خبرگزاری تسنیم: در ایام نوروز 98 فیلمهای مختلف داخلی و خارجی از شبکههای تلویزیون برای مردم به نمایش در آمد. در این میان فیلمی از یک شبکه تلویزیونی به نمایش درآمد که تعجب برانگیز بود.
در ابتدا به نقد و بررسی این فیلم میپردازیم:
*روایت فیلم نابودی
کین (اسکار ایزاک) شوهر لینا (ناتالی پورتمن) دانشمند زیستشناس و استاد دانشگاه، سرباز ارتش آمریکا، ظاهرا به عراق سفر کرده و ناپدید شده است. ناگهان اسکار پس از یکسال به خانه بازمیگردد و به صورت سرد و رباتیکی با همسرش برخورد میکند. او به هیچ کدام از کنجکاویهای لینا پاسخی نمیدهد و پس از نوشیدن آب، منقلب میشود و با استفراغ خون بسیاری روانه بیمارستان میشود. نیروهای امنیتی در حین انتقال کین به بیمارستان لینا را بیهوش میکنند.
لینا وقتی به هوش میآید با ونترس (جنیفر جیسنلی) مواجه میشود. ونترس سر تیم عملیات به خصوصی است و در مورد یک موضوع خاص تحقیق میکنند. در یکی از پارکهای ایالتی شهاب سنگی با زمین برخورد کرده و هالهای درخشان در آن منطقه در حال رشد است. هر تیمی برای تحقیقات وارد این هاله شده، بازنگشته است، غیر از شوهر لینا. تلاش زن برای بحران محیط زیستی و آنچه بر سر شوهرش آمده به جایی نمیرسد. ما نمیدانیم این ناحیه در کجای آمریکا قرار دارد، اما طبیعتی مشابه فلوریدا و لوییزینا دارد، اما هیچکدام از آن دو نیست.
آنچه در این دو ناحیه اتفاق افتاده از نظرها پنهان است. هر چیزی یا هر کسی وارد میشود، بازگشتی را نمیتوان برایش متصور شد. این ناحیه مجهول در حال رشد است. لینا در مقر تیم تحقیقاتی با 5 زن دانشمند دیگر آشنا میشود. چند زن دانشمند با تخصصهای گوناگون، روانشناسی، مردمشناسی، کارتوگرافی و.... برای ماموریتی خودخواسته به درون پارک بحران زده به سرپرستی دکتر ونترس، روانه این محدود ممنوعه پر از رمز و راز میشوند.
هر از کدام از آنان در یک شاخه علمی متخصص هستند. اما آنچه در آن منطقه پیدا میکنند فراتر از انتظار آنان است. آغاز کنجکاوانه فیلم «نابودی» به فیلم استاکر تارکوفسکی شباهت دارد. هر دو اثر با ورود به منطقهای ممنوعه و ناشناخته آغاز میشود. در منطقه ناشناخته، در هر دو فیلم، رویدادهایی فرا انسانی رخ میدهد. ساختمان روایی هر دو فیلم با در نظر گرفتن مرجع اقتباسیشان، شباهتهای فراوانی با یکدیگر دارند. «نابودی» (انهدام) اقتباس از کتابی با همین عنوان است. «استاکر» اقتباس از کتاب «گردش کنار جاده» اثر برادران استروگاتسکی است. در بررسی تطبیقی اگر ریشههای روایت هر دو فیلم را در مراجع اقتباسیشان بررسی کنیم به ریشههای روایی و ایدئولوژیکی خواهیم رسید. البته به فاصله کوتاهی از نمایش فیلم استاکر تارکوفسکی، مایکل کرایتون، خالق نولهای «دنیای غرب» و «پارک ژوراسیک»، کتاب «کره» را به نگارش درآورد که 10 سال بعد، بری لوینستون با اقتباس از این کتاب، فیلمی با حضور ستارگانی نظیر شارون استون و داستین هافمن از آن ساخت. بخش دوم فیلم یعنی سفر چند دانشمند دقیقا کپی ایدئولوژیکی از کتاب «کره» مایکل کرایتون است. فیلم استاکر از حیث ایدئولوژیک، بهشت را تحولی فرازمینی توصیف میکند، اما فیلم نابودی الکس گارلند بهشت را سرطان زیست محیطی توصیف میکند که در یک منطقه از کره زمین شروع به رشد ناگهانی خواهد کرد.
الکس گارلند مولف نابودی اثر متفاوتی را نسبت به مرجع اقتباسی ساخته است و به بدنه روایت سینمایی، نکات ایدئولوژیکی استفاده کرده است. در واقع فیلم با ایجاد منطقه ایکس، ارجاعی به همان مفهوم سقوط بهشت به زمین است که حالتی شیمری shimmer دارد و از قضا تهدیدی آخرالزمانی محسوب میشود. فیلمی که با ایجاد یک منطقه پر از رمز و راز شیمری به ارائه مفاهیم معکوس ادیان ابراهیمیمیپردازد.
فیلم «نابودی» به شکلی علمی و غیرنمادگرایانه، بهشت را عقوبتی آخرالزمانی توصیف میکند که کارگردان فیلم و منتقدان غربی هوادار فیلم، در گفتگوها و نوشتههایشان آن را به سرطان تشبیه میکنند و رخدادهایی در منطقه ایکس شیمری، معکوس با مفاهیم طریقتگرایانه تارکوفسکی رخ میدهد و ذهن تماشاگر را به سمت و سوی هویت خلقت راهنمایی میکند. تحقیر خلقت برزگترین مفهوم ایدئولوژیکی است که در درونمایه اثر وجود دارد و فیلم پر از ارجاعات نمایشی درباره این مضمون است.
الکس گارلند، کارگردان فیلم در گفتوگوهایش این مسئله را عنوان میکند که سرطانی بالاخره در روند خلقت پدید خواهد آمد و کل نظام آفرینش را نابود میکند. لینا، در بخشی از فیلم با اشاره به روشنی ماه در روز میگوید: انگار خدا یادش رفته که چراغهای سالن را خاموش کند و بعد در گفت و گویی با کین ادامه میدهد که خدا عملا اشتباه میکند، ژنهای ما ناقص هستند، اگر میتوانستیم یک سلول را برداریم و حد هایفلیک آن را دور بزنیم، دیگر پیری از بین میرفت، پیری نقصی در ژنهای ماست و اگر این مشکل نبود من هیچ وقت پیر نمیشدم! این اشاره به صراحت به همان مفاهیم مورد نظر کارگردان اشاره میکند.
نشانههای قابل تامل دیگر فیلم اشاره به مکان برخورد شهاب سنگ است که عنوان آن «Black water park» است. متن ترانه مشهوری از گروه راک شیطان پرستانه Opeth. وقتی متن ترانه را بررسی میکنیم با تصویری از در جلد آلبوم وجود مواجه میشویم که شبیه منطقه شیمری است.
این گروه که در سبک متال مرگ این ترانه را خوانده، پارک آب سیاه را به مثابه روز قیامت توصیف میکنند و در تفسیرها و نقدهای متنوعی که درباره این آهنگ و قسمت دوم آن نوشته شده، قیامت را عاقبتی بشری که توصیف میکند که هیچ پدیدهای نمیتواند آنرا متوقف کند.
درونمایه محوری فیلم انهدام خود ویرانسازی است که میتواند روانی و مبتنی بر رفتار انسان باشد و اغلب منشا خارجی دارد. نابودی سلولی، ویروسی فضایی است که بر فیزیولوژی انسانها تاثیر میگذارد، فیلم نابودی با چنین تمی، اثر شفاف و روشنی نیست. چنان مینی مالیسم بر فیلم سایه افکنده است که دلایل و استدلالهای دراماتیک بر مخاطب پوشیده میماند.
فیلم نابودی تمهیدات سینمای وحشت را با برداشتی متفکرانه به کار گرفته است و برای تماشاگر کابوس میآفرید. فیلم نابودی اثر آشفتهای است که آشوب و درهمی دراماتیکش بسیار برجسته است. تماشاگر را تکان نمیدهد و لذت تماشای یک اثر سینمایی بلند در آن نهفته نیست و بیهوده در دام روایت علمی تخیلی میافتد.
کسانی که تصمیم میگیرند وارد شیمر بشوند میدانند دوازده گروه قبلی وارد این محوطه زیست محیطی در حال تغییر شدهاند و با بیماری عجیب و غریبی مواجه شده و خودکشی کردهاند.
دانشمندان زن در ناحیه ایکس نسخههای بدل خودشان را میبینند و همه افرادی که تصور میکردند مردهاند، با نسخههای بدل خودشان مواجه میشوند. این شخصیتها بیولوژیست گروه را قانع میکند که همانجا بماند، چون تنها در این نقطه امن است که به بازیافتن شوهرش میتواند امیدوار باشد. تصمیمی که او پس از خواندن یادداشتهای روزانه شوهرش میگیرد نوعی استقبال از مرگ یا به تعبیری خودویرانگری است.
در ناحیه ایکس مرگ مفهوم بسیار متفاوتی دارد. کسانی که چهار سال پیش کتاب «نابودی» را پس از بالاگرفتن آوازه آن در رسانهها و نقدهای تحسین آمیز رسانههای غربی و جوایزی که در محافل مختلفی دریافت کردند، اسیر این کتاب شدند و بعضی از توصیفات کتاب تا مدتها ذهن آنان را مشغول کرده بود. فیلمی که الکس گارلند با الهام از این رمان نیز ساخت مثل مرجع اقتباسی هر دو مفهوم نفی خلقت و خالق را دنبال میکنند.
آنچه در ناحیه ایکس میبینیم با روایت کتاب بسیار متفاوت است و طبیعی سرمست کننده و زیبا و شکوفا با گلها و قارچهای درخشان که مثل یک سفر رویایی و بصری است. آنچه گروه اکتشفافی پیدا میکنند نیروهای اهریمنی ارتقا یافته است که قصد آنان نابود کردن زندگی روی کره زمین است. فیلمی که جنون تدریجی را به شخصیتها منتقل میکند و روی فعل خودکشی صحه میگذارد. تصاویر گارلند لحن شاعرانهای برای این پوچ گرایی و دلهره انگیز و هراس آور دارد که با موسیقی وحشتناکی تقویت میشود.
حین تولید فیلم میان دو تهیه کننده اصلی فیلم اختلاف بزرگی پیش آمد که یکی از آنان اصرار داشت با بازسازی برخی قسمتها فیلم را تجاری کنند، اما اندرو مک دانلد تهیه کننده اصلی روی مضمون پوچ گرایانه فیلم و منجر به خودکشی شخصیتها اصرار داشت. در نهایت آنچه نمایش داده شد فیلمی پر ابهام و الحادی است.
هدف گارلند نیهلستیتر کردن فیلم و در پیوند با آن مسئله آفرینش است که تاکید عمدهاش بر خودویرانگری در مواجه با موجودی است که همزاد همه موجودات روی کره زمین است. افشاگریهای الکس گارلند با ظرافت از طریق موسیقی و رقص سورئال عرضه میشود. این فیلم از حیث ایدئولوژیک پرسشهایی را درباره مفهوم کائنات و نقش پوچ بشر در آن را مطرح میکند، ولی پاسخ سیاهی به مخاطبان ارائه میدهد. در یکی از صحنهها کین به این نتیجه میرسد که خلقت اشتباه حق تعالی بوده و استنادات فراوانی در متن فیلم وجود دارد. او میپرسد چرا مهتاب وقتی خورشید در آسمان است میآید و میتابد، این دلیل اشتباه خلقت است.
این مسئله سئوال برانگیز است که چنین آثاری که سطح ایدئولوژیک بسیار پررنگی دارند توسط تحلیلگران سینمایی بررسی نمیشوند و نظرات آنان در کنار فیلم از رسانه ملی منتشر نمیشوند؟ این سئوال بسیار بزرگی است که ساختار فعلی شبکه چهارم سیما قطعا برای آن پاسخی نخواهد نداشت.
شبکهای که در روزگاری نه چندان دور بهترین آثار سینمایی جهان را پخش میکرد و در اعمال حداقل ممیزی شبکهای سرآمد و پیشرو محسوب میشد. در یک دوره خاص، پس از نمایش فیلمها، میزگردهای تخصصی نقد و بررسی برگزار میشد و گفتمان سینمایی – هنری این شبکه در مسیر ساختارمندی ریلگذاری شده بود.
متاسفانه برنامه «سینما چهار» که روزگاری برنامه برگزیده این شبکه بود از ساختار آن با عدم لحاظ سلیقه حذف شد و با حذف این مجموعه برنامه محوری علمی - سینمایی در ساختار این شبکه جایی ندارد.
البته که قبلا هم در این شبکه از این دست اتفاقات رخ داده بود و فیلمی الحادی با مضمون آلترناتیو از این شبکه با عنوان «اطلس ابر» (تام تیکور با فیلمنامهای از واچوفسکیها) پخش شد. پخش این آثار اتفاق محدود کردن ممیزی است، اما وقتی نقد و بررسی آگاهی رسان در کنار فیلم ارائه نمیشود، پویایی تحلیلی - هنری این شبکه که از آن رخت بربسته است، مورد پرسش قرار میگیرد؟ اما رویکرد شبکه کلا تغییر یافته است، وقتی در برنامه «چرخ» بزرگترین علمگرای قرن بیستم که میلیونها نفر تحت تاثیر او دست به انکار خدا زدند، مورد ستایش قرار میگیرد و در قالب یک مجله علمی برای او مراسم سوم و هفتم برگزار میکنند، آیا انتظار داریم چنین فیلمی با مضمون نفی خلقت و آفرینش پخش نکند.