شبیه دروغ سیزده بود؛ لوس و نچسب، باورنکردنی. غروب سیزده فرودین، جمشید خان مشایخی در هشتادوچهارسالگی درگذشت. آنقدر این اواخر این دروغ و شایعه را دهانبهدهان شنیده بودیم، آنقدر که نحسی سیزده را فراموش کرده بودیم، خبر را باور نمیکردیم. اما راست بود، این بار صفحه رسمی استاد که به دست فرزندانش اداره میشد خبر را محاوره کرد. خبری ساده و کوتاه؛ جمشید مشایخی، در آرامش به سفر ابدی رفت.
همچنین بخوانید:
به یاد هنرمندان درگذشته در سال 97: هر بار بهار می آید با عزای دل ما می آید
مرگ جمشید مشایخی، مرگ یکی دیگر از پرچمداران بازیگری سینمای ایران بود. خیل تسلیتها از اینسو و آنسو روانه گشت، جمشید خان، اما سالم بود، سلامت بود، سرحال بود، لااقل دوست داشتیم اینطور فکر کنیم. همین چند وقت پیش جلوی دوربین تلویزیون ظاهرشده بود، نمیشد اینقدر راحت برود، اینقدر ساده، فقط با یک پیام، چه طور باید باور میکردیم رفته است؟
خبر که رسید، یاد حبیب آقا ظروفچی «سوتهدلان»، افتادم، وقتی آخر فیلم میگفت، همه عمر دیر رسیدیم. این بار هم دیر رسیدیم، دیر رسیدیم به جمشید خان مشایخی.
این تسلیتهای سیستمی، که انگار دیگر همه روی گوشیها و تبلتها و حتی مغزمان نگاه داشتهایم تا بهموقع خرجش کنیم، هیچوقت اینقدر بیمعنا نشده بود. مگر ما همانهایی نبودیم که چند روز پیشتر، جمشید خان را محاکمه کردیم که چرا درباره تختی و همسرش آن حرفها را زده، مگر ما نبودیم که هفتهای یکبار، شوخی شوخی استاد را میکشتیم و خبرش را در فضای مجازی به اشتراک میگذاشتیم و لایک جمع میکردیم و بعد با تکذیب خبر، جمعآوری لایک بیشتر.
جمشید مشایخی همیشه خودش بود، برای پسند من و شما رنگ عوض نمیکرد، خودش میگفت از علی معلم یاد گرفته رک باشد، اما او قبلتر از علی معلم رک بود. او همیشه خودش بود، خود دوستداشتنیاش که بعضی وقتها به مذاق ما آدمهای چاپلوس خوش نمیآمد.
وقتی جمشید مشایخی از رضا عطاران و اظهارنظر عجیبش برای خنداندن مردم انتقاد کرد و جایزه او را زیر سؤال برد، به ما، ملتی که در میان غم و غصه فقط به دنبال کورسویی شادی بودیم و عطاران برایمان نماد شادیهای کوچکمان بود برخورد. وقتی از دلخوری قدیمیاش از انتظامی گفت، همه طرف عزتالله انتظامی را گرفتیم، خیلیهایمان محکومش کردیم، اما عزتالله انتظامی هیچ نگفت، آخر او مثل ما کوچک نبود، مشکل مشایخی و انتظامی، یک دلخوری بود میان رفقای چندساله. رفقایی که شاید هیچوقت باهم کنار نیامدند اما خوب میدانستند که نماد بازیگری سینمای ایران هستند، و ما چقدر دیر فهمیدیم که هم انتظامی میمیرد و هم مشایخی و آنچه باقی میماند هنر است و یادگاریهای درخشانی که برایمان باقی گذاشتهاند.
اولین حضور حرفهای جمشید مشایخی در یک تلهتئاتر به کارگردانی علی نصیریان بود. تلهتئاتری به نام «بعد از سی سال» که در سال 1339 ساخته شد. جمشید مشایخی سالها در تلهتئاترها درخشید، اما چند سالی طول کشید تا به سینما برسد. سه فیلم اول جمشید مشایخی، سه فیلم مهم تاریخ سینمای ایران هستند، «خشت و آیینه» ساخته ابراهیم گلستان در سال 1344 و «گاو» ساخته داریوش مهرجویی و «قیصر» ساخته فراموشنشدنی مسعود کیمیایی در سال 1348٫ خاندایی «قیصر»، تا مدتها شاه نقش جمشید مشایخی بود. اما مسلماً مشایخی درخشش را به این نقش محدود نکرد. در «ماهیها در خاک میمیرند» ظاهر شد و بعدتر در «سوتهدلان» علی حاتمی، شد حبیب آقای ظروفچی که همه عمر دیر رسیده بود. همکاری مشایخی و حاتمی ادامه پیدا کرد و اینگونه بود که مشایخی شد کمالالملک مظلوم سینمای ایران و بعدتر رضا تفنگچی خوشنویس در «هزاردستان». مشایخی در «دلاوران کوچه دلگشا» فضایی متفاوت را تجربه کرد و خیلی قبلتر از اینها، «شازده احتجاب»، هوشنگ گلشیری را با کمک بهمن فرمان آرا، زنده کرد.
حقیقت این است که کارنامه کاری مشایخی، در سینمای قبل انقلاب تکمیل است، پر است از شاه نقش، از کاراکترهای ماندگار و دوستداشتنی. جمشید مشایخی در بازتاب نقشهای منفی هم نشان داد که یک بازیگر تمام و کمال است و چشمان سرد و بیاحساسش در کنار شمایل دوستداشتنی او وقتی در قامت یک شخصیت تاریخی فرومیرفت، طیف گستردهای از توانمندیهایش را عرضه داشت.
بعد از انقلاب، مشایخی بیش از سایر همنسلانش به تلویزیون روی آورد. در «پهلوانان نمیمیرند» حسن فتحی درخشید، در «امام علی» داوود میرباقری ماندگار شد و در «دو پنجره» به مخاطب عام تلویزیون ایران بیشازپیش نزدیک شد و در «روشنتر از خاموشی»، شیخ بهایی را به مردم شناساند.
در کنار اینها، همکاریاش با بزرگان فیلمسازی ادامه پیدا میکند. بعد از«شازده احتجاب»،رفیق بی کلک دکتر در «خانهای روی آب» است، به باور برخی اسماعیل فصیح است و به باور برخی دیگر ابوالحسن نجفی در «یک بوس کوچولو»، که از هر منظر، به قول امید طبیب زاده، روشنفکری است که میمیرد و میماند، نه روشنفکر بیحیایی که میماند و میگندد.
«بنبست وثوق»، ساخته حمید کاویانی، آخرین نقشآفرینی جمشید مشایخی بر پرده نقرهای است که تاکنون به نمایش درنیامده است. «پدر آن دیگری»، اقتباسی از رمانی به همین نام، آخرین نقشآفرینی چشمگیر مشایخی در سینماست، آنهم در همکاری با یدالله صمدی، فیلمساز فقید سینمای ایران که او را هم بهتازگی از دست دادیم.
جمشید مشایخی، همان پیرمردی است که با «دندانطلا» برای اولین بار، دندان مصنوعی را به روستای کوچکش میبرد، جمشید مشایخی پهلوان خلیل تلویزیون است و دایی خلیل «پیلههای پرواز». جمشید مشایخی با شهرام اسدی در «روز واقعه» همکاری میکند و چندین بار جلوی دوربین داریوش فرهنگ میرود و دریکی از آثار مؤخرش بار دیگر با کیمیایی در «جرم» همکاری میکند، و درنهایت پدربزرگ دوستداشتنی سینمای ایران میماند.اما ورای همه اینها، نه خان دایی قیصر است، نه دایی خلیل، نه پهلوان خلیل و نه حتی کمال الملک، او فقط جشمید مشایخی است.
باری، با همه اینها، جمشید خان مشایخی رفت، به همان سادگی پیام فرزندانش در فضای مجازی. میگفت، از مرگ نمیترسد، و میداند زمانش که برسد باید برود، اما آروز داشت وقتی رفت مردم بگویند خدا بیامرزتش. حالا که رفته، همه میگویند، جمشید مشایخی رفت، خدا بیامرزتش. کاش به آرزویش رسیده باشد.
در پایان، یادمان باشد از کاروان این بازیگران درجهیک،
علی نصیریان و
محمدعلی کشاورز هنوز هستند. کشاورز مدتی است بیمار است، میگوید احساس میکند بیشازاندازه عمر کرده، نصیریان که برای اولین بار سیمرغ بلورین دریافت کرده، بهتازگی همسرش را ازدستداده و خسته و دلشکسته است. کاش برای محمدعلی کشاورز و علی نصیریان دیر نرسیم، ما که همه عمر دیر رسیدهایم.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
74