود و در همان موقع هم غلبه و پیشرفت مسلمانان را پیش بینی می کرد. مغیره بن شعبه از رجال معروف مکه بود و مدتی هم بعد از بعثت پیامبر بر کفر باقی و اسلامیت ظاهری را هم نداشت، در یکی از سال ها با جمعی از طایفۀ ثقیف که در طائف سکونت داشتند، به کشور مصر مسافرت نمودند و ملاقات بین ایشان و زمامدار مصر (مقوقس) به عمل آمد. مقوقس از مسافران حجاز اوضاع مکه را پرسید و در ضمن گفت: «مغیره! با محمد چه کردید و کار شما با دستوراتی که شما را به سوی آن می خواند به کجا منتهی گردید؟».
مغیره: پادشاها! یک نفر از اشراف و رجال نامی ما تبعیت و پیروی از دستورات محمد نکرده و به او نگرویده است.[10] مقوقس: محمد چه می گوید و مردم را به سوی چه چیز رهبری نموده و چه آیین و مرامی را در نظر دارد؟ مغیره: «یَدعونا إلی أن نعبُدَ اللهَ وحدَهُ، و نَخلَع ما کان یَعبُدُ آباؤُنا و یدعو إلی الصَّلوةِ و الزّکوةِ، و صِلَةِ الرّحِم، و وفاءِ العهد، و تحریمِ الزِّنا، و الرِّباء و الخَمرِ». یعنی: «ما را دعوت می کند که خدای واحد را بپرستیم و آن چه را که پدران ما می پرستیدند از بت ها دور اندازیم و ما را به نماز و زکوة و صلۀ رحم و وفای به عهد و حرمت زنا و ربا و شراب می خواند».
مقوقس چون این بیانات مغیره را شنید گفت: این مرد (که شما را به پرستش خدای واحد می خواند و مکارم اخلاق و فضایل انسانیت به مردم می آموزد و از رذالت و پستی آنان را به فضیلت و سعادت رهبری می کند) همانا پیامبر مرسل و مبعوث به سوی تمام طبقات جامعه بشر است، اگر چنانچه به ملت روم و نصاری و قبطیان برسد، هرآینه او را پیروی نموده و به او خواهند گروید، زیرا عیسی بن مریم آنان را به آمدن وی نوید و مژده داده است، این رویه ای را که تو از وی بیان کردی روش انبیاء و پیمبران خداست و محمد حتما بر دشمنان خود غالب گردد، به طوری که کسی را منازعۀ با وی ممکن نگردد، و بالاخره، مرام و دین او همه جا را خواهد گرفت.
مغیره بن شعبه و همراهان او را از بیانات ملوکانه زمامدار مصر تعجب و شگفت نمودند. یکی از ایشان گفت: پادشاها! اگر تمام مردم روی زمین به محمد بگروند و به او ایمان و عقیده پیدا کنند، ما طایفۀ ثقیف هرگز دین و مرام او را تصدیق نخواهیم کرد.
سلطان مصر که با سیاست و تحولات بزرگ شده بود و از گفتار و بیانات انبیا و دانشمندان نیز آگاهی داشت، از سخن مرد ثقیفی طائفی تعجبی کرد و از راه شگفت سر خود را جنباند و به ایشان گفت: هنوز شما مردم در جهالت و غفلت به سر می برید و دیگر بیش از این پرده از روی اَسرار برنداشت و به سؤالات و تحقیقات خود ادامه داد.
مقوقس: جماعت یهود و پیروان موسی بن عمران با محمد چه رفتاری را پیش گرفته و نسبت به دین و آیین او چه اقداماتی کرده اند؟
مغیره: یهود به مخالفت و دشمنی با محمد برخاسته و علیه مرام و تبلیغات دینی او قیام کرده اند، و همیشه کارشکنی می کنند. محمد هم گاهی بر ایشان حمله نموده و آنان را سخت سرکوب و منکوب می کند.
مقوقس: جماعت یهود حسد ورزیده اند زیرا آن اندازه که من از کار محمد آگاهی دارم، ایشان هم باخبر و مطّلعند، ولی از راه عناد و حسد با او خلاف و جدال می کنند، در همین جا سؤالات زمامدار مصر از مغیره راجع به پیامبر اسلام پایان یافت و آنان هم از مجلس بیرون رفتند[11]
از این قضیه و نظایر آن که درج آن ها در این کتاب خارج از موضوع و بحث است به خوبی واضح است که زمامداران بزرگ عصر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در رسالت و نبوت پیامبر اسلام شبهه و تردیدی نداشته اند، ولی به حکم «اَلمُلکُ عَقیمٌ» و سیاست های گوناگون و خیالات فاسد آنان را از تسلیم و ایمان باز می داشت وگرنه به شهادت قرآن، پیامبر اکرم را به رسالت و نبوت می شناختند، همان طوری که انسان فرزند و اولاد خود را می شناسد: «الذین آتیناهُمُ الکتابَ یَعرِفونَه کَما یعرِفون أَبنائَهُم»[12]
پاسخ و هدایای مقوقس برای پیامبر
مقوقس پس از آن که از سفیر پیامبر، حاطب بن ابی بلتعه مطالبی را راجع به پیامبر اسلام پرسید، پاسخی به نامۀ پیامبر اکرم نوشت و هدایای چندی که تفصیلش بیاید با سفیر پیامبر حضور مقدس او فرستاد. متن پاسخ زمامدار مصر مطابق نقل جمع کثیری از دانشمندان اسلام چنین بوده است:
بسم الله الرحمن الرحیم «لِمحمدِ بنِ عبدِاللهِ مِنَ المقوقس عظیمِ القِبطِ سلامٌ علیکَ، أمّا بعدُ فَقَد قرأتُ کتابَک، و فهِمتُ ما ذکرتَ فیه و ما تدعو إلیه، و قد علِمتُ أنّ نبیّاً قد بقی، و کنتُ أظُنّ أنّه یخرجُ بالشّام، و قد أکرمتُ رسولَک، و بَعثتُ إلیکَ بِجاریَتَینِ لَهما مکانٌ فی القِبطِ عظیمٌ، و کِسوةٍ و قد أهدَیتُ بَغلَةً لِتَرکَبَها وَ السّلامُ علیکَ»[13]
«نامه ای است به سوی محمد بن عبدالله از مقوقس، بزرگ قبطی ها. درود بر تو! همانا من نامۀ تو را خواندم و آن چه را که در آن ذکر نموده بودی و چیزی را که به سوی آن می خوانی، همه را فهمیدم، همانا من می دانستم که پیامبری باقی مانده (که باید مبعوث شود) ولی من گمان می کردم که او از سرزمین شام خارج می شود، به تحقیق رسول تو را گرامی داشتم و دو کنیزی که در میان قبطی ها موقعیت بزرگی را دارا هستند برای تو فرستادم، لباس برای شما و مرکبی که آن را سوار شوید اهداء نمودم، درود و سلام بر تو باد!». و اما واقدی پاسخ زمامدار مصر را به نامه پیامبر اسلام بدین گونه نقل کرده است: «بِاسمِکَ اللّهُمَّ، مِنَ المُقَوقِس إلی محمدٍ، أمّا بعدُ فقد بَلَغَنی کتابَکَ و فهِمتُه، و أنتَ تقولُ، إنّ اللهَ أرسلکَ رسولاً، و فَضَّلَکَ تفضیلاً، و أنزلَ علیکَ قرآناً مبیناً فکَشَفنا عن خبرِک، فوجدناکَ أقربَ داعٍ دَعا إلی اللهِ، و أصدَقَ مَن تَکلَّمَ بِالصِّدقِ و لو لا أنی مَلَکتُ مُلکاً عظیماً لَکُنتُ أَوَّلَ مَن آمن بِکَ لِعِلمی أنَّکَ خاتمُ النبیینَ و إمامُ المُرسَلینَ و السّلامُ علیک مِنّی إلی یومِ الدِّینِ»[14]مقوقس تا حدی نسبت به پیامبر اسلام ادب و فروتنی را رعایت کرد، اگرچه جواب مثبت به نامه و دعوت آن حضرت نداد، لکن تکبر و سرکشی هم نکرد و حرکات و رفتارش در برابر دعوت پیامبر اسلام بسیار مؤدبانه بود و در پاسخی که به نامه پیامبر نوشت، اسم پیامبر اکرم را بر نام خود مقدّم داشت، و این خود بزرگترین تأدُّبی بود که انجام داد، به علاوه هدایای قابل توجه هم به پیشگاه مقدس پیامبر اسلام تقدیم داشت و بدین وسیله میل باطنی و قلبی خود را به دین اسلام آشکار نمود. تُحَف و هدایای مقوقس زیاد است، لکن مورخان و نویسندگان همه را در یک جا جمع نوشته اند، هرکس بعضی از آن ها را اسم برده است. اما در کل مهمترین آن ها همان چند چیزی است که مقوقس در نامه به آن ها اشاره کرده، به هرحال هدایای پادشاه مصر از این قرار است: »
1 و 2 - دو کنیز یکی به نام ماریه و دیگر سیرین خواهر ماریه. ماریه در مدینه مسلمان شد و پیامبر اسلام او را تزویج فرمود و از او فرزندش ابراهیم تولد یافت که در حیات پیامبر از دنیا رفت، ولی سیرین کنیز دیگر را به حسّان بن ثابت شاعر معروف بخشید و عبدالرحمن بن حسان از او متولد شد.
3- استر سفیدی که آن را دلدل می گفتند و پیامبر اسلام در مواقع مهم سوار بر آن می شد و اول قاطری بود که در اسلام میان اعراب دیده شد.
4- چند عدد لباس از قباط مصری که بعضی علمای اسلام تعداد آن را بیست عدد ضبط کرده. این چهار قلم از هدایا همان است که در پاسخ و نامه پادشاه مصر اسم برده شده و بسیار اهمیت داشته است.
5- کنیزک سیاه به نام بریره. 6- کنیز دیگری به نام قیسر (یا قیس) که او نیز خواهر ماریۀ قبطیه بوده. پیامبر اکرم یکی از این دو کنیز را به ابی جهم بن قیس عبدی بخشید و از آن کنیز، زکریا بن ابی جهم تولد یافت که در مصر و در زمان حکومت عمروعاص به جای او نیابت حکومت می کرد.
7- غلامی به نام مابور که خواجه بود، بعضی او را برادر ماریه و بعضی پسر عم او دانسته اند، ولی به نظر نگارنده پسر عم اوست نه برادرش، و مابور پس از ورود به مدینه مسلمان شد و دیانتش نیکو بود.
8- طبیبی حاذق و ماهر که از اطباء بزرگ مصر محسوب می شد، ولی پیامبر اکرم او را نپذیرفت و به او فرمود: به کشور خود برگرد که نیازی به تو نیست، زیرا ما غذا نمی خوریم مگر آن که کاملا گرسنه باشیم و موقعی که غذا می خوریم هرگز معده خود را سیر نمی کنیم»[15]مؤلف گوید: مقصود از فرمایش پیامبر اسلام اهمیت این دو چیز است در قسمت بهداشت و حفظ الصحه اشخاص نه این که در مملکت اسلامی به طبیب احتیاجی نیست. به علاوه، قبول کردن تمام هدایای پادشاه مصر و برگرداندن طبیب اعزامی او را امر ساده و عادی نمی توان پنداشت و طریق احتیاط در زندگی همین است و عادتا کسی که با شخصی طرف است اطمینان جانی از نماینده و فرستادۀ او هم نخواهد داشت.
9- حماری که آن را یعفور می گفتند.
10- اسبی بسیار عالی به نام لزاز. مقوس از سفیر پیامبر پرسید: صاحب و بزرگ تو کدام رنگ از اسب را می پسندد؟ او پاسخ داد: «اَشقَر» و من نزد او اسبی را دیدم که آن را مُرتَجِز می گفتند. پادشاه مصر دستور داد یک اسب بسیار عالی از اسب های مصر انتخاب کرده و آن را زین کردند و ضمیمه هدایا نمود. آن اسب همان است که از مراکب پیامبر اسلام به اسم میمون در تاریخ به شمار آمده.
11- چند عدد عِمامه.
12- هزار مثقال طلا.
13- قدحی از آبگینه که بنابر نقل زهری پیامبر اکرم آن را برای خود نگهداشت و از آن آب میل می فرمود.
14- عطر و مشگ و عود.
15- مقداری عسل خوب از عسل بنها (یکی از قراء مصر). پیامبر اکرم از آن میل فرمود و درباره عسل بنها دعا کرد و از خداوند برای آن برکت خواست و به اصحاب خود فرمود: «اگر عسل شما (حجازی ها) شریف تر باشد، این عسل شیرین تر است».
چند قلم دیگر از هدایا است که به نظر نگارنده، بعضی از آن ها به وسیله کنیزها برای زوجات پیامبر اسلام فرستاده شده است. مانند آیینه، شانه، سرمه دان، مسواک، مِقراض و چکمه سیاهی که هیچ یک در نامه و پاسخ سلطان مصر ذکر نشده»[16]حلبی شافعی گفته: «دلدل را پیامبر اکرم در مدینه و مسافرت ها سوار می شد و بعد از پیامبر، علی بن ابی طالب «امیرالمؤمنین» بر آن سوار می شد و در جنگ خوارج بر دلدل سوار و با خوارج جنگید و بعد از شهادت امیرالمؤمنین امام حسن مجتبی (علیه السلام) دلدل را سوار می شد و بعد از شهادت امام حسن در دست سیدالشهداء، امام حسین (علیه السلام) بود و حضرت بر آن سوار می شد، پس از شهادت و کشته شدن سیدالشهداء محمد بن حنیفه دلدل را تصاحب کرد و بر آن سوار می شد. دلدل عمر طولانی کرد و دندانهایش ریخت و برای آن جو را آرد کرده و به خوردش می دادند. همین نویسنده (برهان الدین حلبی شافعی) اضافه کرده که مدتی هم عثمان بعد از پیامبر و پیش از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بر دلدل سوار می شد. نگارنده کتاب گوید: اگر این مطلب درست باشد لابد عثمان یک دو مرتبه به عنوان امانت و خواهش، سواری دلدل را از امیرالمؤمنین گرفته و سوار شده است وگرنه، مرکب سواری پیامبر به او نمی رسید، ابوبکر و عمر هم دلدل را نداشتند و بر آن سوار نشدند. فقط اهل بیت خود پیامبر که جانشین او بودند دلدل را سوار می شدند: محمد بن حنیفه هم بعد از امام حسین دلدل را تصاحب کرد برای این بود که امام حسین در مسافرت عراق دلدل را چون خیلی پیر شده بود در مدینه گذاشت و محمد حنیفه که در مدینه بود آن را سوار می شد و در همان ایام آن حیوان مرد.
سفارش مقوقس به سفیر پیامبر
زمامدار مصر از دولت و سلطان روم کاملا ترس داشت که مبادا جاسوسان او از تواضع وی در مقابل نامه پیامبر اسلام و همچنین از سایر اقدامات او و تقدیم داشتن هدایا و نوشتن پاسخ باخبر گردند، و به هرقل اطلاع دهند، به همین سبب مراقب بود که کسی از جریان کار سفیر پیامبر اسلام باخبر نگردد. روزی سفیر را طلبید و پاسخ نامه را به وی داد و گفت: ای حاطب مراقب باش که کسی از تو حرفی نشنود، زیرا که بعضی از قبطی ها نمی توانند یاران و پیروان محمد را ببینند و من هم شخصا بر سلطنت و مُلک خود می ترسم، و لکن بدان که صاحب تو (پیامبر اسلام) بر بلاد و شهرها غالب خواهد شد و اصحاب و پیروانش بر کشور مصر وارد شده آن را تصرف خواهند کرد، هرچه زودتر از مصر خارج شو و بیش از این در این جا توقف مکن. از این سفارش و تأکید، معلوم می شود که مقوقس از هرقل سلطان روم که آن روز کشور مصر از متصرفات و مستعمرات او بود، نهایت ترس را داشته به همین دلیل سفیر پیامبر بیش از پنج روز نتوانست در دربار مصر توقف کند، و با هدایای ملوکانۀ مصر به مدینه مراجعت نمود.
مراجعت سفیر از کشور مصر به مدینه
حاطب بن ابی بلتعه هدایا و عطایای زمامدار مصر را تحویل گرفت و از طرف سلطان فرمان صادر شد که عده ای از سربازان و ارتشیان مصر به منظور محافظت هدایا همراه قاصد پیامبر حرکت کنند. حاطب زمامدار مصر را تودیع کرد و به اتفاق آن عده از اسکندریه خارج شده و جانب مدینه را در پیش گرفتند، پس از طی مسافتی، جمعی از بازرگانان شام را که قصد مدینه داشتند، ملاقات کردند؛ مستحفظین چون از سفیر پیامبر مطمئن شدند که دیگر آسیبی به وی نمی رسد از همان جا مراجعت کردند. حاطب با قافلۀ شامیان عازم مدینه شد، پس از چندی به مدینه وارد و حضور پیامبر اسلام شرفیاب شد، مأموریت خود را گزارش داد و پاسخ نامه و هدایای مقوقس را تقدیم داشت. پیامبر اسلام نامه سلطان مصر را قرائت کرد و دربارۀ او فرمود: «ضَنَّ الخَبیثُ بِمُلکِهِ و لا بقاة لِمُلکِهِ»[17]یعنی: «ناپاک مرد بر سلطنت و ملک خود بخل ورزید و لکن ملک وی نپاید». آن گاه از فتح کشور مصر به دست مسلمانان آگاه فرمود. طولی نکشید که در زمان عمر بن خطاب کشور مصر به دست عمروعاص فتح شد و مقوقس تسلیم گشت.
شخصیت سفیر پیامبر
حاطب بن ابی بلتعه که حامل نامه پیامبر به زمامدار مصر و سفیر آن حضرت بود، از شعراء و پهلوانان زمان جاهلیت بوده و در داد و ستد و معاملات بصیرت تمامی داشته است به طوری که یکی از کسان او چیزی را فروخت و چون حاطب حاضر نبود مغبون شد. مردم در نظایر، این معامله را مثل می زدند: «صَفقَةٌ لَم یَشهَدها حاطِبٌ». یعنی: «معامله ای است که حاطب در آن حضور نداشته». و این مثل در آن جا گویند که کاری بدون حضور شخص خبیری انجام شود. موقعی که پیامبر اکرم عزم فتح مکه را داشت، حاطب نامه ای به مردم مکه نوشت و آنان را از عزم پیامبر آگاه ساخت، و نامه را به وسله زنی به نام ساره به مکه فرستاد، ولی پیامبر اکرم از طریق وحی موضوع را دانست، و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب را فرستاد تا نامه را از آن زن بعد از تهدید گرفت و او را به مدینه برگرداند. پیامبر اسلام قضیه را در مسجد بیان فرمود و از حاطب سبب پرسید، حاطب از جای برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! سوگند به پروردگار از روز مسلمان شدنم هرگز در دین خدا شک و شبهه ای نکرده ام و من در مکه اهل و خویشانی داشتم و نامه ای نوشتم که به خدا و پیامبر ضرری نمی رساند، مردم حاطب را سخت نکوهش کردند. عمر گفت: یا رسول الله! اجازه فرما تا او را بکشم، ولی پیامبر تقاضای عمر را رد کرد و عذر حاطب را پذیرفت و در این موقع این آیۀ کریمه نازل شد: «یَا أَیّها الّذینَ آمُنوا لا تَتَّخّذُوا عَدُوّی و عَدُوَّکُم أولِیاءَ تلقون إلیهم بِالمَودَّةِ»[18]
اجمالی دربارۀ مقوقس و عاقبت کار او
زمامدار مصر گرچه در ظاهر نسبت به نامۀ پیامبر و دعوت او تا حدی قابل توجه اظهار ادب و تواضع کرد، و لکن توفیق او را یاری نکرد تا مسلمان شود، از قدرت امپراتور روم ترسید و برای حفظ سلطنت خود دین اسلام را قبول نکرد. بعضی گفته اند: چون هرقل از میل باطنی مقوقس به پیامبر اسلام باخبر شد او را عزل کرد و پس از مدتی باز منصوب گردید. در سال بیستم هجری که عمروعاص به قصد فتح مصر لشگر کشید و تا نزدیک های اسکندریه پیش رفت و چون به یکی از شهرهای مصر (ببیس) رسید آن را محاصره نمود. تصادفا دختری از مقوقس در آن جا بود به دست سپاه اسلام افتاد و عمروعاص که فرماندۀ کل قواء بود حرمت ناموس و احترام مقوقس را دربارۀ دختر او نگهداشت. او را با احترام نزد پدر روانه کرد و این عمل در نظر مقوقس بسیار پسندیده افتاد. عمروعاص چون به شهر بابلیون که در کنار رود نیل بود رسید سربازان رومی که از طرف هرقل برای کمک مصری ها آمده بودند، مردانه در مقابل لشگر اسلام جنگیدند و استقامت عجیب نشان دادند و دور شهر (بابلیون) را خندق کندند. زیبر بن عوام نردبانی ترتیب داد، از خندق گذشت و سایرین هم تبعیت کردند و از خندق گذشتند. مقوقس که در آن جا بود، به جزیره ای که در وسط رود نیل بود فرار کرد، لکن با عمروعاص بنای مراسله و مکاتبه گذاشت و بالاخره مصالحه کرد که جزیه دهد و بالغ بر ششصد میلیون تومان بابت جزیه از کشور مصر عاید دولت اسلامی می شد، مقوقس از جنگ با مسلمانان کناره گرفت و اعراب مسلمان را به جان سربازان رومی انداخت.[19]
نگاهی به سرزمین مصر[20]
مصر کشوری مسلمان نشین در شمال شرق قاره آفریقا که گروه کمی از آنها شیعه هستند. شیعیان مصر در شهرهای مختلف پراکنده اند و درباره تعداد آنان آمار دقیقی در دست نیست. با این حال آماری که صحیح تر به نظر می رسد حاکی از حضور یک درصدی شیعیان در این کشور است.
پیشینه تشیع در کشور مصر طولانی و نقطه اوج آن تأسیس و تداوم 250 ساله حکومت شیعی فاطمیان است. سابقه تاریخی تشیع در مصر و نیز عواملی مانند رواج مذهب شافعی و تصوف، از جمله عوامل گرایش مردم مصر به اهل بیت (ع) است. از این رو، آیین هایی مانند زیارت مقبره های امامزادگان و سادات نزد مردم مصر رواج دارد. شکل گیری نهضت تقریب مذاهب اسلامی در دهه های نخست قرن بیستم میلادی که به ایجاد ارتباط و مفاهمه بین علمای شیعه و مشایخ «الأزهر» انجامید، اغلب همچون نقطه عطفی در حیات فرهنگی تشیع در مصر معاصر ارزیابی می شود. شیعیان مصر در دوران معاصر با تأسیس نهادهایی در عرصه های فرهنگی و اجتماعی حضوری فعال داشته اند. هر چند این فعالیت ها از دهه هشتاد میلادی با محدودیت ها و سختگیری های دولت مصر روبرو شده است. فعالیت های شیعیان همواره با مخالفت گروه های سَلَفی تندرو در مصر مواجه بوده که گاه به اعمال خشونت هایی علیه شیعیان انجامیده است.
مصر در قرآن
واژه مصر پنج بار در قرآن ذکر شده است و در هر پنج مورد به سرزمینی اشاره دارد که حضرت یوسف از کنعان (فلسطین) به آن سفر کرد و حضرت موسی و قوم او از آن به سوی ارض مقدس (کنعان، فلسطین) مهاجرت نمودند. قرآن کریم به سایر عوامل جغرافیایی سرزمین مصر نیز اشاره هایی دارد، از جمله: ذخایر و گنجینه های زمین مصر، مفاخر تاریخ ادیان مصر و شکرگزاری حضرت یوسف برای سکونت در مصر. همچنین قرآن کریم چند بار به رود نیل واقع در مصر اشاره کرده است؛ از جمله در سرگذشت افکندن موسای نوزاد در آن و مباهات فرعون به مدیریت شاخه های منشعب شده از رود نیل.
جغرافیا و تاریخ
جمهوری عربی مصر در شمال شرق آفریقا قرار دارد. مرزهای این کشور از غرب به لیبی، از شمال به دریای مدیترانه و از شرق به دریای سرخ و فلسطین اشغالی و از جنوب به سودان محدود می شود. مساحت این کشور 1. 001. 449 کیلومتر مربع و پاییتخت آن قاهره است که بزرگترین شهر این کشور نیز به شمار می رود. جمعیت این کشور نزدیک به 100 ملیون تن برآورد شده است. 90 درصد جمعیت این کشور مسلمان و 10 درصد مسیحی اند.
تاریخ مصر بعد از اسلام
مصر در سال 20 هجری قمری و به فرماندهی عمرو بن عاص به دست مسلمانان فتح شد. با گسترش اسلام در مصر و کوچ جمعیت های بزرگی از قبایل عرب به این سرزمین، مصریان فرهنگ یونانی مآب را کنار گذاشته و فرهنگ اسلامی و زبان عربی را پذیرفتند. در دوره امویان و سده های نخست خلافت عباسی، مصر یکی از ایالات اسلامی بود که حاکم آن از سوی مرکز خلافت منصوب می شد. نخستین بار «ابن طولون»، فرمانداری که در زمان خلافت مُعتزّ عباسی، به مصر فرستاد شد، در اداره مصر استقلالی به دست آورد و افزون بر مصر، شامات را نیز به قلمرو خود افزود. بعد از مرگ ابن طولون در سال 270 فرزندانش بر جای او نشستند تا اینکه در سال 292 بار دیگر عباسیان بر مصر غلبه یافتنند.
حکومت مستقل بعدی را «محمد بن طغج» معروف به «اخشید» که در آغاز به سال 323 به عنوان فرماندار عباسیان به مصر آمد، تأسیس کرد. هنگامی که اخشید در سال 334 درگذشت «ابو المِسک کافور» ابتدا به عنوان سرپرست پسران اخشید و سپس به شکل مستقل و به عنوان حاکم مصر قدرت را تا زمان مرگش در 357 در دست داشت. با مرگ کافور، «فاطمیان» اسماعیلی مذهب که پیش تر در افریقیه (تونس امروزی) حکومت قدرتمندی تاسیس کرده بودند، در سال 358 بر مصر غلبه کردند. سلسله فاطمیان، حدود دویست سال بعد، به دست صلاح الدین ایوبی در سال 567 از میان رفت. ایوبیان که مصر و شام را زیر سلطه داشتند و به ویژه به دلیل پیکارهایشان با صلیبیان، در تاریخ اسلام اهمیت دارند، در سال 648 جای خود را به حکومت ممالیک دادند. ممالیک، در آغاز غلامان نظامی در خدمت سلاطین ایوبی بودند؛ ولی کم کم با وارد شدن به اختلافات سیاسی ایوبیان، بر اوضاع مصر مسلط شدند. چندی بعد شاخه ای دیگر از ممالیک که به ممالیک چرکسی یا «برجیه» نامبردارند، حکومت مصر را بر عهده گرفتند. ممالیک به دست سلطان سلیم عثمانی در سال 923 شکست خوردند و مصر به قلمرو سلطنت عثمانی افزوده شد.
حاکمان مصر در دوران عثمانی تا اواخر قرن هجدهم میلادی، نایب السلطنه هایی بودند که از سوی سلطان عثمانی به کار گماشته می شدند و در قلمرو خود از استقلال زیادی برخوردار بودند. در سال 1798م. /1213ق. ناپلئون بناپارت(1769-1821م. ) به مصر حمله کرد تا با دسترسی به دریای سرخ به متصرفات بریتانیا در هندوستان و شرق آسیا نزدیک شود اما بعد از مدتی از نیروهای عثمانی و انگلیس که ضد فرانسه متحد شده بودند شکست خورد. در دوره هرج و مرجی که بعد از این واقعه ایجاد شد، «محمد علی» فرمانده یکی از واحدهای نظامی آلبانیایی که از سوی سلطان عثمانی برای مقابله با فرانسه به مصر فرستاده شده بود، بر سایر رقبا پیروز شد و قدرت را در مصر در اختیار خود گرفت. از این پس مصر در عمل خودمختار بود هر چند بخشی از امپراتوری عثمانی به حساب می آمد. بعد از محمد علی فرزندان وی بر حکومت مصر نشستند تا اینکه در سال 1952 فاروق، آخرین فرد این خاندان با انقلابی که به برپایی جمهوری مصر و ریاست جمال عبدالناصر(1918-1970م. ) انجامید، از حکومت برکنار شد.
تاریخ تشیع در مصر
نویسندگان شیعی پیشینه حضور گروه های طرفدار امام علی (ع) در مصر را به دهه های نخست اسلامی باز می گردانند و ریشه های آن را در حضور برخی از صحابه بزرگ مشهور به تشیع مانند ابوذر، ابو ایوب انصاری و مقداد در ماجرای فتح مصر جستجو می کنند. نویسندگان اهل سنت نیز به شیعی بودن مردم مصر قبل از رواج گرایش های عثمانی، که حاصل غلبه معاویه و امویان بر مصر بود، اشاره کرده اند. از جمله مقریزی تاریخنگار مشهور مصر، فعالیت های عبدالله بن سبا را عامل گسترش تشیع در این سرزمین می داند. به نظر علمای شیعه، جریان عبدالله بن سبا داستانپردازی جاعلان تاریخ است.
شهرت مصر به تشیع در این دوران برآمده از نقش مصریان در قیام علیه عثمان در سال 35 هجری است. مصر یکی از کانون های قیام علیه عثمان بود و برخی از سرشناسان شیعه از جمله محمد بن ابی بکر و محمد بن ابی حذیفه سردستگی مخالفت ها با عثمان را برعهده داشتند. مصریانی که در ماجرای شورش بر عثمان به مدینه آمده بودند، طرفداران علی (ع) بودند و در انتخاب امام برای خلافت نیز نقش داشتند. امام علی (ع) در دوره خلافت خود ابتدا قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستاد و بیشتر مردم مصر جز گروهی از طرفداران عثمان با علی (ع) بیعت کردند. چندی بعد علی (ع)، محمد بن ابی بکر را حاکم مصر کرد. در آخر، لشکر معاویه به رهبری عمرو عاص به مصر حمله و آن را تصرف کردند و بدین ترتیب یکی از پایگاه های طرفدار امام علی (ع) از دست آن حضرت خارج شد.
دوران خلافت امویان و عباسیان
با وجود سلطه امویان بر مصر، گرایش های شیعی در این سرزمین به طور کامل از بین نرفت. وجود این گرایش ها و دوری این سرزمین از مرکز خلافت، باعث توجه برخی از قیام کنندگان علوی به مصر شد. از جمله قیام های علویان در مصر می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- در سال 144 «علی بن بن محمد بن عبدالله» به مصر آمد تا برای برادرش «محمد بن عبدالله» معروف به «نفس زکیه» تبلیغ کند. جالب اینکه حمید بن قحطبه که در آن ایام والی مصر بود گرایش شیعی داشت و مدتی فعالیت علی بن محمد را پنهان کرد و بعدا به همین دلیل از ولایت مصر عزل شد. علی بن محمد در سال 145 در مصر قیام کرد اما قیامش به جایی نرسید.
2- قیام «ابن ارقط» در سال 252 در اسکندریه.
3- قیام احمد بن ابراهیم بن عبدالله بن طباطبا در 254 در صعید.
4- قیام احمد بن محمد بن عبدالله بن طباطبا در سال 255 در نزدیکی اسکندریه.
5- ابراهیم بن محمد بن یحیی بن عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب، معروف به ابن صوفی به سال 256 در زمان حکومت طولونیان بر مصر، در منطقه صعید و در شهر اسنا قیام کرد.
مقریزی در بخشی از کتاب خود که به مذاهب اهل مصر اختصاص داده، ضمن اشاره به جنبش های علوی که ذکرشان رفت، به وجود تمایلات شیعی و افراد و جریان های شیعی در مصر اشاره کرده که حضوری پر رنگ داشتند و عوامل حکومت به روش های مختلف بر آنان سختگیری می کردند. به گفته وی جریان شیعی در مصر قدرتمند بود تا اینکه در عاشورای سال 350 بین سپاهیان با گروهی از شیعیان که بر قبر کلثوم تجمع کرده بودند و عزاداری می کردند درگیری روی داد و از این به بعد سختگیری بر شیعیان بیشتر شد. برای آزمودنِ مردم از آنان می پرسیدند که دایی ات کیست؟ و او باید پاسخ می داد «معاویه». در غیر این صورت، گرفتار مجازات می شد. به گفته مقریزی در این دوران در روز جمعه منادیان بر در جامع العتیق فریاد میزدند «معاویه دایی مومنان است» و مناقب معاویه را برمی شمردند.
اصحاب ائمه در مصر
در منابع تاریخ و رجال شیعی به نام تعدادی از یاران و شیعیان امامان (ع) برمی خوریم که در مصر ساکن بودند و یا فرستاده و نماینده امام در این سرزمین بودند. از جمله این افراد «محمد بن محمد بن اشعث»، «احمد بن سهل» و «حسین بن علی» را می توان نام برد. فعالیت وکلای ائمه مانند «مُعلَّی بن خنیس» و «علی بن اسباط» در مصر نشان می دهد که گروهی از شیعیان دوازده امامی در این سرزمین زندگی می کرده اند.
خلافت فاطمیان
فاطمیان، شیعیان اسماعیلی مذهب بودند که در سال 358 بر مصر غلبه یافتند و بیش از دو قرن حاکم این سرزمین بودند. با تصرف مصر به دست فاطمیان، تشیع در این کشور رونق یافت. در این دوران فاطمیان با تاسیس نهادهایی به تبلیغ و آموزش فقه و اندیشه شیعی پرداختند. از جمله مراکز علمی شیعی که در زمان فاطمیان تاسیس شد، جامع الأزهر و دار الحکمه را می توان نام برد. در این دوران آیین های شیعی مانند مراسم عزاداری برای شهادت امام حسین (ع) و جشن اعیاد غدیر خم و نیمه شعبان و زیارت بارگاه های منسوب به اهل بیت (ع) در مصر رواج یافت. هر چند بعد از غلبه ایوبیان بر مصر، نهادهای شیعی در این کشور از میان رفت، اما دوران طولانی خلافت فاطمیان در مصر، تشیع و مظاهر آن را به بخشی از آداب و سنن مصریان تبدیل کرده بود. امروزه نیز بازمانده های فرهنگ شیعی به شکل علاقه و محب به اهل بیت (ع) و اجرای برخی آیین های شیعی در فرهنگ مردم مصر باقی است.
گرایش مصریان به اهل بیت(ع)
مردم مصر، نزدیکی هایی با اندیشه های شیعیان دارند. علاقه به اهل بیت (ع) و آیین هایی مانند زیات امامزادگان نزد مردم این کشور رواج دارد. از این رو برخی نویسندگان، مصریان را سنیانی شیعه گرا و یا سنی مذهبانی با روحیه شیعی توصیف کرده اند. بی تردید سابقه تاریخی تشیع در این سرزمین بخصوص دوره طولانی حکومت شیعی فاطمیان از عوامل نفوذ و ماندگاری برخی از اندیشه ها، آداب و آیین های شیعی بین نسل های مختلف مردم این سرزمین شده است.
زیارت
زیارت مراقد خاندان اهل بیت (ع) و اولیا و بزرگان صوفی در مصر بسیار رایج است. از مشهورترین زیارتگاه های منسوب به اهل بیت (ع) و یا اصحاب ائمه (ع) که بسیار مورد توجه شیعیان و سایر مردم مصر است می توان موارد زیر را نام برد:
مقام رأس الحسین
مقام حضرت زینب (س)
مقبره فاطمه دختر امام حسین (ع)
مقبره سیده نفیسه از نوادگان امام حسن (ع)
مقبره مالک اشتر
مقبره محمد بن ابی بکر
زیارتگاه سر زید بن علی
مقبره رقیه دختر حضرت علی (ع)
مهاجرت سادات
مهاجرت سادات و امامزادگان به مصر از عوامل تاریخی گرایش مصریان به اهل بیت (ع) است. در طول تاریخ و بخصوص در دوران خلافت امویان و عباسیان گروه های بزرگ جمعیتی از سادات به این سرزمین مهاجرت و در آنجا سکنا کرده اند و با عنوان اشراف شناخته شدند. تعداد ساداتی که به مصر مهاجرت کردند بسیار زیاد بود چنان که مسعودی از مهاجرت 73 تن از علویان به مصر و نویسنده کتاب متنقله الطالبیین از مهاجرت بیش از 80 تن خبر می دهد. علویان و سادات برای دوری از نفوذ حکومت و عوامل آن در مصر، بیشتر در مناطق جنوبی مصر سکونت می کردند. نفوذ علویان و سادات در مصر به حدی بود که متوکل عباسی برای جلوگیری از نفوذ سادات در مصر، دستور داد آل ابی طالب را از آنجا اخراج کنند.
امروزه در بخش هایی از مصر بخصوص جنوب این کشور، جمعیت بزرگی از اشراف زندگی می کنند که بخشی از آنان شیعه اند. در استان قنا، شهری به نام «الأشراف» قرار دارد که بیشتر ساکنانش از طالبیان هستند. افزون بر آن گروهی از اشراف با نام «جعافره» که منتسب به امام جعفر صادق (ع) هستند در استان های قنا و اسوان ساکن اند که بیشترشان «صوفی» و بخشی از آنان شیعیان امامی مذهبند.
تصوف
حضور و رواج تصوف از دیگر عوامل نفوذ آیین ها و اندیشه های شیعی در مصر است. عقاید صوفیان به برخی از جنبه های اندیشه شیعی نزدیک است. از جمله این موارد اعتقاد به امامت و ولایت است. صوفیه همچنین به زیارت قبور صالحان و بزرگان دینی، پایبندی بسیار دارند. مقابر امامزادگان در مصر، مورد توجه صوفیان و محل برگزاری آیین های آنان است. همچنین زیارت قبر مشایخ صوفیه در مصر، رواج بسیاری دارد. صوفیان مصر به ادعیه شیعه مانند «دعای کمیل» و «صحیفه سجادیه» اعتقاد دارند و برخی گروه های صوفیه به امام زمان (ع) معتقدند. شیوخ بسیاری از گروه های صوفیه، از اشراف و سادات هستند و پیوند آنان با اهل بیت (ع) از عوامل محبوبیت آنان در این کشور است.
تشیع در مصر معاصر
دارالتقریب
برخی نویسندگان، سرآغاز فعالیت دوباره شیعیان مصر را در دوره معاصر، به سال های شکل گیری نهضت تقریب مذاهب اسلامی باز می گردانند. جنبش تقریبی باعث ایجاد پیوند هایی بین علمای شیعی و مشایخ الازهر شد که طی آن برخی از علمای بزرگ شیعی به مصر سفر کرده و مدتی در این سرزمین زندگی کردند. «شیخ محمدتقی قمی» از جمله این علما بود که بنیانگذار دار التقریب بین المذاهب الاسلامی در سال 1947 میلادی بود و از پشتیبانی آیت الله بروجردی در قم برخوردار بود. محمد جواد مغنیه، محمد حسین کاشف الغطاء، سید طالب حسینی الرفاعی و سید مرتضی رضوی از دیگر علمای شیعی بودند که در جریان تقریب حضور فعال داشتند. از میان علمای اهل سنت که با این جریان همفکری و همکاری داشتند می توان به محمد مصطفی المراغی، شیخ محمود شلتوت و شیخ عبدالمجید سلیم اشاره کرد.
فعالیت علمای شیعه در مصر به انتشار برخی از آثار شیعی و ایجاد فضای مفاهمه بیشتر بین بخشی از علمای اهل سنت مصر با شیعیان شد به طوری که در سال 1959 شیخ محمود شلتوت رئیس الازهر، فتوایی بر جواز پیروی از فقه جعفری صادر کرد که مورد تایید برخی دیگر از علمای تقریبی قرار گرفت و قرار شد مذهب شیعی در الازهر تدریس شود. از دیگر نتایج فعالیت های تقریبی، انتشار کتاب تفسیر «مجمع البیان» نوشته عالم شیعی، فضل بن حسن طبرسی با مقدمه ای از برخی علمای الازهر از جمله محمود شلتوت در ستایش این اثر بود. دار التقریب همچنین به انتشار مجله «رسالة الإسلام» از سال 1949م. / 1368ق. پرداخت که مقالاتی از علمای شیعه و سنی منتشر می کرد.
جمعیت آل البیت
جمعیت آل البیت، در سال 1973 با ریاست سید طالب الرفاعی آغاز شد. با وقوع انقلاب اسلامی و ایجاد اختلاف بین دولت ایران و مصر بر سر مسائل مربوط به فلسطین و تشدید این اختلافات با شروع جنگ تحمیلی عراق بر ایران، حساسیت حکومت به فعالیت شیعیان در مصر زیاد شد. از سوی دیگر چاپ کتاب هایی از سوی جمعیت آل البیت مانند «المراجعات»، «علی لا سواه” و «تشیع ظاهره الطبیعیة فی إطار الدعوة» باعث ایجاد مخالفت هایی از سوی علمای سنی مذهب شد و در سال 1979 میلادی حکومت مصر دستور منع فعالیت این موسسه را صادر کرد. با اینکه بعدها با شکایت جمعیت آل البیت، دادگاه رای به بی گناهی جمعیت آل بیت داد، اما اجازه فعالیت مجدد به آنان داده نشد.
سختگیری ها بر شیعه
چنان که گفته شد، با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و اختلافات دو حکومت بر سر مسائل فلسطین که به روابط خصمانه انجامید، شیعیان مصر زیر ذره بین نیروهای حکومتی قرار گرفتند و هر گونه ارتباط آنان با ایران به عنوان فعالیت جاسوسی ارزیابی شد. در این دوران کتاب هایی ضد شیعه به نگارش در آمد که در برخی از آنان مانند کتاب “المخطوط العرضة لدین الشیعه» نوشته محب الدین الخطیب، تشیع همچون دینی غیر از اسلام معرفی می شد. این رویکرد باعث برخوردهای شدید با شیعیان در برخی سال ها بخصوص دهه هشتاد میلادی شد. در سال 1988 دولت مصر، گروهی از شیعیان را به اتهام ارتباط با ایران دستگیر کرد. در این دوران، بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی شیعه مدتی را در زندان گذراندند.
شیعه بعد از انقلاب مصر
با سقوط دولت حسنی مبارک، شیعیان نیز مانند دیگر گروه های مصری مجال بیشتری برای فعالیت های سیاسی خود یافتند و شروع به اقداماتی در جهت تقویت جایگاه سیاسی شیعیان مانند تاسیس حزب سیاسی، کردند. با این حال سختگیری ها بر شیعیان در سال های بعد از انقلاب مصر ادامه یافت. اتهام توهین به صحابه پیامبر (ص) از مهم ترین و رایج ترین اتهاماتی است که دستمایه اعتراض مقامات دولتی بر شیعیان و توجیه خشونت سلفیان تندرو علیه آنان است. اتهام جاسوسی و فعالیت در جهت منافع ایران از دیگر اتهامات رایج علیه شیعیان است که همچنان بهانه محدود کردن فعالیت شیعیان است.
بعد از انقلاب مصر با تقویت جریان های اسلام گرا، گروه های سلفی نیز مجال بیشتری برای عمل یافتند. در سال های بعد از انقلاب مصر، مخالفان شیعه به هراس عمومی از گسترش شیعه که آن را «مد الشیعی» می خواندند دامن زدند. در همان ماه های نخست برکناری حسنی مبارک، برخی از زیارتگاه های مصر مورد هجوم و تخریب گروه های تندرو قرار گرفت. افتتاح یک «حسینیه» در مصر، با عکس العمل شدید گروه های سلفی مواجه شد و بعد از دو هفته از تاسیس حسینیه آن را به تعطیلی کشاندند.
با قدرت یابی جریان سیاسی سلفیه در انتخابات مجلس و سپس انتخاب محمد مرسی به ریاست جمهوری سختگیری ها بر شیعیان ادامه یافت. قتل حسن شحاته روحانی شیعی و چهار تن از شیعیان همراه وی از جمله اتفاقاتی بود که در این دوران اتفاق افتاد. اتفاقی که شیعیان مصر، محمد مرسی و سیاست هایش را در وقوع آن مقصر می دانستند.
شیعیان امروز
درباره تعداد شیعیان در مصر آمار دقیقی در دست نیست و منابع گوناگون، آمارهایی بسیار متغایر را اعلام می کنند. در حالی که برخی منابع تعداد شیعیان را کمتر از یک میلیون و حدود 600 تا 700 هزار تن برآورد کرده اند، برخی با احتساب گروههایی از صوفیه، تعداد شیعیان را بسیار بیشتر و تا 5 یا 6 میلیون تن دانسته اند. شیعیان در مناطق مختلفی از مصر از جمله شهرهای منصوره و طنطا در شمال مصر و نیز مناطقی از جنوب مصر مانند اسوان و قنا در منطقه صعید و شهرهای اسنا، ارفو، ارمنت و قفطا زندگی می کنند.
فعالان شیعی
در دهه های اخیر تعدادی از شخصیت های فرهنگی و اجتماعی شیعی رهبری بخشی از فعالیت های اجتماعی شیعیان را بر عهده داشته اند که افراد زیر برخی از مشهورترین این افراداند:
صالح الوردانی: روزنامه نگار مصری، متولد 1952 میلادی که در سال 1981 به مذهب شیعی در آمد و کتاب های زیادی درباره مذهب شیعه نگاشت که از جمله آن ها می توان به: الحرکة الإسلامیة فی مصر، الواقع و التحدّیات، الشیعة فی مصر، مصر و ایران و... اشاره کرد. او همچنین به تاسیس انتشارات دارالبدایة و دارالهدف و مدیریت برخی فعالیت های مذهبی شیعیان پرداخت. صالح الوردانی از جمله رهبران شیعی مصر است که چند بار در دهه هشتاد میلادی بازداشت شد.
محمد الدرینی: از فعالان شیعه که در حوزه های مختلف اجتماعی و فرهنگی فعالیت داشته است. بارها به دلیل فعالیت های شیعی و اعتراض به محدودیت ها بازداشت و زندانی شد. از جمله کتاب های او «شیعةُ مصر و القریة التی فی حاضرة البحر و عاصمة الجهنم» است.
احمد راسم النفیس: پزشک متولد 1952 که در آغاز از اعضای گروه اخوان المسلمین بود و بعد از جدا شدن از آن در سال 1996 شیعه شد. از جمله کتاب هایش «الطریق إلی آل البیت» و «أول الطریق» و «علی الخطّ الحسین» را می توان نام برد. سایت خبری «النفیس» نیز به ریاست او به پوشش اخبار شیعیان مصر و انعکاس نظرات وی می پردازد.
حسن شحاته: خطیب مشهور شیعی در سال 1946 به دنیا آمد. او از فارغ التحصیلان الازهر بود که به مذهب شیعی درآمد و دو بار از ایران دیدار کرد. وی بعد از اعلام تشیع، مدتی بازداشت شد و در سال 2009 نیز بار دیگر به زندان افتاد. حسن شحاته در سال 1392 شمسی در روستای جیزه در مراسم بزرگداشت تولد امام زمان (عج) مورد حمله تکفیری ها قرار گرفت و به طرزی وحشیانه کشته شد.
سید طاهر الهاشمی: از فعالان سیاسی و اجتماعی شیعه در مصر است. او سایتی با نام السید الطاهر الهاشمی نیز دارد که به درج سخنان و نوشته های وی و بررسی اخبار شیعیان می پردازد.
دکتر مصباح الردینی: از محققان دانشگاه الازهر و از مرشدان اخوان المسلمین مصر است که پس از چهار سال تحقیقات گسترده در مورد تشیع، در سال 73 سالگی به مذهب شیعه اثناعشری گرویده است. وی به مدت 40 سال در آمریکا به تبلیغ اسلام مشغول بوده و در کالیفرنیا مساجد و مراکز اسلامی زیادی بنا نهاده است. الردینی از همکاران سابق یوسف القرضاوی (رییس اتحادیه علمای اسلام و پدر معنوی اخوان المسلمین) و از استادان «محمد مرسی» رئیس جمهور سابق مصر محسوب می شود.
نهادهای شیعی در مصر
امروزه شیعیان مصر افزون بر برگزاری آیین های شیعی بخصوص عزاداری ایام محرم در حسینیه ها و زیارتگاه ها، در قالب تشکل ها و گروه های مختلف، به فعالیت های سیاسی و اجتماعی گوناگونی می پردازند. از جمله موسساتی که به فعالیت های مذهبی و اجتماعی شیعیان اختصاص دارند می توان به موارد زیر اشاره کرد:
-المجلس الاعلی لآل البیت که مجله صوت آل البیت را منتشر می کند؛
-مرکز الإمام علی که موسسه ای حقوقی با هدف حمایت از شیعیان در دعاوی سیاسی و حقوقی تاسیس شده؛
-جمعیت الحوراء که موسسه ای خیریه است؛
-مرکز علوم آل البیت که به فعالیت های علمی می پردازد؛
ناشران شیعه
افزون بر سایر نهادهای شیعی، برخی از موسسات انتشاراتی نیز در مصر به دست شیعیان و با هدف نشر آثار شیعی تاسیس شدند. از جمله این موسسات انتشاراتی می توان به موارد زیر اشاره کرد:
دارالنجاح: نخستین موسسه انتشاراتی شیعی در مصر به سال 1952 میلادی به ریاست سید مرتضی رضوی تاسیس شد و برخی از کتاب های مهم شیعی مانند تفسیر القرآن الکریم نوشته سید شُبَّر، وسائل الشیعه، مصادر الحدیث عند الإمامیه، اصل الشیعة و أصولها، شیعة و فنون الإسلام و شیعة فی التاریخ نوشته محمد الزین را به چاپ رساند.
دارالبدایه: در سال 1986 میلادی به ریاست صالح الوردانی تاسیس شد و کتاب هایی مانند البعث الإسلامی و المجتمع الإسلامی نوشته سید محمد المدرسی و کتاب کیف نقهر الخوف نوشته شیخ حسن صفار و کتاب های دیگر را منتشر کرد. فعالیت این انتشارات پس از مدتی با مخالفت هایی از سوی گرایش های سلفی مواجه شد. فعالیت دارالبدایه همزمان با دوران سختگیری ها بر شیعیان مصر بود و بعد از مدتی به اتهام همکاری با ایران تعطیل شد.
دارالهدف: در سال 1989 میلادی به دست صالح الوردانی تاسیس شد و امروزه نیز به فعالیت خود ادامه می دهد.
دار بن لقمان
مرکز الفجر للدراسات و البحوث و النشر و التوزیع
پی نوشت
[1] سیره حلبی، ج 3، ص 281 / السیرة النبویة / حاشیه سیره حلبی، ج 3، ص 70 / بحار الانوار، ج 6 / طبقات، ج 1، ص 16 / صبح الاعشی، ج 6، ص 378 / اعلام السائلین، ص 19 / اعیان الشیعه، ج 2، ص 146- واقدی نامه رسول خدا را به مقوقس بدین گونه ضبط کرده: «من محمد رسول الله الی صاحب مصر، اما بعد فان الله ارسلنی رسولا و انزل علی قرآنا، و امرنی بالاعذار و الانذار، و مقاتلة الکفار حتی یدینوا بدینی، و یدخل الناس فی ملتی، و قد دعوتک الی الاقرار بوحدانیته، فان فعلت سعت، و ان ابیت شقیت والسلام» (جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 39). بلعمی در ترجمه تاریخ طبری، ج 2، ص 418، چاپ هند نامه رابه این نحو ذکر نموده: «بسم الله الرحمن الرحیم یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا الذی له ملک السموات و الارض، لا اله الا هو یحیی و یمیت فآمنوا بالله و رسوله النبی الامی الذی یؤمن بالله و کلماته واتبعوه لعلکم تهتدون. من محمد رسول الله الی مقوقس، سلام علی من اتبع الهدی، اسلم تسلم من عذاب الله تعالی یوم القیامة فلک الجنة. و ان لم تسلم فانی ادیت الرسالة». لسان الملک این نامه را نقل کرده و گفته سواد نامه ای است که سلطان عبدالمجیدخان برای ناصرالدین شاه آن را هدیه فرستاده: «من محمد عبدالله و رسوله، الی عظیم القبط، و السلام علی من اتبع الهدی توکل بالله فی کل الاحوال، فان تولیت فعلیک بالعدل و القسط یا اهل الکتاب سیروا الی کلمة سواء بیننا و بینکم، ان لاتعبدوا الا الله و لاتعودوا».
[2] مقوقس . [ م ُ ق َ ق ِ ] (ع اِ) مرغی است طوقدار که طوقش سیاه سپیدی مایل باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام مرغی شبیه به کبوتر که در گردن طوق سیاه و سپیدی دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ؛؛ لقب هر پادشاه مصر و اسکندریه و لقب پادشاه هند. مروی است از ابن عباس و غالب که غلط باشد.(منتهی الارب ). لقبی است برای هر پادشاه مصر و اسکندریه و بزرگ هند. (از اقرب الموارد). لقب هرکه پادشاه اسکندریه باشد. (غیاث ).
[3] سیره حلبی، ج 3، ص 281
[5] نسخه اصلی این نامه را در استانبول در موزه معروف به نوب قاپو زیارت کردم که مقداری از آن ریخته بود و فعلا ضمیمه اشیاء مقدسه ای است که در استانبول نگهداری می شود (مؤلف).
[6] الاصابة، ج 3، ص 502 / سیره نبویه / حاشیه سیره حلبی، ج 3، ص 70 / سریه حلبی، ج 3، ص 281 / اسدالغابة، ج 1، ص 361
[7] اعلام السائلین: ص 20 / سیره نبویه / حاشیه سیره حلبی، ج 3، ص 71
[10] به عبارت دیگر: همان بت و بت پرستی و شراب و قمار و رشوه و اعمال زشت در مجالس و شب نشینی های آنان دایر و برقرار است!
[11] سریه نبویه / حاشیه بر سیره حلبی، ج 3، ص 72 / الاصابة، ج 3، ص 502
[13] سیره حلبی، ج 2، ص 372 / صبح الاعشی، ج 6، ص 467 / الاصابة، ج 3، ص 503
[14] جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 40.
[15] سیره نبویه / حاشیه سیره حلبی، ج 3، ص 72 و 315 و 361
[16] سیره نبویه/ حاشیه سیره حلبی، ج 3، ص 71 / البدایة، ج 4، ص273
[17] سیره حلبی، ج 3، ص 283 / کامل ابن اثیر، ج 2، ص 152
[18] سوره ممتحنه، آیه 2 / سیره ابن هشام، ج 4، ص 16 / اسدالغابة، ج 1، ص 361 / لغت نامه دهخدا، ص 104، حرف حاء / کامل ابن اثیر، ج 2، ص 163
[19] دائرة المعارف فرید، ج 9، ص 56 / کامل ابن اثیر، ج 2
[20] برگرفته از «ویکی شیعه»