مقدمه
«سیره» در زبان عربی، از مادۀ «سِیر» است؛ یعنی: حرکت، رفتن و راه رفتن؛ و «سیره» یعنی: نوع راه رفتن. آنچه مهم است شناخت سبک رفتار پیامبر رحمت است. سیره نویسانی که رفتار پیامبر اکرم(ص) را نوشته اند در واقع، کتاب سِیر نگاشته اند، نه سیره؛ زیرا سبک و روش ایشان را در رفتار تبیین نکرده اند (مطهری، 1380، ص47). به تعبیر روشنتر، سیرۀ پیامبر اکرم(ص) یعنی روشی که پیغمبر در عمل و در روش، برای اهداف متعالی خودش به کار می برد. هرچند مدارا و نرمش به عنوان یک اصل ارزشی قرآنی در زندگی سیاسی و اجتماعی از جایگاه والایی برخوردار است؛ اما نمی توان از منشأ آن، که یکی از اصلیترین عناصر برنامۀ عملی ایشان است، غافل بود. در سیرۀ ایشان، گونههای متفاوتی از محبت و شفقت ظهور نموده که ریشه در طینت و خلقت نیکوی ایشان دارد؛ «إنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» (قلم: 4). غالباً در نوشتهها بیشتر بر نقش مدارا با دشمنان تأکید میشود، اما نوشتار پیش رو به سیره و عملی و انواع رفتار محبتآمیز پیامبر اکرم(ص) با مخالفان همت توجه دارد. در واقع، نقش تألیف قلوب و انواع آن در برخوردهای اجتماعی با مخالفان، موضوع اصلی نوشتار حاضر است؛ زیرا نه تنها تحلیل و بررسی گونههای تألیف قلوب در سیرۀ نبوی امری ضروری است، بلکه پی جویی راه و روش تحلیل سیرۀ سیاسی ایشان در حال حاضر، از اهمیتی دو چندان برخوردار است. ازاین رو، مقالۀ حاضر درصدد کشف برخی از ابعاد آن برآمده است.
ضرورت بحث زمانی آشکار میشود که می بینیم امروزه سیرۀ آن رسول مهربانی از تیغ اتهام خشونت رسانهها و نوشتههای غربی در امان نیست؛ «یریدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِم» (صف: 8). تحقیق حاضر به بازکاوی مختصری از جنبه های سیرۀ اجتماعی محبت آمیز پیامبر اکرم(ص) و تبیین نظری گونههای برخورد ایشان با مخالفان خود پرداخته است.
حیات انسانی سرشار از واقعیت های تلخ و شیرین است. از جمله پدیده های ناگوار و شوم زندگی انسان ها «دشمنی» بین آنهاست. گروههایی در طول زندگی و به حکم ضرورت در برابر انسان قرار می گیرند و بخشی از عمر و گاهی سراسر زندگی انسان را به خود مشغول می کنند. این کسانی هستند که با انسان دشمنی و مخالفت میکنند، و گاهی این دشمنی سیر عادی زندگی را درهم می شکند و انسان را از مهمات زندگی بازمیدارد. دشمنی در زندگی اجتماعی انسان، گرچه اصالت ندارد، اما واقعیت دارد. در این میان، دولتها، مکتبها و نحلههای گوناگون برای اصلاح این امر، سازوکارهای متفاوتی را به منصۀ ظهور رسانده اند. بی شک، رحمت در پرتو یک زندگی مسالمت آمیز بشری نتایج مطلوبی به ارمغان میآورد. پیامبر اکرم(ص) در برخورد انسانی و تألیف قلوب دیگران گوی سبقت را از همگان ربوده است. این حسن سلوک و رفتار پیامبر مهربانی(ص) با مخالفان از جمله کفار و منکران، زبانزد خاص و عام است. با توجه به اهمیت این موضوع، در این مقاله، گونههای تألیف قلوب پیامبر اکرم(ص) در زمینۀ همزیستی محبت آمیز با پیروان ادیان و نحلههای دیگر بررسی شده است.
به یقین، همۀ ادیان آسمانی و پیامبران الهی مروج محبت و منجی بشریت و منادی صلح، امنیت و رفتار محبت آمیز نسبت به پیروان دیگر مذاهب هستند. ولی پیروان ادیان دیگر ازیک سو، با گذشت زمان و در اثر دوری از رهبری اولیای خدا، به تدریج دچار انحرافاتی شده و گاه تحت تأثیر ملل دیگر، منکر زندگی مسالمت آمیز با پیروان دیگر مذاهب شده اند؛ و از سوی دیگر، همۀ ادیان ابراهیمی، هم از رحمت برخوردار بوده اند و هم از جلوه های شدت و غلظت. از نگاه آخر، تنوع گونههای تألیف قلوب خاتم پیامبران نسبت به انبیای گذشته قابل مقایسه نیست و هر کس با مطالعۀ کتب مقدس و سیرۀ انبیای الهی، به این نکته اذعان خواهد کرد. این مقاله به طورکلی، انواع گونههای تألیف قلوب پیامبر اکرم(ص) نسبت به افراد مخالف را بررسی کرده و اثرات تحول حاصل از عملکرد آن حضرت را در رفتار آنان واکاوی نموده است.
مفهوم «تألیف قلوب مخالفان»
مراد از «تألیف قلوب مخالفان» در لغت: مؤلفة القلوب این عبارات است که «الًفتَ بینَهم تالیفاً...؛ الفت دادی بین آنها الفتی»؛ یعنی تفرقه بین آنها را از بین بردی و «الًفتَ الشی تالیفا...؛ چیزی را الفت دادی.»(ابن منظور،ج9ص10) بنابراین در لغت به معنای پیوند دادن بین دل ها و جمع کردن آنهاست. در اصطلاح: به کفاری اطلاق می شود که با اختصاص بخشی از زکات به ایشان، دل های ایشان، جلب و به اسلام متمایل می شود و یا در جهاد یا دفاع، مسلمانان را همراهی می کنند. همچنین به «ضعفاء العقول» از مسلمانان (کسانی که از نظر عقلی کاستی دارند) «مؤلفة القلوب» اطلاق می شود و به آنها نیز اموالی می پردازند تا اعتقاد یا رغبتشان برای همراهی مسلمانان در جهاد و دفاع، تقویت شود. (حر عاملی، ج16، ص473؛ طباطبایی یزدی، ج2، ص30) البته در این که آیا تألیف قلوب تنها به کفار اختصاص دارد و یا شامل مسلمانان میشود همان گونه که در غایة القصوی آمده است، اختلاف وجود دارد(همان). در این مقاله انواع گونههای تالیف قلوب مخالفان از مرز مالی به انواع دیگر جلوههای محبت آمیز توسعه داده شده است از جمله هدیه، عیادت، ازدواج، واگذاری سمت، ارشاد و. ..
خلاصه آنکه مراد از «تألیف قلوب به مخالفان» در اسلام در این نوشتار، رحمت و تعطف به مخالفان است که اثرش در احسان به او خود را نشان میدهد. به عبارت دیگر، تألیف قلوب مخالفان، یک نوع محبت شأنی است؛ زیرا هدف عمدۀ دین مقدس اسلام هدایت عموم بشر به مسیر مستقیم و بازداشتن از طریق شقاوت و هلاکت است. پس ثمرۀ تألیف قلوب مخالفان در ضمن رحمت، احسان به آنها خواهد بود که آیات و روایات بر آن تأکید کرده اند. بیان شریف امیرمؤمنان علی در نهجالبلاغه «و أشعر قلبک الرّحمة للرّعیة و المحبّة لهم و اللّطف بهم...» (نهج البلاغه، بی تا، ص 426؛ بحرانی، 1363، ج 5، ص136؛ ابن ابیالحدید، 1337ق، ج17، ص30). به همین معناست: دلت را برای رعیت، کانون رحمت، محبت و لطف ساز، و با آنان با مدارا رفتار کن. با وجود آیات قرآن (ممتحنه: 9) و روایات مزبور جای شکی باقی نمیماند که مراد از «محبت»، رحمت است که ثمرۀ آن احسان و نیکی به مخالف است.
3. مفهوم «مخالف»، مفهوم روشنی است؛ اما غالباً وضوح شیء موجب خفای آن می شود (مصباح، 1388، ج 2، ص 267). در پاسخ این سؤال که «مخالف کیست؟» بهترین وسیله برای شناخت انواع آن، مراجعه به قرآن کریم است که انواع مخالفان را در آیات نورانی خود، معرفی کرده است.
مخالف انسان یا درونی است، مانند نفس یا بیرونی. قسم دوم، یا از جنس غیرانسان است یا انسان. برای قسم اول، راهکارهای مقابله و حفظ و دفع آن در آیات، روایات و کتب اخلاقی و تفاسیر آمده است. ازاین رو، بنا نداریم به آن بپردازیم. اما قسم دوم «مخالف بیرونی انسانی»، خود به دو دسته تقسیم میشود: 1. کسانی که انسان آنها را مخالف به حساب نمیآورد (مانند: برخی همسران و فرزندان؛ خصومتهای شخصی با افراد دیگر). 2. انسان با ارتکازی که دارد، وجداناً آنها را مخالف می شمرد؛ مانند کفار، مشرکان، اهلکتاب و منافقان.
«مخالف بیرونی انسانی» را از جهت دیگری نیز میتوان تقسیم بندی کرد: 1. شخصی؛ 2. غیرشخصی (مذهبی). قسم اول مقصود و مراد ما نیست و توصیۀ اولیای دین هم مدارا کردن با آنهاست. اما وجهۀ همت ما بررسی تألیف قلوب مخالفان غیرشخصی (دینی) است. مخالف دینی، یا محارب است که باید با ادبیات خودش با او برخورد کرد، یا غیرمحارب است که مراد ما از «تألیف قلوب مخالفان» همین قسم اخیر است. ازاین رو، انواع تألیف قلوب را که در سیرۀ رسول خدا(ص) نسبت به آنان شده است، برمیشماریم:
1. رعایت مقام و جایگاه
تاریخ مخالفانی را به ما معرفی می کند که برای حفظ جانشان اسلام اختیار کردند، اما همچنان مخالفت شان را با اسلام کنار نگذاشتند. رسول اکرم هم برای حفظ جایگاهشان و احترام به ایشان، از باب تألیف قلوب، برخی مسئولیتها به آنان سپردند که در ذیل، با نمونه هایی از آنها آشنا می شویم:
الف. جماعتی از مردم هوازن و ثقیف به اتفاق مالک بن عوف از مصاف حنین گریخته، به طایف فرار کردند، و از ترس تکتاز لشکر اسلام، حصار شهر را محکم کرده، آذوقۀ یک ساله را ذخیره نمودند. چون این خبر به رسول اکرم رسید، ابوسفیان بن حرب را احضار کردند و گفتند: برای سفر طایف آماده باش و مقدمات فتح قلعۀ مردم هوازن و ثقیف را مهیا کن. همچنین فرمان دادند تا گروهی از طایفههای هذیل و اعراب ملازم خدمت ابوسفیان شوند. ابوسفیان راه طایف را در پیش گرفت و طی طریق کرد تا در کنار طایف اردو زد. پهلوانان هوازن و ثقیف از قلعه بیرون آمدند و سپاه ابوسفیان را درهم شکستند. ابوسفیان شتابزده نزد حضرت رسول (ص) آمد و عرض کرد: جماعتی را که همراه من فرستادی توان آن را ندارند که با آنها بتوان آب از چاه کشید، چه رسد به اینکه به جنگ بروند. پیامبر اکرم پاسخی ندادند و بی درنگ خود آهنگ طایف کردند (مفید، 1413 ق، ج1، ص151؛ سپهر، 1380، ج2، ص1368).
ب. مالک بن عوف، فرمانده شکست خوردۀ هوازن در جنگ حنین، خانواده اش به اسارت مسلمانان درآمد. رسول خدا(ص) همیشه می فرمودند: «بزرگان هر قومی را که ذلیل شده اند، محترم بشمارید؛ زیرا مرد به وسیلۀ احترام به فرزندان و خانواده اش مورد اکرام قرار می گیرد». بدین روی، دستور دادند که خانوادۀ مالک را نزد ام عبداللّه، دختر ابی امیه بفرستند و اموال او را کنار گذاشتند و آن را تقسیم نکردند. وقتی هیأت هوازن نزد آن حضرت آمد، از آنها دربارۀ مالک پرسیدند. گفتند: ای رسول خدا، او به طائف فرار کرده است. فرمودند: اگر اسلام بیاورد، اموال و خانواده اش به او بازگردانده می شود و علاوه براین، صد شتر به وی هدیه می کنم! پس از آنکه هیأت بازگشت و این خبر به مالک رسید، در جعرانه، رسول خدا(ص) را ملاقات کرد و به دست ایشان ایمان آورد و آن حضرت صد شتر به وی هدیه کردند و دستور دادند که اموال و خانواده اش را به وی بازگردانند. سپس پرچمی برای او بستند و او را فرماندۀ اسلمی هایی از طوایف نصر، فهم، ثماله و سلمه کردند که مسلمان شده بودند و در اطراف طائف زندگی می کردند (واقدی، 1409ق، ج2، ص954؛ ابن اسحاق، 1410ق، ج4، ص133-134).
2. عیادت
الف. در حدیث صحیحی آمده است که پیغمبر از یک یهودی که همسایه اش بود، عیادت کردند و اصحاب را هم با خود بردند و احوال او را پرسیدند و اسلام بر او عرضه نمودند، تا آنجا که پدر شخص بیمار بدو گفت: «پسرم، شهادتین را بگو» و او گفت. پیغمبراکرم نیز خدا را شکر گزاردند که جانی را از آتش رهانیدند (کوفی، 1409ق، ج6، ص314؛ طبرسی، 1370، ص 359). در گزارش دیگری آمده است که آن نومسلمان درگذشت و پیغمبر به دست خود، او را غسل و کفن و حنوط کردند (طبرسی، 1370، ص 359).
ب. عبدالله بن اُبَی ریاست منافقان مدینه را به عهده داشت. او پس از بازگشت رسول خدا(ص) از تبوک در دهۀ سوم ماه شوال، به سختی بیمار شد و در مسیر مرگ قرار گرفت. فرزندش مؤمنی صادق و مورد محبت پیامبر(ص) و مسلمانان بود. او از پیامبر خدا (ص) درخواست کرد تا از پدرش عیادت کند تا مبادا به خاطر عیادت نکردن پیامبر(ص) از پدرش، به منزلت و مرتبۀ خانوادگیاش زیان برسد. پیامبر اکرم(ص) حفظ منزلت آن پسر را، که از مؤمنان حقیقی بود، لازم شمردند و برای عیادت، بر بالین پدرش حاضر شدند. حضرت با کمال محبت و از روی دل سوزی به عبدالله بن ابی فرمودند: هرقدر تو را از دوستی و رابطه با یهودیان معاند منع کردم، نپذیرفتی؛ آیا اکنون وقت آن رسیده که ریشۀ مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحۀ دل برکنی، یا میخواهی بر همان عقیده باطل بمانی؟ در پاسخ پیامبر(ص) گفت: اکنون وقت سرزنش و ملامت من نیست. اینک من در ورطۀ مرگ قرار دارم. از شما میخواهم که بر من نماز بگزاری و پیراهنت را به من عطا کنی تا مرا با آن دفن کنند. پیامبر اعظم با کمال بزرگواری و کرامت، از دو پیراهنی که به تن داشتند پیراهن زبرین را به او عطا کردند. عبداللّه گفت: آن پیراهن را می خواهم که با بدن مبارکت تماس داشته است. پیامبر درخواستش را اجابت فرمودند. رسول خدا پس از مرگ او، به فرزندش تسلیت گفتند و بر جنازهاش حاضر شدند و بر او نماز خواندند و در پاسخ اعتراض مردم فرمودند: پیراهن و نماز و استغفار من سودی برای او ندارد. اما از پی این کرامت و خوش رویی و نرمی و بزرگواری و فتوت و جوانمردی رسول خدا، هزار تن از قبیلۀ خزرج به شرف مسلمانی سرافراز شدند و به دست پیامبر اسلام ایمان آوردند (واحدی نیشابوری، 1411ق، ص262؛ عامری، بیتا ، ج2، ص69؛ دیاربکری، بیتا، ج 2، ص141؛ طباطبائی، 1417ق، ج9، ص355؛ مکارم شیرازی، 1386، ج8، ص67-71؛ سپهر،1380، ج3، ص234؛ مطلبی، 1380، ص 127؛ حسینی، 1428ق، ج10، ص341).
لازم به ذکر است که گزارش ها دربارۀ نماز خواندن پیامبر اکرم بر منافقان، از جمله عبدالله بن ابی سلول اختلاف دارند و بین این دسته از روایات تضاد است (طباطبائی، 1417ق، ج9، ص355). علامه طهرانی مینویسد: دو آیۀ 80 و 84 سورۀ "توبه" در غزوۀ تبوک و در سال نهم هجرت نازل شد، و عبدالله بن اُبَی در ذی قعدۀ همین سال مرد. مسلماً این دو آیه از قراین و شواهِد به دست آمده، بعد از مرگ ابن اُبَی نازل شده است.
3. ازدواج
بررسی ها در خصوص ازدواج های پیامبر اکرم نشان می دهد که بیشتر آنها علت سیاسی و علل خاص از جمله پیوند با قبایل و پذیرش اسلام از سوی آنان داشته است و نه تنوع طلبی جنسی که در جوانی اتفاق بیفتد. چنین امر مقدسی برای برقراری هرچه بیشتر صلح و صفا میان اقوام و قبایل دو طرف صورت میگرفت. پیامبر اکرم نیز از چنین پیوندی برای دعوت به اسلام و کاستن دشمنی دشمنان نسبت به مسلمانان سود بردند. در ذیل به نمونههایی اشاره میشود:
الف. صفیه، دختر حیی بن اخطب، نخست همسر سلام بن مشکم بود. پس از او با کنانة بن ابی الحقیق ازدواج کرد. کنانه در خیبر کشته شد و صفیه اسیر گشت. صفیه چون اشراف زاده و پدرش از رؤسای یهود بود، رسول خدا به وی بسیار احترام گذاشتند و او را برای خود برگزیدند و فرمودند: «اگر خواسته باشی به دین خود بمانی آزادی و من تو را به ترک آن مجبور نمی کنم، و اگر خدا و رسولش و اسلام را برگزینی برای تو بهتر است». صفیه گفت: من خدا و رسولش و اسلام را برمی گزینم. آن گاه حضرت او را آزاد کردند و با او ازدواج نمودند و مهرش را آزادی اش قرار دادند (ابن اسحاق، 1410 ق، ص264؛ طبرسی ، 1390 ، ج1، ص278؛ حمیری کلاعی، 1420ق، ج1، ص478؛ مجلسی، 1363، ج22، ص192؛ دمشقی، 1428ق، ج4، ص196). با این ازدواج، صفیه مسلمان شد. بعد از این پیوند، هیچ دشمنی از بنی نضیر علیه اسلام دیده نشد. (مبارکفوری، بیتا، ص436). حداقل بخش زیادی از دشمنی یهود به خاطر دختر رئیس قبیلهشان از بین رفت.
ب. در جنگ بنیمصطلق در سال پنجم (یا ششم) هجرت، جویریه، دختر حارث بن ابی ضرار، فرمانده آنان در جنگ اسیر گردید و در سهم غنیمت ثابت بن قیس بن شماس افتاد که در مقابل مبلغی آزاد شد. آن مبلغ را پیامبر به جای جویریه پرداخت کردند و با او ازدواج نمودند. این ازدواج سبب شد تا مسلمانان صد خانوادۀ بنیمصطلق را آزاد کنند و همگی ایمان بیاورند (مفید،1413ق، ج1، ص118؛ طبرسی، 1390، ج1، ص197؛ حمیری کلاعی، 1420ق، ج1، ص 457؛ مجلسی، 1363، ج20، ص289؛ دمشقی، 1428ق، ج4، ص156؛ طبری، 1387ق، ج2، ص604؛ یعقوبی، بیتا، ج2، ص53؛ ابن خیاط، 1415ق، ص36؛ ابن عساکر، 1415 ق ، ج3، ص168؛ اندلسی، بیتا، ص161). عایشه می گوید: صد خانواده از برکت ازدواج جویریه با رسول خدا آزاد شدند، و من هرگز زنی را سراغ ندارم که برای خویشان خود این همه برکت داشته باشد (طبرسی، 1390، ج1، ص197؛ حمیری کلاعی، 1420، ج1، ص457؛ مجلسی، 1363، ج20، ص290؛ دمشقی، 1428ق، ج4، ص159، طبری، 1387ق، ج2، ص610؛ ابن عساکر، 1415ق، ج3، ص216).
ج. ام سلمه از تبار بنی مخزوم طایفۀ ابوجهل و خالدبن ولید بود. همین که پیامبر با او ازدواج کرد، خالد آن همه سرسختی و ستیزه جویی را که با پیامبر اکرم داشت کاهش داد (مبارکفوری، بیتا، ص436) و در سرنوشت خود اندیشید، تا اینکه پس از مدت کوتاهی و با میل و اشتیاق خود، اسلام آورد. همچنین ابوسفیان پس از ازدواج پیامبر با دخترش امّحبیبه، در هیچ پیکاری خود را نشان نداد. از نظر برخی مفسران، ازدواج پیامبر با امّ حبیبه موجب مودت بین ایشان و ابوسفیان شد. ازاین رو، نزول آیۀ «عَسَی اللّهُ اَن یجعَلَ بَینَکم وبَینَ الَّذینَ عادَیتُم مِنهُم مَوَدَّة» (ممتحنه: 7) را دربارۀ این ازدواج دانسته اند (زمخشری، بیتا، ج4، ص515؛ ماوردی، 1428ق، ج5، ص519؛ سیوطی، 1377ق، ج8، ص130؛ بلاذری، 1417ق، ج 2، ص 73؛ نیشابوری، 1411ق، ص443، دمشقی، 1428ق، ج4، ص143).
4. شناخت و معرفت
علت بسیاری از دشمنیها نادانی افراد است. چنانچه انسان ها با نور علم و معرفت، به روشنایی برسند بسیاری از دشمنیهایشان را کنار میگذارند. پیامبر خدا گاهی از این عامل برای هدایت افراد سود می جستند.
عمیر پسر وهب جمحی و صفوان پسر امیه، پس از گذشت مدت کمی از واقعۀ بدر، در حجر اسماعیل در مکه با هم نشستند. عمیر از بزرگ ترین توطئه گران مکه بود که پیامبر و یارانش را می آزرد و پسرش در دست مسلمانان اسیر شده بود. صفوان می گفت: به خدا قسم، زندگانی پس از مرگ عزیزان (در جنگ بدر) هیچ خوب نیست. عمیر گفت: راست می گویی؛ اگر من بدهکار نبودم و از [تنگ دستی و تلف شدن ] بچه هایم بعد از خود هراس نداشتم، به مدینه می رفتم و محمد را می کشتم. صفوان فرصت را مغتنم شمرد و گفت: هم بدهی ات را می پردازم و هم خانواده ات را نزد خانوادۀ خود می آورم و از آنها حمایت می کنم و آنچه را داشته باشم از آنان دریغ نمی ورزم. عمیر گفت: پس این راز بین خودمان باشد. گفت: چنین خواهم کرد.
عمیر دستور داد شمشیرش را تیز و زهرآگین کردند. سپس به راه افتاد تا به مدینه رسید و جلوی مسجد نبوی شترش را خوابانید. اجازۀ دیدار رسول خدا را خواست، رسول اکرم اجازه دادند؛ سپس فرمودند: ای عمیر، چه چیزی سبب آمدن تو به اینجا شد؟ گفت به خاطر این اسیر (پسرم) که در اختیار شماست، آمده ام. نسبت به او به نیکی رفتار کنید. پیامبر فرمودند: با من راست بگو، برای چه آمده ای؟ پیامبر خدا آنچه را بین عمیر و صفوان در مکه گذشته بود بدون کم و کاست برای عمیر نقل کردند و انگیزۀ شوم او را برملا ساختند. عمیر گفت: گواهی می دهم که تو پیام آور خدایی. ای پیامبر، ما آنچه که از آسمان بر شما فرود می آمد، تکذیب می کردیم و وحی الهی را قبول نداشتیم. از آمدن من به اینجا و با این تصمیم که به آن اشاره کردی، جز من و صفوان کسی خبر نداشت. سوگند به خدا، یقین دارم که آنچه نزد تو می آید، فقط از سوی خداست. خدا را سپاس می گویم که مرا به سوی اسلام راه نمود و به این سو سوق داد. عمیر شهادتین را بر زبان آورد. پیامبر [خطاب به مسلمانان] فرمودند: برادرتان را با دین آشنا کنید و به او قرآن بیاموزید و اسیرش را آزاد کنید.
عمیر به مکه بازگشت و مردم را به سوی اسلام فراخواند. [مخالفانش سخت او را آزار دادند] و مردم بسیاری به وسیلۀ او اسلام آوردند (قطب راوندی، 1409ق، ج1، ص119120؛ طبری، 1387ق، ج2، ص472؛ بلاذری، 1417 ق، ج1، ص 304؛ عسقلانی، 1415ق، ج4، ص603؛ مبارکفوری، بیتا، ص212-213).
5. اکرام
الف. در ماجرای جنگ حنین، که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماء دختر حلیمه، که خواهر رضاعی پیامبر بود، با جمعی از اقوامش به اسارت سپاه اسلام درآمدند. پیامبراکرم هنگامی که شیماء را در میان اسیران دیدند، به یاد محبت های او و مادرش در دوران شیرخوارگی، احترام و محبت شایانی به او کردند. پیش روی او برخاستند و عبای خود را بر زمین گستراندند و شیماء را روی آن نشانیدند، و با مهربانی مخصوصی از او احوال پرسی کردند، و فرمودند: «تو همان کسی هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی...» (با اینکه از آن زمان قریب شصت سال گذشته بود). شیماء از پیامبر اکرم تقاضا کرد تا اسیران طایفه اش را آزاد سازد. پیامبر به او فرمودند: «من سهمیۀ خودم را بخشیدم، و در خصوص سهمیۀ سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد می کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیلۀ خود قرار بده تا آنها نیز سهمیۀ خود را ببخشند. شیماء همین کار را انجام داد. مسلمانان گفتند: «ما نیز به پیروی از پیامبر، سهمیۀ خود را بخشیدیم» (واقدی، 1409ق، ج3، ص913؛ دمشقی، 1428ق، ج4، ص 364؛ بیهقی، 1405ق، ج 5، ص 199؛ بلاذری، 1417 ق، ج1، ص93؛ صالحی دمشقی، 1414ق، ج5، ص333؛ حلبی شافعی، 1427ق، ج3، ص178؛ ابن سیدالناس، 1414ق، ج2، ص 244؛ ابن اثیر، 1385ق، ص266).
ب. نقل شده است که خواهر حلیمه سعدیه از بنی سعدبن بنی بکر بعد از فتح مکه بر رسول خدا، که در أبطح به سر می بردند، وارد شد. پس از آنکه وی خودش را معرفی کرد، آن حضرت او را شناخت. وی همراه خود ظرفی از کشک و ظرفی از روغن آورده بود که به رسول خدا هدیه کند. رسول خدا او را به اسلام دعوت کردند. پس از آنکه اسلام آورد، دستور دادند که هدیه اش را قبول کنند. سپس از او دربارۀ حلیمه سعدیه سؤال کردند؛ گفت: او مدتی قبل فوت کرده است. اشک از چشمان رسول خدا جاری شد. سپس از او دربارۀ بازماندگان حلیمه سؤال کردند. گفت: برادران و خواهرانت باقی مانده اند. آنها به علت از دست دادن سرمایۀ خود، احتیاج به کمک شما دارند. رسول خدا دستور دادند که یک لباس و یک شتر و دویست درهم به او بدهند. او درحالی که می رفت، می گفت: به خدا سوگند که خوب نعمتی در ایام کودکی ات بودی و مردی خوب و پربرکت در بزرگی ات هستی! (واقدی، 1409ق، ج 2، ص 852).
ج. ابن اسحاق می نویسد: رسول خدا پس از آزاد کردن اسیران هوازن، بر شتر خود سوار شدند. در این هنگام، مردم گرد آن حضرت را گرفته، به سوی او هجوم بردند و گفتند: ای رسول خدا، غنایم، شتران و گوسفندان را قسمت فرما. آن گاه به ابوسفیان، حکیم بن حزام، سهیل بن عمرو، حویطب بن عبدالعزی و صفوان بن امیه صد شتر و چهل اوقیه نقره دادند. به افرادی دیگر هم مانند مخرمة بن نوفل، عمیربن وهب، هشام بن عمرو هریک پنجاه شتر دادند. این افراد قریب سی تن و به روایت دیگری بیش از پنجاه تن بودند. ابن سعد می نویسد: تمام این بخشش ها را از خمس، که سهم خود حضرت بود، پرداختند. سپس بقیۀ غنایم را تقسیم کردند؛ سهم هر تن چهار شتر و چهل گوسفند شد. به هر کس که اسب داشت، دوازده شتر و صد و بیست گوسفند رسید، و اگر بیش از یک اسب داشت، برای آن اسبان اضافی، دیگر سهمی تعلق نمی گرفت (مفید، 1413 ق، ج1،ص145؛ طبرسی، 1390، ج1، ص236؛ قرطبی، 1426ق، ص52؛ حمیری کلاعی، 1420ق، ج1، ص538؛ مجلسی، 1363، ج21، ص170- 171؛ دمشقی، 1428ق، ج4، ص359؛ طبری ، 1387 ق، ج3، ص90).
6. صبر و بردباری
ادارۀ مردم بدون بردباری و شکیبایی موجب هدر رفتن نیروها و بازماندن از سیر به سوی مقصد است. قرآن کریم میفرماید: «فلعلّک باخعٌ نفسک علی آثارهم ان لم تُؤ منوا بهذا الحدیث أسَفاً» (کهف: 6)؛ چه بسا اگر ایمان نیاورند، تو جان خود را از اندوه در پیگیری مصالح مردم، تباه کنی. دربارۀ بردباری و شکیبایی پیامبر از قول اسماعیل بن عیاش آمده است: «کان رسول اللّه أصبر النّاس علی أوزار (أقذار) النّاس» یعنی رسول خدا از همه ی مردم به گناهان خلق، شکیباتر و صبورتر بودند. (واقدی، 1418ق، ج 1، ص 378؛ مناوی، 1415 ق، ج 2، ص 304؛ ج 5، ص 72؛ عاملی، بیتا، ج 1، ص 223)؛
عبدالله بن سلام از تازه مسلمانان یهودی بود. او دوستی به نام زیدبن شعبه داشت. عبدالله پس از پذیرش اسلام، همواره زید را به اسلام دعوت می کرد، ولی زید بر یهودی بودن خود پافشاری می کرد. عبدالله می گوید: روزی به مسجدالنبی رفتم. ناگاه دیدم زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است. بسیار خوشحال شدم. از او پرسیدم: علت مسلمان شدنت چه بود؟ زید گفت: تورات را می خواندم؛ وقتی به فقراتی دربارۀ اوصاف محمد رسیدم، در آن اندیشیدم و ویژگی های محمد را به خاطر سپردم. با خود گفتم: بهتر است او را بیازمایم که آیا او دارای آن ویژگی ها هست یا نه؟ یکی از آنها «حلم و خویشتن داری» بود. چند روز به محضرش رفتم، و همۀ حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق قرار دادم؛ همۀ آن ویژگی ها را در وجود او یافتم. با خود گفتم: تنها یک ویژگی مانده؛ آن حلم و خویشتن داری اوست؛ زیرا در تورات خوانده بودم: «حلم محمّد بر خشم او غالب است. جاهلان هر قدر به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن داری نبینند». برای یافتن این نشانه در وجود آن حضرت، روانۀ مسجد شدم. پیامبر را از تأمین نیاز عده ای از مسلمانان حیران و غمگین دیدم. همان لحظه به محضرش رفتم و عرض کردم: ای رسول خدا، اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف میکنم؛ اکنون فلان مبلغ به تو می دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهی. آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله را انجام داد. من همچنان در انتظار بودم تا اینکه هفت روز به فصل چیدن خرما مانده بود. محمّد را دیدم که در مراسم تشییع جنازۀ شخصی حرکت می کرد. من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم و گریبانش را گرفتم و گفتم: «ای پسر ابوطالب، من شما را خوب می شناسم که مال مردم را می گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهی می کنید! آیا می دانی که چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟» من با کمال بی پروایی با آن حضرت رفتار کردم (با اینکه چند روزی به آخر مدت مهلت باقی مانده بود). ناگاه از پشت سر یکی از اصحابش را دیدم که خواست با شمشیر به من حمله کند. محمّد از او جلوگیری کرد و فرمود: «نیازی به این گونه پرخاشگری نیست؛ باید او (زید) را به حلم و صبر سفارش کرد. آن گاه به صحابی خود فرمود: «برو از فلان خرما فلان مقدار به زید بده». او مرا همراه خود برد و حق مرا داد. علاوه بر آن، بیست پیمانۀ دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت: چه کنم حلم محمّد موجب آن شده است. چون تو از نهیب و فریاد خشن من آزرده شدی، محمّد به من دستور داد این زیادی را به تو بدهم. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم رسول خدا را دیدم مجذوب اسلام شدم، و به یکتایی خدا، و رسالت رسول خدا گواهی دادم (بیهقی، 1405 ق، ص33 34؛ ج6، ص278279؛ ذهبی، 1409ق، ج2، ص663؛ سهیلی، 1412ق، ج2، ص 330؛ عسقلانی، 1415ق، ج2، ص501).
7. عفو و گذشت
الف. امام صادق فرمودند: در جنگ ذات الرقاع، پیامبر خدا زیر درختی پیاده شدند. در این هنگام، سیلی آمد و میان آن حضرت و یارانش جدایی انداخت. مردی از مشرکان به نام دُعْثُورَ بْنَ الْحَارِث، پیامبر را در آن حال دید و مسلمانان منتظر بودند تا جریان سیل قطع شود. آن مرد مشرک به همراهان خود گفت: من محمّد را می کشم و آن گاه نزد پیامبر آمد و به روی پیامبر خدا شمشیر کشید و گفت: ای محمّد، اینک چه کسی تو را از چنگ من می رهاند؟ حضرت درحالی که با لباسِ کمی، روی شن ها دراز کشیده بودند، فرمودند: پروردگار من و تو! در این هنگام، جبرئیل آن مرد را از اسبش به زیر انداخت و او به پشت روی زمین افتاد. پیامبراکرم برخاست و شمشیر کشید و روی سینه اش نشست و فرمود: ای غورث! (ابن کثیر می نویسد: دعثور یا غورث بن حارث، معلوم است که دو جور نقل شده است) (دمشقی، 1428 ق، ج4، ص2). چه کسی تو را از چنگ من می رهاند؟ عرض کرد: بخشندگی و کرم تو، ای محمد! حضرت از آن مرد دست کشیدند و او برخاست درحالی که می گفت: به خدا قسم که تو از من بهتر و گرامی تری. و به نبوت حضرت شهادت داد و قوم خود را نیز به اسلام دعوت کرد (واقدی، 1409ق، ج1، ص195؛ طبرسی، 1390، ج1، ص173؛ دمشقی، 1428ق، ج4، ص2؛ مقریزی، 1420ق، ج1، ص128؛ ج8، ص352؛ مجلسی، 1363، ج 20، ص 179).
ب. پیامبر اکرم گاهی با عفو و گذشت، گناه کار را به مسیر حق سوق میداد. خداوند متعال میفرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا منْ حوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُم» (آل عمران: 159)؛ به برکت رحمت الهی، در برابر آنان نرم و مهربان شدی، و اگر خشن و سنگ دل بودی از اطرافت پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برایشان آمرزش طلب کن. در تفسیر نمونه، ذیل آیۀ 159 سورۀ آل عمران، در ماجرای فتح مکه، پیامبراکرم پرچم پیروزی را به دست سعد بن عباده دادند و فرمودند تا پیش از ورود آن حضرت وارد مکه شود. سعد مطابق فرمان، پرچم را به دست گرفت و هنگام ورود به مکه این شعار را سر داد: «الْیوْمُ یوْمُ الْمَلْحَمَةِ! الْیوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَة!»؛ یعنی: امروز روز جنگ و خون ریزی است. امروز زنان و دختران شما حلال شمرده میشوند.
پیامبر اکرم از این شعار بسیار ناراحت شدند و برای تنبیه وی، او را از مقام فرمان دهی عزل کردند و حضرت علی را فرستادند تا پرچم را بگیرد و دستور دادند این شعار را سر دهند: «الیوم یوم المرحمة»؛ امروز روز رحمت (رأفت، گذشت، مهربانی) است، و آن گاه عفو عمومی صادر کردند و فرمودند: شما هموطنان خوبی نبودید. رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانه ام بیرون ساختید، و در دورترین نقطه، که من به آنجا پناهنده شده بودم، با من به نبرد برخاستید. در ادامه، افزودند: به نظر شما، من با شما چه رفتاری خواهم کرد؟ گفتند: از تو توقع رفتار نیک داریم که برادر بزرگوار و پسر برادر بزرگوار هستی. پیامبراکرم به آنها فرمودند: به شما همان را می گویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت: «لا تثریب علیکم الیوم» (یوسف:92). امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. اعلام مینمایم که «اذهبوا فانتم الطلقاء»؛ بروید دنبال زندگی تان! همۀ شما آزادید (ابن هشام، بیتا، ج2، ص 412؛ مکارم شیرازی، 1386، ج10، ص193). این سیرۀ پیامبر و اخلاق نیکوی ایشان موجب شد تا مردم فوج فوج به دین اسلام بگروند و طبق وعدۀ الهی، دین حق گسترش یابد.
ج. هنگامی که رسول خدا از کنار سرزمین ثمامة بن اثال عبور می کردند، ثمامه، تصمیم به کشتن آن حضرت گرفت؛ ولی عموی ثمامه او را از این کار بازداشت. بدین سبب، پیامبر اکرم خون او را هدر اعلام کردند. بعدها ثمامه برای عمره گزاردن بیرون آمد و چون نزدیک مدینه رسید فرستادگان پیامبر او را گرفتند و بدون هیچ شرط و تعهدی او را به حضور رسول خدا آوردند. ثمامه گفت: ای رسول خدا، اگر عقوبت کنی گنه کاری را عقوبت کرده ای، و اگر عفو کنی سپاسگزاری را بخشیده ای. پیامبر از گناهش درگذشتند و ثمامه اسلام آورد و رسول خدا به او اجازه دادند که برای عمره گزاردن به مکه برود. او از مدینه بیرون رفت و عمره گزارد و به سرزمین خود بازگشت و بر قریش چندان سخت گرفت که نمی گذاشت یک دانه گندم از ناحیۀ یمامه برای قریش فرستاده شود (حلبی شافعی، 1427ق، ج3، ص245).
8. دعای پیامبر برای هدایت مشرکان
پیامبر رحمت به جای اینکه برای دشمنان سرسخت و لجوج خود نفرین و درخواست عذاب کنند، برای آنان دعا میکردند. در آغاز بعثت، که دعوت همگانی پیامبر تازه شروع شده بود، هنگام مراسم حج، مشرکان برای بزرگداشت بتهای خود در مراسم شرکت کرده بودند. آنان چون پیامبر را دیدند که رسالت خود را به همگان ابلاغ میکند، آن حضرت را سنگ باران کردند، به گونه ای که از سرتا پای پیامبر خون جاری شد. امیرمؤمنان و حضرت خدیجه(ع) را از ماجرا آگاه کردند و آن دو بزرگوار در کنار بدن خونآلود پیامبر حاضر شدند و به مداوا پرداختند. در روایت آمده است: خداوند جلّ و علا فرشتۀ کوه ها را به نام «جابیل» نزد ایشان فرستاد تا آنچه را خواهد، برآورده کند. فرشته به پیامبر اکرم عرض کرد: این کوهها، که مکه را در میان گرفته، به فرمان من است. اگر می خواهی کوهها را به یکدیگر نزدیک کنم [تا اهل مکه را در میان خود بفشارند و از بین ببرند]. پیامبر رأفت نپذیرفتند (طبرسی، 1403ق، ج1، ص212؛ هویزی، 1415ق، ج2، ص367؛ مشهدی، 1368، ج6، ص 177) و فرمودند: إنّما بعثت رحمةً، ربّ اهد امتی فإنهم لایعلمون (طبرسی، 1403ق، ج1، ص212؛ مجلسی، 1363، ج17، ص276)؛ من فقط برای رحمت مبعوث شده ام (نه نقمت و عذاب). بار خدایا، قوم مرا هدایت فرما که ناداناند. البته باید توجه داشت که این بحث مربوط به دشمن غیر محارب است و منافاتی ندارد که حضرت دشمن محارب را نفرین کنند.
9. توصیه به صله رحم
الف. اسماء، دختر ابی بکر، نقل کرده است که مادرم زنی مشرک بود و در عهد رسول خدا می زیست. به دیدنم آمده بود و به همراه او مقداری هدیه بود. به مادرم گفتم: نه میتوانم به منزلم دعوتت کنم و نه می توانم هدایایت را بپذیرم. از رسول خدا حکم مسئله را پرسیدم که آیا اجازه هست به دیدن مادرم بروم، و صلۀ رحم کنم و هدایای وی را بپذیرم؟ در پاسخ من آیۀ شریفة «لاینْهاکمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقاتِلُوکمْ فِی الدِّینِ» (ممتحنه: 8) بر رسول الله نازل شد و حضرت فرمودند: بله، به دیدنش برو و صلۀ رحم کن (سیوطی، 1377ق، ج 6، ص 205؛ مشهدی، 1368، ج13، ص205؛ واحدی نیشابوری، 1411 ق، ص444).
ب. نقل شده است که پیامبر اکرم علقمه خزاعی را با مالی نزد ابوسفیان فرستادند که بین فقیران مشرک مکه توزیع کند. علقمه گفت: مال را به ابوسفیان دادم؛ گفت: چه کسی نیکوکارتر و صلۀ رحم کننده تر از محمّد دیده است؟! ما با او می جنگیدیم و می خواستیم خونش را بریزیم، ولی او به ما خیر و نیکی می رساند (عسقلانی، 1415ق، ج4، ص459؛ متقی هندی، 1389ق، ج5، ص42؛ عاملی 1415ق، ج7، ص131).
10. انصاف و امانت داری
انسان مسلمان اگر با کافری روبه رو شود که پایبند اصول انسانی و انصاف و امانت داری است، باید رابطه اش مبتنی بر قسط و عدل باشد. همچنین باید با کافر مهاجم نیز با عدالت رفتار کرد.
الف. أسود راعی چوپانِ مردی از یهودیان خیبر بود. نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا، اسلام را بر من عرضه بدار، و چون اسلام را بر وی عرضه داشت، اسلام آورد. أسود پس از آنکه اسلام آورد، به رسول خدا گفت: من مزدبگیر صاحب این گوسفندان بوده ام و این گوسفندها نزد من امانت است؛ اکنون چه کنم؟ رسول خدا فرمودند: گوسفندان را رو به قلعۀ صاحبشان بزن تا به آنجا بروند. أسود برخاست و مشتی ریگ برداشت و به روی گوسفندها پاشید و گفت: نزد صاحبان خود بروید که من به خدا قسم، دیگر با شما همراهی نخواهم کرد. سپس أسود راعی برای جنگ با اهل همان قلعه پیش تاخت تا به همراهی با مسلمانان جنگ کند و در همان حال، سنگی به وی اصابت کرد و او را کشت، درحالی که هنوز یک رکعت نماز هم نخوانده بود. بدین گونه اسلام او را رستگار ساخت (همدانی، 1377ق، ج2، ص837838؛ حلبی شافعی، 1427ق، ج2، 326؛ ابن هشام ، بی تا، ج2، ص344).
ب. در فتح خیبر، تنها یک قلعه برای یهودیان باقی مانده بود که بیشتر اموال و غذایشان در آن قرار داشت و حمله به آن از هیچ جهتی ممکن نبود؛ زیرا در بلندی قرار داشت. ازاین رو، رسول خدا آن را محاصره کردند تا اینکه یک یهودی نزد پیامبر اکرم آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، آیا به من و خانواده و فرزندانم امان می دهی تا تو را به فتح قلعه راهنمایی کنم؟ فرمودند: در امان هستی؛ بگو که راهنمایی ات چیست؟ گفت: دستور بفرمایید که اینجا را حفر کنند؛ زیرا در زیر آن راهرو زیرزمینی قرار دارد که مسیر ورود و خروج یهودیان برای دسترسی به آب است و با قطع شدن آب، تسلیم می شوند. پیامبر اکرم فرمودند: یا اینکه خداوند راهی غیر از این را پیش روی ما می گذارد. در نتیجه، آب را به روی آنها قطع نکردند (قطب راوندی، 1409ق، ج 1، ص 164- 165).
11. سخت گیری و رنج
انسانها دارای دو حیث حقیقی (انسان بما هو انسان) و حقوقی (انسانیت) هستند. با توجه به آیات قرآن کریم، حضرت آدم چون انسان بود، مسجود ملائک نشد، بلکه سجدۀ فرشتگان به خاطر بعد حقوقی آدم (انسانیت) او بود. قطعاً احترام و اکرام آدمی به خاطر ارزش انسانیت بوده است: «إِنْ هُمْ إِلاَّ کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلا»(فرقان: 44). واژۀ «بغضاء» تنفر، انزجار و کینۀ قلبی است که ممکن است به تعدّی در رفتار منجر شود (طباطبائی، 1417ق، ج6، ص36؛ راغب اصفهانی، بیتا، ص136؛ تونسی، بیتا، ج5، ص66).
با ذکر این نکته، روشن میشود که چه بسا تنبیه و درگیری با دشمن صورت بگیرد؛ اما بغضی در قلب نباشد. برای مثال، پدر همیشه فرزندش را دوست دارد، اما اگر رفتار خلافی از فرزند سر بزند، او را برای تأدیب، تنبیه میکند. حال آیا میتوان گفت: چون پدر، فرزندش را تنبیه کرد، پس مغضوب اوست؟ خیر، زیرا تنبیه تنها به سبب ارتکاب فعل قبیح فرزند، آن هم تربیتی که نفعش به خود او میرسد، صورت گرفته است. بالاتر از این، کسانی که با رسول اکرم دشمنی می کنند، لازمهاش این نیست که رسول خدا نیز با آنها دشمن است؛ همانگونه که قرآن کریم میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْناک إِلاَّ رَحمَةً لِلْعالَمینَ» (انبیاء: 107). پیامبر اکرم منشأ رحمت و لطف برای همۀ عالم است. اگر مخالف و دشمنی در جنگ صدمه می بیند یا به اسارت میرود و یا در جهاد کشته می شود، ناراحت است. بنابراین، تنها نفرت و انزجار نبی اکرم از ناحیۀ کفر و الحاد دشمن است، نه مطلق شخص کافر. خداوند متعال نیز اگر با کافر دشمن است، «فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرین» (بقره: 98) با کفر او دشمنی دارد، نه با اصل و هویت او. ازاین رو، به گفتۀ مفسر قرآن کریم (جوادی آملی، 1389، ج5، ص599)، خداوند نفرمود: «عدوٌ لَهم»، بلکه فرمود: «عَدُوٌّ لِلْکافرین». کاربرد اسم ظاهر به جای ضمیر جمع، اشاره به حدّ وسط برهان دارد؛ یعنی چون چنین کسانی کافرند، خدا دشمن آنان است. عداوت خداوند با هویت آنان، با حسب و نسب آنها نیست، بلکه با کفر آنان است که اگر توبه کرده، مسلمان شوند، عداوت الهی نیز به محبت تبدیل می شود: «إِن عُدْتُمْ عُدْنا» (اسراء: 8)؛ «إِنْ تَعُودُوا نَعُد» (انفال: 19).
به هر حال، آنچه ماهیت خصومت مخالفان با مسلمانان واقعی را شکل می دهد، کفر است. دشمنانی که با اعلام جنگ به رسول خدا جان خود را از دست می دهند کسانی هستند که ازیک سو، رحمت پیامبر اکرم را نپذیرفتند؛ و از سوی دیگر، راضی به زندگی مسالمتآمیز هم نبودند. از زاویۀ دیگر، جان افراد دیگر، اعم از مؤمنان و غیرمؤمنان را نیز به مخاطره میانداختند. و دست آخر، با جرئت و ارادۀ آزاد به مسلخ نبرد درآمدند. به فرمودۀ امیرمؤمنان: «آخَرُ الدَّواءِ الکَیّ»، و این داغ کردن (کنایه از کشته شدن)، هم محبت نسبت به دشمن مقتول و هم محبت به جامعۀ مؤمنان است.
اسیرانی را که با زنجیر بسته بودند. پیامبر از جلوی آنها عبور کردند و لبخندی زدند. اسیران گفتند: چگونه این مرد رحمت عالمیان است و ما را به این حال می نگرد و میخندد؟ رسول خدا در پاسخ فرمودند: تعجب از قومی است که باید آنها را به زور غل و زنجیر به بهشت برد! (عسقلانی، 1402ق، ج6، ص168؛ دمشقی، 1428ق، ص440).
نتیجه گیری
رفتار پیامبر اکرم با مخالفان به طور کلی، طبق اصل «تألیف قلوب» بود و نشانههای فراوانی از مدارا و برخورد محبت آمیز پیامبر با دیگراندیشان وجود دارد که به برخی گونه های آن اشاره گردید. رحمت و رأفت پیامبر گرامی تجلی رحمت و رأفت بیکران الهی است. هرچه از رحمت نبوی در دنیا و آخرت نصیب افراد می شود پرتوی از رحمت الهی است. همۀ احکام، حتی جهاد و حدود و قصاص و سایر کیفرها و قوانین جزایی اسلام نیز برای جامعۀ بشری رحمت است. رحمانیت خداوند اشاره به لطف عام خداوند دارد که هم دوست و مخالف، و هم مؤمن و کافر را شامل می شود. پیامبر اعظم هم که در قرآن به عنوان رحمت برای جهانیان معرفی شده، هم برای مؤمن و هم غیرمؤمن رحمت است. در سیره و رفتار آن حضرت، رحمت و رأفت، دل سوزی، مهربانی، عفو و گذشت، و رفق و مدارا، و برخورد کریمانه با دوست و مخالف کاملاً مشهود بود. با توجه به اینکه رسول اکرم در قرآن کریم به عنوان الگو و اسوه معرفی شده است (احزاب: 21) همۀ امت های اسلامی باید سیره و رفتار آن حضرت را الگو و سرمشق خود قرار دهند. این سیرۀ عملی تربیتی، درسی به همۀ انسان هاست تا در زندگی شان، خود را به این اخلاق الهی و سیرۀ نبوی متخلق کنند و با مردم برخورد کریمانه و محبتآمیز داشته باشند و از کینهورزی و دشمنی دوری کنند و همواره براساس آیۀ شریفه «تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ» (بلد: 17) همدیگر را به این سیرۀ نبوی توصیه نمایند.
منابع
نهج البلاغه، بی تا، ترجمۀ صبحی صالح، قم، دارالهجره.
ابن ابیالحدید، عزالدین ابوحامد، 1337ق، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی.
ابن سیدالناس، 1414ق، عیون الأثر، بیروت، دارالقلم.
ابن اثیر، 1385 ق، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
ابن اسحاق، محمدبن یسار، 1410ق، سیرۀ ابن اسحاق، قم، مطالعات تاریخ و معارف اسلامی.
ابن خیاط، 1415ق، التاریخ، بیروت، دارالکتب العلمیه.
ابن عساکر، 1415ق، تاریخ مدینة دمشق، بیروت، دارالفکر.
ابن منظور محمدبن مکرم، بی تا، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دارصادر.
ابن هشام، بی تا، السیرة النبویة، بیروت، دارالمعرفه.
اندلسی، ابن حزم ، بی تا، جوامع السیرة النبویة، بیروت، دار الکتب العلمیه.
بحرانی میثم بن علی بن میثم، 1363، شرح نهج البلاغه، چ دوم، بی جا، الکتاب.
بلاذری، احمدبن یحیی، 1417ق، أنساب الأشراف، بیروت، دارالفکر.
بیهقی، احمدبن حسین، 1405 ق، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، بیروت، دارالکتب العلمیه.
تونسی، محمدطاهربن عاشور، بی تا، تفسیر التحریر و التنویر، بی جا، بی نا.
جوادی آملی عبدالله، 1389، تسنیم، قم، اسراء.
حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، 1428 ق، امام شناسی، مشهد، علامه طباطبایی.
حلبی شافعی، ابوالفرج، 1427ق، السیرة الحلبیة(إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون)، بیروت، دارالکتب العلمیه.
حمیری کلاعی ابوالربیع، 1420ق، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله (ص) و الثلاثة الخلفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه.
خزاعی، علی بن محمد، 1419ق، تخریج الدلالات السمعیه، بیروت، دار الغرب الاسلامی.
دمشقی، یحیی بن شرف نووی، 1428ق، ریاض الصالحین من کلام سید المرسلین، بیروت، دارالوفاء.
دیاربکری، حسین، بی تا، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، بیروت، دارصادر.
ذهبی، شمس الدین ابوعبدالله، 1409ق، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، چ دوم، بیروت، دارالکتاب العربی.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، بی تا، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دارالقلم.
راوندی، قطبالدین، 1409ق، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسۀ امام مهدی .
زمخشری، محمودبن عمر، بی تا، الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، بیروت، دارالکتب العربی.
سپهر، محمدتقی لسان الملک، 1380، ناسخ التواریخ زندگانی پیامبر، تهران، اساطیر.
سهیلی، عبدالرحمن، 1412ق، الروض الأنف فی شرح السیرة النبویة، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، 1377ق، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، تهران، چاپخانه اسلامی.
صالحی دمشقی، محمدبن یوسف، 1414 ق، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، بیروت، دار الکتب العلمیه.
طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1417ق، المیزان فی تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، جامعۀ مدرسین.
طباطبایی یزدی، محمد، بیتا، کاظم، الغایة القصوی، ترجمه شیخ عباس قمی، تهران، المکتبة الرضویه،
طبرسی، احمدبن علی، 1403 ق، الاحتجاج، مشهد، مرتضی.
طبرسی، حسن بن فضل، 1370، مکارم الاخلاق، چ چهارم، قم، شریف رضی.
طبرسی، فضل بن حسن، 1390، إعلام الوری بأعلام الهدی ، چ چهارم، تهران، اسلامیه.
طبری، محمدبن جریر، 1387 ق، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار التراث.
طریحی، فخرالدین، 1375، مجمع البحرین، چ سوم، تهران، مرتضوی.
عاملی امین، سیدمحسن، بی تا، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات.
عاملی، جعفر مرتضی، 1415 ق، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، بیروت، دارالهادی.
عسقلانی، ابن حجر، 1402ق، فتح الباری، بیروت، دارالاحیا التراث العربی.
عسقلانی، ابن حجر، 1415ق، الإصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دار الکتب العلمیه.
فراهیدی، خلیل بن احمد، بی تا، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت.
قرطبی، ابن طلاع، 1426ق، أقضیة رسول الله(ص)، بیروت، دار الکتاب العربی.
کاشانی، ملافتح الله، 1336، تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، تهران، کتابفروشی محمدحسن علمی.
کوفی، ابن ابی شیبه، 1409ق، المصنف فی الاحادیث والآثار، تحقیق سعید لحام، بیروت، دارالفکر.
ماوردی، علی بن محمد، 1428ق، النکت و العیون تفسیر ماوردی، لبنان، دارالکتب العلمیه.
مبارکفوری، صفی الرحمان، بی تا، الرحیق المختوم ، بیروت، دارالهلال.
متقی هندی، علاء الدین، 1389ق، کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، بیروت، مکتبة التراثلااسلامی.
مجلسی محمدباقر، 1363، بحارالانوار، تهران، اسلامیه.
مشهدی، محمدبن محمدرضا، 1368، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
مصباح، محمدتقی، 1388، نظریه حقوقی اسلام، قم، مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
مصطفوی، حسن، 1368، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
مطلبی، ابوالحسن، 1380، سیره نبوی، تهران، کلیدر.
مطهری، مرتضی، 1380، سیری در سیرۀ نبوی، تهران، صدرا.
مفید، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، الإرشاد، قم، کنگرۀ شیخ مفید.
مقریزی، تقی الدین، 1420ق، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، بیروت، دار الکتب العلمیه.
مکارم شیرازی، ناصر، 1386، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
مناوی، عبدالرئوف، 1415ق، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، بیروت، دارالکتب العلمیه.
نیشابوری، مسلم بن حجاج، 1972 م، صحیح مسلم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
واحدی نیشابوری، 1411ق، أسباب النزول، بیروت، دار الکتب العلمیه.
واقدی، ابن سعد، 1418ق، الطبقات الکبری، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه.
واقدی، محمدبن عمر، 1409 ق، المغازی، چ سوم، بیروت، اعلمی.
همدانی، رفیع الدین اسحق بن محمد، 1377ق، سیرت رسول الله، تهران، ارشاد.
هویزی، ابن جمعه، 1415ق، تفسیر نور الثقلین، چ چهارم، قم، اسماعیلیان.
یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، بی تا، تاریخ الیعقوبی، قم، اهل بیت(ع).