سینماسینما، الهام نداف:
یک سال انتظار می کشیم برای این روزها، برای بالا و پایین کردنِ هر جایی که اسمِ “کاخ” جشنواره را یدک می کشد و قرار است پکیجِ کاملی از سینمای ایران را روی پرده اش ببینیم. اسم مان هم خبرنگار و روزنامه نگار است اما دروغ چرا، هیچ چیزمان به این دو کلمه نمی خورد.
ببخشید که انقدر صریح و تند رفتم سرِ اصلِ مطلب اما واقعیت را باید گفت، حتی برای هزارمین بار، حتی اگر هیچ گوشِ شنوایی نباشد.
همه این سالها لذتِ دیدنِ فیلم های جشنواره را در معاشرت با رفقا، خوردنِ وعده های پذیرایی، چرخ زدن در راهروهای کاخ جشنواره و حضور در نشست های پرسش و پاسخ بعد از هر فیلم، دیده ایم. خرده ای نیست به این عیش و نوش خُرد و کوچک، دمِ همه مان هم گرم؛ اما باید آنقدر شهامت داشته باشیم که بپذیریم تکرارِ این دورِ باطل، هر ساله، هیچ دستاوردی برای سینما و از همه مهمتر خودما به عنوان خبرنگار و روزنامه نگار، ندارد.
همین می شود که جشنواره ای با قدمتِ 37 ساله، هنوز ساز و کارِ درست و اصولی برای صدورِ بلیت ندارد؛ حتما می پرسید گناه خبرنگار چیست؟ ما در تمام این سال ها به خودمان زحمت ندادیم از سنگرمان بیرون بیاییم، سری به سینماهای مردمی بزنیم و به آنهایی که ساعت ها در صف ایستاده اند و سر آخر با وجود داشتن بلیت، به دلیلِ ازدحام نتوانسته اند فیلم ببینند، این اطمینان را بدهیم صدایشان را به گوش برگزارکنندگان می رسانیم و هوایشان را داریم!
به خودمان زحمت ندادیم از شغل های کاذب در روزهای جشنواره بنویسیم، از بازار سیاهی که جلوی هر سینما و در برابرِ چشمان نماینده ارشاد برپاست و از بلیت های چاپ شده دو برابرِ ظرفیتِ سالنِ سینما…
قرار نیست چشم مان را بر تلاش معدود خبرنگارانِ خبرگزاری ها در نوشتن گزارش از سینماهای مردمی ببندیم اما واقعیت اینجاست پرونده این تلاش های بی ثمر را هم خیلی وقت است بسته ایم.
حالا نقد و پرسشگری مان از روزهای جشنواره محدود شده به مقایسه کیفیت غذای قریشی و فارسی، نبودِ پارکینگ و سرد و گرم بودن چای و قهوه؛ خلاصه هر چه فریاد داریم در همان کاخی که سنگر گرفته ایم، می زنیم.
سالهاست 10 روز بهمن می شویم صدای اهالی سینما و با به به و چه چه فراوان؛ بعضاً قبل از جشنواره در دفاتر کارگردان ها یا تهیه کنندگان فیلم ها را می بینیم، در مدت برگزار جشنواره برای دیدنِ رفقا و گرفتن استوری از پرده سینما در کاخ حاضر می شویم و برای نشستن ردیفِ اولِ نشست های پرسش و پاسخ دست و پا میزنیم تا عکس ها و فیلم های با کیفیت تری منتشر کنیم.
در نهایت با سوال های دم دستی و عجیب و غریب از اهالی سینما، چه در مصاحبه های اختصاصی چه در نشست ها، خودی نشان می دهیم و عیارِ کاربلدی مان را با عمقِ لبخند سینماگران می سنجیم؛ هرچه این لبخند عمیق تر باشد، لابد ما روزنامه نگارتریم!
به نظرم حالا دیگر می توانیم خودمان را متقاعد کنیم چرا روزنامه زنده نیست، چرا بوی الرحمن مطبوعات، نشریات و رسانه های آنلاین بلند شده است. ما، روزنامه نگاران و خبرنگاران حوزه سینما، سالهاست به میان مایگی تن داده ایم، سالهاست با کاهلی و بی انگیزگی مان به خبرنگارنماها میدان داده ایم تا اساس و شاکلهء پرسشگری را بر هم بزنند و گاهی با آنها در سطحی ترین لایه های سینما هم قدم شدیم.
روزی که تصمیم گرفتیم در کاخِ جشنواره سنگر بگیریم؛ روزی که مردم، اصلی ترین سرمایه های سینما را به حال خودشان رها کردیم، همان روز با دست های خودمان “روزنامه نگاری” و “خبرنگاری” این دو واژه غریب و آشنا را برای همیشه به خاک سپردیم.
(بهانه نوشتن این یادداشت “مسخره باز” همایون غنی زاده بود، فیلمی که به دلیلِ ازدحام جمعیت، موفق به دیدنش نشدم. بلیت فیلم را دختر و پسرِ جوانی چند دقیقه قبل از اکران، از بازار سیاه و به قیمت 35 هزار تومان خریدند اما پشت درهای سینما آفریقا ماندند. این سینما، بلیت فروشی ندارد و در روزهای جشنواره در اختیار خانه سینماست اما بازار سیاه بلیت فروشی مقابلش داغ تر از هر سینمای دیگری است. به گفته مدیر این سینما، ظرفیت سالن 930 صندلی است اما برای هر فیلم بیش از 1500 بلیت چاپ شده است.)