روزنامه هفت صبح - محبوبه قوام: مخاطبان ادبیات داستانی، اوایل دهه هشتاد بود که با نام مصطفی مستور آشنا شدند؛ «روی ماه خداوند را ببوس» در همان سالها به چاپ رسید و تا همین امروز هم بارها تجدید چاپ شده.
اقبال نویسنده در واقع در گرو این رمان بود که بعدها ادامه پیدا کرد و کار به جایی رسید که هیچ کدام از آثار این نویسنده در چاپ اول نمیماندند. درباره دلایل استقبال مخاطبان از آثار او موارد زیادی را مطرح کردهاند.
به هر حال مستور، گنجی از مخاطب را هدف گرفته بود که شاید نویسندگان دیگر کمتر به آنها توجه نشان میدادند؛ جوانهایی با اعتقاداتی که همچنان درصدد معنا کردن دوباره این باورها در نسل خود بودند.
مستور برای این گروه از مخاطب همواره در کتابهایش پرسشهایی داشت که آنها را همراه میکرد. چون خوانندگان هم دقیقاً به این پرسشها رسیده بودند و دوست داشتند اثری که میخوانند آینهای از سؤالات و دغدغههای شان باشد. برای همین هم تکنیک، زبانآوری و دیگر مسائل فرمی ادبیات داستانی برای مستور در اولویت نبود.
گاهی یک شخصیت عملاً دغدغههای نویسنده را به زبان میآورد و شخصیت دیگر در پی پاسخگویی بر میآمد. از این نوع مکالمات در آثار مستور فراوان بودند و برای همین هم مخاطبان حرفهای را کمتر همراه میکرد.
قصهگویی در واقع در آثار مستور همراه بود با ریزش تفکرات نویسنده. این تودهباورها گاهی چنان فضای کار را تحت سیطره قرار میدهد که گویی نویسنده دیگر علاقه چندانی به شخصیتهای خود ندارد. بلکه صرفاً از آنها استفاده کرده تا آراء و نظرات خودش را دنبال کند.
درست است که نویسندگان به هر حال در بسیاری از موارد، رمان و ادبیات داستانی را بستری برای بیان نظرات خود میدانند، اما مرزهای باریک ارائه نظرات اگر مراعات نشود، گاهی رمان و داستان تبدیل به مقاله و رساله میشود.
برای همین گاهی زمان خواندن آثار مستور احساس میکنید که در حال مطالعه نوعی رساله هستید که نویسنده تلاش دارد با ساختن فضایی داستانی مطالب آن را عنوان کند.
این نگرش به ادبیات داستانی باعث شده سه طیف مخاطب در مقابل آثار مستور وجود داشته باشند. طیف اول کسانی هستند که طبیعتاً این رویکرد را میپسندد. به این گروه تا حدودی هم میشود حق داد.
به هر حال در ادبیات داستانی ایران کمتر کسانی با نوع قصهگویی مستور سراغ باورها و اعتقادات و دغدغه آنها رفتهاند؛ جماعتی که سوالاتی دارند و گروهی از داستاننویسان در دغدغههای آنها مشترکاتی ندارند.
این گروه که در یکی از مهمترین قالبهای نوین یعنی رمان و ادبیات داستانی دنبال دغدغههای خود میگردند، طبیعتاً به آثار مستور نزدیک میشوند. طیف دوم، اما کسانی هستند که اشتراکاتی با این نوع دغدغهها ندارند و طبیعتاً آثار مستور را نمیپسندند.
اما طیف سوم، گروهی هستند که در آثار مستور ظرافتهای لازم در قصهگویی، شخصیتپردازی، فضاسازی، دیالوگنویسی و دیگر مؤلفههای ادبیات داستانی را پیدا نمیکنند. برای چنین گروهی هم شاید مطالعه آثار مستور جالب نباشد.
با این مقدمه تازهترین اثر مستور ممکن است نسبت به آثار دیگر نوآوریهایی داشته باشد، اما باز به اختلالاتی دچار است که در ادامه تلاش کردهایم به آنها بپردازیم. آنچه در ادامه میخوانید در واقع نقد "معسومیت" نیست، بلکه مرور برخی مواردی است که عدهای به آن اشاره کردهاند و خوانندگان هم در شبکههای اجتماعی درباره آن حرف زدهاند.
در مجموع هم به نظر میرسد که صحبتها و گلایههایشان بیپشتوانه نباشد چرا که منطق روایی مشخصی پشت آنچه مستور به آن توسل کرده، نیست.
معصومیتی که تبدیل به معسومیت شد؟
"معسومیت" مصطفی مستور اواخر شهریورماه،امسال به چاپ رسید و در همان هفته اول هم چاپ نخستش تمام شد. جالب اینجاست بدانید که چاپ اول این رمان در چهار هزار نسخه از سوی نشر مرکز عرضه شده بود. تیراژی که در اوضاع نامناسب کتاب و در شرایط فعلی، فوقالعاده به نظر میرسد.
ناشر البته در چاپ بعدی محتاطتر عمل کرده و تیراژ را به دو هزار نسخه رسانده، اما مهم اینجاست که همان دو هزار نسخه به یک هفته هم نرسید و فوراً تمام شد. دور از ذهن هم نبود. به هر حال مستور همچنان در ادبیات داستانی ایران طرفدارانی دارد که صف طویل خرید کتابش در دو سال گذشته نشان میداد که علاقهمندانش، پیگیر آثارش هستند.
با اینحال چند نکته انتقادی درباره این رمان پرفروش وجود دارد که بد نیست درباره آنها بدانید. به همین دلیل این نوشته برای کسانی که رمان را نخواندهاند، توصیه نمیشود.
اول. غلطهای املایی بیدلیل
"بیشتر وقتها دستهام بیخودی شروع میکنند به درد گرفتن. بهخسوس نصف شبها. " (ص 11)
"به زودی همهمون بهت ملهق میشیم" (ص 13)
"این شغل با تراوت زنانه سازگاری نداشت" (ص 14)
"به نظر من که منطقش بینقس بود" (ص 14)
"اینجا بود که چیزی مثل الحام شاعرانه ختور کرد تو کلهم" (ص 17)
- الحام به جای الهام و ختور به جای خطور
رمان جدید مصطفی مستور با زبانی محاورهای آغاز میشود و غلطهایی تعمدی که نوعی منطق سردستی هم البته برای آنها تراشیده شده! منطق نویسنده هم این است که راوی او فقط 10 کلاس درس خوانده و عاشق نوشتن است، اما املای خوبی ندارد!
"با اینکه فقط 10 کلاس درس خوندم و املام اصلاً خوب نیست، عاشق نوشتنم. " در واقع نوعی سادهانگاری مخاطب در این جملات به چشم میخورد که شاید برای کسانی که دانشی اندک از ادبیات داستانی داشته باشند، شگفتانگیز باشد. والا که علاقهمندان حرفهای رمان میدانند این نوع استفاده از زبان محاوره، دلایلی میخواهد که در رمان جدید مستور وجود ندارد.
نویسنده در واقع صرفاً به این جهت که این نوع نوشتن را "بامزه" پنداشته، رمانش را پر کرده از غلطهای املایی که هیچ توجیهی ندارد. واقعاً این دلیل که راوی ما فقط تا کلاس دهم درس خوانده باشد، برای این نوع نگارش کافی است؟ بعد هم اینکه به این شکل ضعیف و دم دستی دلیل غلط نویسی را در دهان راوی بچپانیم!
دست نویسنده البته چنان از لای متن بیرون زده که همان ابتدا میفهمیم، مستور میخواهد راوی این بخش را شبیه خودش کند؛ نویسندهای که البته این بار دانش لازم را ندارد و ناچار غلط مینویسد. چرا؟ شاید به این دلیل که صرفا بگوییم: "وااا! عجب خلاقیتی! "
"تنها چیزی که باعس میشد با علاقه کار کنم این بود که اگه نمینوشتم باید برمیگشتم سراغ ماشینشویی. " (ص 25)
"قانون میگه مردم باید بابت مسرف برق پول بدن" (ص 27)
"قاضی حدس میزنه بابام پدر دختر رو به تمع انداخته بود" (ص 31)
"اواخر بهار سه سال پیش بود و ما تازه ضبت یه نمایشنامه رو تموم کرده بودیم و داشتیم تو دفتر اردلان سیگار میکشیدیم. " (ص 58)
دوم. شخصیتپردازی اشتباه
میدانید مشکل اینجور خلاقیتها چیست؟ پایههایی که برای شخصیت ساخته میشود، چنان سست است که اصلا باید عنوان "نوآوری" را برای اینگونه نوشتار رها کرد. واقعیت این است که مستور در رمان جدیدش چندان علاقهای به شخصیتپردازی ندارد.
بیشتر دوست دارد یک راوی کتابخوان با سواد اندک در نوشتن (!) را در کتابش جا بدهد. چرا؟ تا از این طریق هم به غلط بازیهای زبانیاش مجال جولان بدهد و هم اینکه جهان فکریاش را برای چنین شخصیتی قالب بگیرد. در حالی که به نظر میرسد سورنا را از سر گشادش گرفته است.
این شخصیت است که باید زبان و طرح داستانی را جلو ببرد نه اینکه از قبل طرحی بتراشیم و زبانی بسازیم و بعد دنبال شخصیتی بگردیم که به اینها بیاید! به آخرین نمونهای که آوردیم دقت کنید. راوی برای رادیو نمایشنامه مینویسد، اما هنوز نمیداند که ضبط را با "ت" نمینویسند!
گویی نویسنده اصلاً در ایران زندگی نمیکند و با سازوکارهای نوشتن برای رادیو آشنا نیست. این راوی تازه «جنایت و مکافات» هم خوانده و به هرحال اهل مطالعه هم هست! برای همین غیر از سادهلوحپنداری خواننده یا خوشمزگی نویسنده، چه دلیل دیگری برای چنین به اصطلاح نوآوریهایی وجود دارد؟
جالب اینجاست بدانید که راوی به جهت عشق پدرش به سینما، فیلمهای زیادی هم دیده که البته رد پای آنها را در روایتش نمیبینیم! اکثر مثالهایی که مستور در دهان راویاش میگذارد، مثالهای معروف تاریخ سینما هستند تا دست نویسنده در این ندانمکاری راوی رو نشود.
هر چند چنانچه پیش از این گفتیم، دست نویسنده که هیچ، چهره نویسنده کاملاً از بین صفحات بیرون زده و نیازی به این ترفندها نیست. صفحات رمان جلو میروند و ما چیز خاصی هم از این همه فیلمبینی راوی نمیبینیم.
مستور در یکی از سخنرانیهایش میگوید: «خوانندههای من یا به ادبیات نرسیدهاند، یا از ادبیات عبور کردهاند. یعنی کسانی که نوشتههای مرا میخوانند، در اثر خواندن یک اثر ادبی با من ارتباط نمیگیرند، بلکه بیشتر مشترکات ذهنی و روحی داریم.» البته این نکته دستکم تا بخش اول آن درست به نظر نمیرسد.
چون آنها که به ادبیات نرسیدهاند، ممکن است چنین نوشتههایی را خلاقانه یا فوقالعاده لذتبخش بدانند، اما اینکه کسانی از ادبیات گذشته باشند و با چنین رمانی ارتباط برقرار کنند، بسیار بعید است. کما اینکه در سالهای اخیر هم از چهرههای بزرگ داستاننویسی ایران کمتر کسی مهر تأیید به آثار مستور زده و از خواندنشان لذت برده است.
مطمئنا خواندن چنین جملاتی برای علاقهمندان آثار مستور گران میآید، اما واقعیت این است که این نوع نگاه و نگارش در ادبیات ماندگار نخواهد بود. مستور هم به شیوه پرفروشهای دهههای گذشته میآید و میرود.
آنچه میماند ادبیاتی است که پشت آن، استحکام و منطق روایی بههمراه تفکر و جهانبینی ویژه نویسنده نهفته باشد نه دست دراز کردن به سمت شیوههای خلاقنما برای نشان دادن جلوههای نویسندگی!