حکمیت و فتنه خوارج ماجرایی عبرت آموز برای عصر حاضر در مذاکره و توافق با اهل باطل

در جنگ صفین بعد از اینکه پیروزی امام بر لشکریان معاویه محرز شد به پیشنهاد عمرو عاص قرآن ها را بر سر نیزه زدند ومردم را به حکم قرآن فرا خواندند

در جنگ صفین بعد از اینکه پیروزی امام بر لشکریان معاویه محرز شد به پیشنهاد عمرو عاص قرآن ها را بر سر نیزه زدند ومردم را به حکم قرآن فرا خواندند. عده ای از لشکریان امام که در راس آن ها اشعث بن قیس منافق بود فریب دشمن را خوردند و فریاد حکمیت سر دادند. این بخش از جنگ صفین و قرآن به سر نیزه کردن لشکریان معاویه از صفحات تامل برانگیز و عبرت آمیز تاریخ است.

عبرت هایی که می توان بر شمرد از این قرارند:

1- اگر در جنگ نظامی و یا حتی فرهنگی بخشی از خودیها هم فریب بخورند همین برای شکست کل کافی است چرا که این فریب خوردگان دیگر بخش ها را هم از کار می اندازند و توان و نیرویی که باید صرف مقابله با دشمن شود برای اینان صرف می گردد.در جنگ صفین با وجود اینکه بخشی از لشکر نزدیک خیمه معاویه رسیده بودو تا پیروزی شاید دقایقی چند فاصله بود، همین فریب خوردگان باعث در  جنگی که داشت به پیروزی حق تمام می شد ورق برگردد و باطل با فریب و نیرنگ و استفاده از جهل و نادانی خودیها خود را از شکست برهاند.

2- وقتی تفاوت جبهه خودی و غیر خودی و علت تقابل با دشمن شناخته نشود، فریب هایی از قبیل حکمیت و مذاکره و قرآن به سر نیزه زدن ها کارگر خواهد افتاد. خوارج کج فهم ظاهر نگر باتصور اینکه جبهه مقابل هم جبهه اسلام است تن به حکمیتی داد که در نهایت موجب گریختن گروه باطل از شکست شد. در حالی که گروه مقابل همان کفر در لباس اسلام بود و علت جنگیدنش با امام هم در واقع بر سر همان اسلام بود. چون اگر معاویه واقعا به حاکمیت قرآن تن می داد امام وی را از حکومت شام خلع نمی کرد و با وی مقابله نمی کرد در حالی که علت اصلی خلع معاویه از منصب حکومت شام، این  بود که معاویه در صدد احیای همان جایگاه عصر  جاهلیت برای خود و خاندانش بود. و مبنای حکومتش را نه اسلام و قرآن بلکه همان ارزش های جاهلی قرار داده بود. و امام بعد از احتجاجات متعدد حجت را بر وی تمام کرده بود اما این گروه متحجر و نادان و احمق خوارج که افرادی سطحی نگر و قشری بودند همین که قرآن را بر سر نیزه دیدند دیندار مآبی شان گل کرد و به تصور اینکه تسلیم قرآن هستند در مقابل امام حق ایستادند. در حالی که در اینگونه فتنه ها معیار و شاخص امام است نه اینکه امام با معیار و شاخص دیگری سنجیده شود. و این رفتار اینها نشان از عدم فهم و درک درست از اسلام و قرآن و امام بود. یکی از این خوارج همان کسی بود که رسول خدا را به رعایت عدالت در تقسیم غنایم سفارش کرد. غافل از اینکه معیار عدالت رسول خداست نه اینکه هر احمقی به خود اجازه دهد که برای رسول خدا نیز معیار قرار دهد.

          امام (ع) برای اینکه نقشه دشمن را بر ملا کند و این گروه احمق نادان را روشن کند  به اصحابش فرمود:

          ویحکم أنا أوَّل مَن دعا إلی کتاب الله، وأوَّل مَن أجاب إلیه، ولیس یحلُّ لی ولا یسَعُنی فی دینی أن اُدعی إلی کتاب الله فلا أقبَلَهُ، إنّی إنَّما اُقاتلهم لِیدینوا بحکم القرآن، فإنَّهم قد عصوا الله فیما أمَرَهم، ونَقَضوا عهده ونبذوا کتابه، ولکنّی قد أعلمتکم أنَّهم قد کادوکم، وأنَّهم لیسوا العمل بالقرآن یریدون...[1].

     وای برشما، من اولین کسی هستم که به کتاب خدا فراخوانده شدم، و اولین کسی که به آن جواب داد. حلال نیست و دین به من اجازه نمی دهد که به کتاب خدا خوانده شوم و آن را قبول نکنم، من می جنگم تا آن ها را به حکم قرآن وادار کنم؛ زیرا آن ها به آنچه خدا دستور داد، نافرمانی کردند. پیمان خدا را شکستند و کتاب او را کنار گذاشتند. من به شما گفتم آن ها به شما نیرنگ زدند و قصدشان عمل به قرآن نیست...

     امام در سخنان خود سعی کرد حقیقت را بر اینان روشن کند که علت جنگ ایشان با معاویه به دلیل این است که معاویه حاضر نشده است به قرآن عمل کند و احکام قرآن را بپذیرد. و حالا که قرآن را بر سر نیزه کرده برای این است که شکست خود را حتمی دیده است و قصد فریب دارد و گرنه امام (ع) برای لشکرش ادعای دروغ آن ها را توضیح داد و فرمود که او با معاویه به دلیل اینکه به قرآن عمل کند و احکام آن را بپذیرد، می جنگد. و آن ها قرآن ها را برای فریب و گمراه کردن بر سر نیزه کردند، در حالی که هیچ ارتباطی با قرآن ندارند و به آن معتقد نیستند. و اگر معاویه واقعا اهل عمل به قرآن بود نیازی به جنگیدن امام با وی نبود.

3- در این جنگ ها نیروی حق بیش از آن که از لشکر باطل ضربه بخورد از حماقت و ساده لوحی و عدم بصیرت خودیها ضربه می خورد و دشمن بیش از آن که برای پیروزی،  بر نیروی خود تکیه کند بر حماقت و نادانی این گروه از خودیها تکیه می کند.

4- دشمن اگر واقعا اهل صلاح و گفتگو باشد قبل از شروع جنگ حاضر به گفتگو می شود و حق را می پذیرد اما وقتی جنگ را شروع کرد در این صورت اگر دشمن پیشنهاد صلح و مذاکره و سازش و حکمیت داد معلوم می شود که دشمن در عرضه نظامی و تقابل خود را ناتوان از مقابله دیده است و به ناچار سلسله دوستی می جنباند و دعوت به مذاکره و تعامل می کند تا ضعف خود را در صحنه نبرد، در عرصه دیپلماسی و مذاکره جبران کند.

5- در حال مذاکره هم در صورت رسیدن به توافق، نباید به دشمن اعتماد کرد. علاوه بر اینکه در اینگونه موارد باید مذاکره کننده ای زیرک و سیاستمدار معرفی شود و نه ساده لوحان احمق مقدس مآب؛ در عین حال در صورت رسیدن به توافق با دشمن، هر قدم عملی که از سوی گروه حق برداشته می شود باید در ازای قدمی باشد که طرف مقابل بر می دارد و قبل از انجام تعهدات توسط طرف مقابل، طرف حق نباید ابتدا کننده به انجام تعهدات باشد چرا که باطل هیچ گاه قابل اعتماد نبوده و نیست. اما در جریان حکمیت قضیه کاملا بر عکس اتفاق افتاد. همین گروه احمق خوارج با تعیین ابن عباس به عنوتان طرف مذاکره مخالفت کردند و کسی را برای مذاکره معرفی کردند که یک احمق مقدس مآب بود و همین مقدس مآبی وی باعث شد عده ای فریب ظاهر وی را بخورند. همین باعث شد عمروعاص نهایت استفاده را از حماقت وی ببرد و توافقی را برای وی تحمیل کند که نه تنها بر اساس قرآن و اصول اسلام نبود بلکه کاملا خلاف  آن بود. عمروعاص ابوموسی را دعوت به خلع امام علی ع و معاویه از قدرت کرد. و ابوموسی اشعری این را پذیرفت همین نشان می دهد که ابوموسی بر خلاف ظاهر مقدس مآب خود هیچ شناختی از جبهه خودی و جبهه مقابل نداشت و جنگ بین امام علی ع و معاویه را نه تنها جنگ بین حق و باطل  و جنگ اسلام و کفر، بلکه جنگی شخصی تلقی می کرد. علاوه بر پذیرش چنین توافقی در مرحله عمل به توافق هم باز هم فریب خورد و قبل از اینکه طرف مقابل به تعهدات خود عمل کند وی با ساده لوحی تمام بر بالای منبر رفت و امام را از منصب خود خلع کرد. و امام طرف مقابل بر خلاف تعهد و توافقی که در حین مذاکره کرده بود بالای منبر رفت و معاویه را بر منصب خود ابقا کرد.

6- بعد از روشن شدن بد عهدی طرف مقابل در عمل به تعهدات خود، این بار همین گروه طرفدار حکمیت و مذاکره به جای اینکه از این حماقت خود عبرت بگیرند و از عملکرد خود توبه کرده و اظهار پشیمانی کنند و خود را مقصر بدانند، امام را در معرض اتهام قرار داده و ادعا کردند که امام به سبب قبول حکمیت کافر شده است و باید توبه کند. این گروه به جای اینکه دوباره به اردوگاه خودی برگردند و علیه طرف مقابل که خدعه و نیرنگ کرده شمشیر بکشند شمشیرشان را علیه جبهه خودی تیز کردند و با امام به مقابله پرداختند. این در حالی بود که امام در موارد متعدد هشدار لازم را به آن ها داده بود. امام در همان ابتدا که گروه مقابل قرآن را بر سر نیزه کرده بود فرمود که این فریب و دروغ است. بعد هم که اینان حرف امام را نپذیرفتند و امام را وادار به قبول حکمیت کردند امام ابن عباس را به عنوان حکم معرفی کرد که باز هم همین عده با عدم پذیرش نماینده امام، کسی را به عنوان نماینده معرفی کردند که نه امام را می شناخت و نه با مبانی اسلام و قرآن آشنایی داشت بلکه آدمی منفعت طلب و قدرت طلب بود که ظاهری از اسلام بر قامت ناساز خود پوشانده بود.

امام در احتجاج بر خوارج به این موارد اشاره کرده و می فرماید:

پس امام (ع) به سوی آن ها رفت و به آن ها فرمود:

     هذا مقامٌ مَن فلج فیه کان أولی بالفلج یوم القیامة، ومَن نَطَفَ فیه أو عَنِتَ فهو فی الاخرة أعمی وأضلُّ سبیلاً.

     این وضع کسی است که در کارش شکاف افتاده؛ پس بهتر است که در روز قیامت در کارش شکاف ایجاد نشود و کسی که ننگ آلود شد. به هلاکت افتد؛ زیرا او در آخرت کور و گمراه تر است.

     سپس به آن ها فرمود:

     مَن زعیمُکم؟

     رئیس شما کیست؟

     همه داد زدند: "ابن الکواء".

     پس کلامش را متوجه او کرد و گفت:

     ما أخرجکم علینا ؟

     چه باعث شد که بر ما خروج کردید؟

     گفتند: حکمیت شما در روز صفین.

     فرمود:

     نَشَدتُکم بالله أتعلمون أنَّهم حین رَفَعوا المصاحف، فقلتم: نُجیبُهُم إلی کتاب الله، قلت لکم: إنّی أعلم بالقوم منکم، إنَّهم لیسوا بأصحاب دینٍ ولا قرانٍ، إنّی صَحِبتُهُم، وعَرَفتُهُم أطفالاً ورجالاً، فکانوا شرَّ رجالٍ وشرَّ أطفالٍ، اُمضوا علی حَقِّکم وصِدقکم إنَّما رفع القوم لکم هذه المصاحف خدیعةً ووَهناً ومکیدة، فرددتم علی رأیی.

     وقلتم: لا ، بل نقبل منهم، فقلت لکم: اُذکروا قولی لکم ومعصیتکم إیای، فلمّا أبَیتُم إلا الکتاب اشترطتُ علی الحکمین أن یحییا ما أحیاه القرآن وأن یمیتا ما أماته القرآن، فإن حکما بحکم القرآن، فلیس لنا أن نخالف حکم مَن حکم بما فی الکتاب، وإن أبَیا فنحن مِن حُکمهما برآء[2].

     شما را به خدا سوگند، آیا شما می دانید آن ها قرآن ها را بالا بردند، پس گفتید: به کتاب خدا پاسخ آن ها را بدهید. به شما گفتم: من به این قوم داناترم. این ها اصحاب دین و قرآن نیستند. من با این ها از کودکی رفیق بوده ام تا مرد شده اند. آن ها را می شناسم. بدترین مردان و بدترین اطفال بوده اند. بر حق و صداقت خودتان پایبند باشید. همانا قرآن ها را برای فریب دادن و سست کردن شما و نیرنگ بالا بردند. رأی مرا رد کردید.

     و گفتید: نه، از آن ها قبول می کنیم. به شما گفتم: گفتار من یادتان نرود و نافرمانی من. ولی شما رد کردید. و گفتید: فقط کتاب خدا، شرط کردم بر حکمین که زنده کنند آنچه قرآن زنده کرده و بمیرانند آنچه قرآن میرانده است؛ پس اگر به حکم قرآن حکم کردند ما با حکم مخالفت نمی کنیم. و اگر غیر از آن بود ما از اجرای آن حکم معذوریم.

بنابراین فتنه خوارج از جمله صفحات عبرت آمیز تاریخ است برای کسانی که اهل عبرت و دقت باشند.

 

 

 

[1] حیاة الامام الحسن (ع) 1 : 511.

[2] نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة 2 : 289 – 290.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان