غرب چیست؟ چگونه باید آن را تحلیل و با آن برخورد کرد؟ آیا چیزى هست که از غرب بیاموزیم یا به آن عرضه کنیم؟
در این باره نظرهاى مختلف و حتّى متناقض وجود دارد. به عقیده برخى از متفکران، غرب یک موجودیت سیاسى نیست؛ بلکه یک ذات یا جوهر است. در نگاه آنان، غرب یک نحوه تفکر و عمل تاریخى است که از چهارصد سال پیش در اروپا آغاز شده و به شیوه هاى مختلف در همه جاى عالم کم و بیش بسط پیدا کرده است. غرب، در یک جمله، عبارت است از غروب حقیقت قدسى و ظهور بشرى که خود را اول و آخر و دایر مدار همه چیز مى داند؛ مالک همه چیز است و کمال خود را در این مى داند که همه چیز عالم را براى خود تملک کند. در نگاه صاحبان این نظریه، تمدن غرب اینک به پایان راه خود رسیده و علیه از خود بیگانگى، تنهایى و خود باورى مبارزه مى کند. این گروه به روشنفکران اسلامى هشدار مى دهند: غرب یک تمامیت یکپارچه و یک جوهر واحد است و دنیاى غیر غربى نمى تواند چیزهایى را به دلخواه خود از آن برگزیند.
در طرف مقابل، متفکرانى وجود دارند که نگاه به غرب به صورت یک موجودیت یکپارچه و کلیت واحد را مانع گفت و گوى سازنده یا مبادله سودمند مى دانند. در نگاه آنان، غرب یک کل یکپارچه با مرزهاى مشخص فرهنگى و فکرى نیست. آدمى مى تواند اندیشه، علم، سیاست و تکنولوژى غرب را بى آن که به خود آسیب رساند، بپذیرد. در نگاه آنان، موضوع برخورد ما با غرب، مسأله تحلیل و تغذیه از یکدیگر است نه تسلیم شدن یا محکوم ساختن.
گذشته از این دو نظریه، آنچه امروز متفکران غربى به آن توجّه دارند و روشنفکران اسلامى نیز باید در آن اندیشه کنند، تشنگى جهان غرب به ارزش ها و معنویات است.
جهان غرب، پس از چند دهه خدا گریزى و انسان محورى، گمشده خود را در خدا گرایى مى داند. ظهور گروه هاى مذهبى متعدّد و زمزمه هاى فراوان مخالفت با جامعه معنویت گریز، امروزه جاى جاى غرب را فرا گرفته است.
به نظر مى رسد، کالایى که امروز در بازار گفت و گوى فرهنگى غرب و شرق خریداران فراوان دارد، معنویات و ارزش هاى متعالى الاهى است. در مسأله ارتباط با غرب غفلت از این مهم یقیناً خسرانى عظیم براى جوامع شرقى و به ویژه اسلامى به ارمغان مى آورد که این مبادله را به مبادله اى یک سویه تبدیل کرده و به انتقال خصلت هاى جامعه خداگریز غرب به جوامع اسلامى مى انجامد. آنچه در پى مى آید، دیدگاه گروهى از دانشجویان پسر و دختر دانشگاه هاى کردستان، صنعتى امیرکبیر، فردوسى مشهد، الزهراء (ع) و آزاد اسلامى منطقه 6 درباره غرب است.
غرب فقط یک تکنولوژى و صنعت پیشرفته است که کم کم دارد به بن بست مى رسد. تکنولوژى باعث شده اخلاقیاتشان عقب بیفتد و انسانیت آن ها کاستى پذیرد. در واقع ارتباطات، محبت و عواطف انسانى را تحت الشعاع قرار داده است.
وقتى اسم غرب مى آید، تفکر ضد دینى یا تفکرى که هیچ چیز را قبول ندارد و رأى خود را بالاتر مى داند، در ذهنم ظهور مى کند.
با آن که اکثر ما از اسلام سخن مى گوییم، دستورهایش را نادیده مى گیریم و به آراى غربیان پایبندیم.
ما متأسفانه تصور درستى از غرب نداریم؛ یعنى اگر گفتند خوب است یک حالت خضوع و خشوع و تسلیم در برابر غرب داریم و اگر گفتند بد است، اصلًا آن ها را آدم حساب نمى کنیم.
آن چیزى که از غرب به ذهن من مى رسد، چند جنبه دارد. یک جنبه اش زندگى با نظم و قاعده، زندگى با تکنولوژى بسیار بالا و زندگى ماشینى است. زندگى اى که تنها مى تواند بخش مادّى انسان را تأمین کند.
چیزى که ما از غرب مى بینیم، تمدن غرب است؛ آزادى هایى که غرب را مدینه فاضله بسیارى از غربیان ساخته است؛ اما وقتى دقت مى کنیم، مى بینیم در زیر این تمدن یک فرهنگ نهفته است.
معتقدم تمام جوان هاى ما که دچار غرب زدگى اند، در فقر فرهنگى به سر مى برند؛ یعنى ریشه از خود بیگانگى جوانان فقر است.
وقتى اسلام در جامعه اجرا نمى شود، مسلم است که فرد مى رود دنبال دو تا کتاب و دو تا عکس قشنگ و موسیقى جذاب غرب. جوان باید بفهمد اسلام غنى و غرب پوچ است. گیرم غرب پوچ نباشد، براى خودش خوب است.
غرب در حال حاضر فقط پیشرفت علمى اش خوب است. در جایى خواندم یکى از آن ها گفته است، ما غربى ها آرامش خود را فداى آسایش کرده ایم. تعبیرش این بود، ما تشک نرم و راحت براى خوابیدن داریم اما فکر راحت نداریم. خودشان از این تکنولوژى بدون نور و احساس متنفرند.
نه از علم لذت مى برند نه از موسیقى. دیگر علمشان هم به دردشان نمى خورد. این چه علم و چه تکنولوژى اى است که بمب اتم درست مى کند تا یک انسان دیگر از بین برود.
کارى که غرب کرده تسلط بر طبیعت است. البته طبیعت مهار شده؛ ولى در کنار آن آسیب هاى بسیار دیده است. این پیشرفت تکنولوژى نتیجه هاى خیلى بدى داده است.
انسان هاى غربى به یکدیگر اعتماد ندارند. حاضرند با یک سگ زندگى کنند؛ اما به فرزندشان اعتماد ندارند.
در غرب به این نتیجه رسیده اند که با قانون مى توانند زندگى کنند. پس به قانون تن مى دهند تا مشکلى برایشان پیش نیاید. البتّه همان ها مى گویند در محدوده خارج از کشورهایمان جایى براى قانون وجود ندارد.
در آن جا براى علم ارزش زیادى قائل هستند. کسى هم که بخواهد از نظر علمى پیشرفت کند، زمینه برایش فراهم است. در ایران هر کس بخواهد پیشرفت کند، مى زنند تو سرش؛ اما در غرب اگر بخواهى پیشرفت کنى، همه کمکت مى کنند؛ یعنى تمام امکانات فراهم است؛ اما جوان ما اراده قوى ندارد، مى رود غرب و در فرهنگ غرب هضم مى شود؛ اگر چه از نظر علمى پیشرفت کند.
ما نمى گوییم اصلًا دنبال غرب نرویم. از نظر علمى باید دنبال علم غرب برویم. آن چیزى که آن ها به دست آوردند، ما باید دنبالش را بگیریم و به دست آوریم. مشکل ما این است که دچار خود باختگى مى شویم؛ به خاطر این که فرهنگ خودمان را نشناخته ایم.
وقتى به تاریخ غرب نگاه مى کنید، در مى یابید آن ها زندگى اى وحشیانه داشتند. در حالى که در ایران، حتّى قبل از اسلام، آدم ها مثل انسان زندگى مى کردند. غربى ها یک زندگى نیمه وحشى داشتند. امّا همین غرب اکنون پیشرفت کرده است. علم را از مسلمانان گرفتند و پیش رفتند. علت فقط اراده است. اراده و خود باورى؛ یعنى زمانى مى توانیم به آن چیزى که مى خواهیم برسیم که در ما اراده و خود باورى ایجاد شود.
اگر چاپ کنید، مى گویم. غرب یعنى نظم، انضباط، وجدان کارى. این را باید در غرب جست وجو کرد. ببینید تولیدات ما را با تولیدات غرب مقایسه کنید. مگر کارخانه هاى ما چه کم دارند؟ مگر مواد اولیه کارخانه هاى آنان چیز دیگرى است؟ چرا باید جنس ایرانى چنین باشد؟ چرا باید ادارات ما چنین باشد؟ باید از غرب نظم و وجدان کارى بیاموزیم.
جنگ هاى بزرگ دنیا، ریشه درغرب دارد! مى توان گفت سیاستمداران غربى که مدعى صلح و آرامش اند، صلح جهانى را تهدید مى کنند.
غرب متفکران خوبى دارد؛ ما باید از علم آنان استفاده بکنیم. آنان موحد هم دارند. معتقد به عیسى (ع) هم دارند. من دوست دارم با غرب گفت وگو کنیم؛ اما با دانشمندانشان و نویسندگانشان. متأسفانه یک عده از دانشجویان ما از غرب فقط هالیوود و هنر پیشه هایش را مى شناسند. به نظر من، نظر آقاى خاتمى هم همین است:
گفت وگو با فرهیختگان غرب.
من غرب را تمدن نمى دانم. این چه تمدنى است که بر زمین هاى غصب شده سرخپوستان بنا شده؟ این چه تمدنى است که اسیرهاى افریقایى را به بردگى وا مى دارند و خود به علم و ثروت مى رسند؟ این تمدن نیست، توحش است.
برخى از جوان ها وقتى صحبت از غرب مى شود به یاد سکس و آزادى هاى بى حد و مرز مى افتند؛ در حالى که شاخص هاى حقیقى غرب این نیست. نظم و مدنیت است.
حیات غرب در گرو رگه باریک معنویتى است که هنوز باقى است و در نهایت انسان هاى غربى آن را درک خواهند کرد.
غرب یعنى غروب. غروب انسانیت و تبدیل شدن انسان به بخشى از یک ماشین. چارلى چاپلین فیلمى دارد مثل این که نامش عصر ماشین یا چنین چیزى است. من آن را دیده ام. احساس مى کنم چارلى چاپلین که در آن فیلم به مهره یک کارخانه تبدیل شده است، غرب را به نقد کشیده است.
یادم هست رهبر انقلاب در جایى مى فرمودند: ما برخى چیزهاى غرب را مى پذیریم؛ اما چون پیکرى زنده نه مرده. اگر معناى گفت وگوى تمدن ها این است، من دوست دارم با غرب گفت وگو کنیم.