مقدمه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیدنا محمّد و آله الطّیبین و الطّاهرین
نهضت سید الشّهداء (ع) مدرسه ای است دارای ابعاد و جوانب گوناگون که رشادت، فداکاری و تمامی ارزش های آسمانی به تمامی معانی و مراتب خود در آن نهفته است و انسان می تواند از صحنه ها و مراحل و فصول گوناگون آن هر آن چه را که رسالت های زبانی و آسمانی از ارزش های جاودان و برین، به ارمغان آورده اند، بیاموزد؛ همان ارزش هایی که یکایک آنها را آن امام بزرگوار به همراه اهل بیت (علیهم السّلام) و اصحاب خویش تجسم بخشیده است و بی شک از همین روست که ما از ادراک تمام ابعاد این نهضت مبارک ناتوانیم و ظرف های خرد و ادراکمان بسیار کوچک تر از آن است که بتواند تمامی این دروس و معانی و عبرت ها را در خود جای دهد.
پس چاره ای نیست جز آن که به قدر توان و به آن اندازه که فرصت ما را مجال می دهد به یک بُعد از ابعاد گوناگون این حرکت عظیم که بُعد اجتماعی آن است بپردازیم.
آنان که به مطالعه وجهه اجتماعی حرکت امام حسین (ع) پرداخته اند، تفاسیر متعددی از این نهضت ارائه نموده و هر یک آن را به گونه ای متفاوت از دیگری تبیین نموده اند. البته این امر به هیچ روی جای شگفتی نیست زیرا غالباً چنین اختلافاتی در تفسیر و تحدید ابعاد وجودی یک شخصیت عظیم روی می دهد. چنان که در مورد شخصیت بسیاری از بزرگان تاریخ اسلام و تفسیر اعمال و موضع گیری های آنان، چنین اختلافاتی میان اندیشه وران درگرفته است.
مهم ترین عناوینی که در مطالعه بعد اجتماعی نهضت امام حسین (ع) باید مورد مطالعه قرار گیرد به شرح زیر است:
1- مطالعه علل و عوامل پیدایش و شکل گیری این نهضت
2- مطالعه ماهیت نهضت
3- مطالعه مراحل نهضت
4- آثار و نتایج نهضت
علل شکل گیری نهضت
هر تحلیل گر تاریخی و اجتماعی که می خواهد به قضیه حضرت سید الشّهداء (ع) بپردازد، به ناچار باید برخی از فصل های مهم این حرکت را مورد مطالعه قرار داده و برای هر یک از آنها نظریه ای صحیح متکی به شواهد و قرائن تاریخی ارائه دهد.
در فصل نخست سؤال محوری این است که انگیزه های حضرت سید الشّهداء (ع) و هدف آن حضرت از خلال فرآیند تغییر اجتماعی که درصدد آن بوده است، چه بوده؟ به اصطلاح فلاسفه، علل غائی این حرکت عظیم و جاودانه با تمامی ویژگی های منحصر به فرد آن چیست؟ ویژگی های منحصر به فردی که این نهضت را در میان تمامی انقلاب ها و اقدامات و کنش های تغییر دهنده اجتماعی حتی در میان اقدامات انبیاء و اوصیاء ایشان (علیهم السّلام) متمایز نموده است؛ نهضت امام حسین (ع) به حسب ظاهر بیشتر شبیه به یک اقدام انتحاری است در حالی که می دانیم آن حضرت امامی است معصوم و کامل، عاقل ترین مردم و بالنده ترین ایشان از نظر خرد و جایگاه، پس باید دید چگونه است که چنین شخصی دست به چنین اقدامی می زند.
در این زمینه معمولًا تفسیرات مختلفی ارائه می شود که در بدو امر می توان آنها را به دو دسته تقسیم کرد:
دسته نخست: تفاسیری که از جانب برخی از مستشرقین و نیز برخی از مسلمانان و همچنین برخی از حکام در زمان امام (ع) و پس از ایشان ارائه شده است که از دیدگاه ما تفاسیری نادرست و ناسازگار با اعتقاد و تصور ما نسبت به سید الشّهداء (ع) است. بخشی از این تفاسیر که آنها را در زمره تفسیرهای باطل و ناصواب به شمار می آوریم، تفاسیری است که ناشی از اغراض و یا امراض در برهه هایی از زمان و از سوی حکام منحرف و دستگاه ایشان با هدف مسخ نهضت امام حسین (ع) و کاستن از برکات و آثار آن در میان امت اسلامی ارائه شده است؛ این دسته سعی نموده اند تا به تحلیل ها، تفسیرها و توجیهاتی پیرامون موضع امام حسین (ع) نسبت به حاکمیت و علت خروج ایشان بپردازند.
در مقابل تعداد دیگری از این تفسیرهای نادرست نشأت گرفته از نیت های پلیدی است که بذرهای آن از زمان حکام بنی امیه پاشیده شده است و تحلیلگران متأخر نیز از این دست از تفاسیر که در برخی از کتب تاریخی به صورت پراکنده آمده است، تأثیر پذیرفته و به آن استناد جسته و اعتماد نموده اند.
بخش دیگری از این تفسیرات باطل و نادرست در نتیجه این واقعیت ایجاد شده است که بسیاری از افرادی که به تحلیل و تفسیر تاریخی قضیه امام حسین (ع) پرداخته اند، از مکتب امام حسین (ع) و مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) و حقیقت ایشان و مفهوم امامت آنان به دور بوده اند و بالطبع ادراکی نسبت به ابعاد این خصوصیات نداشته اند، زیرا یا مسلمان نبوده اند و یا شیعه نبوده اند. پس به طور طبیعی تفاسیری به ذهنشان خطور کرده است که با آن چه که ما درباره ائمه و امام حسین (ع) به طور خاص بدان معتقدیم، ناسازگار است که در نتیجه ما این دست از تفاسیر را تفاسیر باطل و نادرستی از نهضت امام حسین (ع) می دانیم.
در اینجا به دو تفسیر مشهور از تفاسیر انحرافی که در برخی از کتب تاریخی و نیز تحقیقات مستشرقین در زمینه حرکت امام حسین (ع) وجود دارد، اشاره می نماییم:
تفسیر نخست:
این تفسیر بر تحلیل های قبیله ای و عشیره ای استوار است. بدین معنی که برخی از کتب تاریخی و نیز برخی از مستشرقین کوشیده اند تا واقعه کربلا را به عنوان حلقه ای از حلقه های درگیری قبیله ای میان بنی هاشم و بنی امیه وانمود کنند؛ درگیری و نزاعی که از زمان هاشم و امیه، وجود داشته است و بعد از حضرت سید الشّهداء (ع) نیز امتداد یافته است. بر اساس این تفسیر، بنی امیه و بنی هاشم از ابتداء بر سر زعامت و وجاهت در جامعه مکه و حجاز و اموری همچون تصدی بیت الله الحرام و مانند آن، با یکدیگر درگیری داشته اند و پس از آن با پیروزی اسلام و انتقال سلطه و وجاهت و زعامت و نفوذ اجتماعی به قبیله بنی هاشم- بدان جهت که نبی اکرم (ص) از بنی هاشم بودند- بنی امیه که بازنده نزاع شده بودند، درصدد برآمدند تا امتیازاتی را که بنی هاشم به دست آورده بودند از آنها باز ستانند. بنابراین با اکراه وارد اسلام شدند و کوشیدند تا با توسل به شیوه های منافقانه از درون جامعه اسلامی رقیب خود را به زمین بزنند که در نهایت این کوشش آنها به رسیدن معاویه بن ابی سفیان به حکومت و سیطره وی بر جامعه عربی آن زمان انجامید. صاحبان این تفسیر در جهت اثبات مدعای خویش همچنین به اشعار و قصائدی که شعرای درباری همچون اخطل در این زمینه سروده و این درگیری را به تصویر کشیده اند و یا اشعار برخی از حکام و سلاطین جاهل همچون خود یزید، استشهاد می کنند.
شواهدی از این قبیل در کتب تاریخی، اینجا و آنجا پراکنده است که این مفسران با تمسک بدان ها سعی در القاء این باور دارند که واقعه کربلا در حقیقت یک درگیری قبیله ای بوده است. مؤید دیگری که برای این تفسیر ارائه می شود این است که جامعه اسلامی و عربی علی رغم ظهور اسلام همچنان جامعه ای بوده است که نظام قبیله ای بر آن سیطره داشته است و مشایخ عرب و شیوخ قبیله، طبقه حاکم در جامعه عربی به شمار می آمده اند و تأکید اسلام بر ارزش های جهان بینی خاص خود نیز نتوانسته است به طور کامل یخ های کهن این نظام قبیله ای و عشیره ای را ذوب کند و این قبایل و پیوندهای حاکم بر آنها همچنان در تعیین مسیر حرکت پدیده های اجتماعی و سیاسی اثرگذار بوده اند. چنان که حاکمان از خلال رؤسای عشائر به تحریک آنان می پرداخته اند و برای مثال معاویه بدینوسیله عشائر مضر و یمن و دیگران را به سوی خود جلب می نمود و سعی در بهره برداری از روحیات قبیله محور و استفاده از سازمان های عشیره ای در تثبیت حکومت خود و نیل به اهداف و اغراض خویش داشت. چنان که با اعطاء امتیازات و مواهب اقدام به نزدیک نمودن یک قبیله به خود و دور کردن دیگری می نمود.
بنابراین معقول است که گفته شود در جامعه ای که هنوز منطق عشیره ای بر آن حکم فرما بوده است، میان بنی هاشم و بنی امیه نیز اثری از این نزاع قبیله ای وجود داشته است. لیکن باید دانست که این تفسیر به هیچ روی پذیرفتنی نیست و پذیرش آن در حقیقت منافی با مبادی ایمان است. زیرا بر اساس این تفسیر، تمام موضع گیری های نبی اکرم و اهل بیت و امام حسین (صلوات الله علیهم اجمعین) بر پایه تعصبات قبیله ای تفسیر می گردد. که این در منافات کامل با ایمان به نبوت و صدق رسول اکرم (ص) و اهل بیت (علیهم السّلام) است که همواره از پیام ها و مفاهیم و ارزش هایی سخن گفته اند که به شدت هر چه تمام تر چنین تعصبات و مقولاتی را رد می نماید و آنها را بی پایه و اساس می داند.
بنابراین از ناحیه اعتقادی، این تفسیر با اصل عقیده اسلامی ناسازگار است چه رسد به اعتقاد ویژه ای که درباره اهل بیت (علیهم السّلام) وجود دارد و آن این که خداوند متعال آنان را از «رجس» و آلودگی تطهیر فرموده است که یکی از مصادیق «رجس» و آلودگی بی تردید همین است که انگیزه ها و موضع گیری های انسان بر اساس معیارهای عشیره ای و قبیله ای جاهلیت باشد.
از بُعد تاریخی و با صرف نظر کامل از جنبه اعتقادی و دینی نیز، ملاحظه می شود که این تفسیر به هیچ روی نمی تواند درست باشد. زیرا مطالعه موضوعی تاریخ اسلام به شیوه علمی، محقق را به این نتیجه می رساند که این درگیری نمی تواند یک درگیری قبیله ای و بر اساس احساسات عشیره ای و اموری از این دست باشد. چرا که به شهادت تاریخ، پیامبر اکرم (ص) نخستین کسی است که با این تفکر به مبارزه پرداخته است و آن را بر موقعیت بیرونی خویش در جامعه تطبیق داده است. او تمامی این نظامات جاهلی و اندیشه های قبیله ای را در هم ریخت و نگاه مخالف با این دست از اندیشه ها را در نفوس افراد دیگر رسوخ داد و تعمیق نمود چنان که سلمان فارسی را محمدی دانست در حالی که ابولهب را کافر قلمداد نمود.
آیا می توان نمونه ای روشن تر از این برای مقابله با تفکر عشیره ای یافت؟ پیامبر اکرم (ص) با قطع نظر از وحی و نبوت به عنوان انسانی که در برهه ای از تاریخ زیسته است و در جامعه خویش ایجاد تغییر نموده است، انسانی که مطالعه رفتار وی ما را به این نتیجه می رساند که از سر سخت ترین مبارزین با منازعات عشیره ای و قبیله ای بوده است و همه اعمال و اقدامات ایشان بر ضد این افکار و ارزش های جاهلی بوده است.
در قضیه حضرت سید الشّهداء (ع) نیز شواهدی بر این مطلب وجود دارد، چرا که اگر قیام و نهضت امام حسین (ع) ماهیت قبیله ای و عشیره ای داشت، آن حضرت می بایست با افراد عشیره خود قیام می نمود و نه به همراه کسانی که به لحاظ عشیره با وی غریبه به شمار می آمدند.. . می بایست در سرزمین عشیره خویش یعنی حجاز قیام می نمود چرا که بنی هاشم نه در کوفه و بصره بلکه در مدینه و مکه ساکن بودند. پس اگر احساسات قبیله ای و عشیره ای انگیزه این حرکت را تشکیل می داد، هر آینه باید این نهضت از میان این عشیره و در موطن آن شکل می گرفت. در حالی که نه اکثر یاران این نهضت همچون مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین و.. . که به همراه سید الشّهداء (ع) در کربلاء به شهادت رسیدند، از بنی هاشم بودند و نه کسانی که برای آن حضرت نامه نوشتند و از ایشان درخواست نمودند که به کوفه برود «که در کوفه لشکریانی حاضر به یراق آماده نصرت شمایند و درختان ثمر داده اند»[1] از هاشمیان به شمار می آمدند بلکه موالیان امام حسین (ع) بودند که اعتقاد آنان به امام حسین (ع) آنان را وادار نمود تا از ایشان کمک بخواهند و برای بیعت، ایشان را به کوفه دعوت نمایند. پس نقطه شروع قضیه و انگیزه های آن، کاملًا اعتقادی است و نه عشیره ای و قبیله ای.
بنابراین این تفسیر هم به لحاظ اعتقادی نادرست و غیر قابل پذیرش است و هم با مراجعه به تاریخ و ملاحظه افرادی که در آن نقش آفرینی نموده اند، بطلان آن آشکار می گردد. از سوی دیگر تصریحات خود حضرت سید الشّهداء (ع) نیز با این تفسیر ناسازگار است. چرا که ایشان هدف خود از خروج را طلب اصلاح در امت جدش رسول الله (ص) می داند[2] و نه این که عشیره من چنین است و عشیره بنی امیه چنانند؛ ایشان با صراحت و وضوح بیان می دارد که هدف من الهی و دینی است و نه قبیله ای و مانند آن.
بنابراین، این تفسیر از تمام جهت، باطل است و در حقیقت از تفاسیری است که دستگاه حاکم پس از آن که ارکان آن در اثر اقدام آن حضرت، به لرزه درآمد، اقدام به ارائه آن نمود و همچنین حکومت های بعدی نیز که می دیدند قضیه امام حسین (ع) همچنان ضمیر و وجدان امت اسلامی را در گرو خود دارد و همچنان در نفوس افراد این امت زنده و بیدار است حادثه ای است که تا روز قیامت به عنوان بزرگ ترین حادثه به شمار خواهد رفت، ناگزیر بودند که برای آن تفسیری ارائه نمایند و از میان تفسیرهای ممکن این تفسیر را برگزیدند تا هم توجیه کننده برخی از اعمال آنان باشد و هم بتواند بر جنبه حقیقی ماجرا که همان انحراف دینی و عقیدتی آنان بود پرده افکند تا این که امت نگوید آن هنگام که امام حسین (ع) بر ایشان خروج نمود، اینان شایستگی خلافت را نداشتند، اینها اصلًا مسلمان نبودند یا در سطحی نبودند که بتوانند بر مسلمانان حکومت کنند. لذا حکام جور برای این که اذهان مردم را از انگیزه واقعی نهضت حسینی دور کنند و برای گمراه نمودن آنان، دست به اختراع این تفسیر زدند و وانمود کردند که مسأله، مسأله درگیری میان دو قبیله هاشم و بنی امیه بوده است.. . و این دو قبیله پسر عموی یکدیگر به شمار می رفته اند و این که، این حکومت کند یا آن، چنان مسأله مهمی نبوده است. پس این تفسیر در حقیقت از سوی همان کسانی ارائه شده است که قیام امام حسین (ع) علیه خود آنان به وقوع پیوسته است.
تفسیر دوم:
این تفسیر، نهضت امام حسین (ع) را نه بر اساس تحلیل های عشیره ای و قبیله ای بلکه بر اساس روحیات شخصی امام حسین (ع) تفسیر می نماید. به این بیان که امام حسین (ع) شخصیتی ظلم ستیز داشته و در قاطعیت همچون پدرش بوده است که در مقابل کوچک ترین ظلمی که در عالم رخ می داده است، آرام نمی گرفته است و این روحیه انقلابی ایشان را در نهایت بر آن داشته است تا در مقابل یزید قیام نماید. همچنان که امیرالمؤمنین (ع) حاضر نشد با معاویه سازش نماید و حتی برای لحظه ای حکومت او را تحمل نماید، آنگاه که آن حضرت پس از خلافت تصمیم به عزل تمامی کارگزاران عثمان و از جمله معاویه نمود، طلحه و زبیر به ایشان پیشنهاد نمودند که دلیلی برای برکناری یکباره آنان از همین ابتدای کار وجود ندارد[3] و نگه داشتن آنان در مناصب خود از نصب کارگزاران جدید آسان تر است. شما وضعیت را به همان صورت که بوده است نگه دار و از ایشان برای خود بیعت بگیر. آنها هم دیگر نمی توانند نقض بیعت کنند و دیگر معاویه هم نمی تواند پیراهن عثمان را برای فریب دادن مردم علم کند. لیکن امام (ع) چنین پیشنهادی را به هیچ روی نپذیرفت که این حاکی از روحیه تند و قاطع آن حضرت است. امام حسین (ع) نیز همین روحیه را از ایشان به ارث برده در حالی که امام حسن (ع) چنین نبوده و با معاویه سازش نموده است و این تنها به خاطر روحیه تند و انقلابی امام حسین (ع) بوده است که نمی توانسته است حتی لحظه ای ظلم را در عالم تحمل نماید.
این تفسیر نیز باطل و نادرست است، زیرا:
اولًا: با اعتقاد ما در خصوص ائمه (علیهم السّلام) ناسازگار است چرا که ما بر این باوریم که ائمه (علیهم السّلام) در عرصه عمل اجتماعی و دینی هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. «حسن و حسین هر دو امامند. برخاسته باشند و یا نشسته».[4] بلی تفاوت های ظاهری میان آنها وجود دارد لیکن در آن دسته از صفاتی که به جانب هدایت و رهبری ایشان و نقش الهی آنان باز می گردد، هیچگونه اختلافی با هم ندارند و همگی نوری واحدند و همگی از آن لحاظ که تنها و تنها بر اساس تکلیف شرعی و الهی خویش موضع گیری می نمایند، یکسانند و هیچ تأثیری از مزاج و روحیه و محیط و اتفاقات پیرامونی، نمی پذیرند.
پس نمی توان قضیه امام حسین (ع) را به عنوان قضیه ای که از روحیه خاص انقلابی آن حضرت نشأت گرفته است و امام حسن (ع) فاقد آن بوده است تفسیر نمود. زیرا همانگونه که گفته شد تمامی صفاتی که به لحاظ جنبه هدایت و عملکرد اجتماعی در امام حسین (ع) موجود است، در امام حسن (ع) نیز وجود دارد و بنابراین اعتقادات ما این دست از تفاسیر را نمی پذیرد.
ثانیاً: این تفسیر به لحاظ تاریخی نیز پذیرفتنی نیست. زیرا که ما می دانیم امام حسین (ع) در مدت ده سال امامت امام حسن (ع) زندگی کرده ولی قیامی نکرده است. همچنین ده سال پس از شهادت امام حسن (ع) در دوره حکومت معاویه زندگی کرده است و قیام نکرده است. در حالی که در همین زمان نامه ها و پیام هایی از عراق به ایشان می رسیده و از ایشان درخواست قیام می شده است. سلیمان بن صرد خزاعی خدمت ایشان می رسد و از ایشان درخواست خروج می نماید.[5] ولیکن ایشان، این درخواست را رد می نماید و خود را پای بند به روش امام حسن (ع) می داند. هم چنانکه پس از قضیه صلح امام حسن (ع) برخی از تندروهای شیعه [که به زعم خویش ] از امام حسن (ع) مأیوس شده بودند، نزد ایشان مسأله قیام را مطرح نمودند چرا که عمق مسأله و پس زمینه این صلح را- که در واقع کم اهمیت تر از قیام امام حسین (ع) نبود- درک نکرده بودند. لذا از امام حسین (ع) درخواست نمودند که علی رغم وجود امام حسن (ع) این بار را به دوش کشد و به عراق برود. لیکن آن حضرت درخواست آنان را رد کرد و بر موضع امام حسن (ع) صحّه گذارد که این نشانگر وحدت نظر آن دو بزرگوار در مورد مسأله صلح است.
پس مسأله، به هیچ وجه روی مسأله روحیه شخصی امام حسین (ع) و این که ایشان توان پذیرش ظلم را ولو به اندازه یک لحظه نداشته است، نمی باشد. نتیجه آن که این دست از تفاسیر نه از لحاظ تاریخی پذیرفتنی است و نه به لحاظ اعتقادی می توان بر آن صحّه گذارد. بلکه به ظنّ قوی تفاسیری است که با اهداف آلوده سیاسی از سوی حکام جور ارائه شده است.
تفسیرهای اسلامی پیرامون قضیه امام حسین
تفسیرهای اسلامی که پیرامون قضیه امام حسین (ع) ارائه شده است:
در قبال تفسیرهای دسته نخست، دسته ای دیگر از تفاسیر وجود دارند که فی حدّ نفسه می توانند صحیح باشند و با مبادی اعتقادی در تنافی نیستند و علامت سؤال هایی از قبیل آن چه که گفته شد در مقابل آنها قرار نمی گیرد. لیکن این که کدام یک از این تفاسیر منطبق با واقعیت خارجی جامعه اسلامی در زمان حرکت امام حسین (ع) است، محتاج به مطالعه شواهد تاریخی و ملاحظه همه جانبه مسأله است و بدین وسیله است که میزان صحت آنها تعیین می شود.
این تفاسیر را که همگی آنها علی رغم اختلاف آنها در درجه شهرت، در میان کتب و اندیشمندان و اذهان شیعیان به اشکال مختلفی وجود دارد، می توان در قالب سه نظریه خلاصه نمود:
نظریه نخست: نظریه غیبی حرکت امام حسین (ع).
نظریه دوم: نظریه سیاسی حرکت امام حسین (ع).
نظریه سوم: نظریه رسالت تاریخی در حرکت امام حسین (ع).
پس باید به هر یک از این نظریات به صورت مجزا پرداخته شود تا معلوم گردد که چه شواهد و ادله ای بر هر یک از آنها می توان پیدا نمود؟
نظریه نخست: تفسیر غیبی
این نظریه می کوشد تا انگیزه های حرکت امام حسین (ع) را بر اساس اوامر عالم غیب تفسیر نماید. بدین بیان که امام حسین (ع) به عنوان یک امام معصوم که متصل به عالم غیب است از جانب خداوند متعال مکلف به این اقدام شده است. تکلیفی که به اعتبار خاص بودن آن حضرت و عصمت و اتصال ایشان به عالم غیب، اختصاص به آن حضرت دارد و دیگران مشارکتی در این تکلیف ندارند. و از این رو این تکلیف شاق و عظیم همانگونه بوده است که خدای متعال آن را واجب نموده است و بر آن حضرت نیز فرض بوده است که بر طبق تکلیف الهی به همانگونه آن را امتثال نماید. بدیهی است که این تفسیر می پذیرد که بر این حرکت مبارک و عظیم آثار و نتایجی مترتب شده است لیکن بحث فعلًا از انگیزه ها و اسباب است و نه آثار و نتایج. پس هیچگونه انگیزه سیاسی یا انگیزه اجتماعی، امام (ع) را به سوی این حرکت سوق نداده است بلکه تنها و تنها اوامر عالم غیب آن حضرت را به این فداکاری عظیم وا داشته است. پس علی رغم این که این حرکت آثار و نتایج زیادی در تاریخ اسلام از خود به جای گذاشته است لیکن هیچ یک از این آثار و نتایج، انگیزه حضرت از حرکت نبوده و بلکه چه بسا اصلًا مورد لحاظ امام (ع) نیز نبوده است.
قائلین به این نظریه برای اثبات دیدگاه خویش به برخی از روایاتی که از خود آن حضرت در این زمینه رسیده است، استناد می جویند؛ از جمله این که هنگامی که حاکم اموی در مدینه سعی کرد تا از امام حسین (ع) به اجبار برای یزید بیعت بگیرد، ایشان یک شب یا دو شب از او مهلت خواسته و به جوار مرقد نبی اکرم (ص) رفتند. پس حالت خواب ایشان را فرا گرفت و ایشان در عالم رؤیا نبی اکرم (ص) را مشاهده نمود و از ایشان درخواست نمود تا او را نزد خود ببرد ولیکن نبی اکرم (ص) فرمودند: «نه. چرا که خداوند خواسته است که تو را کشته ببیند».[6] خداوند متعال مقدر فرموده است تا تو در سرزمینی معین- کربلا- کشته شوی.
و نیز در محاوره ای که میان امام حسین (ع) و برادر ایشان محمد بن الحنفیه صورت گرفت دلالتی بر این معنی وجود دارد. متن این گفتگو بر اساس آن چه که سید بن طاووس ذکر می کند چنین است:
«محمد بن حنفیه شبی که امام حسین (ع) می خواست در فردایش به سوی مکه خارج شود، نزد ایشان رفت و عرض کرد: ای برادرم! اهل کوفه همان کسانی هستند که نیرنگ و خیانت آنان را به پدر و برادرت می دانی و من می ترسم که با تو نیز آن کنند که با آنان نمودند. اگر قصد ماندن و اقامت در مکه را نمایی تو با عزت ترین مردم در این حرمی و هیچ کس نمی تواند به تو تعرض کند. امام (ع) فرمودند: برادرم! می ترسم که یزید بن معاویه مرا غافلگیر کرده و به قتل برساند و با کشتن من، حرمت حرم الهی شکسته شود. محمد بن حنفیه عرض کرد: اگر از این جهت بیمناکی به یمن یا بیابان های اطراف پناه ببر تا هم محفوظ باشی و هم دست یزید از تو کوتاه شود. امام (ع) فرمودند: درباره آن چه گفتی فکر می کنم. سحرگاه آن شب امام حسین (ع) عزم رفتن نمود، هنگامی که خبر رفتن ایشان به گوش محمد بن حنفیه رسید نزد آن حضرت آمد و مهار شتری را که ایشان سوار بر آن شده بود، گرفت و عرض کرد: ای برادرم! مگر به من قول ندادی که درباره آن چه از تو خواستم فکر کنی؟ حضرت فرمودند: بلی. محمد عرض کرد: پس چرا این همه شتاب و عجله در رفتن می نمایی؟ حضرت فرمودند: هنگامی که تو از پیش من رفتی رسول خدا (ص) نزد من آمدند و فرمودند: ای حسین! خارج شو که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند. محمد عرض کرد: انّا لله و انّا الیه راجعون» پس اگر با این حال می روی دیگر چرا این زنان را با خود به همراه می بری؟ حضرت فرمودند: رسول اکرم (ص) به من فرموده اند: خداوند خواسته است که آنان را اسیر ببیند».[7]
این بیان نیز دلالت بر این می نماید که مسأله، مسأله مشیت الهی و غیبی است که امام حسین (ع) باید متحمل آن می شده و این یک تکلیف خاص برای آن حضرت بوده است. همچنین در میان نامه هایی که صاحب کامل الزیارات نقل نموده است، نامه ای است که امام (ع) برای محمد بن حنفیه نگاشته و در آن چنین آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم... از حسین بن علی به محمد بن علی و از سوی او به دیگر کسان از بنی هاشم؛ هر کس به من ملحق شود شهید شده است و هر کس که ملحق نگردد به فتح نائل نخواهد شد».[8]
گفته می شود که این عبارت نیز دلالت بر این معنی می نماید که هدف امام حسین (ع) این بوده است که به دنبال آن چه خداوند متعال و رسول اکرم (ص) به وی خبر داده اند، حرکت نماید تا به شهادت برسد.
همچنین می توان از این جا و آن جا به شواهد و قرائن دیگری دست یافت که دلالت بر این معنی می نماید که این ماجرا، ماجرایی غیبی بوده است و تکلیفی بس سنگین به دوش امام معصوم (ع) از جانب خداوند متعال به دوش آن حضرت گذارده شده تا این بار را به دوش کشد و به کربلا رود و شهید شود و نیز برای خانواده ایشان مقدر شده است تا بدین ترتیب به اسارت روند. البته هر تکلیفی آثار و نتایجی دارد اما این آثار و نتایج بعداً بر حرکت امام (ع) مترتب شده اند ولیکن انگیزه ای که امام (ع) را به سوی حرکت وا داشته چیزی جز همان مطلبی که برادر خویش به صراحت فرموده است نبوده است و آن این که این مسأله یک برنامه ریزی برای یک اقدام اجتماعی نیست و در غیر این صورت چرا امام (ع) به محمد بن حنفیه که برادر و نزدیک ترین شخص به ایشان است نمی گوید که من یک برنامه ریزی اجتماعی مشخص دارم که با حصول شروط آن به هدفی که از آن دارم، دست می یابم؟
بر عکس امام (ع) به عنوان آخرین جواب به وی می فرماید: «خداوند خواسته است که من را کشته و خانواده ام را اسیر ببیند». پس معلوم می شود که انگیزه، فقط و فقط امتثال تکلیف الهی بوده است نه یک انگیزه اجتماعی و نه یک هدف مشخص برنامه ریزی شده از جانب امام (ع).
ملاحظاتی که درباره نظریه غیبی وجود دارد:
این تفسیر که به این شکل گاهی از سوی برخی از خطباء و برخی از نویسندگان مطرح می شود، ظاهراً تفسیری تام و صحیح از قضیه حرکت امام حسین (ع) نمی باشد و این بدان جهت است که نسبت بدین تفسیر تعدادی ملاحظه وجود دارد:
ملاحظه نخست:
تفسیر قضیه امام حسین (ع) به این صورت با طبیعت بشری، اقدامات انبیاء و اوصیاء (علیهم السّلام) متنافی است. زیرا ما هر چند معتقدیم که انبیاء و ائمه طاهرین (علیهم السّلام) ثقل الله در زمین و ثقل عالم غیب و ریسمان کشیده شده از عالم غیب به عالم شهادت و یکی از دو ثقل بر روی زمین و واسطه میان خداوند متعال و خلق اویند ولیکن در عین حال معتقدیم که این بزرگواران بشرند و در اعمال خویش در زندگی و به خصوص آن دسته از اعمالی که بر بُعد اجتماعی زندگی مردم مربوط می شود موضع گیری آنان و طبیعت اعمالشان بشری است. شایسته نیست که ما از این حقیقت غافل شویم و از انبیاء و اولیاء الهی موجوداتی همچون فرشتگان و موجودات عالم غیب بسازیم که احکامی همچون احکام موجودات آن عالم دارند. در حالی که چنین نیست و ویژگی های انبیاء الهی در آن بخشی که به نقش ایشان در زندگی مردم و در دنیا باز می گردد، بشری است؛ طبیعت اقدامات ایشان در بُعد اجتماعی و انگیزه های اقدامات اجتماعی آنها، بشری و قابل توصیف و فهم عقلایی در برابر مردم است. و اگر نقش و عملکرد ائمه اطهار و انبیاء (علیهم السّلام) فاقد صبغه بشری بود، آنان هرگز نمی توانستند در جامعه بشری ایجاد تغییر کنند؛ چرا که در واقع ایجاد تغییر در جامعه بشری ناگزیر باید به شکل و اسلوب بشری باشد. آری اصل و منبع تغییر وضع رسالت، همان عالم غیب و خداوند سبحان است ولی مجرای تغییر و سیر آن، مسیری زمینی و بشری است و از این روست که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «قالوا لولا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکاً لقضی الأمر ثم لا ینظرون و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلًا و للبسنا علیهم ما یلبسون: گفتند چرا فرشته ای بر او نازل نشده (تا او را در دعوت مردم به سوی خدا همراهی کند؟) ولی اگر فرشته ای بفرستیم (و موضوع جنبه حسی و شهودی پیدا کند) کار تمام می شود؛ (یعنی اگر مخالفت کنند) دیگر به آنها مهلت داده نخواهد شد (و همه هلاک می شوند) و اگر او را فرشته ای قرار می دادیم حتماً وی را به صورت انسانی در می آوردیم؛ (باز به پندار آنان) کار را بر آنها مشتبه می ساختیم، همانطور که آنها کار را بر دیگران مشتبه می سازند».
چرا خداوند پیامبر را از میان افراد بشر بر می گزیند! زیرا ممکن نیست که انسان بتواند به جز از خلال اسلوب های بشری از تربیت ربانی و الهی بهره مند شود و مراتب کمال را طی کند. پس حتی اگر فرشته و حتی اگر یک موجود غیبی قرار شود که به زمین فرو فرستاده شود باید رنگ زمینی به خود بگیرد تا بتواند در مردم تأثیر بگذار و بشر و بشریت را تغییر دهد.
پس این فرضیه که امام حسین (ع) یک تکلیف ویژه داشته است و این به جهت عصمت آن حضرت بوده و انگیزه ایشان برای مردم که از قبیل محمد بن حنفیه و امثال او بوده اند، مفهوم و معقول نبوده است بلکه مسأله، به طور صد در صد یک مسأله غیبی محض بوده است. به طور واضح با اصل مطلبی که ما درباره طبیعت عمل انبیاء و اوصیاء و ائمه (علیهم السّلام) در زندگی دنیوی بدان معتقدیم، ناسازگار است. خصوصاً وقتی به این نکته توجه کنیم که امام حسین (ع) در حرکت خویش، تنها به خود اکتفاء نفرموده و در صدد بوده است که هر کسی را که برای کار آمادگی دارد به همراه خود ببرد و از این رو مرقوم می دارد: «هر کس به ما ملحق نگردد به فتح و پیروزی نائل نمی گردد».
هدف امام (ع) از این عبارت، این نیست که همت افراد را برای انجام یک اقدام غیبی محض که صرفاً یک انگیزه غیبی در ورای آن است برانگیزد. چرا که اگر چنین بود تنها خود امام (ع) که دارای شخصیتی متصل به عالم غیب است به سوی این مقصد حرکت می نمود. پس اگر امام (ع) می تواند تعدادی از مردم عادی ولو گروهی اندک از آنان و حتی پنج نفر را با خود به حرکت درآورد، دیگر نمی توان، این پدیده را یک پدیده غیبی دانست. امام دیگران را دعوت نموده است و این هدف را داشته است که مردم به همراه ایشان خارج شوند و بالفعل 74 نفر از اصحاب ایشان که افرادی عادی و نه غیبی و نه معصوم بودند به ایشان پیوستند. افرادی که از منطق و موضع گیری و حرکت امام (ع) تأثیر پذیرفتند. اگر این مسأله، دارای انگیزه های غیبی بود که انسان عادی از عهده فهم آن بر نمی آید، چگونه ممکن بود که امام (ع) بتواند این افراد را به حرکت درآورد و با خود همراه سازد؟ و چگونه ممکن است شخصی در راهی که هدف آن برای وی نامفهوم است حرکت کند و جان خود را در آن راه فدا کند؟ بر فرض اگر چنین حرکتی در فرد ایجاد شود او از عهده تبیین و تفسیر چرایی آن ناتوان خواهد بود در حالی که ما می بینیم اصحاب امام (ع) با طوع و رغبت همراه آن حضرت شدند و تحت تأثیری شگرف از حرکت ایشان قرار گرفتند؛ تأثیری که دیدگاه های آنان و نیز روحیاتشان را به شدت تغییر داد تا بدان جا که قبل از رسیدن امام حسین (ع) به کربلا، مردم و اهل کوفه را مورد خطاب قرار می دادند و آنها را موعظه می نموده و مسؤولیت بزرگی را که بر گردن آنها قرار داشت به ایشان گوشزد می نمودند. بدیهی است که اگر انگیزه حرکت امام (ع) را انگیزه ای صرفاً غیبی و غیر قابل فهم برای دیگران بدانیم توجیه چگونگی رفتار اصحاب امام (ع) غیر ممکن خواهد بود.
ملاحظه دوم:
این تفسیر بر خلاف خود تصریحات امام حسین (ع) است، زیرا آن حضرت در روز عاشورا، و پیش از آن در مکه و در دیگر اماکن خطبه ها و بیاناتی را ایراد فرموده اند که تصریح به این مطلب می نماید که انگیزه های این حرکت انگیزه ای است که به لحاظ عقلایی و اجتماعی قابل فهم که ظرفیت طرح برای توده مردم را دارد. چنان که آن حضرت بالفعل، به طرح دواعی و انگیزه های نهضت خود پرداختنند و سعی نمودند که این انگیزه را به شیوه ای قابل فهم و قابل تصدیق و اذعان از سوی مؤمنین در جامعه اسلامی آن روزگار بیان کنند. به هنگام پرداختن به نظریه دوم که در جهت عکس نظریه نخست است به تفصیل به این دسته از نصوص و ادله خواهیم پرداخت.
پس تصریحات امام (ع) و نامه هایی که به اهل کوفه نوشته اند به وضوح دلالت بر این معنی دارد که آن حضرت به دنبال اقامه «عدل» بوده اند. چنان که می فرماید: «امام عادل کسی نیست جز آنکه سنت را بر پای می داد. این حق ما بود که دیگران آن را از ما ستاندند و ما برای این که ایجاد تفرقه نشود، ساکت ماندیم در حالی که از دیگران به این جایگاه شایسته تر بودیم».
پس انگیزه حقیقی امام (ع) در حقیقت [احیای] نظریه اسلامی پیرامون امامت است که بنا بر آن، ولایت و امامت و خلافت تنها باید در دست اهل آن که معصومین (علیهم السّلام) هستند باشد و نه در دست کسی هم چون یزید بن معاویه و امثال او و نیز نه در دست افراد قبل از او که موسوم به خلفاء راشدین بوده اند.
از این فرمایش امام (ع) به وضوح آشکار می شود که انگیزه ایشان لااقل انگیزه ای قابل طرح برای توده مردم بوده است و ایشان می توانسته اند این انگیزه را برای مردم تبیین نموده و به آنان بفهمانند و این در منافات با غیبی بودن حقیقت قضیه کربلا می باشد.
ملاحظه سوم:
این تفسیر اساساً سبب می شود که قضیه حضرت سید الشّهداء (ع) کارآیی خود را به عنوان حادثه ای تأثیرگذار و تربیت کننده بشریت و مردم از دست بدهد. بدین معنی که اگر فرض کنیم قضیه امام حسین در واقع یک حکم غیبی خاص و مخصوص به امام حسین (ع) است و خداوند متعال از روی حکمتی غیبی اراده فرموده است که امام حسین (ع) را در کربلا، کشته ببیند و امام (ع) نیز به اعتبار عصمت خویش، امر الهی را امتثال نموده و به کربلا رفته تا کشته شود، در این صورت دیگر محال است که این قضیه بتواند تربیت کننده مردم و نسل های پی در پی بوده و حتی در ضمیر افرادی که معاصر با آن حضرت بوده اند، تأثیر گذار بوده باشد چه رسد که تأثیرگذاری آن با این گستره و این شدّت تا این زمان باقی بماند. زیرا مردم وقتی قضیه ای را به طور عقلایی و با فهم بشری، فهم نمایند بلکه آن را به صورت حکمی خاص و غیبی که موضوع آن یک انسان ویژه و خاص یعنی امام معصوم (ع) است دریابند طبیعی خواهد بود که خود را موضوعاً و تخصصاً خارج از آن حکم بدانند و دیگر آن قضیه در زندگی آنان اثری نداشته باشد.
پس چگونه است که مردم این چنین با این قضیه ارتباط برقرار می کنند و این واقعه چگونه آنها را به خود جذب می کند؟ حقیقت آن است که تأثیرگذاری و قدرت جذب این قضیه متوقف بر بشری بودن آن است و الا اگر این قضیه صرفاً قضیه ای غیبی باشد هیچگونه فاعلیت و تأثیرگذاری در آن نخواهد بود. بلکه فقط انسان برای مصائبی که برای آن بزرگوار حادث شده است متأثر شده و گریه می کند لیکن هیچ گونه احساسی در این زمینه به وی دست نمی دهد که او مسؤولیت و تکلیف دارد تا رفتار اجتماعی خود را منطبق با سلوک اجتماعی امام حسین (ع) نماید. زیرا به حسب فرض این قضیه، قضیه ای خاص و دارای موضوعی خاص بوده است چنان که مثلًا در مورد سایر احکام خاص به نبی اکرم (ص) چنین است و مثلًا جواز تعدد زوجات بیشتر از چهار زوجه از احکام اختصاصی آن حضرت است. آیا کسی می تواند این حکم خاص را سرلوحه مشی و رفتار خویش قرار دهد؟ خیر. زیرا این یک حکم خاص است چنان که هر حکم خاص دیگری نیز که از مختصات پیامبران گذشته باشد همین خصوصیت را دارد. و نمی تواند به عنوان سرمشق و مربی دیگران قرار بگیرد. در حالی که می دانیم قضیه امام حسین (ع) از قوی ترین عواملی است که جوامع اسلامی و نسل های پی در پی را در طول تاریخ تربیت نموده است و هنوز هم تأثیرگذار و هیجان برانگیز و عامل بقای مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) به خصوص در بُعد سیاسی آن است، یعنی همان بُعدی که تمامی انواع حکومت ها و حاکمان ظلم را و کسانی را که می خواسته اند- و بالفعل نیز اراده خود را محقق نموده اند- جامعه و امت اسلامی را به ذلت بکشانند، با قدرت ردّ نموده است.
در یک کتاب تاریخی خواندم که خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز چهل نفر از صحابه را احضار کرد تا همگی شهادت دهند که هر کس خلیفه شود همه تکالیف الهی از او ساقط می شود و نسبت به هیچ یک از کارهایی که انجام داده است مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد و قلم از او برداشته شده است.
این صیانتی است که از خلافتی که در عمر بن عبدالعزیز اموی تجسم یافته است صورت می پذیرد و این سطح ذلتی است که از سوی چنین حاکمیتی در حق مردم روا داشته می شود؛ وقتی خداوند از خلیفه حق مؤاخذه و حساب و کتاب ندارد بدیهی است که دیگر احدی نمی تواند به لحاظ قانونی، او را مورد بازخواست قرار دهد که چرا چنین و چنان کردی؟
لیکن می بینیم این افکار گمراه کننده و این به ذلت کشاندن امت اسلامی و تحریف ارزش ها و مفاهیم، تأثیری از خود نمی گذارد، چرا؟ به برکت نهضت امام حسین (ع). زیرا مردم دیدند که امام حسین (ع) به اعتبار این که یکی از افراد مکلف و مسؤول در اجرای تطبیق رسالت و احکام الهی و شریعت اسلامی به شمار می رفته است و نه به عنوان کسی که به جهت ارتباط خاص با عالم غیب دارای تکلیفی خاص به خود بوده است- در مقابل این انحرافات برخاست و این تکالیف همان گونه که متوجه به امام (ع) بوده است متوجه به تک تک افراد جامعه اسلامی است بلکه دیگران اولی به فداکاری در این راه هستند. زیرا وقتی انسانی با این منزلت عظیم همه آن چه را که دارد در راه اجرای احکام خدا و برای دفع خطری که جامعه اسلامی را تهدید می نماید، فدا می کند پس مردم به طریق اولی باید در این راه فداکاری کنند؛ وقتی امام (ع) در این راه گران بهاترین و عزیزترین جانها را فدا می کند، پس دیگران چگونه می توانند کمتر از آن را فدا نکنند؟
از این جاست که اقدام امام (ع) الگوی دیگران می گردد و به همین جهت است که حرکت ایشان هماره جرقه انقلاب ها بوده است. طبیعی است که الگو بودن تنها در صورتی است که این حکم، حکم خاص و مخصوص به امام (ع) نباشد. لذا، این تفسیر، قضیه امام حسین (ع) را بی فایده و بی تأثیر می سازد به نحوی که انسان نمی تواند از آن درس آموزد و عبرت گیرد و تکلیف شرعی خود را از آن کسب کند و بداند که باید همانگونه که امام حسین (ع) قیام فرموده است، قیام کند. اینها همه معانی والایی است که اسلام حقیقی را نگه داشته است که با پذیرش این تفسیر همه آنها را از دست خواهیم داد.
و اما در خصوص ادله ای که صاحبان این تفسیر بدان استشهاد می ورزند یعنی روایاتی که به برخی از آنها اشاره شد باید گفت به لحاظ علمی در سند آنها مناقشه وجود دارد. برای نمونه روایاتی را که سید بن طاووس (قدس سره) در لهوف نقل فرموده است در مصادر اولیه قبل از ایشان یافت نمی شود. کتاب لهوف نیز در اواخر قرن هفتم هجری به رشته تحریر درآمده است و این بدان معنی است که ما در این مدت طولانی علی رغم تتبع اثری از این روایت در مصادر نخستین پیدا نمی کنیم. علاوه بر آن که در سند این روایت شخصی وجود دارد که حتی نزد اهل تسنن متهم به اتهاماتی است. و به هر روی مناقشات رجالی و علمی فنی در این باب وجود دارد که فعلًا مجال پرداختن به آن نیست.
علاوه بر این حتی اگر این روایات و لااقل برخی از آنها به لحاظ سندی تمامیت داشته باشند باز هم نظریه غیبی را با این تفسیر جامد از قضیه امام حسین (ع) تأیید نمی نماید بلکه این روایات دلالت بر این مطلب دارد که امام حسین (ع) بر این امر که نهایت این مسیر شهادت است مطلع بودند. چنانکه ایشان در روایت کامل الزیارات می خواهند به مردم بفهمانند که پایان این حرکت و این راه شهادت است و در عین حال از آنان می خواهند که تصمیم به شهادت بگیرند و خود را برای آن آماده کنند.
پس مدلول و مفاد این روایات بیش از این نیست که امام (ع) نسبت به پایان ماجرا واقف و مطلع بودند و پر واضح است که این مطلب امری غیر از تفسیر غیبی است. زیرا چه بسا رهبر تشخیص دهد که حرکت او منتهی به شهادت خواهد شد و مع ذلک انگیزه او از حرکت خویش، مفهوم برای همگان و عام باشد بدین معنی که تکلیفی غیبی و خاص به وی نباشد بلکه به جهت نقشی که به عنوان یک مسلمان ایفاء می کند، مسلمانی که مسؤولیتی شرعی دارد و نیز توان و امکانات خویش را داراست.. . در می یابد که انجام آن تکلیف و ایفاء آن مسؤولیت متوقف بر شهادت در راه خداست. در این هنگام شهادت امری قابل فهم و عقلایی می گردد.
چنین امری در بیشتر نهضت ها و یاران آن، هرچند در نهضت های مادی وجود دارد و چه رسد به نهضت های اسلامی که در آن، اصحاب نهضت علی رغم علم به این که پایان کار شهادت است اقدام به قیام می نمایند زیرا هدفی والاتر از باقی ماندن خویش در دنیا دارند که آن را متوقف بر بذل نمودن خون خود در راه تحقق آن می یابند.
پس این روایات دلالتی بر غیبی بودن انگیزه های نهضت امام (ع) آن چنان که اصحاب نظریه نخست ادعا می کنند ندارند بلکه دلالت بر این امر می نمایند که تحقق انگیزه ها و اهداف نهضت که همانا حفظ ساحت اسلام از خطر بزرگی که آن را تهدید می نمود، بوده است- انگیزه ای که برای همگان امری قابل فهم به شمار می آید- متوقف بر اقدامی بس دشوار بوده است که جز از انسانی که واقعاً ایمان با جان او آمیخته شده است، از عهده کس دیگری بر نمی آید؛ هدفی که متوقف بر بذل جان و تمام مایملک انسان است نه تنها متوقف بر بذل مال یا بخشی از طاقت و توان.
بنابراین، این دست از روایات که اصحاب تفسیر غیبی بدان استناد جسته اند حتی اگر به لحاظ سندی تام باشد، بر مدعای آنان دلالت نمی کند. بلکه فقط بر این امر دلالت دارد که برای امام حسین (ع) آشکار بود که این حرکت منتهی به شهادت ایشان در راه خدا خواهد شد و آن حضرت این حقیقت را برای افرادی نیز که به ایشان ملحق می شدند بازگو می نمودند چنانکه بر طبق نقل در شب عاشورا خطاب به اصحاب خویش فرمودند:
«خدایا من نه خانواده ای نیک تر و پاکیزه تر از خانواده خود می شناسم و نه یارانی بهتر از یاران خودم و شما می بینید که چه حادثه ای برای ما فرود آمده است. بر گردن شما بیعت و پیمانی ندارم و شما را از آن آزاد ساختم. این شب تاریک را مرکب خود قرار دهید و در سیاهی آن پراکنده شوید. این قوم فقط مرا می خواهند و اگر به من دست یابند با دیگران کاری ندارند. عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب برخاست و عرض کرد: یا بن رسول الله! اگر ما شیخ خود، بزرگ خود، آقای خود و فرزند آقای اعماممان و پسر پیامبرمان را بی یاور گذاریم و با او شمشیری نزنیم و به همراه او هر چند با نیزه ای نجنگیم، مردم به ما چه خواهند گفت؟ نه، به خدا سوگند که با تو همراه خواهیم بود و جان خود را فدای تو می کنیم و خون خود را به پایت می ریزیم که اگر چنین کنیم تکلیف خود را انجام داده ایم و از عهده آن چه بر ذمّه داشته ایم برآمده ایم.
زهیر بن القین البجلی نیز برخاست و عرض کرد: یا بن رسول الله! دوست دارم که صد بار در راه تو و آن کسانی که با تو هستند، کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و این که خداوند به واسطه من از شما اهل بیت (علیهم السّلام) دفاع کند. امام (ع) به او و دیگر اصحاب فرمودند: خداوند به شما جزای خیر دهد».[9]
همچنین از ابی حمزه الثمالی نقل شده است که امام زین العابدین (ع) فرمودند: «شب عاشورا به همراه پدرم بودم که ایشان به یاران خود فرمودند: این شب را مرکب خود قرار دهید زیرا این قوم مرا می خواهند و اگر مرا بکشند با شما کاری ندارد و من بیعتم را از شما برداشتم. اصحاب عرض کردند: نه به خدا قسم، چنین نخواهم کرد. امام (ع) فرمودند: شما فردا کشته خواهید شد و هیچ یک از شما نجات نخواهد یافت. اصحاب عرض کردند: سپاس خدای را که شرف کشته شدن به همراه شما را نصیب ما کرد. سپس امام (ع) دعا کرد و به آنان فرمود: سرهایتان را بلند کنید و نگاه کنید. پس آنان جایگاه و منازل خود در بهشت را دیدند».[10]
همچنین ایشان، این مطلب را برای کسانی که در راه پس از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل، به ایشان پیوستند بازگو نموده اند. چنان که روایت شده است که ایشان به بنی عقیل نگاه کرد و فرمود: نظرتان چیست؟ مسلم کشته شده است. عرض کردند: قسم به خدا که بر نخواهیم گشت تا این که یا انتقام او را بگیریم و یا همچون او به شهادت برسیم.[11]
پس این ادله و شوهد دلالتی بر تفسیر غیبی ندارند بلکه بر معنایی دقیق و بس والا دلالت می نمایند که به آن اشاره خواهیم نمود.
آری ممکن است تفسیر غیبی را به معنای دیگری پذیرفت و آن این که اقدام امام حسین (ع) اقدامی است جداً عظیم با ویژگی بشری که انگیزه ها و اسباب آن قابل فهم برای افراد بشر است، اقدامی که رسالت های آسمانی می خواهند بشریت را برای آن تربیت کنند، بدین معنی که افراد را به درجه و سطحی برسانند که برای تحمل این بار آمادگی داشته باشند و بتوانند همچون امام (ع) و اصحاب ایشان جانفشانی کنند؛ پس مسأله در اصل مسأله ای بشری و قابل فهم بشری بوده و تابعی از همان تکالیفی که بر دوش فرد فرد ابناء امت اسلامی گزارده شده است به شمار می رود؛ تکالیفی که مرتبط با حفظ اسلام و کیان اسلامی و دفع خطراتی است که متوجه آن است. می دانیم که وقتی خطر، کیان و به اصطلاح کتب فقهی، بیضه اسلام- یعنی اساس اسلام- را تهدید می کند، خون و جان ارزش خود را از دست می دهند و در این حالت دیگر جایی برای تمسک به «لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه: با دست خود، خود را به هلاکت میافکنید»[12] و امثال آن وجود ندارد چنان که امام (دام ظلّه)[13] در یکی از سخنان خود می فرمایند: آن هنگام که خطر متوجه به اصل اسلام می شود، تکالیف شرعی فردی از جمله وجوب حفظ نفس و حرمت القای آن در تهلکه و حرمت اراقه دماء و مانند آن همگی در مقام تزاحم با واجب اهمّ که حفظ اصل اسلام و کیان اسلامی است، ساقط می شود»؛ تکلیفی که متوجه به تمامی افراد بشر است و اختصاصی به امام (ع) ندارد.. .. هر انسانی وقتی می بیند اصل کیان اسلام و امت اسلامی با خطر اضمحلال و ریزش و اذلال و سقوط روبه روست، شرعاً بر او واجب است که به اندازه وسع خود، جلوی آن را بگیرد و حتی اگر این امر متوقف بر فدا کردن جان باشد، جان خود را در این راه فدا کند.
طبیعی است که هر کس در این مسیر قدرت و امکانات بیشتری داشته باشد تکلیف بیشتری متوجه اوست و بر او واجب است که خطری را که متوجه اصل اسلام شده است ولو با فدا کردن جان و یاران و خانواده و موقعیت اجتماعی خویش بگیرد. لذا، این قضیه بشری است و نه غیبی و تکلیف، تکلیفی واضح و معقول و مفهوم برای همگان است. این همان تکلیفی است که اصحاب نبی اکرم (ص) و ائمه (علیهم السّلام) نیز داشته اند و به خاطر آن عازم غزوات و جنگ ها شده اند و خون خود را در آن نثار می کرده اند.
پس قضیه امام حسین (ع) بسان همه قضایای دیگر واضح و مفهوم است با این تفاوت که آن چه که در زمان رسول خدا (ص) رخ داده است در مقام تثبیت و تأسیس اصل رسالت و ایجاد و شکل دهی امت اسلامی بوده است و قضیه امام حسین (ع) در جهت صیانت امت اسلامی از خطرات متوجه به آن بوده است. تنها تفاوت همین است و روح و جوهر مسأله یکی است. از آنجا که در آن برهه مرض و بیماری بسیار خطرناک و در عین حال پیچیده ای متوجه کیان اسلامی بود، دفع آن محتاج به یک فداکاری و جانفشانی عظیم- و نه یک فداکاری عادی- داشت. نمونه های این مسأله را در زندگی عادی و روزمرّه نیز می یابیم مثلًا گاهی برخی از بیماری ها عارض بر انسان می شود که برای رها شدن از آن چاره ای جز قطع یک عضو مهم از بدن باقی نمی ماند. آن خطر و بیماری که در زمان قیام امام حسین (ع) کیان اسلام را تهدید می کرد چنین خطری بود و دفع آن به جز با یک اقدام عظیم و فداکاری کبیر امکان پذیر نبود؛ فداکاری و جانفشانی که به جهت عظمت و بزرگی اش، از ابتدا در عالم غیب شاخص و برجسته گشته بود و هیچ انسانی جز امام معصومی چون امام حسین (ع) و نیز کسانی که امام حسین (ع) مربی آنان بودند، از عهده آن بر نمی آمد.
عظمت این جانفشانی آن را از تمام جانفشانی هایی که انبیاء و اولیاء و اوصیاء و بندگان صالح خدا نموده اند، متمایز می سازد؛ هرگاه که این جانفشانی را با دیگر جانفشانی ها مقایسه کنیم، می بینیم که به لحاظ شدت الم و مصیبت و ذوب و فنای فی الله به مراتب از تمام نمونه های سابق بر خود بزرگتر است و بدیهی است که چنین اقدامی با این وزن و اهمیت معقول است که در عالم غیب از جانب خداوند متعال مورد توجهی خاص و ویژه باشد که کسی جز امام معصوم که دارای همتی معصوم و روحیه ای معصوم است نمی تواند بار آن را به دوش کشد. غیبی بودن اگر به این معنی باشد، پذیرفتنی است که به این ترتیب قضیه، طبیعت بشری خود را نیز حفظ نموده و آن را از دست نمی دهد.
می شود این مسأله را به آن چه که اکنون در عراق رخ می دهد تنظیر نمود.[14] می بینید که در عراق با این همه ظلمی که بر مردم روا داشته می شود، هر کسی حتی در میان علماء، آمادگی آن را ندارد که این بار سنگین را تحمل کند و خود را فدا کند، در حالی که می داند که مبارزه با این ظلم و دفع آن تنها با فدا کردن و بذل جایگاه و مقام و دست کشیدن از همه چیز حتی از زندگی و آبرو، امکان پذیر است. در این میان تنها کسی که حاضر می شود این بار سنگین را به دوش بکشد که تربیت یافته واقعی مکتب امام حسین (ع) است که از قضاء دیدگاه او نسبت به واقعه کربلا همین مطالبی است که گفته شد. این دیدگاه با روح و قلب و فکر او در آمیخته است و ایشان در بعضی از پیام های خود در دوره دستگیری به این مطلب تصریح فرمودند که: قضیه من مشابه با قضیه امام حسین (ع) خواهد شد،[15]... کاملًا منطبق با تفسیری که از قضیه امام حسین (ع) ارائه نمودیم؛ بدین معنی که دفع خطر بزرگی که نهایتاً موجب محو اسلام از عراق گردد محتاج به قربانی شدن شخصیتی در این سطح است تا با قربانی شدن او لرزشی در امت ایجاد شود و ضمائر بیدار گردد؛ لرزشی که بدون شک از مهم ترین عوامل سقوط این نظام خواهد بود.
پس مراد این است که چنین اموری به حسب طبیعت خود اموری سخت و سنگین است و هر کسی نمی تواند آن را تحمل کند. پس طبیعی است که چنین حوادثی از قبل عالم غیب منظور باشد و برای آن برنامه ریزی شود و برای شخصی که آماده و مستعد برای انجام این رسالت است پرده ها کنار رود. چنان که برای حضرت سید الشّهداء (ع) چنین می شود و مثلًا رسول خدا (ص) را می بیند که می فرماید: «خداوند خواسته است که تو را کشته ببیند» یا در دیگر قضایا، ملائکه بر ایشان فرود می آیند و چنین کلماتی را بیان می دارند و همچنین در راه عراق حالتی آن حضرت را می گیرد و در آن حال صدای ندا دهنده ای را می شنود که می گوید: «این قوم سیر می کنند در حالی که مرگ به سوی آنان سیر می کند».[16]
این ها همه ارتباطاتی است که میان عالم غیب و عالم امام حسین (ع) و عالم شهادت وجود دارد تا این که از گام های این انسان کامل و معصوم هر چه بیشتر استوار گردد.
پس قضیه به حسب طبیعت خود بزرگ، مهم و سنگین است.. . و غیبی بودن آن به این معنی که از سوی عالم غیب حتی قبل از قیام امام حسین (ع) به آن توجه ویژه ای شده است، امری پذیرفتنی است. چنان که روایاتی وجود دارد که این معنی را مورد تأیید قرار می دهد؛ از جمله این که حضرت آدم بر امام حسین (ع) گریسته است و همچنین انبیاء گذشته و نیز ملائکه در آسمان بر آن حضرت گریسته اند. تمامی روایاتی که در این زمینه وجود دارد[17] به لحاظ مضمون مقبول و پذیرفتنی است. زیرا این اقدام ارزش، اهمیت، عمق و نقشی را به این مقدار و بلکه بیشتر از این مقدار داراست. جانفشانی که امام حسین (ع) در راه خدا و در راه عالم غیب فرموده است، بزرگ ترین جانفشانی است که در این عرصه از جانب عالم بشریت ارائه شده است و هیچ اقدام دیگری با آن مقایسه و همپایه نمی گردد.
پس این که در عالم غیب عنایت خاصی نسبت به این برترین حادثه عالم بشری وجود داشته باشد، طبیعی است. لیکن این به معنای پذیرش تفسیر ناقصی که از قضیه امام حسین (ع) وجود دارد و آن را حکمی خاص و مربوط به شخصی خاص می داند که از حدود آن تجاوز نمی کند، نمی باشد و این نظریه چنان که گفته شد، نظریه ای نادرست است.
نظریه دوم: تفسیر سیاسی
در مقابل نظریه غیبی نظریه دومی وجود دارد که کاملًا در تقابل با آن قرار می گیرد. این نظریه، قضیه امام حسین (ع) را قضیه ای بشری و انگیزه ها و عوامل آن را، انگیزه ها و عواملی بشری و اجتماعی و واضح می داند. بدین بیان که انگیزه امام (ع) از حرکت خود، برپا نمودن حکومت الهی و اسلامی در زمین بوده است و هدف ایشان از این حرکت مبارک برپا داشتن حق الله و باز ستاندن حقی بوده است که ظالمان و منحرفان از ایشان و از دیگر ائمه (علیهم السّلام) غصب نموده بودند.
بنابر این دیدگاه، امام حسین (ع) برای رسیدن به این نتیجه برنامه ریزی نموده اند و به حسب منطق حاکم بر پدیده های اجتماعی که نزد اهل خبره واضح و روشن است، برنامه حضرت، استیلاء بر حکومت بوده است و طرح آن حضرت و اقداماتی که به عنوان اقدامات مقدماتی صورت پذیرفته است، ایشان را علی القاعده به این نتیجه می رسانده است. پس حرکت امام حسین (ع) انقلابی علیه ظلم و طغیان و باطل، به قصد به دست گرفتن حکومت بوده است؛ انگیزه ایشان از حرکت از مدینه به مکه و از آن جا به عراق، چیزی جز این نبوده است و ایشان به علم عادی می دانسته است که این امر قابل تحقق است و در نتیجه برای تحقق آن حرکت نموده است. همانگونه که نبی اکرم (ص) چنین می دیدند که در غزوه احد کفار مغلوب می شوند و از این رو به سوی جنگ با آنها روانه شدند لیکن با وقوع یک حادثه، مسلمانان شکست خوردند.. . خروج امام حسین (ع) به سوی عراق نیز همچون خروج نبی اکرم (ص) به احد و نیز همانند خروج امام علی ابن طالب (ع) به صفین برای جنگ با معاویه و اموی ها و اتباع آنان بود. چنین انگیزه هاییی در ضمیر امام (ع) موجود بود و ایشان را وا داشت تا به سوی عراق حرکت کند زیرا از زمان امیرالمؤمنین (ع) ایشان در عراق شیعیانی داشت که قبل از مرگ معاویه و نیز بعد از مرگ او از ایشان خواسته بودند که به عراق برود. اینان که از موالیان امیرالمؤمنین (ع) و تحت تأثیر مکتب ایشان بودند، ایشان را به انقلاب و ریشه کن نمودن حکومت، دعوت نمودند و خود نیز آمادگی این را داشتند که به عنوان لشکریان آن حضرت در این راه ایشان را یاری دهند. پس طبیعی بود که امام (ع) به سوی عراق حرکت فرماید. همچنان که نبی اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) به سوی احد و صفین حرکت نمودند. لیکن مشیت الهی و حوادث و متغیرات سرنوشت این حرکت را چنین رقم زد که به نتیجه از پیش تعیین شده دست نیابد. چنانکه جنگ صفین نیز به نتیجه ای که امام علی (ع) می خواستند نرسید و بلکه برعکس نتیجه آن به ضرر امام (ع) شد چنانکه سبب به وجود آمدن غائله خوارج و نهروان و در نهایت شهادت خود امام (ع) گشت.
این نظریه نیز که از جانب برخی نویسندگان شیعه مطرح شده است نظریه درستی نیست و محتاج به پالایش است. البته واضح و بدیهی است که مراد صاحبان این تفسیر این نیست که امام حسین (ع) به هدف حاکم شدن و امارت بر مردم قیام نموده است. زیرا این امر خلاف منطق آن حضرت و نیز ناسازگار با مقام و عصمت ایشان است. بلکه هدف ایشان به دست گرفتن حکومت به عنوان طریقی مشروع برای اجرای احکام خداوند متعال در زمین بوده است. چرا که رسالت و احکام و سازمان های مرتبط به آن در زمان معصوم به جز از خلال حاکمیت و خلافت و حکومت وی، برپا نمی گردد.. . پس هدف سیاسی امام (ع) که همانا به دست گرفتن حکومت بوده است با انگیزه اداء تکلیف شرعی که بر دوش آن حضرت به عنوان امام معصوم وجود داشته، بوده است. چنان که نبی اکرم (ص) هنگامی که حکومت را در مدینه و بعداً در مکه به دست گرفتند، می خواستند به عنوان نبی و نه به عنوان سلطان و تنها برای اجرای احکام اسلامی در زمین، حکومت نمایند. چرا که در این دوره ها حکومت تنها راه منحصر برای اقامه حکم خداوند متعال در روی زمین بوده است. خلاصه آن که در این تفسیر سیاسی اصلًا مقصود این است که امام (ع) نیت تسلط بر مردم را داشتند بلکه در واقع نیت برپا نمودن حکم خدا در میان مردم را داشته اند که این امر متوقف بر این بوده است که همانگونه که ایشان تشریعاً و قانوناً ولی امر مردم بوده اند، بالفعل نیز زمام امور آنها را به دست گیرند تا با بسط ید بتوانند اعمال ولایت نموده و بار قیادت و خلافت را به مقصد رسانده، به مسؤولیت شرعی خویش عمل کند.
قائلین به این نظریه می گویند: امام حسین (ع) از ابتدا به سان یک انسان عادی برای این هدف برنامه ریزی فرمودند لیکن پس از اینکه به عراق رسیدند در نتیجه برخی از وقایع و اتفاقات، امر به عکس نتیجه داد و طرح حضرت عملی نشد و اهل کوفه بر آن حضرت برگشتند و در نتیجه آن فجایع به بار آمد.
پس باید میان طرح و نقشه ای که امام (ع) داشته اند و این که آیا ایشان به نیتجه مطلوب خود دست یافتند یا نه، تفاوت گذارد. زیرا همانگونه که گفته شد چه بسا انگیزه و هدف امام (ع) رسیدن به یک نتیجه مشخص و معین بوده است ولیکن در اثناء حرکت به سوی هدف، آشکار می شود که نتیجه دست یافتنی نیست و یا موانعی پدید می آید که امام (ع) را از رسیدن به نتیجه مطلوب باز می دارد. چنانکه امیرالمؤمنین (ع) را از رسیدن به نتیجه مطلوب باز می دارد. چنانکه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم».[18]
پس این که امام حسین (ع) برای رسیدن به این نتیجه اقدام به برنامه ریزی نموده است ملازم با این نیست که حتماً این برنامه ریزی به نتیجه برسد. به این دلیل که امیرالمؤمنین (ع) نیز برای ریشه کن کردن حکومت معاویه در جنگ صفین برنامه ریزی فرموده بودند و لشکریان خویش را آماده ساخته و طراحی نقشه فرموده و مردم را به صفین بردند و جنگ رخ داد و کشته های زیادی بر جای نهاد ولیکن نتیجه چه بود؟ نتیجه پس از بازی معاویه و عمروعاص و مسأله بر سر نیزه کردن قرآن و قضیه حکمیت، به نفع معاویه رقم خورد.
بنابراین طراحی و اقدام امام به این معنی نیست که حتماً ایشان به نتیجه مورد نظر می رسد. زیرا چنان که گفتیم آن بزرگواران در عمل اجتماعی خود و تعامل با دیگران از بعد بشری خارج نیستند بلکه فردی از افراد امت، با آنها و در میان آنهایند و جز در موارد خاص- که عنایتی ویژه و امدادی غیبی از جانب خدای متعال به عالم شهادت برسد- به علم غیب و وسائل غیبی، علم به امور نمی یابند. پس به صورت عمومی انبیاء و اوصیاء با اسلوب های بشری عمل می نمایند و امام حسین (ع) نیز از این قاعده استثناء نیست. ورود ابن زیاد به کوفه و شهادت سفیر امام (ع) یعنی جناب مسلم و حوادثی که در پی آن در کوفه رخ داد، زمینه کار و اوضاع و شرایط را تغییر داد و در نهایت امام (ع) به هدفی که از قبل تعیین فرموده بود نرسید.
اصحاب این تفسیر سعی کرده اند که برای اثبات ادعای خود به برخی از نصوص و روایاتی که از خود امام حسین (ع) وارد شده است استناد کنند. ما پیش از پرداختن به این نصوص به این مطلب می پردازیم که این نظریه، نظریه ای است تا حدی مثبت و ایجابی.
مزایای تفسیر سیاسی بر تفسیر غیبی
اولًا: این تفسیر، قضیه امام حسین (ع) را قضیه ای اجتماعی می داند که در سطح داوری عمومی امری معقول و قابل فهم جلوه می کند. در حالی که تفسیر نخست، این قضیه را، قضیه ای غیبی و مبهم و از امور خاص و مختص به معصومین (علیهم السّلام) می داند.
ثانیاً: بر اساس این تفسیر، قضیه امام حسین (ع) دارای این پیام و مدلول است که مسؤولیت و تکلیف سیاسی از جمله تکالیف متوجه به همه مسلمانان است. زیرا این تفسیر برای این مصیب عظمی و حادثه عظیم، هدفی سیاسی مشخص که عبارت از به دست گرفتن حکومت- با هدف پیش گفته است- تعریف می کند. که در نتیجه آن برای مردم ثابت می شود که ایجاد حکومت اسلامی از امور اساسی رسالت است و احکام الهی و اسلامی تنها مجموعه ای از تکالیف و احکام مرتبط با جنبه فردی انسان همچون نماز و روزه و حج و عبادات نیست.. . بلکه مسؤولیت ها و تکالیف دیگری نیز وجود دارد که حتی بر دیگر تکالیف اولویت دارند. هر انسانی همانگونه که مکلف به نماز و روزه و حج است، مکلف است حکم خداوند را در زمین برپا سازد و برای آن تلاش کند تا این که نظام، نظامی اسلامی گردد و شخص حاکم بر طبق مبادی اسلام حکومت کند. این تکلیفی است متوجه به همگان و امام حسین (ع) نیز در جهت ایفاء این تکلیف حرکت نمودند. بنابراین، این تکلیف از بزرگ ترین تکالیف شرعی است؛ تکلیفی که انسانی همچون امام حسین (ع) را به حرکت در می آورد تا جایی که ایشان در این راه خون و خانواده و عشیره و.. . را فدا می کند. در واقع امام (ع) این تکلیف را بر همه تکالیف و مسؤولیت های خویش مقدم می نماید زیرا می تواند زنده بماند و این تکالیف را انجام دهد و در مقابل بعد سیاسی و اجتماعی را رها کند. چنان که بسیاری از افراد دیگر چنین کردند و در مساجد به نماز و عبادت و تکالیف فردی مشغول شدند. لیکن امام (ع) بر خلاف این، حرکت نموده و جنبه سیاسی و عمل اجتماعی و سیاسی را که از ارکان واجبات شرعی است بر دیگر ابعاد مرجح داشتند. و این عمل امام (ع) دلالت می نماید که هیچ فرد مسلمانی نمی تواند این بعد را رها نموده و خیال کند که رسالت اسلامی منحصر در اشتغال به جوانب فردی و جوانب اجتماعی، بعید از ابعاد سیاسی است؛ این چیزی است که حکومت های جائر به اذهان مردم القاء نموده اند؛ مفهوم جدایی دین از سیاست مفهوم جدیدی نیست که امروزه توسط استعمار مطرح شده باشد بلکه ابتدائاً بنی امیه آن را طرح کردندد. چنان که در تاریخ می خوانیم که پدر و مادر می آمدند و دست فرزندشان را می گرفتند و می گفتند تو با کار سلاطین چه کار داری؟
این باور که سیاست و حکومت از امور مربوط به دین نیستند و پرداختن به آنها در ضمن مسؤولیت های فرد مسلمان نیامده است از آموزه های حکومت جور بوده است. بنی امیه در حقیقت با القاء این باور می خواستند که میدان سیاست را ملک طلق خود قرار دهند تا هیچ یک از مسلمانان با انگیزه تکلیف شرعی، به سیاست نیاندیشد و در این ساحت برای آنان مزاحمتی ایجاد نکند.
پس این تفسیر، این امتیاز را دارد که تکلیف سیاسی را، یک تکلیف محوری و مقدم بر تمام تکالیف شرعی قرار می دهد. و شاید به خاطر همین نکته باشد که صاحبان این تفسیر تا این حد بر آن اصرار کرده اند.
و اما ادله و شواهدی که قائلین به این نظریه بدان تمسک نموده اند، متعدد است.. . از جمله خود فرستاند مسملم بن عقیق به کوفه، بدین بیان که اگر امام (ع) می دانستند که در نهایت به شهادت می رسند پس چرا عقیل را به کوفه فرستاندند؟ ایشان سفیری به به کوفه فرستادند تا به مدت چهل روز با مردم گفتگو کند و شرائط را بسنجد و اوضاع مردم و شیعیان را مطالعه کند و در نهایت به امام (ع) مرقوم فرماید: فرستاده به آن کس که او را فرستاده است، دروغ نمی گوید.[19] پس بشتاب که لشکریان آماده استقبال از تو هستند.[20] جناب مسلم نامه هایی را که به امام (ع) قبل از فرستادنش به کوفه، رسیده بود تصدیق نمود. پس فرستادن مسلم به این معنی است که امام (ع) احتمال قوی و جدی می داده است که مسأله، واقعی است و زمینه فراهم شده است و جامعه آمادگی حرکت عمومی و اسلامی را برای اسقاط نظام حاکم دارد.. ..
از دیگر ادله ای که در این زمینه بدان استشهاد می شود، تصریحات خود امام (ع) است که جملگی دلالت بر این می نماید که امام (ع) یک هدف سیاسی را دنبال می نموده است. از جمله این نصوص، نامه ای است که طبری از آن حضرت خطاب به مردم کوفه نقل می کند که بخشی از آن چنین است:
«خداوند محمد را بر خلق خود برگزید و او را برای رساندن پیام های خود انتخاب کرد سپس او را به جوار خود برد در حالی که ما خانواده او و اوصیاء او و شایسته ترین مردم به جایگاه او بودیم. لیکن قوم ما حق ما را از ما ستاندند و ما نیز رضایت دادیم [چرا که ] تفرقه را نمی پسندیم و عافیت را دوست می داشتیم. این در حالی بود که می دانستیم به امر خلافت نسبت به کسانی که آن را به عهده گرفته اند سزاوارتریم. و من فرستاده خود را با این نامه نزد شما فرستادم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت می کنم چرا که سنت مرده است و بدعت زنده شده است. اگر گوش به فرمان من باشید شما را به راه رشد، رهنمون می شوم».[21]
قائلین به این نظریه می گویند: این نامه صریح در این معناست که امام حسین (ع) درصدد سرنگون کردن حکومت و بازپس گیری حق مشروع خویش بوده است که طبیعتاً بدون آن امکان اجراء شریعت الهی به طور کامل وجود نداشته است.
از دیگر سو شواهدی که در این زمینه وجود دارد، نامه ای است که آن حضرت به هنگام حرکت از مکه به سوی عراق توسط فرد دیگری برای مردم کوفه فرستادند. این نامه را نیز طبری نقل نموده و در آن چنین آمده است:
«... نامه مسلم بن عقیل به من رسید که در آن از حسن رأی شما و اجتماعتان برای نصرت ما و مطالبه حق ما سخن گفته بود. از خداوند می خواهم که برای ما خیر رقم بزند و شما را بدین سبب برترین ثواب ها را عطا فرماید».[22]
واضح است که این نامه دلالتی کامل و شفاف بر این مطلب دارد که هدف امام حسین (ع) سرنگون کردن حکومت بوده است و آن حضرت برای کسانی که برای یاری آن حضرت و پس گرفتن حق ایشان به یکدیگر پیوسته اند، دعا فرموده است. و اینها همه نشانه های امید حضرت به رسیدن این نتیجه است.
همچنین در نامه دیگری می فرمایند: «روز سه شنبه هشتم ذی الحجّه یوم الترویه از مکه به سوی شما آمدم. هر وقت فرستاده من به شما رسید در امر خویش جدی باشد که من همین روزها به نزد شما می آیم».[23] همچنین به نامه دیگری از امام (ع) استناد می جویند که آن حضرت آن را به همراه مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد و چه بسا این نامه، تکمله نامه سابق باشد و در آن می فرمایند:
«فرستاده ام را نزد شما فرستاده ام. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت می کنم. زیرا که سنت مرده است.. . اگر مسلم برای من بنویسد که رأی بزرگان و صاحب خردان شما بر همان چیزی که فرستادگانتان به من رسانده اند، تعلق گرفته است، ان شاءالله به سوی شما می آیم. قسم به خداوند که امام نیست مگر آن کس که عامل به کتاب خدا و قائم به قسط و دائن به دین حق و صلاح باشد».
این نامه نیز نشان می دهد که امام حسین (ع) مسلم را برای بررسی اوضاع و این که آیا بزرگان و صاحب خردان کوفه واقعاً آماده جنگ هستند یا نه، به کوفه می فرستد تا این که اگر شرایط مساعد است خود نیز حرکت فرماید و این امر را منوط به اخبار مسلم نموده و می فرماید: «اگر مسلم برایم بنویسد که متفق القول شده اید به زودی نزد شما می آیم».
همچنین عبارت پایانی نامه که حضرت در آن می فرمایند: «امام نیست مگر کسی که عامل به کتاب خدا باشد و...». این مفهوم را می دهد که شخصی که اکنون متصدی است- یزید- صالح و عامل به قسط نیست که این دلالت بر همان معنای پیش گفته می نماید یعنی امام (ع) نمی خواهد امیر بر مردم و مسلط بر آنان باشد بلکه می خواهد به اقامه حکم خداوند و قسط بپردازد.
همچنین صاحبان این نظریه به خطبه امام (ع) در روز عاشوراء استناد می کنند که آن حضرت خطاب به کوفیان که برای آن حضرت نامه ها نوشته و نزد ایشان سفیرانی فرستادند و در نهایت به ایشان نیرنگ زدند، می فرماید:
«... مرگ و اندوه بر شما باد ای جماعت! آنگاه که با شوق و اشتیاق ما را به یاری طلبیدید و ما بدون درنگ به یاری شما شتافتیم به روی ما شمشیرهایی را کشیدید که در بیعت ما بود و آتش را علیه ما برافروختید که آن را ما برای دشمنان خویش و دشمنان شما افروخته بودیم. شما علیه دوستان خویش هم آهنگ شدید و دست دشمنانتان گشتید بدون این که آنان عدالتی را برای شما آشکار کرده باشند و یا امید و آرزوهایی نسبت به آنان در شما ایجاد شده باشد و بدون این که کار خلافی از ما سر زده و یا در رأی و نظر ما ضعف و خطایی ایجاد شده باشد».[24]
این خطبه نیز دلالت بر این دارد که آمدن امام (ع) از مدینه به خاطر اقام حکم الله در زمین و در نتیجه درخواستی بوده است که از آن حضرت شده است. من پیشتر فکر می کردم که این نظریه از نظریات جدید است لیکن به هنگام مراجعه به جلد 45 بحار دیدم که صاحب بحار قسمتی از کتاب تنزیه الانبیاء سید مرتضی (قدس سرّهما) را نقل می کند که ایشان در آن، همین تفسیر را ارائه فرموده است.
بخشی از کتاب تنزیه الانبیاء
سید مرتضی (قدس سرّه) در کتاب تنزیه الانبیاء می فرماید:
اگر گفته شود که آن حضرت (صلوات الله علیه) چه عذری در خروج از مکه به همراه اهل و عیال خویش و رفتن به کوفه داشته است در حالی که دشمنان آن حضرت بر کوفه مستولی بوده و از جانب یزید ملعون به امارت گماشته شده و مبسوط الید بودند و از سوی دیگر ایشان رفتار مردم کوفه را با پدر و برادر خویش دیده بوده و می دانست که آنها خائن و نیرنگ بازند و اگر گفته شود چگونه ظن آن حضرت در مورد خروج با ظن همه خیرخواهان ایشان همچون ابن عباس مخالف بود چنان که از ایشان خواست که از تصمیم خود مبنی بر خروج از مکه عدول کند که در خروج هلاکت است و نیز ابن عمر به هنگام وداع با آن حضرت عرض کرد: تو را به خدا می سپارم ای مقتول و دیگرانی که در این باب سخن گفتند.
و نیز چگونه وقتی فهمید که مسلم بن عقیل که سفیر آن حضرت بوده به قتل رسیده، باز نگشت در حالی که متوجه به فریب و حیله و کید آنها شده بود؟ از این بالاتر، چگونه [بر خود] جائز شمرد که با گروهی اندک در مقابل لشکریانی بی شمار که حامیان زیادی نیز داشتند، بجنگد؟ و چرا آن هنگام که ابن زیاد به ایشان پیشنهاد عرضه امان نمود تا با یزید بیعت کند، برای حفظ جان خود و جان خانواده و شیعیان و دوستداران خود چنین نکرد و چرا خود را هلاکت افکند در حالی که امام حسن (ع) به کمتر از این خوف، امر را به معاویه تسلیم کرد. پس چگونه میان فعل این دو بزرگوار به لحاظ صحت جمع می شود؟
جواب آن است که گفتیم: هر گاه بر ظن امام غالب گردد که می تواند به حق خود برسد و آن چه را که خداوند به او تفویض فرموده است، انجام دهد، بر او واجب است که اقدام کند هر چند که در این کار مشقتی وجود داشته باشد. و حضرت سید الشّهداء (ع) بعد از وثوق یافتن از مردم کوفه و بعد از پیمان ها و بیعت ها و پس از آن که آنها ابتدائاً و از روی طوع و رغبت برای ایشان نامه نگاری نمودند، به سوی کوفه رهسپار شدند. در حالی که در زمان معاویه نیز بزرگان و اشراف و قراء کوفه بعد از ماجرای صلح امام حسن (ع) خدمت حضرت سید الشّهداء (ع) نامه نگاری کردند لیکن ایشان به آنها پاسخ منفی دادند و آن چه را که واجب بود به آنها پاسخ دادند. همچنین پس از وفات امام حسن (ع) در حالی که معاویه هنوز زنده بود، آنها باز به امام (ع) نامه نوشتند. پس ایشان به آنان وعده و امید داد و روزگار معاویه بس دشوار بود و امیدی به توفیق در آن نبود و وقتی معاویه مرد و دوباره نامه نگاری را شروع نمودند و اظهار و ابراز اطاعت کرده و درخواست خود را تکرار نمودند. امام (ع) چون دید آنان نسبت به آن که یزید آن را گمارده بود دست بالا را دارند و وی نسبت به آنها ضعیف است، ظنّ مبارکش نسبت به این مسأله تقویت یافت که حرکت واجب است و سعی در این مسیر بر وی متعین است. و در حساب آن بزرگاور نیامده بود که بعضی از این قوم به ایشان خیانت می کنند و اهل حق از نصرت ایشان ناتوان می گردند و آن مسائل شگفت و غریب رخ می دهد. مسلم بن عقیل وقتی وارد کوفه شود از بیشتر مردم برای امام (ع) بیعت گرفت. هنگامی که ابن زیاد (لعنه الله علیه) وارد کوفه شد و از پیش خبر ورود مسلم بن عقیل به این شهر و اقامت وی در خانی هانی بن عروه مرادی (رحمه الله علیه) را شنیده بود- چنان که در تواریخ مسطور است- و نیز شریک بن اعور داخل خانه هانی شده بود، ابن زیاد برای عیادت وی آمد. شریک با مسلم توافق کرد که هرگاه ابن زیاد برای عیادت شریک بیاید، مسلم ابن زیاد را بکشد. شریک وسایل کشتن ابن زیاد را برای مسلم ممکن و میسر کرده بود. و مسلم عذر آورد به این که کسی را ناگهانی کشتن شیوه جوانمردان نیست. زیرا پیامبر (ص) فرموده اند:
«انّ الایمان قید الفتک».
یعنی ایمان مانع می شود از این که انسان کسی را به طور ناگهانی بکشد. اگر جناب مسلم، ابن زیاد را می کشت و شریک با او موافق و همراه می گردید قدرت دشمنان امام حسین (ع) زائل و نابود می شد و آن حضرت بدون هیچگونه دفاعی وارد کوفه می گردید و هر کسی که قبلًا می خواست امام (ع) را یاری کند به ایشان می پیوست و او را در مقابل دشمنان تقویت می نمود.
در آن هنگام که ابن زیاد هانی را زندانی کرده بود جناب مسلم با گروهی از اهل کوفه متوجه ابن زیاد شد و قصر او را محاصره کرد. ابن زیاد درهای قصر را از روی ترس بر مسلم بست. بعداً گروهی را به میان مردم فرستاد تا آنها را به یزید راغب و در عین حال بترسانند و ایشان را از یاری مسلم بن عقیل باز دارند. اکثر مردم [ترسیدند] و سر جای خود نشستند [و مسلم را رها کردند] تا این که مسلم روز را با گروهی اندکی شب کرد و کار ایشان به آنجا رسید که رسید.
منظور ما از ذکر این فقره آن بود که در ابتداء، اسباب و قرائن پیروزی بر دشمن روشن و آشکار بود ولیکن از سوء حادثه امر بر عکس شد تا بدان جا که آن وقایعی که در روایات آمده است از شدت صبر آن حضرت و قلت ناصر و.. . شهادت یاران اندک آن حضرت [و در نهایت شهادت خود ایشان] رخ داد و چنین پیشامدهایی به هنگام عسر و شدت دور از توقع نیست.
و اما در خصوص جمع میان نحوه عمل ایشان و نحوه عمل امام حسن باید گفت که وجه چنین جمعی واضح و آشکار است. زیرا امام حسن (ع) برای جلوگیری از فتنه و ریخته شدن خون خود و خانواده و شیعیانش و نیز به واسطه احساس بی وفایی از جانب یاران خود تسلیم شد. امام حسین (ع) نیز در آغاز یاران حق را قوی و یاران باطل را ضعیف دید پس بر خود لازم دانست برای حق قیام و خروج کند. لیکن وقتی قضیه را بر عکس دید و نشانه های بی وفایی و سوء اتفاق را در آنان مشاهده فرمود بسان برادرش قصد برگشت و تسلیم گرفت ولیکن جلوی آن حضرت را گرفتند. بنابراین وضعیت و عملکرد امام حسن و امام حسین یکسان بود و تنها تفاوتی که وجود داشت این بود که به هنگام ظهور علائم خون، تسلیم و خودداری نمودن را از آن حضرت قبول نکردند و صلح و سازش را از ایشان نپذیرفتند. آنان خواستند خون آن حضرت را بریزند و آن بزرگوار نیز جهاد فرمود تا در نهایت کرامت شهید شد و به بهشت خداوند متعال و رضوان او داخل گشت و این موضوع برای هر کس که در آن تأمل کند واضح و آشکار است».[25]
ملاحظاتی که پیرامون این تفسیر سیاسی وجود دارد:
این تفسیر علی رغم امتیازی که نسبت به تفسیر غیبی دارد و علی رغم شواهدی که بر آن می توان ذکر کرد- و چنان که گذشت این شواهد را ذکر نموده اند- لیکن نمی توان آن را پذیرفت و عدم پذیرش این تفسیر به واسطه تعدادی ملاحظات است که درباره آن وجود دارد:
ملاحظه نخست: این است که بخشی از شواهدی که قائلین به نظریه دوم ارائه می کنند، بر اساس تفسیر و نظریه سوم که آن را نظریه رسالت تاریخی، نام نهاده ایم غیر قابل تبیین است. اگرچه این مطلب که این نصوص دلالت بر این معنی می نمایند که امام حسین (ع) این مفهوم را که «حق باید به اهلش بازگردد و حاکمیت و خلافت تنها از آن اهل آن است» در برابر مردم طرح می فرمودند که این حاکمان ستمکار احکام کتاب الله را بر پا نمی دارند و به اقامه قسط در جامعه نمی پردازند پس به ناچار باید از این منصبی که به ظلم و عدوان آن را تصاحب کرده اند، ساقط شوند، اما این بدان معنی نیست که انگیزه واقعی امام حسین (ع) منحصر در این امر بوده است و امام (ع) در آغاز حرکت خویش ظنّ قوی داشته اند و یا یقین داشته اند که به شهادت نمی رسند. بلکه این نصوص و کلمات همگی بر اساس تفسیر سوم که خواهد آمد، قابل تفسیر می باشند زیرا آن حضرت حتی اگر مصمم به انجام اقدامی بودند که حقیقت آن چیزی جز انتحار و شهادت- به خاطر هدفی که در نظریه سوم به طور مبسوط خواهیم گفت عبارت بود از قرار دادن امت در مسیر تاریخی صحیح آن- نبود، باید برای حرکت خویش معنایی معقول و محتوایی الهی و اسلامی ارائه داد تا بدین وسیله به بیان حقیقت برای مردم بپردازد چرا که مشکل در آن برهه، مشکل بعد سیاسی و اجتماعی زندگی مردم بود زیرا در آن زمان افراد امت اسلامی احکام شرعی [فردی] را به جا می آوردند؛ نماز می خواندند، روزه می گرفتند، حج به جای می آوردند.. . چنان که معاویه به آنان گفت: «ای مردم! من با شما نجنگیدم که روزه بگیرد و نماز بخوانید و به حج روید». سعید بن سوید نقل می کند که: «معاویه در نخلیه با ما نماز جمعه خواند. سپس ما را مورد خطاب قرار داد و گفت: من با شما نجنگیدم که روزه بگیرید و نماز بخوانید و حج بروید و زکات بدهید. چون می دانستم که این کارها را انجام می دهید. بلکه با شما جنگیدم که بر شما امارت و حکومت یابم. خداوند این نعمت را به من داد در حالی که شما از آن کراهت داشتید».[26]
بنابراین در زمان معاویه، مردم روزه می گرفتند، نماز می خواندند و احکام فردی در آن دوره برپا بود. بلی، این خط منحرف رهبری سبب می شد که در طول زمان، دین حتی در جانب احکام فردی نیز مسخ شود لیکن مشکل آن برهه بالذات مشکل احکام فردی نبود. بلکه مشکل، مشکل بُعد سیاسی بود که مبدأ دیگر مشکلات و مبدأ انحراف امت اسلامی بود و امام (ع) که می دانستند که مشکل در واقع این است و نتیجه استمرار آن مسخ شریعت در تمام جوانب آن است، به بیان مبدأ حقیقی هدف خویش از حرکت می پرداختند؛ این امر نه خلاف واقع بود و نه بر خلاف مسؤولیت شرعی آن حضرت. امام (ع) این مطلب را طرح می فرمودند اگرچه می دانستند بالفعل بازگشت حق به جایگاه خود رخ نخواهد داد زیرا ایشان در این حرکت خود نمی توانستند قیادت و رهبری جامعه اسلامی و جانب سیاسی رسالت اسلامی را به نصاب خویش بازگردانند اما این باعث نمی شد که بیان نکنند که هدف از حرکتشان چیزی جز همین مبدأ اساسی که در واقع روح اسلام است و بدون آن رسالت امکان حاکمیت نمی یابد، نیست و باید برای تحقق این هدف اقداماتی از این دست انجام داد.
پس این که ایشان مفهوم حاکمیت را مطرح می فرماید و این که حق باید به اهلش برگردد و این که امام باید عامل به کتاب خدا و برپا کننده قسط باشد، اینها که در واقع شعارهای حرکت و نهضت امام (ع) بودند به ناچار باید طرح می شدند هر چند که امام (ع) بدانند که در نهایت به شهادت می رسند. این مفاهیم باید طرح شوند تا این که امت بیدار گردد و بفهمد که منشأ و مبدأ و اساس خطر همین حکومتی است که حق را تضییع نموده و امت نیز با او در تضییع حق سهمی دارند، باید امت این را بفهمد که حق یا به جای خود بر می گردد و یا باید در راه آن جان داد وگرنه خدای متعال خود رهبری و امامت امت اسلامی را به دست نمی گیرد. پس امام (ع) می بایست با طرح این مفاهیم امت را بیدار می فرمود و هم زمان امر واقعی و صحیح دیگری را در کنار این مطلب بیان فرمود و آن این که حضرت به علم عادی و چه بسا نه لزوماً به علم غیبی می دانستند که در این راه به شهادت می رسند؛ احتمال ضعیفی وجود داشت که این راه منتهی به شهادت نشود و امت بتواند قیام کند و زمام امت اسلامی را به آن حضرت بازگرداند پس طرح این شعارها و این مفاهیم دلالتی بر این مطلب ندارد که امام (ع) فقط به فکر ساقط کردن حکومت بودند و علم یا ظنّ قوی به شهادت خویش نداشتند. حتی چنان که گفته شد برخی از صحابه و اصحاب نیز به آن حضرت عرض می نمودند که عاقبت این مسیر شهادت است مع ذلک امام (ع) به طرح این مفاهیم می پرداختند تا از خلال آن امت اسلامی را تربیت و بیدار کنند و به آن بفهمانند که خطر از کدام ناحیه آمده است و انحرافی که در ناحیه سیاسی به وجود آمده است آثاری بس وخیم برای اصل رسالت دارد.
نتیجه آن که شواهدی که اصحاب این نظریه ارائه می کنند تا به واسطه آن اثبات کنند که امام (ع) نمی دانستند که به شهادت می رسند یا احتمال شهادت در نظر ایشان ضعیف بود، مدعای آنها را اثبات نمی کند.
ملاحظه دوم: در نصوص شواهدی بر عکس آنچه اصحاب این نظریه اذعان می کنند وجود دارد، همچون تصریح امام (ع) به این که: «خداوند خواسته است مرا کشته ببیند» و یا «هر کس با من سفر کند شهید می شود». صاحبان این نظریه درصددند که با خدشه سندی و تاریخی به این نقطه برسند که این روایات مآخذ صحیحی ندارند.
لیکن باید گفت که ما اساساً نیازی به تصحیح سندی این روایات نداریم چرا که شواهد دیگری علاوه بر این روایات حاکی از آن است که امام (ع) حتی اگر نگوییم یقین به شهادت داشتند لااقل ظنّ به این مسأله داشته اند؛ این حقیقتی است که مطالعه سیر طبیعی امور در آن زمان، ما را به نتیجه آن می رساند. پس اساساً امام (ع) نظر به کسب مظلومیت داشته و می خواستند وضعیتی را پیش چشم توده مردم ایجاد کنند تا آنها بالعیان ببینند که کسانی که متولی امور هستند تا چه میزان مجرم و جنایتکار و به دور از انسانیت هستند چه رسد به اسلام و مبادی اسلامی.
انسان وقتی جوانب قضیه را ملاحظه می کند می بیند که امام (ع) خانواده و کودکان خود و برادرزاده هایش را به کوفه می برد. در حالی که اگر امام (ع) بر اساس آن چه صاحبان این نظریه می گویند، نقشه ای دقیق برای اسقاط حکومت کشیده بود و به پیروزی خود مطمئن بودند، دلیلی نداشت این افراد را که در این هدف سیاسی هیچ نقشی نداشتند به همراه خود ببرد.
نقش این افراد تنها در محقق ساختن هدفی که بر اساس نظریه سوم تبیین می شود، بروز و ظهور می یابد، این هدف ایجاد یک نتیجه فاجعه بار در وسیع ترین سطح ممکن است تا از خلال آن احساسات همه مردم به لرزه افتد و در نتیجه اعتبار حاکمان و سلطه گران در پیشگاه هر منطق و تصوری فرو بریزد.
پس وقتی هدف این است، امام (ع) باید اهل و عیال و کودکان خود را به همراه برد و تا جای ممکن تنور این فاجعه را داغ تر نماید تا مظلومیت حقیقی آن حضرت هر چه نمایان تر گردد و در مقابل، چهره دشمنان در کریه ترین صورت ممکن، بروز یابد؛ ترکیب کاروان سید الشّهدا (ع) نشان می دهد که حداقل امام (ع) مطمئن به شهادت خویش و ناچار بودن خود از ایفای این نقش بوده اند. پس بر اساس این شاهد باید گفت که امام (ع) حداقل این هدف را به عنوان هدف نخست (اسقاط حکومت) یاری نفرمود، ایشان به هدف دوم یعنی ایجاد لرزه در وجدان امت نائل گردد. یکی دیگر از شواهد بر این مطلب این است که آن حضرت بعد از آن که از شهادت جناب مسلم بن عقیل آگاه شدند، همچنان به راه خود ادامه دادند و برنگشتند. در حالی که اگر امام (ع) تنها و تنها یک هدف سیاسی را- به معنایی که شرح دادیم- دنبال می کردند، از آن جا که فهمیده بودند، مسلم شهید شده است می توانستند برگردند زیرا هدف عملی نشده بود زیرا بنا به فرض، هدف فقط به دست گرفتن حکومت بوده است و حرکت حضرت تنها متوجه به این مسأله بوده است به نحوی که اگر امام (ع) از ابتدا می دانستند که به این نتیجه نمی رسند حرکت نمی کردند. پس وقتی مطلع شدند که اهل کوفه خیانت کرده اند و مسلم بن عقیل به شهادت رسیده است و در نتیجه دیگر حضرت یاری در کوفه ندارند، نیل به هدف منتفی بوده و علی القاعده ایشان باید بر می گشته اند. ممکن است گفته شود حضرت در بصره نیز یارانی داشته اند ولیکن این امر نیز کمکی برای وصول به هدف نمی توانسته باشد. زیرا آنها به کوفه نرسیده بودند و از سوی دیگر ابن زیاد که توانسته بود مسلم را که در کوفه بود و بر امور مستولی شده بود، به شهادت برساند، توان بیشتری بر استیلاء بر بصره و بصری ها داشت.
بنابراین، عدم مراجعت امام (ع) پس از رسیدن خبر شهادت جناب مسلم و پس از آن که فرزدق شاعر بر خیانت کوفیان با عبارت «دل هایشان با تو شمشیرهایشان بر توست»[27] تأکید نمودند و امام (ع) در عین این که سخن او را تکذیب نکردند ولی به راه خود ادامه دادند، نشان می دهد که امام هدفی بزرگ تر از صرف مسأله به دست گرفتن حکومت در آن مقطع محدود از تاریخ اسلام داشتند. ایشان افقی بسیار وسیع تر و دوردست تر را نظاره می فرمودند و به کل آینده امت اسلامی نظر داشتند و این امر منوط و متوقف بر اقدامی دیگر است که آن را به هنگام بحث از نظریه سوم شرح می دهیم.
شاهد دیگری که بر این مطلب وجود دارد، این است که وقتی به تاریخ و سیره حضرت سید الشّهداء (ع) نگاه می کنیم می بینیم که آن حضرت پس از آن که در مدینه و با فشار حکام اموی برای بیعت کردن با یزید و تهدید ایشان به قتل مواجه شدند، اقدام به خروج فرمودند. همچنین کلماتی از آن حضرت صادر شده است مبنی بر این که: «اینان مرا رها نخواهند کرد. مرا رها نخواهند کرد تا به قتل برسانند».[28]
اینها تعابیری است که از امام حسین (ع) صادر شده است و نشان می دهد که نقطه شروع حرکت حضرت سید الشّهداء (ع)، نقطه ای است که «حتی اگر او به پرده کعبه آویزان باشد او را به قتل می رسانند»- چنان که فرستاده یزید به مکه نوشت- امام (ع) از این نقطه شروع می کند. در حالی که اگر هدف ایشان بر پا کردن حکومت اسلامی به نحوی که قائلین به تفسیر دوم می گویند، می بود ایشان باید فارغ از این که بنی امیه می خواهند ایشان را بکشند یا نه، اقدام به حرکت می فرمود، در حالی که چنان که گفته شد، ایشان بعد از مواجهه با فشار بنی امیه و پس از آن که دانستند که طواغیت به هر حال ایشان را خواهند کشت- زیرا یا بیعت می خواهند که بیعت کند و یا او را به قتل می رسانند- اقدام به حرکت فرمود. پس در برابر ایشان به جز دو گزینه وجود نداشت؛ یا می بایست امت را رها کند و به منطقه ای دور دست برود و بدل به یک انسان مجهول و ناشناخته شود که این بر خلاف اصل مسؤولیت شرعی بود که بر عهده هر انسانی نهاده شده است زیرا این در واقع ترجیح دادن سلامت خود بر سلامت امت است.
و یا می بایست به این شکل شهید می شد و هدف تاریخی خود را به انجام می رساند. شواهد دیگری هم وجود دارد که انسان می تواند آنها را از مسیر حرکت امام (ع) و از خلال کلمات آن حضرت استخراج کند و همه دلالت بر این دارند- و یا لااقلّ این احتمال را در ذهن تقویت می کند- که امام حسین (ع) از ابتدای حرکت از مدینه و مکه این حقیقت را که این حرکت منجر به شهادت خواهد شد مد نظر داشته است و این که این قضیه، قضیه شهادت و قربانی شدن و جانفشانی در این سطح است تمام غرض و هدف ایشان- یا لااقل یکی از دو هدف ایشان- این بوده است که اگر در به دست گرفتن حکومت موفق نشد، تکلیف و رسالت الهی دوم را به انجام رساند.
نظریه سوم: تفسیر رسالت تاریخی:
گفتیم که تفسیر و نظریه دوم علی رغم امتیازاتی که دارد لیکن تفسیری جزئی و مقطعی است که بر اساس آن، انگیزه و هدف امام (ع)، انگیزه و هدفی محدود می شود، هر چند که این هدف نیز هدفی شرعی است که استحقاق آن را دارد که برای آن بذل جان شود. لیکن باید دانست که انگیزه ای که ما برای این نهضت مبارک تصور می کنیم بسیار وسیع تر و عمیق تر از این مقدار است که در این جا به آن اندازه که فرصت مجال دهد به شرح آن می پردازیم. تشریح ابعاد این نظریه مستلزم مقدماتی چند است:
- مفاهیم ذهنی باید به ایمان قلبی تبدیل شوند:
امر نخست: افکار و مفاهیم و ارزش های دینی و انسانی اگر در حد نظریه و مفهوم و در وعاء ذهن و عقل و ادراک باقی بمانند، نمی توانند انسان را به حرکت درآورند. هر مفهومی که متعلق به یک طرز فکر صحیح باشد و از آن انتظار برود که محرک انسان به سوی عمل باشد، باید از عالم ادراک ذهنی مجرد به عالم قلب و عاطفه و وجدان نزول کند.. . زیرا آن چه انسان را به حرکت در می آورد قلب است و نه عقل مجرد. قلب آن چیزی است که روان شناسی آن را «حب ذات» نام می نهد و اوست که انگیزنده و محرک اساسی به سمت هر چیزی است. محرک عبارت است از شوق و حب و عاطفه و نه فکر مجرد هر چند که فکر صحیح و سلیم و به لحاظ تئوریک قوی باشد لیکن سلامت نظری آن در صورتی که از آن توقع تأثیرگذاری اجتماعی داشته باشیم، به تنهایی کفایت نمی کند، بلکه ناگزیر باید به عالم وجدان فردی فرود آید. باید فکر به شوق و حب تبدیل شود. راز این که انبیاء الهی (علیهم السّلام) توانسته اند جامعه بشری و تاریخ را تغییر دهند ولی فلاسفه نتوانسته اند علی رغم افکار و استدلالاتی که چه بسا از کتب و احادیث انبیاء کمتر نباشد- و یا لا اقل نسبت به برخی از انبیاء عظام (علیهم السّلام)- تغییری جوهری و مشهود در تاریخ بشریت ایجاد کنند. یکی از عوامل این پدیده در واقع همین است که فلاسفه با زبان عقل مجرد سخن می گویند و نمی توانند از عالم عقل به عالم قلب فرود آیند و یا قلوب و احساسات مردم و فطرت آنها نجوا کنند.
انسان ناگزیر باید الگویی مجسم و حسی در تربیت انسان داشته باشد.
امر دوم: انسان به جهت حسی بودن، از امر محسوس بیشتر از امر معقول تأثیر می پذیرد، از الگویی که مجسم پیش چشمانش حاضر باشد بیشتر از مفهوم خالص اثر می پذیرد. مثال این مطلب این است که گاهی انسان برای تربیت دیگری، مفاهیمی چون امانت، همیاری، فداکاری در راه هدف و.. . را به کسی می آموزد و مفاهیم مقابل آن را نیز هم چون خیانت و.. . را برای او شرح می دهد. لیکن تأثیری که شرح صرف مفاهیم در تربیت شخص دارد قابل مقایسه با این نیست که برای شخص داستان امانت داری یا کمک کردن یک انسان به یک مظلوم گفته شود. به راستی چرا این چنین است و درجه تأثیر و تربیت در حالت دوم چندین برابر حالت اول است؟ زیرا در حالت دوم فرد یک انسان و یک الگو را به صورت یک واقعیت مجسم نزد خود می بیند و واضح است چقدر تفاوت میان تأثیر نظریه و مفهوم و تأثیر الگوی بیرونی وجود دارد.
این امر از ویژگی حسی انسان نشأت می گیرد. الگو به این معنی است که امری محسوس و ملموس در مقابل شخص وجود داشته باشد که در چنین حالتی تأثیرپذیری شخص به مراتب بیشتر از قضیه صرف مفهومی است که فارغ از هرگونه تجلی بیرونی است. به همین جهت است که ائمه (علیهم السّلام) تأکید فرموده اند: که به غیر از زبان مردم را دعوت کنید. باید مردم از شما ورع و اجتهاد و نماز و عمل خیر را بالعیان ببینند و این دعوت است.[29]
جه بسا بتوان گفت پیامبر اکرم (ص) و ائمه (علیهم السّلام) هشتاد درصد از تأثیرگذاری شان بر بشریت از خلال این بوده است که تمامی ارزش ها را در وجود خویش تجسم و تجسد بخشیده اند. لیکن اگر فرض کنیم که آن بزرگواران برای تغییر جوامع و تربیت نسل ها تنها و تنها به مجرد تعبیر و تنظیر و بیان مفاهیم و کلیات می پرداختند این امر بیشتر از بیست درصد نمی توانست تأثیرگذار باشد. زیرا همانگونه که گفتیم تأثیرپذیری انسان از امر محسوس به مراتب بیشتر از تأثیرپذیری او از امر معقول است.
بیماری سستی در اراده امت اسلامی و روحیات آن:
امر سوم: این از بیماری هایی است که دامن گیر نوع تمدن های بشری می شود- و حتی دامن گیر رسالت های آسمانی نیز می گردد؛ زیرا چنان که گفتیم رسالت های الهی نیز از خلال طرق و وسایل بشری جوامع را تغییر می دهد- این است رسالت ها و نهضت ها در آغاز شکل گیری، در نفوس معتقدین به خود شعله هایی از انگیزه و امید و تحرک به سوی رسیدن به هدف ایجاد می کنند و در واقع نوعی از امید و انگیزه روحی در افراد مؤمن به هدف وجود دارد که آنها را به سمت فداکاری برای نیل به آن هدف سوق می دهد. لیکن پس از مدتی که آن نهضت به ثمر می نشیند و مجاری امور را به دست می گیرد به واسطه نقاط ضعیفی که در ترکیب بشری نوعاً موجود است، به تدریج رخوت و سستی جایگزین آن شور و نشاط اولیه می شود.
این بیماری به تدریج در رگ های امت رسوب می کند. زیرا افراد جامعه بشری نقاط ضعف زیادی دارند، تابع هوی و هوس و شهوات و اموری هستند که از نفس اماره نشأت می گیرد. این نقطه ضعف ها به تدریج از عمق وجود افراد به سوی سطح و رویه آن حرکت می کند و از این جاست که حالت رخوت و فتور در امت آغاز می شود. امت دچار آفاتی می شود که در مرحله نخست یعنی مرحله تأسیس در این سطح مبتلای به آن نبوده است. بعد از عبور از مرحله تأسیس نقاط ضعف بشری و شیطانی شروع به رشد می کند و هواهای نفسانی فعال شده و می کوشد تا بر اوضاع سیطره یابد. این مرضی است که انسان و امت از آن نجات نمی یابند و از سوی دیگر مرضی است که به آن اندازه که ارتباط به بعد نفسی و ارادی وجود انسان دارد، مربوط به بُعد عقلی و مفاهیم نمی شود. این مرض ناشی از ابهام مفاهیم نیست. رسالت، پایه گذاری شده است و مفاهیم و آموزه های آن تثبیت شده اند و ابهامی در آن وجود ندارد. این بیماری از نقاط ضعف روحی و نفسی بخشی از افراد امت نشأت می گیرد که به تدریج سبب می شود، امت استعدادی را که در ابتدای کار خویش و به هنگام حرکت خود به سوی تأسیس امت و تمدنی که مؤمن به آن بود، داشت؛ از دست بدهد.
بنابراین، حالت مزبور حالتی است که همه جوامع بشری را حتی آنان که بر پایه رسالت صحیح بناء شده اند را در برمی گیرد. زیرا همانگونه که گفتیم افراد این جوامع نیز بشرند و از آفات بشری در امان نیستند و تربیت هرچند مبتنی بر رسالت و ربانی باشد لیکن حتی چنین تربیتی شاید در ابتدای کار خود در صورتی که برای مدتی طولانی زمام آن به دست رهبری ربانی و معصوم نباشد، نتواند چنین مشکلات و چنین امراضی را ریشه کن کند.
تفسیر شهید آیت الله العظمی صدر از انگیزه های نهضت حسینی
از مجموع آن چه گفته شد می توانیم به استخراج نظریه سید و مولای شهیدمان امام صدر (قدس سرّه)- که قضیه خود ایشان شبیه ترین قضایان در عصر ما به قضیه حضرت سید الشّهداء (ع) است- بپردازیم. ایشان در زمان ها مختلف و به اشکال گوناگون، دیدگاه خود در این زمینه را مطرح نموده و می فرمود: امام حسین (ع) با خطری از این قبیل برای حیات جامعه و امت اسلامی مواجه بودند.
امت اسلامی امتی بود که نبی اکرم (ص) آن را تربیت فرمود و پایه های رسالت را در آن به مثابه یک امت بناء گذارد، لیکن هواهای نفسانی و نقاط ضعف بشری که بدان اشاره شد به تدریج از یک نقطه شروع به بروز نمود و این نقطه، سقیفه بود. وقتی مسأله سقیفه را مطالعه می کنیم در می یابیم که این داستان چیزی نیست جز بروز عوامل شر و عوامل هوی و حبّ سلطنت و امارت در میان کسانی که در گذشته به همراه پیامبر اکرم (ص) عازم میدان های قتال و جهاد می شدند لیکن وقتی صاحبان آن روحیه های پرشور و نشاط، پس از رحلت نبی اکرم (ص) در مقابل اغراء امارات و سلطنت قرار گرفتند که امتحان و ابتلایی بس عظیم برای ایشان به شمار می رفت، این نفوس ضعیف که تربیت کاملی نیافته بودند هر چه بیشتر به دام هواهای نفسانی کشیده شدند. مسأله سقیفه بروز کرد و رهبری امت اسلامی و رسالت را به نحوی که می دانیم تحریف نمود. این تحریف منجر به این شد که مفهوم رهبری اسلامی مشوش گردد؛ و این نتیجه رسوخ امراض نفسانی و سلطه شیطان بر آنان بود تا جایی که اغراء قدرت و سلطه، آنها را بر آن داشت تا حق را از اهلش غصب نمایند. این نقطه آغاز بود و اینان به حسب ظاهر از صحابه و بزرگان بودند. بدین سبب یک تشویش طبیعی در مورد نظریه اسلامی حکومت به وجود آمد، زیرا واقعاً بسیاری از مردم اعتقاد داشتند اتفاقی که افتاده است، بر اساس معیارهای اسلامی بوده است. زیرا اینان صحابه رسول خدا (ص) و کسانی هستند که به واسطه آنان روایات و احادیث رسول خدا (ص) به دست می آید. پس همانگونه که نقل قول آنها معتبر است، فعل خارجی آنها هم معتبر است.
سرمنشأهای تشویش و آشفتگی موجود بود و بالفعل نیز تشویش به تحقق پیوست، تشویش اصل مبادی امامت و ولایت، تشویش در نوع حکومت و ساختار حکومت اسلامی، این تشویش روز به روز بیشتر می شد تا این که اعمالی که عثمان در زمان خلافتش انجام می داد و به وضوح مغایر با اولیات و بدیهیات اسلام بود، در ابتدا حمل بر خیرخواهی او می شد، زیرا او خلیفه بود و مثلًا اجتهاد می کرد و طبعاً گاهی خطا می کرد که نزد خداوند معذور بود.
این مفاهیم ذهنیت ها را در هم ریخته بود و نیز اصل رسالت را؛ این مشکل در واقع مشکل دوران قبل از امام حسن و امام حسین یعنی مشکل دوران امیر المؤمنین (ع) بود که آن حضرت توانستند در دوران کوتاه حکومت خود رسالت را از این خطر مصون دارند و این مرض را که در نفوس امت اسلامی رسوخ کرده بود و بعد سیاسی رسالت را مشوه نمود از طریق شیوه درخشان و جاودانی حکومت چهارساله خویش، دفع نمایند؛ حکومتی که ضرب المثل اعلای شکل حکومت عدل اسلامی و عدالت سیاسی و اجتماعی در اسلام شد. از این رو می بینیم که امام (ع) از ابتدا آن چنان تند بود که گاه تصور می شد اقدامات آن حضرت تندروی است. آن حضرت به هیچ وجه از عناوین ثانویه استفاده نکردند و در هیچ یک از مقاطع زندگی سیاسی و اجتماعی آن حضرت اعمال عناوین ثانویه دیده نمی شود. به آن حضرت عرض شد که در ابتدای کار، معاویه را عزل نکن و لا اقل نسبت به نصب کارگزاران که از سوی عثمان صورت گرفته است ساکت باشد تا زمانی که اینان به خلافتت اعتراف نموده با تو بیعت کنند. آن وقت می توانی معاویه [و دیگرانی را که می خواهی] به راحتی عزل کنی. چون او آن موقع دیگر نمی تواند مخالفت کند زیرا در این صورت حرف خودش دو تا می شود و امت و اهل شام از او چنین چیزی را قبول نخواهند کرد.
این قبیل پیشنهادات که از سوی طلحه و زبیر و دیگران به حضرت می شود از همان لحظه نسخت با مخالفت حضرت رو به رو شد و ایشان هیچ گاه اقدام به بازی سیاسی و مجامله و کوچک ترین کاری که بتواند اینگونه تفسیر شود، نفرمود. از همان ابتدا سعی فرمود تا عنوان اولی و شکل صحیح حکومت اسلامی عادل و رهبری عادل اسلامی را ارائه کند. چرا؟ چون می خواست با حکومت خود که در خارج آن را تحقق عینی می بخشید تشویشاتی را که در نتیجه جریان سقیفه به رسالت اسلامی وارد شده بود دفع کند، تشویشاتی که در نتیجه اعمال خلیفه اول و دوم به وجود آمد و در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسید. در این هنگام، اگر امیرالمؤمنین به اعمال عناوین ثانویه می پرداختند هیچ گاه نمی توانستند به تصحیح ماوقع بپردازند.
مردم از خلال اجرای قاطع و اولی سیاست رهبری اسلامی که امام (ع) در دوران حکومت خویش به منصه ظهور رساندند فهمیدند که تصویر سابقی که از رهبری و حکومت ارائه شده بود، تصویری باطل و نادرست بوده است. این مشکل دوران امیرالمؤمنین (ع) بود که آن حضرت آن را به این شکل معالجه نمود و اما مشکل امام حسن (ع) چه بود؟
مشکلی که امام حسن (ع) بدان مبتلا شدند مشکل تدلیس معاویه بود، معاویه از یک اعتبار تاریخی تحریف شده و مزلف همچون صحابی پیامبر بودن و یا منصوب بودن از سوی خلفاء راشدین و اموری از این قبیل بهره می برد و به مثابه یکی از صحابه در میان مردم ظاهر می شد. امام علی (ع) یکی از صحابه بود و معاویه نیز یکی از صحابه! تنها تفاوت آن دو این بود که امام علی (ع) افضل و ارفع و اعلم از معاویه بود! وگرنه هر دو صحابی پیامبر خدا بودند و طبیعی بود که در نزاع آن دو برای مردم امر مشتبه شود و معاویه توانست با حیله گری خود از این نقطه استفاده کند و ذهنیت امت اسلامی را مشوش نماید و چنین وانمود کند که اختلاف آنها اختلاف دو صحابی و یا دو قبیله منتسب به اسلام و قریش و رسول الله (ص) است که بر سر حکومت نزاع دارند و در واقع تفاوتی بین آن دو نیست جز این که اینها اموی اند و آنها هاشمی. بازار این شبهه در میان مردم داغ بود و معاویه خود در تنور آن می دمید تا جایی که وضع به صورتی شده بود که کسی در سپاه امام حسین (ع) به جنگ با معاویه می آمد، می پنداشت که انگیزه واقعی این جنگ آن است که امام حسن (ع) به جای معاویه روی کار بیاید و بنی هاشم جای بنی امیه را در حکومت بگیرند.
آن چه که این توطئه را برملا ساخت و چهره واقعی معاویه را آشکار کرد، صلح بود. اگر صلح رخ نمی داد حقیقت آشکار نمی شد و امت هیچ گاه نمی فهمید که مسأله، مسأله این صحابی و آن صحابی و این شخص و آن شخص نیست. مسأله این نیست که این هاشمی است و آن یکی اموی. این صلح بود که توانست حقیقت را برملا کند زیرا پس از اتمام صلح، شکل صحیح رهبری و حکومت اسلامی نزد مردم آشکار شد. آن چه امام حسن (ع) انجام داد به پشتوانه اقدامات عملی امیر المؤمنین (ع) در طول حکومت خود، تصویری واضح از مفهوم و الگوی حکومت اسلامی عرضه کرد. معاویه پس از صلح مستقیماً به کوفه آمد و جمله معروف خود را در آن جا گفت: «من با شما نجنگیدم که روزه بگیرید و نماز بخوانید و من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم.. . هر شرطی را که با حسن بر سر آن توافق نمودم زیر دو پایم می گذارم». او به این شیوه پست و در عین حال صریح بیان می کند که تمام غرض و هدف او سلطه و حب سیطره بر مردم است؛ امری که بعد از آن هم از رفتاری که با شیعیان امام علی (ع) و ریختن خون های پاک آنان نمود و همچنین از اختلاف افکنی های او بین قبائل و بین مردم، به وضوح بر همگان آشکار گشت. این مسائل در خلال بیست سال حکومت جائرانه ولی به تدریج برای همه مردم روشن شد. آن شخصی که آن روز با امام حسن (ع) برای جنگ با سپاه شام خارج می شد و نمی دانست که برای چه می جنگد، دیگر امروز می دانست که با خط معاویه می جنگد و این چیزی نبود که در آن روزهای اول برای سپاهیان امام حسن (ع) آن را بتوان به شکل کاملی روشن کرد. بلکه آن هنگام که امام حسن (ع) صلح نمود و دست خود را به لحاظ سیاسی خالی کرد و میدان را برای جولان این طاغوت که نقاب اسلام و صحابی پیامبر بودن به چهره زده بود، باز کرد، چهره کریه او بر همگان آشکار شد.
حال در دوران امام حسین (ع) که شکل و شرایط رهبری و ماهیت حکومت اسلامی نزد افکار عمومی مردم آشکار شده بود، چه مشکلی وجود داشت؟ با مرگ معاویه مشکل و مرض دیگری ظهور کرد؛ مرضی که در نتیجه انحراف سقیفه اکنون سر باز کرده بود، این بود که معاویه در خلال دوران بیست ساله حاکمیت ظالمانه خود، توانسته بود با استفاده از امکانات عظیم خود از طریق تطمیع، تشویق، تهدید، قتل و.. . به فاسد کردن ضمائر مردم بپردازد. می دانیم که زیاد از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و از جانب ایشان والی فارس بود. همین مرد تبدیل به دشمن ترین دشمنان امام (ع) شد. چرا؟ آیا اختلاف در مفاهیم در تصورات اسلامی او را به این سرنوشت درآورد؟ نه. در واقع اغرائات و تطمیعات معاویه و از جمله داستان الحاق او به ابوسفیان، بر شخصیت او اثر کرد و در نتیجه از موالات امام (ع) و از زمره کسانی که امام (ع) آنها را منصوب فرموده بود خارج شد و در جبهه مقابل قرار گرفت. طبیعی بود که امام (ع) یک انسان فاسق و فاجر و منحرف را بر کار نمی گمارد و آن هنگام که او را منصوب فرموده بود، درجه لازمی از عدالت در او بود. حال این انسان از یک انسان منصوب امام (ع) تبدیل به شخصیتی شده بود که با آن حضرت به شدیدترین نحو دشمنی می کرد؛ لیکن نه از این باب که مفهوم و حقیقتی برای او مشتبه شده بود بلکه بدان جهت که درون و اراده او را خریده بودند. انسان بدو بُعد دار؛ بُعد فکری صرف و بُعد عواطف و شهوات و اهواء و مطامع. چه بسا انسان به لحاظ بُعد اول سالم باشد و نظریات صحیح را به نحو تامِ بداند ولیکن بُعد دوم او بیمار باشد و علی رغم آن که می داند چیزی حق است به سوی آن نرود، بلکه بر عکس به سمت باطل گام بردارد چرا که شهوت او را به آن سمت می کشاند. معاویه توانست این بُعد دوم را در امت اسلامی به طور کامل به فساد بکشاند. او در مدت بیست سال حکومت خود با شیوه های گوناگون و عجیب - که در کتب تاریخی مسطور است- در واقع توانست اکثر افراد امت اسلامی را به فساد بکشاند مگر قلیلی از کسانی که خداوند آنها را مصون داشت و ارتباط خود با قرآن و ائمه (علیهم السّلام) را حفظ نمودند و یا این که آواره شده یا به قتل رسیدند.. . چنان که امروز نیز می بینیم که صدام با شیوه های جهنمی خود افرادی را خریده است که انسان روزی نمی توانست تصور کند، این افراد خود را بفروشند. او اینها را با چه خریده است؟ برای آنان استدلال کرده است که در امر حکومت نسبت به امام خمینی، صلاحیت بیشتری دارد؟ به آنها مفاهیمی را یاد داده است که بر اساس آن معتقد شده اند که صدام بر حق است و جمهوری اسلامی بر باطل؟ نه. بلکه با تطمیع و اغراء یا ترساندن و شکنجه و قتل اینها را خریده است. توسط قدرت یا توسط مادیات. او به یکی از این دو شکل بعد حفظ نفس و رغبات و شهوات بشری آن را به فساد کشانده است.[30] همانگونه که می توان یک فرد را این گونه فاسد کرد، امت هم به همین شکل فاسد می شود. کاری که معاویه در دوره حکومت خود انجام داد.
و حال، امام حسین (ع) در چنین شرایطی امامت را بر عهده می گیرد؛ امتی پیش روی اوست که اراده خود را از کف داده است، می داند که حق با امام حسین (ع) است ولی سست عنصر شده است. در مقابل مقامات، مصالح شخصی و عطایایی که خلیفه یا والی به او می دهد ذلیلانه له له می زند. نمونه آن را در گفتگوی عمر بن سعد با امام حسین (ع) در روز عاشورا می بینیم. عمر بن سعد به چه استدلال می کند؟ من زمینی دارم چنان.. . استدلالاتی واهی. او می داند که امام حسین (ع) فرزند دختر رسول خدا (ص) و فرزند امیر المؤمنین (ع) است و نسبت به خلافت شایسته تر از یزید (لعنه الله علیه) و یزید ملعون شخصیتی معلوم الحال است و مانند معاویه نیست. نه مثل معاویه [به زعم خود] صحابی رسول خدا بوده است و نه گذشته او را دارد. ابن سعد در هیچ یک از اینها شک ندارد. و اینها برای همه مسلمانان واضح و آشکار است. از جمله برای قاتلان امام حسین (ع) و فرماندهان آنها همچون عمر بن سعد، آن چه که عمر بن سعد را از آمدن به سوی حق باز می دارد زمین است؛ ملک ری. یعنی حکومت توانسته است حقیقت درونی افراد را به فساد بکشاند.
این آن بیماری بود که امام حسین (ع) با آن مواجه شده بود. معالجه این بیماری با صحبت کردن و استدلال و ارائه نظریات و مفاهیم ممکن نبود زیرا آنان همه این مفاهیم را بلد بودند. هر چه امام (ع) می خواست به آنها یاد دهد، می دانستند. چنان که فرزدق می گوید: «دل های آنها با توست» یعنی می دانند که تو بر حقی و مناقشه ای در این مطلب ندارند. پس طرح مفاهیم و بیان ایدئولوژی و این قبیل امور برای امتی که گرفتار این بیماری مهلک شده است، فائده ای ندارد.
این مرض، آخرین مرض مهلک و سرطانی بود که همه امت های آسمانی بدان دچار می شوند و مصدر شقاوت و انحطاط آنان است. این مرض خطرناک آثار بزرگی در تاریخ این امت و آینده این امت دارد و آن را نمی توان معالجه نمود مگر با انجام دادن عملیاتی که هر ضمیر انسانی هر چند منحط و پست گشته باشد، آن را پذیرا باشد. این عملیات باید آن چنان فاجعه آمیز باشد که بُعد فاجعه در آن از هر چیز دیگری قوی تر باشد. فقط چنین عملیاتی است که می تواند آرمان را هر چند با مرور زمان نجات دهد و الا این غده روز به روز بزرگ تر می شود و در نهایت کار امت را یکسره می سازد. و با از بین رفتن امت، دیگر رسالتی باقی نمی ماند تا این که امت به سوی آن و به سوی مفاهیم و ارزش های آن حرکت کند. پس این بیماری اصل رسالت را از بین می برد چنان که بسیاری از رسالت های آسمانی گذشته به این سرنوشت دچار شدند.
به ناگزیر باید کاری کرد که ضرب المثل رایج دل کندن از هواهای نفسانی و شهوات گردد. باید مصالح دیگران را مقدم داشت و ارزش هایی را که باید بر آنان حاکم باشد، بر هر چیزی مقدم نمود؛ بر همه دارایی ها. و در خلال عملیاتی که نه فقط انسان خود را فدا کند بلکه مقام اجتماعی والای خود را، همه تاریخ وجاهت و زعامت در امت را، خانواده و فرزندان و اموال خود را و هر آن چه که به واسطه آن امتیازات و اعتبارات مادی و اجتماعی کسب کرده است، قربانی کند و از همه آنها دست بکشد؛ به خاطر این مستضعف، به خاطر آن مستضعف.. ..
از جانب خلیفه و والی خلیفه چنان که در تاریخ موجود است هدایا و عطایای زیادی به امام حسین (ع) می رسید. خلفاء سعی می کردند عطایایی بیشتر از دیگران به ائمه (علیهم السّلام) تقدیم کنند بدین اعتبار که ایشان اولًا قریشی بودند و ثانیاً از بنی هاشم بودند و ثالثاً دارای اعتبارات و وجاهت اجتماعی و دینی وسیعی بودند.
لذا امام (ع) به لحاظ وضع شخصی و مادی حتی از قبل حاکمان در تنگنا نبودند و آنها عطایا و صلات وافری به ایشان تقدیم می کردند. چنان که والی مدینه بعد آن که خبر شهادت امام حسین (ع) را دریافت نمود به منبر رفت و گفت: «ما با او ارتباط برقرار می کردیم ولی او با ما قطع رابطه می کرد. باز ما ارتباط برقرار می کردیم ولی او بدتر قطع رابطه می کرد. باز ما رابطه برقرار می نمودیم و عطایای بیشتری می فرستادیم».
پس وضع مادی امام (ع) متعارف و بلکه بهتر از افراد متعارف بود- چنان که از خلال عطایا و دیگر مسائل آن حضرت معلوم است- ولیکن آن بزرگوار از این وضعیت مطلوب مادی و اجتماعی و از آن زعامت دست کشید؛ نه تنها از اینها که از جان خود، جان برادران خود و جان عشیره خود دست شست تا این که آن انسانی که وبال حاکمیت منحرف اموی را به گردن دارد و کم ترین پرتویی از انسانیت در وجود او شعله ور باشد، به خود آید و بگوید: عجب! این شخص با این جایگاه و وضع و امکانات خودش را برای من فدا کرد و من همچنان به این پست و آن مقام و... چسبیده ام.. ..
سوی دیگر ماجرا، بعد فاجعه بار حادثه است که امام (ع) به نحو دقیق برای آن برنامه ریزی فرموده است به نحوی که کودک شیرخوار را به معرکه می برد. در چگونگی معرکه نیز همین طور است. به هنگام خروج به سوی میدان جنگ عمامه رسول الله (ص) را به سر می گذارد و خویشتن را شبیه آن حضرت می کند. پس مسأله فقط این نیست که امام (ع) می خواست حکومت را از دست یزید خارج کند و سپس امر به عکس نتیجه داد و اتفاقاتی فاجعه بار و پیش بینی نشده رخ داد بلکه بعد فاجعه آمیز واقعه کاملًا برنامه ریزی شده بود تا به بدترین شکل و صورت ممکن تحقق پذیرد تا این که بر هر ضمیر انسانی فائق آید هر اندازه که این ضمیر در رذالت فرو رفته باشد این فاجعه عظیم آن ضمیر را به لرزه در می آورد و بر حالت سستی و جمود و تخدیری که حاکم بر آن شده است غلبه می کند تا بدان جا که ضمائر همین افراد که دیروز با خانه نشینی خود یا شرکت در لشکر ابن زیاد یا فرار به باغ های کوفه و مانند آن و از روی ترس از ابن زیاد یا به خاطر تطمیعات او، در این جنایت شریک شدند، پس از انتشار اخبار فاجعه، به حرکت درآمد. چه چیز این ضمائر را به حرکت درآورد؟ بُعدی که در امام (ع) موجود بود به ایشان اجازه نمی داد که این ضمائر را با مفاهیم صرف به حرکت درآورد. گفتیم که انسان موجودی حسی است و نیاز به این دارد که پیش چشم خود یک الگو داشته باشد. از سوی دیگر بیدار کردن ضمیر امت محدود به آن زمان معین نبود بلکه امام (ع) که بر دوش خود رسالتی جاودان را که ختم کننده همه رسالت های آسمانی است؛ دارد، به آینده فرزندان امت می نگرد. پس باید به همراه این رسالت الگویی شایسته به بلندای تمام تاریخ وجود داشته باشد که با عمل و نهضت خود، سرشت بیمار مردمان را در هر زمانی بیدار کند.
قضیه حضرت سید الشّهداء (ع) همواره طلیعه دار و داروی راستین این بیماری است. حتی می بینیم که در عراق علی رغم این سستی موجود در امت، هر سال مسأله اربعین مردم را به حرکت در می آورد و آنها را رویاروی طاغوتیان قرار می دهد تا بدان جا که در راه زیارت امام حسین (ع) در روز اربعین خود را فدا می کنند. این یعنی قضیه امام حسین (ع) تا ابد و برای همیشه مافوق تمام ضمائر سرگردان و تخدیر شده است و می تواند آنها را به حرکت درآورد و بیدار کند. به هر اندازه که یک انسان قسی القلب باشد، مظلومیت و فاجعه بار بودن این قضیه باز بر قساوت او فائق می آید و ضمیر او را به تحرک وا می دارد. و هر اندازه که از برکات این واقعه بیشتر بهره برده شود- چنان که ائمه بعد از امام حسین (ع) چنین نمودند- تأثیرگذاری آن بیشتر و بیشتر خواهد بود.
گفتیم که مفاهیم تا از عالم عقل به عالم قلب فرو نیاید توان به حرکت درآوردن انسان را ندارند. محرک حقیقی، همین احساس است؛ این عواطف و اراده هایی که از قلب و شوق سرچشمه می گیرد. بنابراین این نقش مقدمات سه گانه ای که در ابتدا به آن اشاره کردیم، در شرح این نظریه آشکار می شود. پس انگیزه و هدف امام (ع) از این حرکت و نهضت مبارک ریشه کن کردن این بیماری است که امت ها حتی امت های ربانی و دست پرورده انبیاء در نتیجه هواهای نفسانی بدان مبتلا می شوند؛ بوده است.
قضیه امام حسین (ع) همواره دارای انگیزه های تاریخی و زمانی باقی خواهد ماند و محدود به دوره ای که امام (ع) در آن زیسته است نخواهد بود.[31]
پی نوشت ها
[1] اللهوف فى تتلى الطفوف، لابن طاوس: 24.
[2] بحار الانوار، ج 330: 44.
[3] شرح نهج البلاغه لابن ابى الحدید، ج 59: 1.
[4] مناقب ابن شهر آشوب، ج 163: 3.
[5] موسوعه کلمات الامام الحسین( علیه السّلام): 291.
[6] ینابیع الموده، للقندوزى، ج 60: 3.
[7] اللهوف، لابن طاووس، 40.
[8] کامل الزیارات، لابن قولویه: 157.
[9] الامالى، للصدوق: 133؛ البحار: 44/ 316، باب 37.
[10] الخرائج و الجرائح للرواندى، ج 2: ص 448، باب 16.
[13] منظور امام خمینى(قدس سرّه الشریف) است. تعبیر«مد ظلّه» از آن جهت است که مرجع عالیقدر، این سخنان را در سال 1403 قمرى و در زمان حیات حضرت امام(قدّس سرّه) بیان داشتهاند.
[14] چنان که گفته شد، این بیانات مربوط به سال 1403 مىباشد و لذا مراد از«اوضاع عراق» اوضاع زمان طاغوت مقبور عراق است.
[15] مراد آیه الله العظمى شهید سید محمد باقر صدر( قدس سرّه) مىباشد.
[16] الارشاد: 84؛ البحار: 44/ 380، الباب 37.
[17] البحار: 44/ الباب 30.
[18] شرح نهج البلاغه: 19/ 84.
[19] مثیر الاحزان، لإبن الحلّى: 21.
[20] الارشاد: 38؛ بحار الانوار: 44/ 344، الباب 37.
[21] تاریخ الطبرى، ج 266: 4؛ البدایه و النهایه، ج 170: 8.
[22] تاریخ الطبرى، ج 297: 4.
[24] الاحتجاج، ج 34: 2؛ بحار الانوار، ج 8: 4، باب 37 و تاریخ مدینه دمشق، ج 219: 12.
[25] البحار، ج 96: 45- 97.
[26] البدایه و النهایه، لإبن کثیر، ج 8: و مقاتل الطالبین: 46.
[27] احقاق الحق، ج 201: 27؛ الامالى: 93.
[28] الارشاد: 76؛ الکامل فىالتاریخ، ج 4، ص 40؛ البحار: 44/ 374.
[29] الوسائل، ج 246: 15، ح: 13.
[30] چنان که اشاره شد، مرجع معظم سیدنا الاستاذ( مدّ ظلّه العالى) این بیانات را در زمان حاکمیت طاغوت عراق( لعنه الله علیه) ابراز داشته اند.
[31] ترجمه کتاب نفیس محاضرات فى الثورهالحسینیه» که به تاریخ 13 جمادى الاولى 1433 مقارن با شهادت حضرت صدیقه کبرى آغاز شد، به تاریخ 17 همین ماه به لطف خداوند متعال و عنایت حضرت زهرا پایان یافت. از خداوند متعال مسألت مىکنم که به حق این ایام و لیالى فاطمیه و به حق حضرت سید الشهداء( ع) و جمیع اولیاء، مترجم حقیر این سطور نورانى را مشمول غفران خود قرار دهد.