هفتهنامه کرگدن - مسلم تهوری: همه چیز درباره مائو تسه تونگ؛ مردی که بعضی او را پدر خلق چین میدانند و از وی چهرهای اسطورهای میسازند، بعضی هم اعتقاد دارند مائو چیزی جز یک دیکتاتور خشن قسی القلب نبود.
«حالا رفقا، ماهیت زندگی ما چیست؟ بیایید با خودمان روراست باشیم. زندگی ما ادبار کوتاه و پر از درماندگی است. به دنیا میآییم، فقط به اندازه بخور و نمیر به ما میدهند و تا جان داریم از گرده مان کار میکشند و به دردنخور که شدیم با بی رحمی تمام از دم تیغ میگذرانندمان... پس رفقا، آیا مثل روز روشن نیست که همه بلاهای زندگی ما از خودکامگی انسان دوپا آب میخورد؟ کافی است که از شر انسان دوپا خلاص شویم.»
جورج اورول، «میجر پیر» را تمثیل از لنین آورده، اما به جد میتوان گفت اگر نه عینا این جملات، که شبیه آن را «مائو تسه تونگ» به دهقانان چین گفته بود. مائو در سال 1893 در ایالت هونان متولد شد.
از عصر کنونی اطلاعی ندارم، اما در گذشتهای نه چندان دور در چین و به تعبیر خودشان مرکز عالم، رسم بر این بود نوزاد پسر را به الماس و نوزاد دختر را به سفال تشبیه میکردند. وقتی دوست و آشنا به دیدن والدین نوزاد میرفتند، سوال میکردند فرشتگان آسمان برایشان الماس فرستاده اند یا سفال، آن ایام پدر مائو در جواب پرسش کنندگان با تکبر و تبختر میگفته: «الماس؛ او هم مثل پدرش دهقان خوبی خواهدشد.»
افرادی که مائو را از نزدیک دیده اند و با او حشر و نشر داشته اند خصوصیات دارنده جمع اضداد را برای او بر میشمارند. از اخلاق آرام و ملایم و به نوعی مرموزش نقل میکنند، او را یک رئالیست سرسخت و بسیار منضبط و متفکر و نویسنده رمانتیک و شاعر و در عین حال تشکیل دهنده ارتش سرخ چین مینامند و ختم کلام آن که گویی صورت و سیرت از گاندی و استالین به ارث برده است.
جنبش مائو چگونه آغاز شد؟
مائو در دوره پادشاهی سلسله منچو پا به دنیا گذارد. چین در آن دوره اوضاع اسفناکی را تجربه میکرد. فساد تمام ارکان مملکت را در بر گرفته و آن را فشل ساخته بود. فقر و فاقه بیداد میکرد و ضعف و سستی تا بدان جا ریشه دوانده بود که کشور پهناور چین یارای دفاع از خود در برابر کوتولههای سرزمین آفتاب تابان را هم نداشت.
«شانگ شی تونگ» در کتاب «تنها امید چین» میگوید: «از پنجاه سال به این طرف بین تمام کشورها ملت چین تنها ملتی است که خود را به طور اصلاح ناپذیری نادان و بی حس نشان داده است. بیشتر مامورین دولتی و بسیاری از مردم عادی خیلی خودخواه و لاقید هستند و هنوز هم معتقدند که نظم قدیم در زمان پرمخاطره فعلی لازم و کافی است و اینان سرانجام قلمه چرب و نرمی برای بیگانگان میشوند.
بین کارمندان دولت مرد مطلع و بافراستی وجود ندارد. ما آموزگار حقیقی یا هنرمند قابلی نداریم. ما در کشورهای دیگر نماینده نداریم و برای اطفال ما مدرسه به قدر کافی نیست، پس به همین جهت است که ما قادر نیستیم وضع خود را اصلاح کنیم و برای پرورش فکر و استحکام پیکر ما برای ترمیم نواقص ما وسیلهای موجود نیست؛ بنابراین برای چین غیر از اضمحلال و مرگ یا ناامیدی و سختی راهی باقی نیست.»
پس از منچو نیز هرج و مرج سراسر چین را فراگرفت. حکومت «سو نیات سن» سیاستمدار و رهبر انقلابی حکومت چین نیز دولت مستعجل بود و «چیانگ کای شک» زمام امور را در دست گرفت. عقاید چیانگ کای شک با خط مشی سون یات سن مغایرت کامل داشت. وی رویهای بهتر از پادشاهان منچو پیشه نساخت و تنها شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت، اما سودی به حال مردم مسخ شده چین نداشت. وضعیت قاطبه مردم روز به روز رقت انگیزتر میشد.
چشم طمع اروپاییان نیز کار را سختتر میکرد. در این بلبشو داروی اصلاحات کارگر نبود و شفای این تن رنجور وابسته به عمل جراحی بود. آخرین شانس هم با مرد اصلاح طلبی به نام «شانگ یووی» بود که به وسیله یک کشتی انگلیسی در یکی از شبهای سپتامبر 1898 از چین فرار کرد و از دست رفت. چیانگ کای شک روی خوش به کمونیستها نشان نداد و افرادی که جزو حزب کمونیست بودند، فرجامی بهتر از زندان و تبعید نصیبشان نشد. او مائو را نیز به کوههای جنوب چین تبعید کرد. حزب کمونیست چین از رو نرفت و یک ارتش پارتیزانی تشکیل داد. سال 1927 مائو حرکت و جنبش کشاورزان را که خودش باعث و بانی آن بود، در هونان رهبری کرد و عقاید بالقوه اش را بالفعل کرد.
آشنایی مائو با مارکس و انگلس
مائو با مطالعه آراء و عقاید مارکس و انگلس درصدد نهادینه کردن آن در جامعه بحران زده چین بود. به دوستانش گفته بود زندگی پرمخاطرهای در پیش دارد و بایستی آماده مبارزه شود. هر روز صبح مدتی در کوهستان به راهپیمایی اشتغال داشت و خودش را برای تحمل هرگونه سختی و ناراحتی حاضر و حتی در زمستانها با آب سرد استحمام میکرد و بدین ترتیب برای رهبری و ریاست بر جماعت آماده میشد.
مائو عضو انجمن روزنامه نگاران پکن شد و با مجلهای به نام «انتقاد هفتگی» همکاری کرد. پس از چندی عدهای را دور خود جمع کرد و گفت: «من نباید خاک چین را ترک کنم، ولی شما به اروپا بروید؛ به فرانسه، آلمان مسافرت کنید و با تمدن دنیای غرب از نزدیک آشنا شوید. در آن جا بیشتر از این کشور استفاده معنوی خواهید کرد، اما میهن خود را فراموش نکنید. ساعت عمل نزدیک شده و انقلاب به شما احتیاج دارد.»
سال 1949 لحظه موعود بود؛ در این سال مائو تسه تونگ جمهوری خلق چین را با شکست دادن نیروهای چیانگ کای شک بنیان گذاشت. مائو پیش از پایه گذاری جمهوری خلق پیشتر با بسیج صدهزار نفر اقدام به راهپیمایی طولانی کرد. با قدرت گیری حزب ملی گرا، به تدریج حزب کمونیست و چپ گرا از ساختار سیاسی حذف و به انزوا دچار شد.
رقابت دو حزب باعث شکل گیری جنگ داخلی شد و یکی از وقایع مهم آن دوره را رقم زد. واقعهای که به «راهپیمایی طولانی» معروف شد. مائو این راهپیمایی را در نیمه دهه سی میلادی رهبری کرد. به گفته برخی راهپیمایی طولانی از مائو اسطوره ساخت. حدود صد هزار نفر سفری طولانی را آغاز کردند. از کوههای بلند و دشتهای پست گذر کردند و با پای پیاده حدود دوازده هزار و پانصد کیلومتر را در طول یک سال راهپیمایی کردند تا به استان «شان شی» در بخش شمالی چین برسند. از آن جمع حدود سی هزار نفر توانستند به مقصد برسند. راهپیمایی خواب حکام را آشفته کرد و درواقع مائو آن سال سنگ بنای ارتش سرخ را بنیان گذاشت. او در نطقی گفته بود که راه ارتش سرخ تنها راه آزادی است.
مائو در دوران زمامداری اش اقدام به اجرای دو طرح مهم و تاریخ ساز کرد. ابتدا در سال 1958 با هدف تغییر سریع اقتصاد و صنعتی کردن چین، طرح «جهش بزرگ به پیش» را مطرح کرد؛ شعاری پرطمطراق که براساس آن همه زمینهای کشاورزی چنین مصادره و به بیست و شش هزار واحد اشتراکی تقسیم شدند.
در آن سالها که اروپای شرقی در اختیار کمونیست بود، مائو اکثر محصولات زراعی چین را در مقابل دریافت کمکهای نظامی و سیاسی به آن جا صادر میکرد. او همچنین برای کسب وجهه ضداستعماری مواد غذایی و پول به نهضتهای کمونیستی در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین فرستاد. اجرای این طرح که چهار سال طول کشید، قشر فرودست را با چالشی دهشتناک رو به رو ساخت که یک سر آن مرگ بود. حدود سی و هشت میلیون نفر بر اثر قحطی و کمبود مواد غذایی جان خود را از دست دادند.
مائو در سال 1958 در دفاع از طرحش خطاب به کنگره حزب کمویست گفت: «شما نباید از مرگ انسانها در نتیجه خط مشی حزبی بیمی به خود راه دهید، بلکه باید به آن خوشامد بگویید.»
اسطوره یا جنایتکار؟
جانگ چنگ و جان هالیدی در کتاب جنجالی «مائو» تصویری تازه از مائو ترسیم و چهره اسطورهای او را خدشه دار کردند. آورده اند که مائو از سال 1920 تا 1976 جان هفتاد میلیون چینی را گرفت. این تعداد از مجموع قتلهایی که توسط هیتلر و استالین با هم انجام شده، فراتر است. تنها در جنبشی که مائو زیر نام «جهش بزرگ به پیش» به راه انداخت، سی و هشت میلیون نفر در قحطی چهارساله 1958 تا 1961 مردند که بالاترین میزان تلفات انسانی در یک حرکت بود، اما نکته آن است که این هفتاد میلیون نفر در دوران صلح کشته شدند و چین با جایی در جنگ نبود.
پرفسور «فرانک دیکوتر» در کتاب جدید خود «قحطی بزرگ مائو: تاریخ بزرگترین بلای هولناک چین 1958.62» مدعی شده که چهل و پنج میلیون چینی به دلیل سیاستهای نادرست مائو، رهبر چین نوین، بین سالهای 1958 تا 1961 کشته شدند.
دیکوتر میگوید مائو- کسی که رژیم کنونی عکس او را در میدان «تیانان من» نصب کرده و به آن احترام میگذارد- پدر دلسوز مردمانش نبود، بلکه دیکتاتوری قسی القلب بود که کشورش را به آشفتگی کشاند.
قحطی افسارگسیخته آن روزگار چین، مائو را ملزم به عقب نشینی کرد و به واقع «جهش بزرگ به پیش» سرانجامی به جز شکست برای مائو و تباهی برای مردم در بر نداشت. به همین مناسبت بد نیست بدانیم تعداد مرگ و میر در داستان قحطی ایران حد فاصل سالهای 1296 تا 1298، به مراتب فاجعه آمیزتر بود. نفوس ایرانیها نیز در روزگار جنگ جهانی اول، چون برگهای پاییزی رو به خزان نهاد و همانند چین کودکانی ربوده و خورده شدند.
قدوم دوم مائو و همسرش
انقلاب فرهنگی پرولتری، دومین اقدام بزرگ و جنجال برانگیز مائو در چین بود. مائو که توانایی شگرفی در بسیج کردن تودهها داشت و اول بار در دهه سی میلادی به واسطه راهپیمایی طولانی آن را نشان داده بود؛ بار دیگر در سال 1966 با هدف بسیج کردن مردم برای محو ساختن «مسیر سرمایه داری» از ذهن برخی و برقراری «انقلاب فرهنگی پرولتری» برنامهای ارائه داد. انقلاب فرهنگی چین بزرگترین و اساسیترین کشمکش قدرت در حزب کمونیست چین بود و به رهبری همسر مائو «جیانگ چین» برپا شد. هدف اصلی و غایی انقلاب فرهنگی مبارزه با چهار الگوی کهنه و قدیمی عادات، رسوم، فرهنگ و اندیشه قدیم حاکم بر چین بود. امری به غایت مشکل که به مثابه بندبازی میماند که درهای عمیق زیر پا دارد.
طی این برنامه دانشگاهها تعطیل شد و راه زمانی بر نیروهای تازه نفس و طرفدار مائو باز شد که نفس آنان که در دایره و حلقه یاران مائو نمیگنجیدند، به شماره افتاد. شماری از ابنیه فرهنگی و... تخریب شد و تعدادی از معلمان، استادان دانشگاه و روشنفکران مورد اذیت و آزار قرار گرفتند یا زندانی شدند.
طبق برخی گزارشها عدهای در جهنمی که یاران مائو برای شان مهیا کرده بودند، چارهای جز خودکشی نیافتند. از این باب است که پیشتر گفتم شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت.
تازیانه انقلاب بعدی تنها تن امرای سابق را نشانه نگرفته بود، بلکه بسیاری از رهبران حزب کمونیست که رقیبی برای مائو محسوب میشدند و به سیاستهای مائو همچون «جهش بزرگ به پیش» انتقاد داشتند نیز مورد نوازش قرار گرفتند و از حزب تصفیه شدند. مهمترین فرد در میان تصفیه شدگان «لیو شائو چی» بود.
ثمرات این انقلاب در آنچه «موازین نوین سوسیالیستی» نام گرفت، جلوه گر شد؛ ثبت نام کارگران، دهقانان و سربازان در دانشگاه ها، فرستادن جوانان آموزش دیده به روستاها، ایجاد شبکه گستردهای از کلینیکهای پزشکی مجانی یا با هزینه ناچیز و شکل گیری «دکترهای پابرهنه» (پزشکان تعلیم یافته از میان خود دهقانان که در بین خود آنان به سر میبردند) در روستاها و ... از جمله آن ثمرات بود.
این موازین بنا بود سرمایه داری را به قهقرا ببرد و طبقه کارگر قادر به اعمال حاکمیت بر تمام شئوناتش شود.
اقداماتی از این دست با مخالفتهای سختی مواجه شد. «لین پیائو» یکی از آن مخالفها بود. وی وزیر دفاع و کسی بود که از او به عنوان جانشین رسمی مائو یاد میشد. لین پیائو در جایی و تا جایی از انقلاب فرهنگی پشتیبانی کرده بود که میخواست رقبایش را از دور خارج کند و هنگامی که کار گماردن افرادش به مناصب کلیدی به پایان رسید، به پیش بردن خط رویزیونیستی خویش پرداخت.
او از تودهها به عنوان یک نیروی اعمال فشار جهت رسیدن به اهدافش استفاده کرد و هنگامی که به آن دست یافت، در سرکوب آنان نیز تردیدی به خود راه نداد. در پلنوم دوم نهمین کمیته مرکزی حزب کمونیست در چین در سال 1970 افراد لین پیائو دیوانه وار به ستایش نبوغ مائو پرداختند، چرا که میخواستند از او تمثال بی آزاری بسازند و مناصب حساس را از آن خود کنند. به هر روی همواره این احتمال وجود داشت تا از این نمد کلاهی برای خود ببافند. گزینه دیگری را که نمیتوان از نظر دور داشت، آن است که خود دستگاه حاکم قصد داشت قداستی ماورایی بر گرد مائو بکشد، گویی او یکی از شگفتیهای تبار انسانی است.
آثار مرگ استالین
لین پیائو در سپتامبر 1971 به توطئه نظامی مبادرت ورزید. کودتا و این که شخصیت اصلی آن کسی بود که به عنوان جانشین مائو تعیین شده بود، باعث ایجاد تشنج بسیار میان تودههای مردم شد. این امر باعث بی ثباتی به ویژه در درون ارتش شد و نیز به خاطر آن که لین پیائو در رابطه نزدیک با انقلاب فرهنگی قرار داشت، این واقعه موجب بروز تردیدهایی در مورد انقلاب فرهنگی شد.
مرگ استالین در سال 1953 موقعیت مائو به عنوان رهبر کمونیستها را پررنگتر و برجستهتر کرد. چرا که شوروی تحت رهبری خروشچف قرار گرفت. وی هم آوا با استالین نبود و رویهای دیگر در پیش گرفت و تجدیدنظرهایی در حزب کمونیست و سیاستهای مسکو اعلا کرد. سیاستهای خروشچف، شوروی را به الگوی همزیستی مسالمت آمیز سوق میداد و چینیها این سیاست را غیرانقلابی و مماشات طلبانه میدانستند. اختلافات چین و شوروی از اواسط دهه پنجاه میلادی و به واقع پس از مرگ استالین شروع شد و در اوایل دهه شصت میلادی به قطع رابطه انجامید.
افکار مائو مرزهای چین را درنوردید و بسیاری را در اقصی نقاط جهان از جمله در ایران درگیر خود کرد. سازمان مائوئیستی در فلسطین و افغانستان فعال بود. در ایران احزابی همچون سازمان انقلابی حزب توده ایران (رنجبران)، اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران) و سازمان توفان از جمله احزابی بودند که به قرائت کمونیسم از منظر مائو نظر داشتند. البته که احزاب مائوئیست در ایران شکست خوردند. شاید زمانی که مائو گفت تو به روش خود بجنگ و من به شیوه خود میجنگم، منظورش این بود که باید شرایط اجتماعی هر کشور را در نظر گرفت و براساس آن اصول کمونیستی را اجرا کرد؛ کاری که احزاب کمونیست یا از درکش عاجز بودند یا در توانشان نبود.
علت شکست احزاب مائوئیست در ایران به نقل از کتاب «شورشیان آرمانخواه» چنین است: «سازمان انقلابی میخواست تجربه چین را در ایران تکرار کند بدون در نظر گرفتن این که دهقانان ایران، دست کم در عصر جدید، فاقد خصلت انقلابی بودند و اکثر جنبشهای اجتماعی در ایران قرن بیستم در مناطق شهری متمرکز بود.» در مجموع این تفکر در خاورمیانه نتوانست تشکیلات گستردهای ایجاد کند، اما در کامبوج حکومت «خمرهای سرخ» جریانی مائوئیستی بود. در آفریقا نیز جریان موسوم به «اونیتا» در آنگولا به رهبری «جوناس ساویمبی» جریانی مائوئیستی محسوب میشد.
دوست و دشمن مائو
شاید به همان میزانی که مائو هواخواه دارد، به همان اندازه نیز دشمن داشته باشد. مائو در مقام بیان با مائو در مقام علم تفاوتهای ماهوی دارند. در سال 1957 مائو سخنرانی ایراد کرد به نام «بگذارید هزار گل بشکفند» و در آن خواست که ابراز اندیشه آزاد باشد، ولی چند ماه بعد آن گاه که انتقاد به او و حزب بالا گرفت، دستور سرکوب عناصر منحرف را دارد. پرواضح است که مائو را نمیتوان با سوسیالیست هایی، چون روزا لوکزامبورگی که معتقد بود آزادی یعنی آزادی دگراندیشان و لنین یا کارل لیبکنشت مقایسه کرد.
در ایام کنونی بسیارند کسانی که مائو و تفکراتش را به نقد میکشند و او را به بودهها و نبودهها متهم میسازند. «بی فوجیان»، مجری پرطرفدار چینی، آهنگی انتقادی از دوران انقلاب فرهنگی چین خواند. او در این ویدئو مائو تسه تونگ را متهم کرد که باعث شده مردم چین به سوی بدبختی و نکبت رهسپار شوند. پیروان مائو جهش خیره کننده چین را مرهون وی میدانند و مخالفانش مرگ او را زمینه ساز این شتاب میانگارند.
مجتبی مینوی گفته است: «هر ملت و مملکتی دارای بنیان هاست و در زندگی هر قومی اتفاق میافتاد که یک شخص یا چند شخص در عصری از اعصار، جزو بنیانهای آن قوم میشوند.» با همه آنچه گفته شد آیا میتوان ادعا کرد مائو تسه تونگ بنیان جامعه چین است؟