یکی از موقعیتهای استاندارد در کارهای مارتین اسکورسیزی (و البته در تمام سینمای آمریکا) صحنهٔ 2 و نیم دقیقهای در «رفقای خوب» است که گاهی با نام “the Copa shot” شناخته میشود. در یک برداشت بدونتوقف، دوربین در حال حرکت و ثبت تمام جزئیات در مسیر است و به دنبال هنری هیل و عشقش کارن، از ماشین هنری به سمت آشپزخانه و بعد نایتکلاب پرسروصدا پیش میرود و صدای آهنگی از The Crystals به گوش میرسد. برای هنری که عضو جدید گانگسترهاست، ورود به کوپا، دوز خالص و قوی از جادوی مافیاست.
صحنه آغازین «مرد ایرلندی» The Irishman، یادآور صحنهٔ قبلی است که آن را زیر و رو کرده است.
همچنین بخوانید:
دانتون ابی Downton Abbey اکران سینمایی خود را به خوبی به انجام میرساند
بار دیگر، دوربین از راهروها و گوشهها به پایین میرود و صدای یک آهنگ قدیمی از رادیو شنیده میشود؛ آهنگ «In the Still of the Night» از گروه Five Satins. و ما در یک خانه سالمندان هستیم. مسیر از میان دکترها و پرستارها باز میشود. بالاخره توجه ما در یک اتاق تقریبا خالی که با میز و صندلی پر شده ثابت میماند. یک پیرمرد انتظار ما را میکشد. مثل هنری هیل، او هم قرار است داستان همکاریهای مجرمانهاش را برای ما تعریف کند. این یک یادآوری پیچیده است که برخی قسمتهای مهم تاریخی و بسیاری از قتلها را در بر میگیرد.
اما این بار، حال و هوای متفاوتی را تجربه میکنیم؛ حتی اگر برخی چهرهها را بشناسیم، حکایتها (که برخی از آنها خندهدار و برخی ترسناک هستند) حس ناخوشایند پوچی با خود دارند و نوعی اغماض روی آنها سایه انداخته است. مرگ بسیار نزدیک است. سه ساعت و نیم بعدی حسی مانند نفسهای آخر در کورسوی نور دارد. رودریگو پریتو فیلمبردار مسئول تنظیم این نور بوده و حس گذر زمان در دستان تلما شونمیکر تدوینگر بوده است. فیلم «مرد ایرلندی» بسیار طولانی و سیاه است: طولانی مثل رمانی به قلم داستایوفسکی یا درایزر، سیاه مثل نقاشیهای رامبرانت.
مرد ایرلندی که به تماشای داستانش نشستهایم، فرانک شیران نام دارد و رابرت دنیرو نقش او را بازی کرده است. او اطلاعاتی دارد که قبلا برای همه بسیار با اهمیت بوده است؛ اطلاعاتی که میتوانست موجب مرگ او و انسانهای زیاد دیگری شود. در حقیقت، افراد زیادی کشته شدند. یکی از آنها جیمز ریدل هوفا معروف به جیمی بود. او رئیس پیشین اتحادیه بینالمللی برادری تیمسترز بود.
امروز که دیگر اسم جیمی هوفا اهمیت خاصی ندارد، فرانک در حال جواب پس دادن است. چند دهه بعد از جنگ جهانی دوم، زمانی که نیروها و جنایتهای سازمانیافته بسیار قدرتمند بودند، این اسم باعث ایجاد ترس و تحسین در دل سیاستمداران، باجگیرها و کارگران معمولی سرسخت میشد. فرانک دربارهٔ رئیس، دوست و مورد تحتتعقیبش میگوید: “در دهه 50، او مثل الویس (پریسلی) بود، در دهه 60 او حتی از بیتلزها هم معروفتر بود”.
در سال 1975، هوفا غیب شد و برای سالهای متمادی، حدس و گمانهزنیها بر سر تئوری توطئههای وحشیانه مطرح بود و حتی به موضوعی برای مانور دادن استندآپ کمدیها تبدیل شد. دنی دیویتو در این باره در سال 1992 فیلم زندگینامهای «هوفا» به نویسندگی دیوید مامیت و بازی جک نیکلسون در نقش اصلی را ساخت. «مرد ایرلندی» با بازی آل پاچینو در نقش هافا قصد رقابت با آن فیلم یا سعی در تصحیح سوابق تاریخی ندارد.
فرانک شیران واقعی وجود داشت که ادعا میکرد واقعا در مرگ هوفا مشارکت داشته است، هرچند عدهٔ زیادی حرفهای او را باور نمیکنند.
اسکورسیزی روی اقتباسی از کتابی به قلم چارلز برنت به نام «شنیدهام که خانهها را رنگ میکنی» کار کرده است و یکی از برجستهترین فیلمهای دنیای جنایتکاران را ساخته است. هدف مشخص است: این تاریخ آمریکا در چند ده قتل است. برخی غیر قابل درک است و برخی هنوز شعلهور هستند مثل قتل «جو دیوانه» در منهتن. ترور جان اف. کندی را هم به این لیست در کنار ناپدید شدن هوفا اضافه کنید.
اما «مرد ایرلندی» دربارهٔ رویدادهای عمومی و تاریخچهٔ گروههای مافیایی نیست. اشتباه برداشت نکنید: در این فیلم حوادث و اتفاقات کثیف و دیوانهوار و آدمهایی با اسمهای مستعار رنگارنگ و داستانهای حاشیهای زیادی وجود دارد. هر از گاهی فیلم متوقف میشود و یادداشتی از تاریخ و نحوهٔ مرگ شخصیتهای فرعی روی صحنه ظاهر میشود. این اتفاقات پایان فیلم را رقم نمیزنند، اما بخشی از درسی عمیقتر و غمانگیزتر هستند که منجر به مرگ میشوند.
اهمیت دادن به احساسات (و نه واقعیتها) یکی از علاقهمندیهای اسکورسیزی به حساب میآید. مثل فیلمهای دیگرش، «مرد ایرلندی» زمانی را صرف طرحریزی ساختارهای قدرت و کدهای رفتاری که نشان از واقعیتهای خاصی دارند میکند. فرانک که پس از نجات از جنگ جهانی دوم به عنوان راننده کامیون در پنسیلوانیا زندگی میکند، به یکی از سربازهای گروه فیلادلفیا تبدیل میشود و بیش از همه با سردستهٔ مافیای محلی به نام راسل بوفالینو (جو پشی) کار میکند. پسرعموی راسل که وکیل گروه جنایتکاران است، ارتباط میان فرانک با هوفا را شکل میدهد. در طی 20 سال بعد، فرانک از دو رئیسش یعنی Bay of Pigs و Watergate دستور میگیرد.
در لحظههای آرام فیلم است که قدرت ظریف «مرد ایرلندی» واقعا مشخص میشود. پیشروی به زمان جلو تنها به یک مقصد میرسد، اما فیلمها قادر به عقب رفتن در زمان هم هستند. اسکورسیزی موفق شده بازیگران اصلیاش (به خصوص دنیرو) را به صورت دیجیتالی جوانتر کند، و اگرچه برای عادت کردن به این کار به کمی زمان نیاز داریم، ذهنمان زیاد هم درگیر نمیشود.
زمانی که قرار است دنیرو نقش فرانک در دههٔ 40 و 50 زندگیاش را بازی کند، صورتش کمی محو میشود، اما بدن واقعی دنیرو روی این شخصیت مانده که بسیار جلب توجه میکند.
پشی که تقریبا 20 سال گذشته در هیچ فیلمی بازی نکرده، در فیلم «مرد ایرلندی» هویدا شده است. او مهارت و فنی که نشانگر بازیاش بود را از دست داده و تمام توانش را در چشمان غمگین و چهرهٔ دوستداشتنیاش گذاشته است. وقتی او و دنیرو با هم روی صحنه ظاهر میشوند، به قدرت هنر ایمان خواهید آورد.
برای تماشای چنین فیلم بلندی که پایان مطبوعی دارد، حسی از بسته شدن یک دایره را خواهید داشت. این آخرین فیلم اسکورسیزی یا آخرین فیلم دربارهٔ گروه مافیا در دوران شکوفاییشان نیست، اما زمان استراحت آن فرا خواهد رسید. از آنجا که «مرد ایرلندی» به میراث خشن، تلفات آن و مردان سرسخت نگاه میکند و قصد عزاداری دارد، فیلمهای بعدی کار آسانی در پیش ندارند. یادبودها چیزهای پیچیدهای هستند. این یک فیلم بزرگ و استوار و همچنین به طرز شگفتآوری بسیار ظریف و دلپذیر است.
«مرد ایرلندی» از 1 نوامبر در سینماها اکران خواهد شد و از 27 نوامبر روی نتفلیکس قرار خواهد گرفت.
این مقاله برگرفته از نوشتهٔ آ. او. اسکات در سایت nytimes.com است.
جانی اولکسینسکی ؛ نیویورک پست
اسکورسیزی یکی از بهترین کارهایش را ساخته است. فیلم او هیچوقت کسلکننده نیست و «مرد ایرلندی» به صورت غیرمنتظرهای بنمایههای عمیقی از اعضای گروه مافیا را مورد بررسی قرار داده است.
استیون ویتی ؛ اسکرین دیلی
«مرد ایرلندی» مثل کارهای قدیمی اسکورسیزی است که گاهی حرکت مارپیچی دوربین، مونولوگهایی با شکستن دیوار چهارم (مخاطب قرار دادن تماشاچی توسط بازیگر رو به دوربین)، شوخطبعیهای شخصیت باهوش داستان و انفجار احساسات ناگهانی و خشونتهای گاه و بیگاه را در آن میبینیم. نیم ساعت پایانی فیلم زوایای عمیقتری از کارگردان را نمایان میکند ــ لحظاتی از انعکاس، وجدان درد و نگرانی از شانسهای ازدسترفته.
ریچارد لاسون ؛ ونیتیفر
من بسیار تحتتأثیر این فیلم و روشی که اسکورسیزی برای جلب کردن سبکبالی کارهای گذشتهاش دربارهٔ خشونت استفاده کرده، قرار گرفتم. در این فیلم، تاریکی مبارکی به آهستگی تبدیل به جاهطلبی همراه با گناه میشود. چه چیز میتواند تا این حد ایرلندی باشد؟
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
1