سرویس فرهنگ و هنر مشرق- زمانی که پخش مینی سریال 22/11/63 در فوریه از شبکهی هیولو
شروع شد، یادداشت من- که در آن بازی جیمز فرانکو را در نقش معلمی که به زمان ترور
جی.اف. کندی باز میگردد تحسین کرده بودم. اما از تغییراتی که در اقتباس از رمان
استیون کینگ داده شده بود ناامید شده بودم-شامل دو نقل قول بود از نویسنده/تهیه
کنندهی سریال، بریجت کارپنتر دربارهی این که چرا بخشهایی از کتاب در سریال
کمرنگ شده است. منظورم جایی است که شخصیت فرانکو تنها از معلم دبیرستان بودنش در
تگزاس دههی 1960 لذت میبرد. قول داده بودم گفت و گوی مفصلی با کارپنتر هم زمان
با تمام شدن این مینی سریال انجام دهم. در ادامه شیرجهی عمیقی به لایههای درونی
کتاب میزنیم و از منطق کار پنتر برای تغیرات مختلف در سریال صحبت میکنیم.
اولین تغییر از میان تغییرات بسیار در داستان: چرا جیک را
به جای سال 1958 به سال 1960 میفرستید؟
بریجت کارپنتر: به دو دلیل. واقعا میخواستم که او در سالی
که انتخابات اتفاق میافتد باشد. میخواستم نشانه و آگاهی داشته باشیم که کندی
درست لب مرز رئیس جمهور شده است. این سریالی است دربارهی نجات یک رئیس جمهور.
بنابراین میخواستم دقیقا سریال در شب مناظرهها و زمانی که او رئیس جمهور میشود
اتفاق بیفتد. همچنین میخواستم زمان را فشرده کنم. زیرا پنج سال برای یک مینی
سریال مدتی طولانی است و میخواستم فقط جاهایی را که مناسب است داشته باشم.
مسئلهی حقوق اقتباس حتی زمانی که از استیون کینگ اجازه
دارید مسئلهی پیچیدهای است. اگر میخواستید میتوانستید از شخصیتی به اسمهای
دری استفاده کنید؟
کارنتر: بله.
خب چرا تصمیم گرفتید
این کار را نکنید؟
کارپنتر: در کتاب، جیک سعی و خطاهای بسیاری میکند. من در
کتاب واقعا این را دوست دارم. اما برای سریال به خودم میگفتم: نه قرار نیست
امتحان کنی. باید آنجا باشی و مسئولیت کاری را که میکنی بپذیری. از نظر دراماتیک
فکر کردم: میخواهم مستقیم به سمت آن بروم. بنابراین با چنین رویکردی داستان نمیتوانست
مثل این باشد که او امتحان میکند که ببیند میتواند خانوادهی هری را نجات دهد یا
نه و بعد برگردد. او قرار بود که برود و آن کار را بکند. همین اتفاق با جغرافیا هم
افتاد. آنها در مین هستند. من میخواستم که او برود. من به تگزاس میروم. اوه! در
راه تگزاس میتوانم کاری بکنم. نمیخواستم که به مین برگردد و بعد سراغ کارهایش
برود.
اما او طوری میرود که انگار در آستانه ترک آنجاست.
کارپنتر: بله، درست است.
بنابراین اگر میخواستید میتوانستید کاری کنید تمام کارها
را در راه برگشت به مین انجام دهد.
کارپنتر: بله. من نمیخواستم منحرف شود. فقط فکر کردم
اتفاقات در جایی دیگر بیفتد که به داستان معنای بیشتری ببخشد.
این نگرانی وجود نداشت که تلفیق شخصیتها در اینجا میتواند
بیننده را از داستان شما منحرف کند؟
کارپنتر: نه، نه. به خاطر این که خیلی چیزها از استیون کینگ
داشتیم. من هر چیزی که احساس میکردم به داستانمان کمک میکند درآن گنجاندم و آن قدرها
هم از داستان دور نشدم. فقط با خودم فکر کردم: نمیخواهم برگردم و ببینم شخصیتها
دارند دور خودشان میچرخند. این خیلی طولانی بود. خط داستانی تا حدی میتواند تاب
این چیزها را بیاورد.
در جایی از کتاب، داستان از یک ماجرای تریلر جدا میشود و
میشود یک داستان من یک معلم دبیرستان در تگزاس دههی 1960 هستم.
کارپنتر: بله، صددرصد من خیلی خوب آن بخش را میشناسم.
من عاشق آن بخشم.
کارپنتر: من هم همین طور.
در مینی سریال بخشهای کوتاهی از آن را میبینیم اما نه
زیاد. آیا با وجود میزان زمانی که در اختیار داشتید نتوانستید از پس آن بربیایید؟
کارپنتر: این سریال دراماتیک با یک مأموریت و یک سفر شروع
میشود. من احساس کردم مداخلهی دراماتیک نمی تواند کمکی به داستان بکند. وقتی کتاب
میخوانید از سرعت خواندن خودتان لذت می برید. شما تجربهی درونی و شخصی خودتان را
با آن دارید. اما وقتی که سریالی را تماشا میکنید دائما ساعت خود را چک میکنید.
من همیشه میخواستم که عمق شخصیتها ایدهآلی را که میخواهم به من بدهد، اما
همیشه دوست داشتم سرعت هویت بورن را هم داشته باشم. دوست داشتم همه موقع تماشا
بگویند: بعدش چه میشود؟ بعدش چه میشود؟ اما در عین حال واقعا میخواهم که عمق
شخصیتها همه چیز را جلو ببرد و برای این خیلی تلاش کردم.
مدت زمان مینی سریال بیش از زمان اعلام شده بود. آیا برای
این برنامهریزی شده بود؟
کارپنتر: بله، اگر چه در ابتدای کار من گفتم که میخواهم یک
کار چهار ساعته بسازم و جی.جی. (آبرامز) گفت: بسیار خب. خوب به نظر میرسد. بعد
کمی که جلوتر رفتیم من گفتم فکر میکنم شش ساعت طول بکشد و او گفت: خوب به نظر میرسد.
و من در نهایت در نه ساعت آن را ساختم.
اگر زمان آن ده ساعت میشد، بخشی از کتاب بود که دوست میداشتید
در داستان بگنجانید؟
کارپنتر: فکر میکنم مسائل مربوط به مدرسه و روابط در آنجا
میتواند خیلی جذاب باشد. میتوانستم سریال را ده ساعته هم بسازم. در هر نوبت
تغییرات، شبکهی هیولو میگفت: هر کاری که داستان نیاز دارد انجام بده. و این بینظیر
بود. من فکر میکنم خیلی به عمق داستان اضافه میکرد و من و جیمز فرانکو دوست
داشتیم که شخصیت جیک نمایش موشها و آدمها را کارگردانی کند و به نظرم خیلی جذاب
میشد. ما خیلی دربارهی این صحبت کردیم و من در نهایت میخواستم که سریال پر تب و
تاب باشد.