در میان فیلمسازان نسل جدید سینمای ایران، کمتر کارگردانی پیدا میشود که تکلیفش با خودش و سینمایش روشن باشد. فیلمسازی که نه به جریان روز کار داشته باشد و نه تلاش کند فیلم جشنوارهای بسازد. بهرام توکلی کارگردان «پرسه در مه» A Walk in the Fog دقیقاً چنین فیلمسازی است. او در هیچ قسمت از دوره کاری نسبتاً کوتاهش، گرایشی به واقعگرایی اجتماعی نداشته است. آثارش تلختر از آناند که در جشنوارههای داخلی بدرخشند و نگاهش برای آنکه ورای مرزها رود هم کمی عجیبوغریب است.
همچنین بخوانید:
آشغالهای دوستداشتنی – ایران خانم و فرزندانش
توکلی همیشه راه خودش را رفته است، از آن زمانی که با «پابرهنه در بهشت» شگفتیساز شد، تا این اواخر که «تختی» و «تنگه ابوقریب» را ساخت. همه آثار توکلی، با امضای شخصی او متمایز میشوند و این تنها نکتهای است که انگار توکلی همیشه در سینمایش به آن اصرار داشته است.
قهرمانهای او، از جنس نابغههای دیوانه، انسانهای طردشده و موجودات خیالبافی هستند که هیچ شباهتی به قهرمان ندارند. اساساً، توکلی، بیش از آنکه قهرمان بیافریند، ضدقهرمان میآفریند. آدمهایی که روی مرز باریک خوب و بد بودن قدم میزنند و گاهی به اینسو سر میزنند و گاهی به آنسو. «پرسه در مه»، دومین فیلم بهرام توکلی هم با قهرمان عجیبش، آشکارا در جهانی داستانی او جای میگیرد.
یک راوی غیرقابلاعتماد
ارائه تعریف و یا خلاصهای از «پرسه در مه» کار دشواری است. فیلم با تصویری از امین (شهاب حسینی) شروع میشود که روی تخت بیمارستان خوابیده است. در همین حال، صدای او روایت را شروع میکند. اما راوی در کما است. امین قصهای که او را به این تخت رسانده است را تعریف میکند. یا قصهای که ممکن بود اتفاق افتاده باشد، اگر همهچیز آنگونه که ذهن داستانگوی او خواسته بود پیش رفته بود.
روایت امین نه ترتیب زمانی دارد و نه منطق. او از دختری که در کودکی میشناخته میگوید و اینکه اگر این دختر بزرگشده بود و با امین ازدواج میکرد چه اتفاقی میافتاد. امین همچنان در کما است و مخاطب قصهای را میشوند که هرلحظه راوی به او یادآوری میکند واقعی نیست و میتوانست بهگونهای دیگر اتفاق بیفتد، یا اصلاً اتفاق نیفتد.
نکته برجسته «پرسه در مه» در روایت پیچیده آن نهفته است. توکلی از اولین پلانِ اولین سکانس، به بیننده میگوید به هیچچیز نباید اعتماد کند.
توکلی، از طریق کاراکتری که در کما است، مرز میان خیال و واقعیت را میشکند. همهچیز در روایت او مانند مه میماند، چیزی که هست اما نمیتوان آن را لمس کرد. و توکلی بیننده را میان این مه غلیظ، سردرگم میکند. بااینکه دائماً به بینندهاش یادآوری میکند که همهچیز زاییده تخیل امین است، اما قصه و جزئیات آن آنقدر واقعی است که مخاطب نمیداند قصه امین را باور کند، یا انکارش را. و این دقیقاً چیزی است که توکلی با فیلمنامه «پرسه در مه» به دنبال آن بوده است. دعوت از بیننده برای گمشدن در وادی تردید.
قصهگویی در فضای ذهنی
«پرسه در مه» تلاش توکلی است برای قصهگویی در فضای ذهنی. دنیای سوبژکتیو «پرسه در مه» و فضای سورئال آن، چیزی است که بعدها در آثار دیگر توکلی کامل میشود و به کمال میرسد.عدم قطعیت، تاروپود «پرسه در مه» را میسازد. عدم قطعیتی که با چاشنی مرگ، مانند دیگر آثار توکلی رمزآلود، هوسانگیز و رعبآور به نظر میرسد.
اینکه امین در آستانه جنون قرار دارد، در کنار عدم قطعیت در روایت، «پرسه در مه» را به یک اثر کاملاً تجربی تبدیل کرده است. یک اثر تجربی که نهتنها در روایت، خرق عادت میکند که در فرم هم، چنین رویهای در پیش میگیرد. استفاده توکلی از موسیقی و عنصر صدا، در کنار روایت، جسورانه اما هدفمند است.
بینندهای که دائم درباره صدای سوت ذهن امیر میشنود، با تصاویری روبروست که پسزمینه همه آنها، حتی زمانی که موسیقی تصاویر را همراه میکند، یکصدای زیر آزاردهنده مانند سوت است. سوتی که در بعضی سکانسها اوج میگیرد و کل دستگاه شنوایی بیننده را درگیر میکند. تأثیر این نوع صداگذاری، این است که بیننده ناخودآگاه، بهجای امین قرار میگیرد و این کاراکتر عصبی، پرخاشگر و مغرور را درک میکند.
درهم کوبیدن ساختارها
کاری که توکلی در «پرسه در مه» انجام میدهد ، قصهگویی نیست. او قصه و ساختار روایت را در هم میشکند و تمام عناصر دراماتیک را دگرگون میکند. کاری که بعدها در آثار بعدیاش و بهویژه «آسمان زرد کمعمق» هم انجام میدهد.چیزی که درنهایت توکلی میسازد، شبیه یک فیلم سینمایی قصهگو نیست، اما این بدان معنی نیست که «پرسه در مه» از حیث سینمایی بودن چیزی کم دارد.
توکلی در فرم و محتوا، به یک اندازه بیننده را اذیت میکند. او بهجای آنکه سعی کند، بیننده را با ریتم درگیر و همراه کند، او را در فضای مریض ذهن امین حبس میکند و با دنیای سورئال و آشفته فیلمش، بیننده را متقاعد میسازد که راه فراری ندارد، همانگونه امین در این وضعیت گیر افتاده است.
توکلی ازاینجهت میتواند، اینچنین استادانه تمام ساختارهای کلاسیک را به هم بریزد و آفریدهای نوپدید بیاورد که سینمای کلاسیک را میشناسد و به قوانین آن مسلط است. همانگونه که در «تنگه ابوقریب» نشان میدهد چگونه میتواند فیلمی بهغایت قصهگو را با پایبندی کامل به همه قوانین این سبک به تصویر درآورد.
حدیث نفس فیلمساز
«پرسه در مه» اما با همه عدم قطعیتی که در روایتش تزریقشده است، حدیث نفس فیلمساز است. تلاش امین برای خلق، ساختن و نواختن، ناتوانی او و مسیر خودویرانگری که در پیشگرفته است، انگار از رنج شخصی فیلمساز میآید. انگار «پرسه در مه» همان آهنگی است که گاهگاه به سراغ امین میآید اما او از ورای صدای سوتی که در گوشش پیچیده و یکدم قطع نمیشود، نمیتواند آن را بنوازد یا روی کاغذ بیاورد.
«پرسه در مه» در تمام پلانهایش، در تمام عصبیت شخصیت اصلیاش، خروش فیلمساز است از ناتوانیاش در بیان آنچه در ذهن دارد. آنچه میداند میتواند شاهکاری جاودانه باشد اما لجوجانه از شکل پذیرفتن و عینیت یافتن میپرهیزد. دقیقاً به همین دلیل هم هست که «پرسه در مه» و کاراکتر اصلی آن، بر سر ذهنیت و عینیت، جهان واقعی و خیال و جنون و عقل درگیرند. «پرسه در مه» سفر بیننده به ذهن آشفته فیلمساز است که در شخصیت امین جان میگیرد. «پرسه در مه» شخصیترین اثر توکلی است که گرچه در مقایسه با آثار متأخر او به پختگی نرسیده است، اما بیشتر از همه آثار او، تصویرش را بازتاب میدهد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
110