سرویس فرهنگ و هنر مشرق- موفقیت عظیم مالی
«دکتر استرنج» جدیدترین محصول تصویری شرکت عظیم مارول از روی داستان های کمیک بوکی
خودش طبعاً نام سناریست آن را که جان اسپیتز است، بیش از پیش بر سر زبان ها
انداخته است. اسپیتز از سال 2007 که سناریوی او برای فیلم علمی-
تخیلی «مسافران» متوقف ماند و از روند تولید خارج شد، در میان سناریست ها جای پای
بارزتری یافت ولی اینک که حدود 10 سال از آن زمان می گذرد، این
سناریو سرانجام به یک فیلم سینمایی برگردانده شده که کریس پرات و جنیفر لارنس رل
های اصلی آن را بازی کرده اند.
آنچه او را در طلیعه سال 2017 در معرض سوالات متنوع
تر و بیشتری قرار داده، «دکتر عجیب» است که مثل بقیه فیلم های کمیک استریپی مارول با
توفیق عظیمی مواجه شده و به تازگی رقم 660 میلیون دلار فروش را هم در سطح
جهان پشت سر گذاشته است، شاید دکتر استرنج شبیه به «ایرون من» باشد اما کاراکتر
اصلی آن (با بازی بنه دیکت کامبرباچ بریتانیایی) برخلاف مرد آهنین برای پیشبرد
اهداف و رسیدن به خواسته هایش نه راه علم بلکه راه جادو را می آموزد و در نتیجه
دنیایی تازه را به روی خود میگشاید. این به منزله باز شدن مسیری تازه برای مارول
و در دنیای فیلمسازی این شرکت هم هست که هر چند کارهای ماوراءالطبیعه ای کم نداشته
اما این یکی از بارزترین آنها است. برای اسپیتز هم این اولین قصه و سناریوی
غیرعلمی- تخیلی است که می نویسد ولی او پیشینه کار در سبک وحشت و فیلم های دلهره
آور را هم دارد و در بازسازی «مومیایی» و نگارش قسمت تازه آن که یادآور سه قسمت
نخست «مومیایی» (محصول اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000)
است، نیز
دست داشته است. با این اوصاف جا دارد نظرات اسپیتز را درباره موارد فوق و به ویژه
دکتر استرنج بدانیم و صحبتهای او را در این زمینه ها بیاوریم.
در زمان شروع کار برای
ساخت «دکتر استرنج» کدامین منشورها در دستور کار قرار گرفت و از شما رعایت کدام
اصول را خواستند؟
منشور خاص و زیادی در
کار نبود و فقط نشستیم و روی این قضیه کار کردیم که داستان و اتفاقات چه باشد.
افراد حاضر در صحبتها من و اسکات دریکسون به عنوان فیلمنامه نویسان و کوین فیگ
رییس مارول و استیفن بروسارد مدیر اجرایی فیلم بودیم که البته بروسارد جزو سران
مارول هم هست. حرف ها و مشورت ما بر سر این نکته بود که صرفنظر از آنچه دکتر
استرنج در ورسیون های کمیک استریپی آن هست، در نسخه سینمایی ما چه باشد. یک فرضیه
و راهکار این بود که استرنج را به کلی یک کاراکتر تازه و اوری ژینال تلقی کنیم و
به شکلی نو او را معرفی کنیم و نظریه دیگر این بود که او را آن طور که هست و در
کمیک بوک ها آمده است، ترسیم کنیم و سپس به آرامی به گذشته او سفر کنیم و توضیح بدهیم
که او چه بوده و چه کرده است.
اما به سبب اینکه
پیشتر استرنج روی پرده نقرهای تجلی نیافته، این داستان برای خیلیها کاملاً اصلی
و تازه و اورجینال است.
من هم موافقم و فکر می
کنم این از بهترین داستان های کمیک بوکی مارول باشد. حسن ویژه این قصه داشتن لبههای
واقعی دراماتیک و ابعاد وسیع و باز و یک حس حقیقی و تراژیک در بخشهایی از قصه است
که با فضای فانتزی اینگونه کارها فرق دارد.
آیا فکر نمیکنید قدری
دور شدن از اصل داستانها و اضافه کردن چیزی به آن و پرداختن بیش از پیش به ریشههای
داستان برای کاملتر شدن کار مورد نیاز باشد و تمامی سازندگان کمیک استریپها هم
باید به چنین سمت و سویی بروند؟
آنها به واقع دارند به
این سمت و سو میروند و این کاری است که از سوی بسیاری از اهالی کمیک بوک ها شروع
شده است. از طرف دیگر نحوه ترسیم و محل معرفی کاراکترهای کمیک بوکی نیز نسبت به
گذشته عوض شده و اخیراً باب شده که یک چهره تازه که قرار است فیلمی انفرادی دربارهاش
ساخته شود، ابتدا در یک کار گروهی و در میان کاراکترهای متعدد دیگری مقابل
بینندگان قرار گیرد و سپس فیلم انفرادی او هم رو شود. یک نمونه جدید آن کاراکتر
پلنگ سیاه است و با اینکه من هنوز نمی دانم کیفیت و روال کار در فیلم انفرادی ای
که درباره وی ساخته شده، چیست اما فیلم جدیدی که اخیراً با در برداشتن تعدادی از قهرمانان
کمیک بوکی و پیرامون کارهای قهرمانانه یا ضدقهرمانانه آنان پخش شد، چون کاراکتر
بلک پنتر را هم در بردارد، عملاً به ما گفت در ارتباط با وی در انتظار چه چیزهایی
باشیم. این همان روند بسط و افزایش در شکلهای بیان ماجراها و خلاقیت و نوگرایی در
ترسیم اتفاقات است که از آن یاد کردید.
آیا اصولاً کمیک بوکها
و ساختن فیلمهایی از اینگونه سینمایی در دستور کار و مورد علاقه شما بود و به
دنبالش بودید؟
لزوماً به دنبال کمیک
بوکها و هر چیز و محصولی از این قبیل نبودم و فقط معدودی از این آثار را تعقیب میکردم
و دوست داشتم و دکتر استرنج یکی از عمدهترین آنها بود. بر همین اساس وقتی شنیدم
که اولین فیلم بلند از روی این کاراکتر در دست تهیه است، با علاقه هر چه بیشتر موضوع
ساخت آن را تعقیب کردم و اخبارش را گرفتم. با این اوصاف من خوش شانس بودم که ضلع
دیگر ماجرا یعنی تهیه کنندگان فیلم نیز مرا برای نگارش فیلمنامه این اثر سینمایی برگزیدند.
کاراکترهای بد قصه به
وضوح کاسیلیوس و دورمامو هستند ولی آیا بحث انتخاب و خلق شخصیت های منفی دیگری هم
مطرح شده بود؟
بله، صحبت مسایل و
کاراکترهای دیگری را هم مطرح کردیم. من همیشه کاراکترهایی چون شوما گورات و تیرگیهایی
را که از آنها برمیخیزد، می پسندیده ام اما ما باید در ارتباط با دکتر استرنج و
اطرافیان وی ملاحظات لازم را می کردیم زیرا هر اتفاقی در ارتباط با آنها تشکیل
دهنده کاراکتر و جایگاه آنها در متن داستان است و نمی توان هر کاراکتر و هر کاری
را که از آنها سر می زند بی مهابا وارد قصه کرد. به واقع با قهرمانان پرطرفدار
کمیک استریپی به سبب خیل علاقهمندانشان نمیتوان به آسانی شوخی کرد و هر چه را که
خود میخواهیم به کارهای آنان بیافزاییم.
سناریونویسی اصولاً یک
هنر بصری و لازمه آن معنارسانی از طریق تصاویر است اما چون کمیک بوک ها نیز به شدت
تصویری اند و یک بحث گفتاری نیستند، آیا مجبور می شوید بافت فیلمنامه را بیش از حد
تصویری کنید؟
تصویریتر کردن فیلم
هایم چه به سبب کمیک بوکی بودن برخی فیلم ها و یا به هر دلیل دیگری از دلمشغولیهای
بزرگ من است. گاهی ساعت ها وقت می گذارم تا تصاویر یک فیلم معانی مورد نظر را به
طور مستقل برسانند و دیگر نیازی به دیالوگ نباشد و یا این دیالوگ به کمترین حد و
سطح برسد. پیدا کردن کلمات مناسب در این ارتباط بیشترین اهمیت را دارد. اظهاراتی
که کمک به فرآیند معنارسانی کند اما از تعداد تصاویر و روال عادی آنها نکاهد. در
این راه من از همراهی و همکاری اسکات دریکسون و کوین فیگ در زمان تهیه دکتر استرنج
به بهترین شکل برخوردار بودم.
وقتی ورسیون داستانی
خودتان را تحویل دریکسون و کارگیل دادید، چه میزان در آن تغییرات اعمال شد؟
اگر هم تغییری از سوی
آنها صورت گرفته باشد، در جهت تکامل و برای بهتر شدن قصه و غنای تصویری آن بوده
است. در همان زمان که من و دریکسون در حال چانه زنی روی بافت تصویری فیلم بودیم،
هنرمندان کانسپ شوال حاضر در پروسه تولید فیلم در حال تدوین و انجام کارهای خود
بودند. مارول واقعاً حساب همه چیز را کرده است.
منبع: بانی فیلم