سرویس سبک زندگی: امام کاظم (ع) از هر تدبیر و فرصتی استفاده می کردند تا شیعیان را از فشارهایی که عمال حاکم عباسی بر آنها روا می داشتند نجات دهد که یکی از این تدابیر گماشتن یکی از یاران با وفای خویش در دستگاه عباسی است. در ادامه این مطلب را به نقل از سایت مهرنیوز میخوانیم.
ابوالحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم از امامان دوازده گانه (ع) شیعه و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. آن حضرت در ابواء (منزلى میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 هـ.ق. متولد شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به «کاظم» گردید.
مدعیان امامت دورۀ امامت امام کاظم (ع)
در هر دوره ای تعدادی از فرصت طلبها وجود دارند که با سوء استفاده از باورها و مقدسات مردم، تلاش می کنند تا آنان را فریب داده و حق را ناحق و ناحق را حق جلوه دهند، امّا خداوند از دانشمندان عهد گرفته که موجبات روشنگری مردم را فراهم نمایند.
با وجود خفقان شدید دورۀ پس از امام صادق (ع) برخی از فرزندان آن حضرت (ع)، با تحریک عدهای از دنیا طلبان ادعای امامت نمودند که با فریب مردم آنان را دور خود جمع نمودند که در مباحث آینده با تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
عبدالله افطح و امامت امام موسی کاظم (ع)
پس از آن که امام جعفر صادق (ع) به شهادت رسید، یکی از فرزندانش به نام عبداللّه که در آن زمان بزرگترین فرزند امام بود، ادّعای امامت کرد. امام موسی کاظم (ع) دستور داد تا مقدار زیادی هیزم وسط حیاط منزلش جمع کنند؛ و سپس شخصی را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید. چون عبداللّه وارد شد، دید که جمعی از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبداللّه کنار برادر خود امام کاظم (ع) نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ با سوختن هیزم ها، آتش زیادی تهیه گردید. تمامی افراد حاضر در مجلس، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یک دیگر می پرسیدند که چرا امام موسی کاظم (ع) چنین کاری را در آن محلّ و مجلس انجام می دهد. آن گاه حضرت از جای خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاکره گردید. پس از گذشت مدّتی بلند شد و لباس های خود را تکان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان داری بر این که تو بعد از پدرت امام جعفر صادق (ع) امام و خلیفه هستی، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین. عبداللّه چون چنان صحنه ای را دید و چنین سخنی را شنید، رنگ چهره اش دگرگون شد و بدون آنکه پاسخی دهد با ناراحتی برخاست و مجلس را ترک کرد.
ابو على پسر راشد و دیگران در ضمن یک خبر طولانى گفتند که گروهى از شیعیان نیشابور اجتماع کردند و محمّد بن على نیشابورى را انتخاب نمودند که به مدینه برود. سى هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار قطعه پارچه در اختیار او گذاشتند شطیطه نیشابورى یک درهم با تکه پارچهاى ابریشمى که خودش رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: خدا از حق شرم ندارد (إنّ اللَّه لا یستحیى من الحق) درهم او را کج کردم. ورقهه ائى آوردند در حدود هفتاد عدد که در هر کدام یک مسئله بود سر صفحه مسئله را نوشته بودند و پائین صفحه سفید بود تا جواب نوشته شود من دو تا دو تا آن کاغذها را به هم پیچیدم و روى هر دو کاغذ سه نخ بستم روى هر نخى یک مهر زدند، گفتند: یک شب در اختیار امام می گذارى و صبح جواب آنها را دریافت می کنى اگر دیدى پاکتها سالم است و مهر آن به هم نخورده پنج عدد را باز کن در صورتى که بدون باز کردن نامه ها و به هم زدن مهرها جواب داده بود بقیه را باز نکن آن شخص امام است پولها را به او بسپار اگر چنان نبود پولها را برگردان.
محمّد بن على در مدینه وارد خانه عبد اللَّه افطح پسر حضرت صادق(ع) شد او را آزمایش نمود ولى سرگردان بیرون آمده، می گفت: خدایا مرا به امامم راهنمائى کن. وی می گوید: در همان بین که سرگردان ایستاده بودم غلامى به من گفت: بیا برویم پیش کسى که جستوجو میکنى مرا به خانه موسى بن جعفر (ع) برد چشم امام که به من افتاد فرمود: چرا ناامید شدى و چرا پناه به یهود و نصارى بردى بیا پیش من، من حجّت و ولىّ خدا هستم مگر ابو حمزه جلو در مسجد جدم مرا به تو معرفى نکرد من دیروز جواب تمام مسائلى را که همراه آوردهاى داده ام.
آن مسائل را با یک درهم شطیطه که وزن آن یک درهم و دو دانگ است که تو گذاشتى در کیسه اى که چهارصد درهم دارد و متعلق به وازورى است بیاور ضمناً پارچه ابریشمى شطیطه را که در بسته بندى آن دو برادر بلخى هست، به من بده.
محمّد بن على گفت: از گفتار امام عقل از سرم پرید هر چه دستور داده بود آوردم و در مقابلش گذاشتم یک درهم شطیطه و پارچه او را برداشت به من فرمود: (ان اللَّه لا یستحیى من الحق)، خدا از حق شرم ندارد، سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را به او بده چهل درهم بود. پارچه اى هم از کفن خود به او هدیه می کنم که از پنبه روستای صیداء متعلق به فاطمه زهرا (س) است و به دست خواهرم حلیمه دختر حضرت صادق (ع) بافته شده است. به او بگو پس از وارد شدن تو به نیشابور 19 روز زنده است که شانزده درهم را خرج می کند و بقیه که بیست و چهار درهم است براى مخارج ضرورى و کمک به مستمندان نگه می دارد، خودم بر او نماز خواهم خواند وقتى مرا دیدى، این امر را پنهان کن؛ زیرا به صلاح تو است، بقیه پولها و اموالى که آورده اى به صاحبان آن برگردان، در ضمن مهر این نامه ها را باز کن ببین قبل از اینکه پیش من بیائى جواب داده ام یا نه به پاکتها نگاه کردم دیدم سالم است.
سیره سیاسی امام کاظم (ع)
دورانی که امام کاظم (ع) در آن زندگی میکرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستمگری حکام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آنکه زمام حکومت را به نام علویان در دست گرفتند، با مردم و به خصوص با علویان برخورد نسبتاً ملایمی داشتند؛ اما به محض اینکه در حکومت استقرار یافته و پایههای سلطه خود را مستحکم کردند و از طرف دیگر با بروز قیام های پراکندهای که به طرفداری از علویان پدید آمد، آنها را سخت نگران کرد، بنا را بر ستمگری گذاشته و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند. امام کاظمِ(ع) از هر فرصتی استفاده می کردند تا شیعیان را از فشارهایی که عمال حاکم بر آنها روا می داشتند نجات دهد که در این جا به یک نمونه از تلاش های امام اشاره می شود:
یکی از برخوردهای امام کاظم (ع) حرکتی بود که امام در برخورد با «علی بن یقطین» داشت و از وی خواست تا در دربار عباسی بماند و بکوشد تا شیعیان را از گرفتاری نجات دهد. علی بن یقطین در شمار اصحاب خاص امام کاظم (ع) بود که در دستگاه خلافت عباسی دارای نفوذ بود. او در دوره مهدی و هارون نفوذ فراوانی داشت و از آن به نفع شیعیان بهره برداری میکرد. زمانی که او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت دستگاه خلافت را ترک کند امام از دادن چنین اجازهای خودداری کرده و فرمود: این کار را نکن که ما به تو در آنجا انس گرفتهایم و تو مایه عزت برادرانت (شیعه) هستی و شاید خدا به وسیله تو شکستی از دوستانش را جبران نموده و توطئههای مخالفان را درباره آنها بشکند. ای علی! کفاره گناهان شما همانا نیکی به برادرانتان است. در روایت دیگری آمده است که امام در جواب او چنین فرمود: تو را چارهای جز ادامه کارت نیست، از خدا بترس.
و در نقل دیگری آمده که وقتی امام به عراق آمد، علی بن یقطین از اینکه امام را در چنین حالی میبیند اظهار تأسف کرد. امام به او فرمود: ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف ستمکاران هست که به وسیله آنها از دوستانش دفع شرّ میکنند و تو از آنها هستی.
امام کاظم (ع) و خلفای بنی عباس
شروع امامت و ولایت امام کاظم(ع) همزمان با استقرار و ثبات خلافت عباسیها بود. امام(ع) در برههای به امامت رسید که ظالمترین و جبارترین حاکمان بر مسند حکومت بودند. دولت و حکومت آنها از نظر داخلی در آرامش بود و هیچ مخالفت و درگیری داخلی وجود نداشت. این ثبات و آرامش باعث شد تا حاکمان و زمامداران بتوانند به راحتی بر مخالفان خود تسلط پیدا کنند و اعمال، رفتار و حرکات آنان را زیر نظر داشته باشند.
حُکام و سلاطین ظالم و ستمگر عباسی دورهٔ امام کاظم(ع) عبارتند از:
1. منصور دوانیقی:وی دومین حاکم دولت عباسی بعد از برادرش ابوعباس سفاح است. وی به بُخل و حسادت معروف بود و به همین جهت لقب دوانیقی به وی دادند.
2. مهدی عباسی: تمایل بیش از حد به لهو و لعب، زن و … از معروفترین خصایص این خلیفهٔ عباسی بود. شدّت علاقهٔ وی به اینگونه مسائل باعث آن شد که پسرش ابراهیم رئیس آواز خوانها و خوانندهها و دخترش علیّه جزو گروه خوانندهها، نوازندهها و رقاصهای بغداد شود.
3. هادی عباسی: وی در سن 25 سالگی به حکومت رسید، در حالیکه مخالف سرسخت و دشمن اهل بیت(ع) و حاکم شرور بود. چنانکه شرارت از سر و رویش میبارید. زندگی اش سراسر غرور و تکبر و ناپختگی و بی تجربگی جوانی بود. دورۀ حکومت او از دورانهای سخت اهل بیت (ع) و شیعیان بود.
مسعودی مورّخ مشهور در کتاب «مروج الذهب» دربارۀ هادی عباسی میگوید: «… قسی القلب، بد اخلاق و زشت خوی بود». شروع قیامها و نهضتها به رهبری بنیهاشم و علویها در زمان خلافت هادی عباسی بود. واقعهٔ «فخ» به رهبری حسین بن علی یکی از قیامهای معروف آن دوره است. این نهضت مورد تأیید امام کاظم(ع) بود به گونهای که امام(ع) رهبری این قیام (حسین بن علی) را به شهادت بشارت داد و او را سفارش به تقویت، مقاوت و صبر کرد. آن حضرت به وی چنین فرمود: «تو کشته میشوی، خوب جنگ کن؛ زیرا قوم و لشکری که در مقابل تو است، از فاسقان هستند…» بدیهی است این موضع امام(ع) در قبال نهضت آنها نشانهٔ مشروعیت آن است.
4. هارون الرشید: وی در ثروت اندوزی، اسراف، داشتن حرم سرا، زنان آواز خوان و رقاص معروف بود. نسبت به ائمه و سادات بنی هاشم نهایت خصومت و دشمنی را روا می داشت و در از بین بردن آنها تلاش میکرد. زندانی نمودن موسی بن جعفر(ع) بارها و بارها و شهادت آن حضرت در زندان به دست سندی بن شاهک نمونهای از این دشمنیهاست.
موضع گیری امام (ع) در مقابل هارون الرشید
با اینکه هارون مشهور به جباریت، قساوت قلب و دشمنی، به ویژه با علویها بود، در عین حال در تاریخ شاهدیم که امام کاظم(ع) هیچ اهمیتی برای هارون قایل نبود و هیچ ترس و هراسی از وی نداشت و در مقابل هارون در نهایت عزّت و شجاعت میایستاد و در راستای مسئولیتش کوچکترین عقبنشینی و ضعفی از خود نشان نمیداد. در اینجا به نمونههایی از این برخورد امام(ع) در مقابل هارون الرشید میپردازیم:
1. هارون الرشید و تظاهر انتساب به پیامبر اکرم(ص)
خطیب بغدادی در کتاب تاریخ خود نقل میکند که: هارون الرشید به حج و به زیارت مرقد پیامبر(ص) آمد. عدهاى از قریش و سران قبایل و نیز موسى بن جعفر(ع) با وى همراه بودند. چون هارون به مزار پیامبر رسید گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! اى پسر عمویم! وى میخواست با این عبارت به اطرافیان فخر بفروشد. در این هنگام موسى بن جعفر(ع) به قبر پیامبر نزدیک شد و گفت: «سلام بر تو اى پدر»! چهرهٔ رشید دگرگون شد و گفت: اى ابو الحسن! افتخار حقیقى همین است.
2. ترسیم حد و مرز «فدک» از جانب امام کاظم(ع)
زمخشری میگوید: هارون الرشید به امام موسی بن جعفر(ع) عرض کرد: یا ابالحسن! حد و مرز فدک را مشخص کن تا آن را به شما برگردانم. حضرت از این کار ابا کرد، تا اینکه هارون اصرار ورزید، آنگاه امام(ع) فرمود: «من حد و مرز واقعی آن را مشخص میکنم. اگر این کار را بکنم تو آن را برنمیگردانی!» هارون گفت: مگر حدود آن کجاست! به حق جدّت مشخص کن. پس امام(ع) فرمود: «مرز اوّلش تا عدن است». در این هنگام رنگ هارون تغییر کرد، گفت: ادامه بده فرمود: «مرز دومش سمرقند است»، با شنیدن این حرف چهرهاش تاریک شد. امام(ع) فرمود: «مرز سومش آفریقاست»، رنگش سیاه شد، گفت: ادامه بده. امام فرمود: «مرز چهارمش تا خزر و ارمنستان است». اینجا بود که هارون گفت: بفرما جای من بنشین! بنابراین، چیزی برای ما باقی نمیماند! امام(ع) فرمود: «به تو گفتم اگر حدّ فدک را مشخص کنم، تو آنرا به ما باز پس نمیدهی. از اینجا بود که هارون تصمیم به قتل حضرت گرفت».
3. اثبات نسبت با رسول اکرم(ص)
روزی هارون الرشید از امام کاظم(ع) پرسید: چگونه شما میگویید فرزندان رسول الله(ص) هستید، در حالیکه فرزندان علی(ع) هستید. چون مرد از طرف پدر منسوب به جدّ میشود، نه از طرف مادر. امام(ع) در جواب، این آیهٔ مبارکه را قرائت فرمود: «… و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون را (هدایت کردیم) اینگونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم! و (همچنین) زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را همه از صالحان بودند». در حالیکه برای حضرت عیسی(ع) پدری نیست، همانا وی از طرف مادر به انبیا منتسب شد. اینگونه ما ملحق به فرزندان پیامبر(ص) میشویم از طرف مادرمان حضرت زهرا(س). همچنین خدای متعال فرمود: «هر گاه بعد از علم و دانشى که (دربارهٔ مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم». پیامبر(ص) هنگام مباهلهٔ با نصاری هیچکس را دعوت نکرد، مگر علی، فاطمه و حسن و حسین(ع) پس حسنین فرزندان پیامبر(ص) هستند.
امام کاظم(ع) و حسین بن علی رهبر شهدای فخ
عبداللَّه بن مفضل غلام عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب گفت: وقتى حسین بن على که در فخ شهید شد بر مدینه مسلط گردید موسى بن جعفر (ع) را دعوت به بیعت با خود کرد. موسى بن جعفر (ع) که آمد به او فرمود: پسر عمو مرا وادار به بیعت نکن چنانچه پسر عمویت حضرت صادق (ع) را اجبار کرد زیرا این کار تو موجب مىشود که کارى کنم که مایل نیستم چنانچه حضرت صادق (ع) کارى کرد که نمی خواست. حسین گفت من به شما یک پیشنهاد می کنم اگر مایل بودى مىپذیرى در صورتى که میل نداشته باشى اجبارى نیست، خدا کمک می کند، با حضرت موسى بن جعفر (ع) خداحافظى نمود.
در این موقع موسى بن جعفر(ع) فرمود: پسر عمو تو را خواهند کشت نیکو جنگ کن اینها مردمانى فاسق هستند، به ظاهر ادعاى ایمان می کنند و در دل مشرک هستند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» من اجر مصیبت شما فامیل خود را از خداوند می خواهم.پس از این جریان حسین قیام کرد همان طورى که آن حضرت فرموده بود همه کشته شدند.
امام کاظم (ع) و فرقهها
امام کاظم (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش با چند گروه از مردم مواجه شدند:
گروه اول معتقد شدند که جعفر بن محمد (ع) زنده است و نمى میرد، زیرا او قائم آل محمد (ع) و همان مهدى اى است که پیامبر (ص) ظهورش را بشارت داده است، این گروه نزد شیعه «ناووسیّه» نامیده شوند. گروه دوم معتقد بودند که امام پس از جعفر بن محمد (ع)، عبد الله است که بزرگترین فرزند به جاى مانده آن حضرت بود. آنان به نام «فطحیّه» شهرت یافتند، زیرا عبد الله بن جعفر به لقب «افطح» شناخته مىشد.
گروه سوم معتقد به امامت اسماعیل بن جعفر (ع) شدند اگر چه در این باره اختلافاتى هم بین خود داشتهاند، گروهى از این دسته وفات اسماعیل را در زمان حیات پدرش انکار کرده اند، و می گویند وى زنده بود، و پدرش به امامت وى تصریح کرده است، این عده بسیار اندک بودند. برخی نیز معتقد بودند که امام پس از جعفر بن محمد (ع)، اسماعیل است؛ زیرا در زمان پدرش وصیت به نام او انجام گرفته است و این فرقه «خطّابیه» هستند، پیروان ابو الخطاب که در کوفه قیام کرد و سرانجام عیسى بن موسى بن على عباسى او را از پاى درآورد.
بعضى از آنان عقیده دارند که اسماعیل در زمان پدرش وفات کرد، جز این که وى قبل از وفاتش به امامت فرزندش محمد تصریح کرده و این محمد پس از وى امام است، این جمعیت را «قرامطه» می گویند که نسب آنان را به مردی که نام او قرمطویه بود، می رسانند و این جماعت را «مبارکیه» هم می گویند؛ زیرا که نسب آنان به مبارک غلام اسماعیل بن جعفر (ع) می رسد.
سپس پیروان محمد بن اسماعیل پس از مرگ او به دو گروه منشعب شدند: گروهى به پیشوایى محمد بن جعفر گردن نهادند که به «سمطیه» شهرت یافتند و گروهى دیگر گفتند امامت از آن بزرگترین فرزندان [امام] جعفر بن محمد (ع) است که پس از او زنده ماند؛ و او عبد الله بن جعفر است. وقتى عبد اللّه وفات کرد، پیروانش به امامت موسى بن جعفر (ع) بازگشته و او را وصىّ عبد الله بن جعفر پنداشتند. گروه چهارم امامت را پس از جعفر بن محمد (ع) از آن فرزندش موسى (ع) دانستند و در آن حضرت توقف نمودند که به «واقفیه» شهرت یافتند.
امام کاظم (ع) و فرقه واقفیه
شهادت امام کاظم (ع) شکاف دیگرى را در میان امامیه به وجود آورد. نخستین گروه که بخش عظیمى را تشکیل مىداد واقفیه خوانده مىشوند.این گروه را براى آن به این نام منسوب کردهاند که در امامت موسى بن جعفر(ع)، متوقف شدند و گفتند: او هفتمین امام است، زنده است، نمىمیرد تا آن که شرق و غرب زمین را مالک شود.
ربیع بن عبد الرّحمن می گوید: به خدا سوگند موسى بن جعفر (ع) بسیار دقیق و تیزبین بود و کسانى را که بعد از مرگش، در امامت آن حضرت توقّف کرده و امام بعدى را قبول نکردند، مىشناخت، ولى خشم خود را فرو مىبرد و آنچه را در باره آنها مىدانست، ابراز نمىکرد.
امام کاظم (ع) و فطحیه
فطحى مذهبان معتقد به امامت عبد اللَّه بن جعفر بن محمّد (ع) هستند آنها را فطحى گفتهاند چون می گویند عبد اللَّه سر بزرگى داشت بعضى گفتهاند پاهایش دراز بود.
گروهى نیز میگویند این لقب به واسطه یکى از رئیسهاى آنها در کوفه به نام عبد اللَّه بن فطیح است ابتدا گروهى از بزرگان صحابه و فقها به این مطلب اعتقاد داشتند چون گمان می کردند که امامت در فرزند بزرگتر است؟ بعضى پس از امتحان که مسائلى از حلال و حرام پرسیدند و جواب صحیح نشنیدند از امامت او برگشتند، در ضمن عبدالله کارهائى می کرد که شایسته امام نبود.
عبداللَّه هفتاد روز پس از درگذشت امام صادق (ع) از دنیا رفت عده ای از کسانی که به امامت او معتقد بودند جز تعداد کمی بقیه از امامت او برگشتند و معتقد به امامت موسى بن جعفر(ع) شدند و به این روایت استناد می کردند که امامت دو برادر جز از امام حسن و امام حسین (ع) نخواهد بود آن تعداد کمی هم که بر امامت عبد اللَّه باقی ماندند پس از مرگ عبداللَّه به امامت حضرت موسى بن جعفر(ع) شدند.
از حضرت صادق (ع) روایت شده، که به پسرش موسى بن جعفر(ع) فرمود: پسرم برادرت ادعاى مقام مرا خواهد کرد با او منازعه مکن و حرفى به او مزن او اولین کسى است که به من ملحق مىشود.
امام کاظم (ع) و فرقه خطابیه
فرقه خطابیه از «غلاه» و پیرو ابو الخطاب محمد بن مقلاص بن راشد المنقرى بزّار برّاد اجدع اسدى کوفى بودند که اسماعیل یا ابو طیاب نیز کنیه داشت.او در معرفی کردن اسماعیل بن جعفر به عنوان امام نقش داشت. وی نخست از اصحاب امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) بود.
ابو الخطاب از غلاه شیعه بود او حتی ادعای نبوّت نیز مىکرد. در مورد او می گویند: دختر وى درگذشت و او را به خاک سپردند، یونس بن ظبیان یکى از پیروان وى بر سر قبرش آمده و خطاب به صاحب قبر «دختر ابو الخطاب» گفت: السلام علیک یا بنت رسول اللّه، (اى دخت پیغمبر بر تو درود باد). وى بر سر گزافهگوئی هاى خود سرانجام به قتل رسید، و عدهاى از پیروان او کشته شدند.
عیسى شلقان گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم تصمیم داشتم راجع به ابو الخطاب از ایشان بپرسم قبل از سؤال فرمود: بنشین عیسى چرا تو سؤالى دارى از پسرم نمىپرسى، رفتم خدمت عبد صالح موسى بن جعفر او در مکتب بود و روى لبهایش اثر مرکب معلوم مىشد قبل از سؤال فرمود: عیسى خداوند از پیغمبران به رسالت پیمان گرفته، نمىتوانند آن را تغییر دهند و از اوصیاء به امامت پیمان گرفته که نمی توانند تغییر دهند به بعضى ایمان عاریه داده که بعد از آنها می گیرد و ابوالخطاب از کسانى بود که ایمان عاریه داشت و خدا گرفت، من او را در آغوش گرفتم و پیشانىاش را بوسیدم. گفتم: پدر و مادرم فدایت باد، از خانوادهاى هستى که شایسته چنین مقامى هستند خداوند دانا و شنوا است.
زندانی شدن امام کاظم(ع)
حضرت امام موسى کاظم (ع) ایَّام امامتش را در میان دو نوع زندان سپرى نمود: زندان خانهاش که دور از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس که شدید الظُّلم و الظُّلمه بوده است.
این محدودیّت و تنگنائى تا به جائى رسیده است که چون راوى حدیث می خواست روایتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمىتوانسته است دهد، بلکه گاهى به کنیه او مثل ابو ابراهیم، و ابو الحسن و گاهى با القاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها اسناد مىداده است و گاهى با اشاره مثل عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد».
به دلیل آنکه تضییق بر آن حضرت از جانب خلفای عبّاسیّ همچون منصور، و مهدى، و هادى بسیار بوده بنابر این تقیّه در آن ایّام بسیار شدید بود از این رو می بینیم که نام مبارک آن حضرت بسیار اندک در حدیث به میان آمده است، هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود که آن حضرت را زندانى نمود. آن حضرت سال های بسیاری را بدین منوال سپرى کرد که گاهى او را به زندان مى بردند، و گاهى از آن آزاد مى نمودند. و این مدّت، حدود تمام زمانى مى باشد که وى با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.
هارون آن حضرت را در بیستم ماه شوال سال 179 از مدینه به بغداد آورد، هارون در ماه رمضان از سفر عمره خود به مدینه برگشت و آهنگ حج نمود و آن حضرت را با خود برد و از بصره برگشت و او را نزد عیسى بن جعفر زندانى کرد و سپس او را به بغداد روانه کرد و نزد سندى بن شاهک زندانى ساخت و در زندان او به شهادت رسید.
سبب زندانی شدن و شهادت امام کاظم (ع)
با توجه به اینکه خلفا نوعاً از یک طرف به جایگاه غصبی خودشان آگاه بوده و از طرفی نیز میدانستند چه کسانی صاحبان واقعی امر خلافت هستند؛ از این رو برای حفظ جایگاه و موقعیتشان، امامان معصوم را که رقیب خود می دانستند تحت نظر داشته و گاهی نیز در زندان افکنده و در نهایت به شهادت می رساندند و در این رابطه بهانه هایی نیز پیدا می کردند که در مورد شهادت امام موسی کاظم (ع) یکی بحث تعیین حدود فدک است و دیگری جریان خیانت محمّد بن اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(ع)در حق عمویش امام کاظم(ع) است که به طمع مال و جاه شبانه به قصر هارون الرشید رفت و او را علیه امام کاظم(ع) شوراند که قضیه آن در پی خواهد آمد.
زمینه چینی قتل امام موسی بن جعفر(ع) توسط برادرزاده اش محمدبن اسماعیل
فرفه اسماعیلیه منسوب به اسماعیل بزرگترین برادر امام موسى کاظم (ع) و محمد بن اسماعیل می باشد، حضرت صادق (ع) بسیار اسماعیل را دوست می داشت و مورد محبت و لطف خویش قرار می داد گروهى از شیعه خیال مىکردند او امام و جانشین پدرش است بعد از حضرت صادق (ع) چون از همه برادران سنش زیادتر بود و امام هم او را خیلى دوست داشت و احترام مىکرد در زمان حیات پدر در محلى نزدیک مدینه به نام عریض از دنیا رفت از همان جا بر روى دوش مردم جنازه را به مدینه پیش حضرت صادق(ع) آوردند و در بقیع دفن شد.
روایت شده که حضرت صادق (ع) در فوت او بسیار بىتابى کرد و خیلى محزون و اندوهناک شد بدون کفش و رداء جلوی جنازه فرزندش آمد چندین مرتبه دستور داد جنازه را به زمین بگذارند روپوش از روى صورتش بر مىداشت و او را می دید منظورش این بود براى آنهائى که گمان می کردند او بعد از پدرش امام است، ثابت کند پسرش از دنیا رفته و این شبهه از میان برود.
پس از فوت اسماعیل، کسانى که از اصحاب حضرت صادق (ع) چنان گمانى را داشتند دست از این اعتقاد کشیدند مگر گروه کمى که معتقد به زنده بودن اسماعیل شدند و آنها از اصحاب خاص یا راویان امام صادق(ع) محسوب نمىشدند اشخاصى دور از امام و با فاصله بودند پس از درگذشت امام صادق (ع) بعضى از همین اشخاص معتقد به امامت حضرت موسى بن جعفر (ع) شدند.
اسماعیل فرزندی داشت به نام محمد که برخی از اسماعیلیه پس از امام جعفر صادق (ع) امامت او را پذیرفتند در این جا با استفاده از روایتی به بحث پیرامون وی می پردازیم.
على بن جعفر بن محمّد (عموی محمد بن اسماعیل) می گوید: محمّد بن اسماعیل بن جعفر(ع) از من خواست تا از موسى بن جعفر(ع) برای رفتن او به عراق اجازه بگیرم و امام سفارشى نیز به او بفرماید و از او راضى شود گفت: من کنار رفتم تا امام (ع) وارد وضوخانه شد و بیرون آمد موقع مناسبى بود که من می توانستم در خلوت با او صحبت کنم.
وقتى خارج شد گفتم: پسر برادرت محمّد بن اسماعیل اجازه می خواهد که به عراق سفر کند و شما به او سفارشى بفرمائید. امام (ع) اجازه داد. وقتى امام (ع) به مجلس خود بازگشت محمّد بن اسماعیل از جاى حرکت کرده گفت: عمو جان مایلم سفارشى به من بفرمائید. حضرت فرمود: به تو سفارش می کنم از خدا بترس و شرکت در خون من مکن.
گفت: خدا لعنت کند کسى را که سعى در ریختن خون شما بنماید، باز گفت عموجان مرا وصیتى بفرما. فرمود: سفارش می کنم که از شرکت در خون من بپرهیزى آنگاه حضرت موسى بن جعفر (ع) کیسهاى که محتوى صد و پنجاه دینار بود به او داد، محمّد گرفت باز کیسه دیگرى که محتوى صد و پنجاه دینار بود داد گرفت براى مرتبه سوم کیسه صد و پنجاه دینارى دیگرى را به او داد. سپس دستور داد هزار و پانصد درهمى که موجود داشت به او بدهند من این همه پول را زیاد انگاشتم و به موسى بن جعفر (ع) عرض کردم فرمود این قدر دادم تا بیشتر دلیل داشته باشم که من صله رحم کردم و او قطع نمود.
محمّد بن اسماعیل به طرف عراق رفت به در خانه هارون آمد با همان لباس هاى سفر قبل از آن که در محلى فرود آید، اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعیل بن جعفر بر در خانه اجازه میخواهد. دربان گفت: برو اوّل لباسهاى سفرت را عوض کن بیا تا بدون اجازه ترا وارد کنم حالا امیر المؤمنین خوابیده است گفت: به امیر المؤمنین خواهم گفت که من آمدم ولى تو اجازه ندادى.
دربان پیش هارون رفت و جریان را گفت اجازه ورود داد محمّد وارد شد به محض ورود گفت یا امیر المؤمنین دو خلیفه در روى زمین وجود دارد موسى بن جعفر در مدینه است که برایش خراج مىآورند و تو در عراق خراج میگیرى هارون گفت: ترا به خدا قسم راست می گوئى. گفت: به خدا راست می گویم دستور داد صد هزار درهم به او بدهند همین که پول ها را دریافت کرد همان شب دردى بر او مستولى گشت که نیمه شب از دنیا رفت مال را دو مرتبه به بیت المال برگرداندند.
نقش انگشتری امام موسی کاظم (ع)
امامان معصوم (ع) دارای انگشتری بودند که بر روی نگین آنها مطالبی نقش بسته بود از جمله امام موسی کاظم (ع) که بر روی نگین انگشتری آن حضرت عبارت «حسبى الله» نقش بسته بود. حسین بن خالد میگوید: حضرت رضا (ع) کف دست مبارکش را باز نمود و انگشتر پدر بزرگوارش (امام کاظم (ع)) در دستش بود و نقش «حسبى الله» را به من نمایاند.
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسى کاظم (ع) سى و هفت فرزند داشت که هجده تن از آنها پسر بودند و على بن موسى الرضا(ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهیم بن موسى بودند. یکى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه (س) است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد فرزندان آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفتهاند. تاریخ شهادت آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 و 182 هـ.ق گفتهاند.
تجهیز جنازه امام کاظم (ع)
در مورد غسل دادن بدن امام کاظم (ع) دو دسته روایات وجود دارد که به نقل هر دو گروه میپردازیم.
الف. هنگامى که وفات موسى بن جعفر (ع) نزدیک شد به سندى بن شاهک فرمود یکى از غلامان وى را حاضر کند تا حضرت را غسل و کفن نماید سندى درخواست آن جناب را اجابت کرد، سندى بن شاهک می گفت: من از وى خواهش کردم تا اجازه دهد من او را غسل دهم و کفن کنم ولی وى امتناع کرد و فرمود: ما خاندان مهریه زنان و مخارج مکه و کفنهاى مردگان را از اموال خالص و طاهر خود خارج میکنیم اکنون کفن من در نزدم محفوظ است، و اینک میل دارم غلام من این موضوع را انجام دهد گفته شده سلیمان بن منصور جنازه موسى بن جعفر(ع) را از دست عمال دولتى گرفت و بدنش را غسل داد و او را با کفن مخصوص که پانصد دینار ارزش داشت و قرآن را بر وى نوشته بود کفن کرد، و با پاى پیاده در دنبال جنازه حرکت میکرد و جلوی پیراهنش را هم شکافت و با جنازه تا مقابر قریش آمد و حضرت را در آن جا به خاک سپرد.
ب. بر خلاف روایت بالا در روایات دیگری آمده؛ احمد بن عمر حلال می گوید: به امام رضا (ع) گفتم: که آنها (یعنى واقفیه که منکر امامت امام رضا و منکر مرگ امام کاظم (ع) بودند ما را محاکمه نموده و مى گویند امام را جز امام غسل نمی دهد (یعنى امام کاظم که مرده است امام رضا در مدینه بوده و از کجا او را غسل داده) میگوید: امام (ع) به من فرمود: آنها چه مىدانند که چه کسى او را غسل داده است، تو در جواب آنها چه گفتى؟ می گوید: گفتم: قربانت به آنها گفتم که اگر مولاى من بگوید او را زیر عرش پروردگار غسل دادم محققاً راست گفته و اگر بگوید او را در دل زمین غسل دادم محققاً راست گفته، فرمود: این چنین نه. میگوید گفتم: پس چه جوابى به آن بگویم؟ فرمود: صریح بگو که من او را غسل دادم، گفتم: بگویم که شما او را غسل دادید؟ فرمود: آرى.
گفتنی است که بین این دو روایت تعارضی وجود ندارد، زیرا ممکن است در ظاهر سلیمان بن منصور مراسم تجهیز را به عهده گرفته باشد و امام (ع) نیز خودشان را رسانده باشند و غسل داده باشند.
انکار شهادت امام کاظم (ع)
چون حضرت از دنیا رفت سندى بن شاهک فقهاء و بزرگان اهل بغداد (که در میان ایشان بود هیثم بن عدى و دیگران بودند) را به نزد آن بزرگوار گرد آورده پس همگى جنازه موسى بن جعفر (ع) را نگریستند و دیدند اثرى از زخم یا خفگى در بدن آن بزرگوار نیست، و همه را گواه گرفت که او به مرگ طبیعى از دنیا رفته و آنان همگى به این مطلب گواهى دادند، پس جنازه آن حضرت را از زندان بیرون آورده کنار پل بغداد گذاردند، و جار زدند این موسى بن جعفر است که مرده است او را بنگرید، مردم مى آمدند و چهره آن جناب را به دقت مى نگریستند و می رفتند، در زمان حضرت موسى بن جعفر (ع) گروهى به نام واقفیه بودند که گمان می کردند آن حضرت همان قائم منتظر و مهدى موعود است، و حبس و زندان او را همان غیبتى می دانستند که براى امام قائم ذکر شده؛ از این رو پس از شهادت آن حضرت یحیى بن خالد دستور داد جار بزنند: این موسى بن جعفر است که رافضیان گمان مى کردند امام قائم است و نخواهد مرد پس او را بنگرید، و مردم نگاه می کرده می دیدند که آن حضرت مرده است.
مرقد امام کاظم (ع)
بعد از اینکه امام کاظم (ع) توسط سندی بن شاهک به شهادت رسید در مدینه السلام (کاظمین) در قبرستان معروف به قبرستان قریش دفن شد.
ثواب زیارت امام کاظم (ع)
زیارت بزرگان و اولیای نعمت در زمان حیات و بعد از مردن، به نحوی شکرگزاری و قدردانی و انجام وظیفه است، امّا با این حال خداوند تبارک و تعالی از باب تفضّل ثوابی نیز برای این نوع زیارت در نظر گرفته است از جمله برای زیارت امام کاظم (ع) که در این جا به دو حدیث اشاره می کنیم.
الف. راوى مىگوید خدمت امام رضا (ع) عرض کردم: کسى که قبر یکى از امامان (ع) را زیارت نماید چه ثوابى دارد؟ حضرت فرمود: ثواب زیارت قبر امام حسین (ع) را دارد. عرض کردم: کسى که قبر امام کاظم (ع) را زیارت نماید، چه ثوابى دارد؟ فرمودند: ثواب زیارت قبر امام حسین علیه السّلام را دارد.
ب. یکی از یاران امام رضا (ع) به نام محمّد بن الحسن، می گوید: محضر امام رضا (ع) عرض کردم: فدایت شوم زیارت قبر حضرت ابى الحسن (ع) در بغداد بر ما مشقت دارد، ثواب کسى که ایشان را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: ثوابش مثل ثواب کسى است که قبر حسین (ع) را زیارت کند.