محمد صادق پورابراهیم اهوازی؛ سیدجواد طباطبایی متفکری است قابل احترام؛ فارغ از نحوه برخورد او با منتقدانش. پروژه فکری او تحت عنوان عام «اندیشه ایرانشهری» برای دانشجویان علومانسانی و متفکران دغدغهمند بسیار راهگشا است. هر اندیشهای طبیعتاً منتقدانی دارد و اندیشه طباطبایی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
اساساً پیشرفت و توسعه یک پروژه فکری، بدون نقد و محک خوردن امکانپذیر نیست. این نکته نیز مهم است که در بسیاری از موارد، بهترین نقدها را کسانی مطرح میکنند که با مبانی اندیشه یک متفکر آشنایی جامعی دارند.
در این میان اغلب، شاگردان قدیمی یک استاد و متفکر، بهترین افرادی هستند که تمامی ابعاد یک اندیشه را بخوبی میشناسند و از قضا، همانان بهتر میتوانند به نقد و اصلاح آن همت گمارند. در این راستا، دکتر داود فیرحی از شاگردان قدیمی استاد طباطبایی است، در جلسه مورخ 27 آبان ماه 97 در محل مرکز مطالعات خاورمیانه، در حاشیه پرداختن به آرا و نظرات خود، به نقد گوشهای از تفکر طباطبایی نیز پرداخته است.
این انتقاد موجب رنجش طباطبایی و شاگردانش شد و باعث شد تا به نقدِ «نقد فیرحی» بپردازند. فیرحی نیز در پاسخ به این سلسله یادداشتها، یادداشتی را در کانال تلگرامیاش منتشر کرد. برای منقح شدن ادعا و استدلال فیرحی و طباطبایی به صورت خلاصه این مباحثات از نظر میگذرد.
پرسش بستانی از فیرحی؛ چرا «فقه سیاسی»؟
ماجرا از آنجا آغاز شد که در جریان برگزاری جلسهای با عنوان «نگاهی به آوردهها و بایستههای دکتر فیرحی در دانش سیاست»، متن مکتوب دکتر احمد بستانی (عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمی و از همفکران طباطبایی) -که در جلسه مذکور حضور نداشت- قرائت شد.
بستانی در این نامه با اشاره به اینکه پروژه فکری فیرحی بیشتر بر فقه به مثابه دانش سیاسی کلیدی در تمدن اسلامی تکیه دارد، اذعان داشت که اگرچه در دهههای اخیر ماهیت نظام سیاسی جمهوری اسلامی باعث شده تا توجه به فقه سیاسی بیشتر شود، اما در تاریخ اندیشهسیاسی در ایران «فقه سیاسی» نقش بسیار اندکی داشته است.
به اعتقاد بستانی، اندیشه سیاسی ایرانی نه فقط بر مدار فقه، بلکه همواره حول سلطنت و برداشتهای مختلف از آن (مانند برداشت عرفانی، فلسفی، حماسی و غیره) فهمیده شده است و در چنین نظام فکری، فقه و شریعت همواره نقشی فرعی در سیاست داشتهاند، زیرا در اندیشه ایرانی شاه برگزیده خداوند است و هرچند تقید به شریعت برای او ضروری است، اما وظیفه او اجرای احکام شرعی و تشکیل حکومت دینی- فقاهتی نیست.
پاسخ فیرحی به بستانی؛ سلطنت، نهاد و فکر آن در ایران مرده است
استاد علومسیاسی دانشگاه تهران در پاسخ به دکتر بستانی، شریعت را برنده منازعه سلطنت و شریعت (فقه) در ایران معاصر (مشروطه به بعد) دانست. از نگاه او، سلطنت ایرانشهری پیش از قاجار مرده است. حتی ناصرالدین شاه خود را فراشباشی شرع میدانست و مشروعیتش را در شریعت جستوجو میکرد.
پس از دوره قاجار، اگرچه کسانی همچون محمدعلی فروغی با تمسک به باستانگرایی تلاشهایی برای احیای سلطنت ترتیب دادند، اما این «ایدئولوژی باستانگرایانه پهلوی یک ایدئولوژی مدرن بود که با اندیشه ایرانشهری متفاوت است». در هر صورت، فیرحی در این نشست، «مرگ سلطنت، نهاد آن و فکرش در ایران» را اعلام و بدین گونه محوریت فقه سیاسی در آثارش را توجیه کرد.
پاسخ طباطبایی و شاگردانش به فیرحی
این سخنان به مذاق طباطبایی و دوستدارانش خوش نیامد و واکنشهای تند ایشان را در پی داشت. طباطبایی علاوه بر پیشبرد مباحث فکری خود، همواره دو جریان فکری را با ادبیاتی بسیار تند نقد کرده است: روشنفکری دینی (عبدالکریم سروش) و جریان چپ نو ایرانی (مراد فرهادپور و یوسف اباذری). اما اینبار طباطبایی در واکنش به سخنان فیرحی، باب جدیدی را علیه شاگرد قدیمی خود گشود.
1 طباطبایی علیه فیرحی
اظهارنظر فیرحی، آنچنان طباطبایی را برآشفت که به فیرحی لقب «استاد دانشگاه بومیشده» را داد. او نقد فیرحی بر اندیشه ایرانشهری را به «چوب زدن بر مردهای که توان دفاع از خود ندارد» تشبیه کرد که در واقع این نقد همانند «چوب زدن مردگان بر زندهای است که شبح او همچون کابوسی روح منتقدانش را میآزارد».
از نظر طباطبایی، اعلام مرگ اندیشه ایرانشهری از طرف فیرحی، ره به جایی نخواهد برد و این «موجود غرق خون» را زندهتر خواهد کرد.
طباطبایی در پایان سخنان خود، به طور غیرمستقیم و در عبارتی قابلتأمل منتقدان پروژه فکری خود را به «زبالهدان تاریخ» حواله داد.
2 احسان تاجیک: ایرانشهری احیاکننده سلطنت نیست
نقد دیگر را احسان تاجیک، پژوهشگر علومسیاسی، بر نقد فیرحی نگاشت. از دید او، «فیرحی در نظریات جدید خود در تشابه فقه با حقوق بهدنبال مدرن کردن فقه بر اساس حقوق جدید است و اینکه فقه با تجدد سیاسی هماهنگ شود؛ بنابراین مقوله اندیشه ایرانشهری هیچ جایگاه ویژهای نمیتواند برای فیرحی داشته باشد».
برخلاف تصور فیرحی، تاجیک نظریه ایرانشهری را احیاکننده سلطنت نمیداند بلکه آن را پروژهای میداند که بهدنبال یکپارچگی و حفظ تمامیت ارضی و احیای نهاد دولت در مقابل ملوکالطوایفی بودن کشور ایران است».
او در نقد خویش به فیرحی تذکر داد که «رویکرد فقه به تجدد نمیتواند بدون توجه به ملیت و فرهنگ ایرانی موفق شود.»
3 مصطفی نصیری: ایرانشهری سلطنت نیست
نصیری، پژوهشگر علومسیاسی در پاسخ به فیرحی، بر تمایز «نظریه ایرانشهری» و «نظریه حفظ سلطنت» تأکید کرد. به زعم او، «سلطنت تنها صورتی از اندیشه و فرهنگ ایرانشهری در دوران کهن بود. اما ایرانشهری نظریه حفظ ایران و بنیادهای فرهنگی آن به مثابه یک ماده بنیادین است که صورتهای تاریخی، اعم از سلطنت و ... بر آن عارض میشوند. به همین دلیل، ایرانشهری نظریه حفظ سلطنت نبوده و نیست تا بمیرد. فلذا ما ایرانیان باید بر ایرانشهری به مثابه امری مشترک تأکید کنیم» نه آنکه فاتحه آن را بخوانیم.
پاسخ فیرحی به نقدها؛ «ایران» غیر از «ایرانشهری» است
پاسخ فیرحی به نقدها به دور از احساس و بر اساس منطق بود. او در پاسخ نهایی خود تأکید داشت که به مرگ «سلطنت ایرانشهری» اشاره کرده است نه مرگ ایرانشهری. از نظر او «اکثر این نقدها به اشتباه بین «ایران» و «ایرانشهری» خلط کردهاند.
بر این اساس، «ایران»، سرزمین اینجا و اکنون است؛ سرزمین مرکب از قومیتها، نژادها، گویشها، زبانها، مذاهب و ادیان؛ با همه تاریخ و فرهنگ؛ سرگذشت تلخ و شیرین آن. «ایرانشهری»، اما، یک «روایت» است؛ روایتی در کنار دیگر روایتها، از ایران اینجا و اکنون ما. روایت طباطبایی از ایران (ایرانشهر) روایتی است که «امکانهای» فراوان دارد و میتواند همراه دیگر روایتها در «تجدد ایران» مشارکت نماید به شرطی که «از مدار تأملات فلسفی خارج نشود و بر زورق احساس ننشیند».
مخاطرات احتمالی؛ ایدئولوژیزدگی و گسلسازی
فیرحی با عنایت به نوع برخورد منتقدان با او، آنان را به این نکته رهنمون ساخت که نظریه ایرانشهری علاوه بر امکانهای فراوانی که دارد؛ «استعداد آن را نیز دارد که بر مرکب ایدئولوژی سوار شود، سر از ناسیونالیسم باستانی، احیاگرا و رادیکال درآورد و تقابلهای جدیدی، بویژه بین دیانت و ملیت بزاید. از دید او، احیاگری ایرانشهری همسنگ احیای خلافت، مخاطرهانگیز بوده و بیشتر «گسلساز» است تا مرهمی بر «بحران ایرانِ».
منبع: ایران