ماهان شبکه ایرانیان

تهذیب نفس و تعلیم مردم رسالت بزرگ انبیاء الهی

تکبیراتی که بعد از دَه نماز در غیر مکه و بعد از پانزده نماز در مکه، یعنی در منا برقرار هست، برای آن است که یکی از آداب دین این است که آن امر مهمی را که بر ما لازم کردند، یک دستورات استقبالی دارد، یک دستورات بدرقه ای؛ مثلاً ماه مبارک رمضان که یک دستور رسمی است، ما را به مهمانی دعوت کردند، چنانکه زائران «بیت الله» را در آن سرزمین به ضیاف ...

تهذیب نفس و تعلیم مردم رسالت بزرگ انبیاء الهی

تکبیراتی که بعد از دَه نماز در غیر مکه و بعد از پانزده نماز در مکه، یعنی در منا برقرار هست، برای آن است که یکی از آداب دین این است که آن امر مهمی را که بر ما لازم کردند، یک دستورات استقبالی دارد، یک دستورات بدرقه ای؛ مثلاً ماه مبارک رمضان که یک دستور رسمی است، ما را به مهمانی دعوت کردند، چنانکه زائران «بیت الله» را در آن سرزمین به ضیافت فرا خواندند، دیگران را در ماه مبارک رمضان در این زمان به ضیافت خواسته اند. گرچه اختصاصی به آن زمان و این زمین ندارد، همیشه انسان می تواند مهمان الهی باشد؛ لکن این دو تا برنامه رسمی روزه گرفتن و همچنین مراسم حج به جا آوردن، اینها یک سلسله استقبال هایی دارند و یک سلسله بدرقه ای. قبل از ماه مبارک رمضان گفتند مستحب است انسان به استقبال ماه مبارک رمضان در پایان ماه شعبان، روزه بگیرد. بعد از ماه مبارک رمضان به استثنای روز عید که روزه حرام است، شش روز در شوال مستحب است انسان ماه مبارک رمضان را بدرقه کند، تا این عبادت فراموشمان نشود.

جریان عید قربان هم همین طور است، هم آن استقبال هایی که در روز عرفه است به عنوان بهترین نیایش و هم این دوازده تکبیری که بعد از دوازده نماز هست، این بدرقه عید قربان است؛ یعنی از ظهر روز دهم تا ظهر روز دوازدهم که دو شبانه روز است و هر شبانه روزی پنج نماز دارد، جزء تعقیبات مستحبه این دَه نماز همین تکبیر است که «عَلَی مَا هَدَانَا»، کسانی هم که در منا به سر می برند، مستحب است بعد از پانزده نماز؛ یعنی روز یازده تا روز سیزده این تکبیرات را بگویند. سرّش آن است که دین تنها یک تکلیف نیست؛ بلکه یک تعلیم هست، یک تزکیه هست، یک تذکره. این سه کار را دین به ما آموخت. چیزهایی که نمی دانیم به عنوان ﴿یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ﴾هست. چیزهایی که احیاناً می دانیم؛ ولی راه عمل را نمی دانیم، تزکیه است که ما را تطهیر می کند. آن اصل سوم تذکره است یعنی شما از خاک برنخاستید، شما یک شناسنامه دارید، از جای دیگر آمدید، وطن اصلی تان آنجاست، این حرف هایی که ما می زنیم شما در وطنتان یاد گرفتید. این حرف از مرحوم شیخ بهایی نیست، گرچه او آدم بزرگی است:

این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهریست کان را نام نیست

اوّل شیخ اشراق این حرف را زده که وطن اصلی ما جایی است که از آنجا آمدیم. ما از ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قَالُوا بَلَی﴾ آمدیم. در یک موطن خدای سبحان همه ما را زنده کرد احیا کرد ایجاد کرد با ما گفتگو کرد، خودش را به ما نشان داد خود ما را به ما نشان داد، ما را شاهد بر خودمان قرار داد: ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ مثل اینکه کسی در برابر آینه بایستد، سر آینه را خم بکند، به خود آینه بگوید چه کسی را می بینی؟ آینه بگوید تو را می بینم. ما یک چنین صحنه ای را پشت سر گذاشتیم؛ منتها ما آینه ای نداریم که سرش را خم بکند ببیند چه کسی را می بیند. در آن نشئه که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ﴾ هست، ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾، خودش را نشان داد، ما هم که آینه بودیم در برابر او قرار گرفتیم، آینه حرفی برای گفتن ندارد، مگر اینکه سر خم بکند خودش را ببیند، ببیند که در درون خود، چه کسی را دارد نشان می دهد؛ این کار از آینه ساخته نیست. اما خدا این کار را در نشئه «الست» کرده است، سر ما را خم کرده به ما نشان داده، چه کسی را می بینی؟ گفتیم تو را؛ ما یک چنین عالمی داریم. این می شود وطن ما، بعد از اینکه چند قرن از این حرف گذشت، تازه مرحوم شیخ بهایی به این حرف آمد که «این وطن شهریست کان را نام نیست».

چون ما از آنجا آمدیم، بخش سوم دین تذکره است؛ یعنی یادآوری است که شما چنین عالمی را گذراندید. کمی اگر به خود بیایید یادتان می آید. برای اینکه حرفی آنجا نزدیم که شما بتوانید فراموش کنید. ما در جان شما حک کردیم این حرف را، هیچ فراموش نمی شود. هیچ ممکن نیست از درون درون کسی، نام خدا گرفته بشود. فرمود: ما این حرف را زدیم، بعضی از شما یک میلیون سال، بعضی دو میلیون سال، بعضی یک میلیارد سال کم کم به دنیا می آیید. بعضی در محیط کفر، بعضی در محیط ایمان به سر می برید. هیچ کس نتواند در قیامت بگوید خدایا تو که بر ما حجت اقامه نکردی، ما هم که در محیط کفر به سر بردیم. ما این کار را کردیم که مبادا کسی بهانه بیاورد که بگوید: ﴿إِنَّا کنَّا عَنْ هذا غافِلینَ﴾در درون درون ما نام خدا هست، این فراموش شدنی نیست.

این بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در همان خطبه اوّل نهج البلاغه این است که انبیا حرف تازه نمی زنند، انبیا معدن شناس هستند که تلاش و کوشش آنها معدن کاوی است که درون ما را به ما نشان می دهند که شما این هستید. «وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»همین است. «اثاره کردن»؛ یعنی شکوفا کردن. گاو را که بقر می گویند چون می شکافد ثور می گویند؛ چون ثوره می کند، شیار می کند. کار رسمی انبیا شیار کردن است. حالا ممکن است بعضی از امور را بعد از شیار یادمان بدهند که آنها اصلی نیست، قانون اساسی نیست. این «وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» این است. این در درون همه ما هست و اینکه درون ما را به ما یادآوری می کنند، می شود تذکره. علوم دینی در این سه بخش تلاش و کوشش می کند؛ هم آنچه را که ﴿یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ﴾ است فرا می گیرد، هم ﴿یزَکیهِمْ﴾ فرا می گیرد تا نه بیراهه برود نه راه کسی را ببندد، هم ﴿ذِکرَی لِلْمُؤْمِنِینَ﴾، ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکرٌ﴾، «تذکرة للمؤمنین» یادش بیاید که از کجاست و اینکه ذات مقدس سالار شهیدان حسین بن علی در روز عرفه آن خطبه را در مکه ایراد کردند که فرمود شما یک وطن دارید هر کسی به وطنش علاقهمند است با من بیاید که «مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَه»؛ توطین کند خود را به وطنش برساند «فَلْیرْحَلْ مَعَنَا».

تمام تلاش و کوشش انبیا(علیهم السلام) این است که این سه اصل را؛ یعنی تعلیم کتاب و حکمت، تطهیر نفس و تذکره نفس را به ما بیاموزند. این تذکره کمک می کند که من از جای دیگر آمدم این حرف ها را قبول کردم باور کردم امضا کردم الآن باید پای تعهدم بایستم. آن صحنه برای من کاملاً روشن شد، من نگران چه هستم؟ اینکه ذات اقدس الهی فرمود یک عده چون خدا را فراموش کردند خودشان را گم کردند: ﴿لاَ تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾؛ این به یاد همه چیز هست مگر به یاد خودش. بعد از این بیان آیه قرآنی، وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) می فرماید: من تعجب می کنم که خیلی ها به دنبال گمشده شان هستند یک کتاب، خودکار و دفتری را گم کردند اعلامیه می کنند که فلان چیز گم شده است! خودش را گم کرده نرفته نزد کسی که بگوید من خودم را گم کردم، مرا پیدا کن و به من نشان بده! «عَجِبْتُ لِمَنْ ینْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یطْلُبُهَا»، «إنشاد»؛ یعنی به دنبال گمشده رفتن. فرمود من تعجب می کنم، مردم خودکار جیبشان را گم می کنند از این و از آن می پرسند که خودکار مرا دیدی یا نه؟ خودش را گم کرده نمی داند که کجاست از کسی نمی پرسد که مرا دیدید؟ مرا سرجایم بنشانید!

ما وقتی به قرآن کریم مراجعه می کنیم، آن مسئله خوف از نار و بهشت و اینها اهداف میانی است، اهداف اصلی که اگر به آن رسیدیم آنها هم نصیب ما می شود، این است که به ما حیات بدهند: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ﴾. معلوم می شود این حیاتی که جامعه جاهلی و غیر جاهلی داشت، حرف می زنند می خوابند می خورند این حیات نیست. حیات قرآنی این است که انسان جهان را از منظر توحید ببیند. فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ﴾. کسی داشت نماز می خواند وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) او را صدا زد، گفت من دارم نماز می خوانم، بعد که نماز تمام شد، رفت حضور حضرت! حضرت فرمود من که گفتم بیا چرا نیامدی؟ عرض کرد من داشتم نماز می خواندم. فرمود مگر این آیه را نخواندی که خدا فرمود پیغمبر وقتی شما را صدا کرد حرکت کنید؛ چون او می خواهد شما را زنده کند. این نماز را اگر نافله بود که شکستن آن جایز است، اگر فریضه بود هم بعداً می خواندی. نمی توانی بگویی پیغمبر چون مرا خواست داشتم نماز می خواندم، من می خواست تو را زنده کند. من نماز می خواندم چیست؟ نماز را یک وقت دیگر بخوان!

﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ﴾، همین امیر بیان و بنان، اینکه فرمود ما امیر بیان هستیم: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْکلَام»؛ ما فرمانروایان سخن هستیم، نه معنی آن این است که خوب حرف می زنیم، حرف خوب می زنیم، نه معنی اش این است که بلیغ و فصیح هستیم؛ ما فرمانده کلّ سخن هستیم، می فهمیم کجا حرف بزنیم، 25 سال حرف نزنیم، بعد حرف بزنیم، این می شود فرمانده کلام. ما امیر بیان هستیم؛ یعنی بیان در اختیار ماست که چه وقت بگوییم، 25 سال باید ساکت باشیم برای مصلحت اسلام، ساکت هستیم، الآن باید حرف بزنیم حرف می زنیم. نه اینکه فصیح و بلیغ هستیم، فصاحت و بلاغت آنها که روشن است. اینها که امیر بیان و بنان هستند، با قلم امیرانه، با قدم امیرانه جامعه را اصلاح می کنند، فرمود: بعضی ها یک جنازه عمودی هستند، بعد جنازه افقی می شوند؛ یعنی مرده ای است عمودی، بعد می افتد نماز میت می خوانند می شود افقی: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ لَا یعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِک مَیتُ الْأَحْیاء»؛ این بیان نورانی حضرت است در نهج. این یک جنازه عمودی است بعد هم می شود افقی. آنکه نفهمد عالم چه خبر است، نفهمد در و دیوار عالم زنده اند با او حرف می زنند، این سه تا راه دارد، این هیچ کدام از این راه ها را نرفته است، این زنده نیست.

فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ»؛ این نظیر سنن بیهقی و اینها نیست که کسی در سند اشکال کند، این بیان صریح حضرت است در خطبه معروف او. فرمود: یک عده جنازه عمودی اند؛ منتها نماز میت ندارند بعد جنازه افقی می شوند. «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیوَانٍ لَا یعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِک مَیتُ الْأَحْیاء»، چرا؟ برای اینکه انسان هیچ کدام از این سه راه را نرفته است.

سراسر قرآن کریم این است که کلّ جهان زنده هستند، ما یک موجود مرده در عالم نداریم؛ نه سنگ مرده است، نه خاک مرده است. سه تا راه دارد برای اینکه ما باور کنیم و ببینیم و بفهمیم؛ آنکه هیچ کدام از این سه راه را نرفته، می شود جنازه عمودی. سراسر قرآن این است که هیچ موجودی نیست مگر اینکه تسبیح گوی او هست؛ بعدها جناب سعدی پیدا شده که تحمیدگوی او، تسبیح گوی او، ثناگوی او تنها انسان نیست؛ بلکه نه تنها بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد، خود شاخسار تحمید می کند. خود آن برگ تسبیح می کند، ﴿إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ فرمود: هیچ موجودی نیست مگر اینکه تسبیح می کند. هم تعبیر «اسلم» دارد که همه مسلم و منقادند، یک؛ هم تعبیر تسبیح است، دو؛ هم تعبیر سجده است، سه؛ هم رفتن به سوی الهی است که ﴿أَتَینَا﴾، چهار؛ هم طاعت الهی است: ﴿أَتَینَا طَائِعِینَ﴾ فرمود ما به زمین و آسمان گفتیم: ﴿ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کرْهاً﴾؛ با میل یا بی میل باید بیایید، همه عرض کردند: ﴿أَتَینَا طَائِعِینَ﴾، نه «طائعَین». دستور تثنیه است؛ ولی جواب جمع است. عرض کردند ما تنها نمی آییم، با کلّ مجموعه به حضور شما می آییم. ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا﴾، این تثنیه است. ﴿طَوْعاً أَوْ کرْهاً قالَتا أَتَینا طائِعین﴾، نه «طائعَین»؛ ما همه آمدیم. حرف می زنند با خدا. با ما حرف می زنند، شهادت می دهند. این دست شهادت می دهد، شهادت می دهد یعنی چه؟ ﴿تَشْهَدُ عَلَیهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیدیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾اینها شهادت می دهند؛ درکجا شهادت می دهند در محکمه عدل الهی. شهادت وقتی مسموع است که شاهد خوب بفهمد، یک؛ امین باشد، دو؛ در دو نشئه حضور داشته باشد، سه؛ هم در نشئه آن حادثه هم در نشئه محکمه. اگر کسی در نشئه حادثه حضور نداشت و نبود و نفهمید، شهادت او در محکمه مسموع نیست؛ چون هر ادایی مسبوق به تحمّل است. شهادت شاهدی در محکمه مسموع است که در متن سانحه حضور داشته باشد.

اگر این اعضا و جوارح در دنیا حضور عالمانه نداشته باشند، شهادت آنها در قیامت مسموع نیست. مسجد شهادت می دهد، که از همسایه های مسجد چه کسی آمده چه کسی نیامده، مسجد شهادت می دهد، شکایت می کند، ابراز ارادت می کند، این در و دیوار اگر نفهمند، چه شهادتی در قیامت دارند بدهند. این یک روایت و دو روایت نیست تا ما بگوییم در این مسائل اعتقادی خبر واحد حجت نیست. اینها تواتر معنوی دارند.

بنابراین چیزی در عالم نیست مگر اینکه می فهمند، ما درست است که ایرانی باهوشیم، اما این حرف خیلی بالاتر از ما ایرانی هاست. شما یک ادیب، یک حکیم، یک دانشمند ایرانی پیدا کنید که قبل از نزول قرآن این حرف ها را زده باشد که:

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم ٭٭٭ با شما نامحرمان ما خاموشیم

ما شعرای بزرگ، حکمای بزرگ، علمای بزرگ داشتیم؛ اما نه در این سطح! هیچ شاعری، هیچ حکیمی قبل از اسلام در این سرزمین و از این سرزمین برنخاست که بگوید انسان مرگ را می میراند. بعد از قرآن است که مولوی و امثال مولوی تربیت شدند گفتند:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی ٭٭٭ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او جانی ستانم بی رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ

این را قرآن فرمود که انسان مرگ را می میراند. یک ادیب، یک حکیم، یک نمونه ولو یک مصرع، ما ایرانی ها قبل از اسلام این حرف ها را نداشتیم، این حرف ها از آسمان آمده که انسان موجود ابدی است مرگ را می میراند. چیزی در عالم نیست مگر اینکه آیت حق است.

یکی از این سه راه را انسان باید داشته باشد وگرنه قرآن او را زنده نمی داند و حضرت امیر او را مرده و جنازه عمودی می داند؛ یا انسان باید اهل کشف و شهود باشد، در درجه اوّل انبیا و ائمه(علیهم السلام) هستند، بعد شاگردان آنها در حدّ خودشان. هم سنّی هانقل کردند هم شیعه ها نقل کردند؛ مرحوم شیخ طوسی نقل کردکه وجود مبارک حضرت فرمود سنگی است که قبل از اینکه من پیغمبر بشوم هر وقت مرا می دید سلام می کرد: «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن »؛ الآن هم من آن سنگ را می شناسم. هر وقت من رد می شدم به من سلام می کرد. این کوه اُحد را مالک در موطأگفت  این که کتاب های بعدی نیست، اینها برای قبل از هزار سال است و متقن  حضرت وقتی جبل اُحد را دید فرمود: «هَذَا جَبَلٌ یحِبُّنَا وَ نُحِبُّهُ»؛ این دوست ماست ما هم دوستش داریم.

اگر چیزی جماد باشد و درک نکند که نه محبوب است و نه حبیب و نه محب. پس چیزی در عالم نیست مگر اینکه خدا را نشان می دهد؛ چون آیت اوست. اگر آیت اوست، او را باید نشان بدهد. اگر او حیات، علم و قدرتش با هم جلوه کرده اند، این باید زنده باشد، خداشناس باشد و مسبّح باشد و حامد باشد. تعبیر قرآن کریم این است که هر موجودی می گوید «سبحان الله»، هر موجودی می گوید: «الحمد لله»، هر موجودی این دو را هماهنگ می کند؛ چون «باء» بای مصاحبه است: ﴿إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. این تثلیث برای آن است که این تحمید در صحابت این تسبیح است، آن تسبیح مصاحب این تحمید است، ﴿إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی در قرآن از آن به آیت به نشانه یاد کرده است؛ این نشانه علیم است، نشانه حی است، نشانه حکیم است. ما موجود مرده در عالم نداریم. اگر موجود مرده در عالم نداریم و اگر هر موجودی آیت حق است، چطور اگر کسی در گوشه ای از حوزه بگوید: ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾، این خبر مقدم و آن آیت مبتدای مؤخر، این علم می شود علم دینی؛ اما اگر کسی در دانشگاه درباره زمین و گسل های زمین و اعماق زمین و معدن زمین بحث بکند می شود علم غیر دینی! اگر کسی بداند زمین زنده است مگر قرآن از زمین غیر از آیت یاد کرد؟! غیر از نشان یاد کرد؟! این نشان که نشان اعتباری؛ نظیر درجه روی دوش فلان نظامی که نیست. یا نظیر پرچم روی یک کشور نیست که نشانه اعتباری باشد. این چمن نشان آب است، نشان حقیقی است نه قراردادی. مشرق بروید مغرب بروید چمن آب را نشان می دهد. مشرق بروید مغرب بروید زمین خدا را نشان می دهد. این آیت حق است. حالا اگر کسی آمده ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾، بگوید خبر مقدم و آیات مبتدای مؤخر و «موقنین» هم متعلق به آن است، این بحث را بکند می شود علم دینی؛ ولی در دانشگاه درباره گسل زمین و معادن زمین و عمق زمین و آبیاری تحت زمین بحث بکند، این علم دینی نمی شود؟! منتها این باید بفهمد که درباره چه دارد بحث می کند. قبول و نکول استاد و معلم و مؤلف و شاگرد هیچ نقشی ندارد. تمام حرف های علم دینی را موضوع آن علم می زند؛ چون تمایز علوم به موضوعات آنهاست، این موضوع آیت حق است.

اگر کسی درباره قرآن بخواهد بحث کند ولو کافر باشد، علم او علم دینی است، ولو اینکه استاد کافر است؛ چون تمایز علوم به تمایز استاد و شاگرد و معلم و پژوهشگر نیست. تمایز علوم به تمایز موضوعات آن علم است. اگر علمی آیت حق بود آن، علم علم دینی است؛ منتها ما باید خودمان را تطبیق بدهیم از آن علم بهره ببریم و اگر این شد آن وقت کشور ما، جهان ما زنده خواهد شد. اینکه فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ﴾ این است. آن سه تا راه این است: اگر کسی اهل تهذیب بود، راه انبیا را طی کرد، می تواند بگوید:

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم ٭٭٭ با شما نامحرمان ما خاموشیم

این حرف ها را آنها می شنوند. تسبیح را، ناله حیوانات را، ناله کوه ها را بشنود! اینکه در قرآن فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ﴾. شما ببینید سنگ از جای به جایی افتاد، اما این از ترس افتاد. این را شما می گویید افسانه است! چرا؟ برای اینکه هیچ کدام از این سه تا راه را شما نرفتید. یا باید انسان اهل حیات معنوی باشد، حرف های اینها را بشنود. آن وقت این می شود تفسیر انفسی قرآن که خدا در قرآن فرمود: بعضی سنگ ها از ترس جابهجا می شوند: ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ﴾؛ بعد فرمود گرچه بعضی از دل ها: ﴿کالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ است؛ اما بعضی از سنگ ها از دل ها بالاترند، ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللّهِ﴾. راه انبیا همین طور است که حضرت فرمود: یک سنگ بود قبل از اینکه من پیغمبر بشوم هر وقت مرا می دید سلام می کرد: «إِنِّی لَأَعْرِفُهُ الْآن ».

و اگر این راه را نرسید، این راه شهود را نرسید، راه برهان را برسد که حکمت متعالیه متولی این کار است ثابت می کند که هیچ هستی در هیچ جا پیدا نمی شود که با او شعور و علم و حیات همراهی نکند. این راه حکمت و فلسفه حکمت است. نشد، لااقل ظواهر دینی را بپسندند و بپذیرند. یا ایمان، یا برهان، یا عرفان. هیچ کدام نشد می شود جنازه عمودی.  اگر اینکه می بینید بعضی ها جامع معقول و منقول اند، اوحدی از اهل معرفت جامع مشهود و معقول و منقول اند. گفت «آن کس که می یافت نشود آنم آرزوست» آن بسیار کم است که جامع مشهود و معقول و منقول باشد، خیلی کم است. اما اینکه انسان جامع معقول و منقول باشد، این خیلی کم نیست. نشد لااقل منقول را، یعنی سمع را، یعنی ادله نقلی را باور کند که قرآن مجاز نگفت: به قول دوست عزیز ما جنای آقای حسن زاده(حفظه الله): به مجاز این سخن نمی گویم ٭٭٭ به حقیقت نگفته ای الله

این راه هست. چرا حالا ما این راه را نرویم؟ این راه ما را زنده نگه می دارد. حضرت این کوه اُحد را فرمود: یکی از دوستان ماست: «هَذَا جَبَلٌ یحِبُّنَا وَ نُحِبُّهُ»، آن وقت این می شود خروجی دین. فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ﴾؛ گاهی عید قربان است، گاهی دَه نماز پشت سر عید قربان به عنوان بدرقه این عید است، گاهی پانزده نماز بدرقه این عید قربان است که «اللَّهُ أَکبَرُ عَلَی مَا هَدَانَا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا» کذا و کذا، این راه است، این راه را به ما نشان دادند.

بنابراین حداقل این است که ما می توانیم در حد این فرشته های عادی زندگی بکنیم، این ممکن است. خدا حکیم سنایی را غریق رحمت کند که ده ها بار این شعر به عرض شما رسید؛ فرمود شما که کمتر از فرشته نیستید، چرا فرشته نمی شوید؟ اینکه می بینید مولوی حرف حکیم سنایی را نقل می کند و شرح می کند، مگر مولوی برای هر کسی حساب باز می کند؟! حرف حکیم سنایی که در واقع یک قرن قبل از او بود، نقل میکند و مفصل شرح می کند؛ او متن نوشته، این شرح. حرف حکیم سنایی این است که:

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس

الآن ما پارچه ای گران تر از پرنیان و اطلس روی کره زمین نداریم. از پارچه های ابریشمی و پرده های ابریشمی، گران تر در عالم نیست. اینها همین برگ توت بود که می خواستند بگذارند در سطل زباله. وقتی رفت مکتب، استاد دید به نام کرم ابریشم، شده اطلس. حرف حکیم سنایی این است؛ آن وقت می گوید وقتی برگ توت می تواند ابریشم بشود ما چرا فرشته نشویم؟

تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس

این حرف را هم حکیم سنایی هرگز مقدورش نبود بگوید، مگر بعد از آن بیان نورانی رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) که مرحوم کلینی در کافی نقل کرد؛ فرمود: شما اگر مواظب حلال خوری تان باشید این چشم و گوشتان را پاک کنید: «لَصَافَحَتْکمُ الْمَلَائِکة»؛ با او مصافحه می کنید. شب که تمام می شد صبح می آمدند محضر حضرت و درس جدید که شروع می شد حضرت می فرمود: «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»؟ دیشب در عالم خواب چه دیدید؟ خواب یعنی خواب! یعنی کلاس درس. او که این قدر می خورد که با خُرّ و پف می خوابد، او که انسان نیست. آدم این قدر می خورد که هیچ خبری از نماز صبح نداشته باشد! حضرت فرمود: این چند ساعتی که خوابیدید کلاس درس بود، چه دیدید؟ «هَل مِنْ مُبَشِّرَات»، این را مرحوم کلینی در کافی نقل کرد. اتلاف عمر یعنی همین! کسی حیوان به دنیا می آید به صورت حیوان هم زندگی کند، می شود جنازه عمودی.

ما که می توانیم فرشته بشویم چرا نشویم؟ آن وقت این کشور این همه شهید، این همه جانباز! یک وقت به عرض شما رساندم که این جانبازها یک حق عظیمی به عهده ما دارند که من همان سال شصت بود، یک وقت گفتم برویم آسایشگاه این عزیزان. یک وقت رفتم دیدم جوان های فعّال، بانشاط، اینها قطع نخاعی اند من دور زدم دیدم نمی توانم تحمّل کنم. نه آن عُرضه داریم که دعای ما مستجاب بشود، نه کاری از دست ما برمی آید، بر فرض بربیاید به حال اینها نافع نیست. یک قدر دستی بر سر اینها کشیدیم و دعا کردیم و دیدم هیچ مقدورم نیست به هر وسیله ای بود از اینجا بیرون آمدیم و رفتیم گوشه ای نشستیم و قدری گریه کردیم و قدری سبک شدیم و دیگر نرفتیم. اینها بیست و پنج شش سال است که جانبازند. آن وقت در این کشور یک عده پیدا می شوند که کار موش را انجام می دهند. این انبارها را چه کسی ذخیره می کند؟ اگر کسی در قرآن یا غیر قرآن به ما گفت که عده ای به صورت موش محشور می شوند، نباید ما تعجب کنیم. این «انسانٌ قردٌ» یا «انسانٌ فأرٌ». این موش بعد از انسانیت است، نه که انسانیت گرفته می شود بعد موش. اگر کسی موش بشود که اصلاً عذابی ندارد. اگر کسی بوزینه بشود که عذابی ندارد. بوزینه همان لذتی را از زندگی می برد که تیهو و طاوس می برند. این انسانِ بوزینه است، انسانِ موش شده است، این همه انبار کرده و جامعه را به این صورت درآورده است. حالا ما آن طرف می توانیم فرشته بشویم، چرا نباشیم؟ این دعاها، این نمازها، این فرصت ها، برای این است که: تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدریج کنندش اطلس.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان