شرح فرازهایی از خطبه فدکیه

خطبه فدک یکی از مهم ترین رخدادهای تاریخی و سیاسی جهان اسلام است. این خطبه نورانی فدک شایسته است که در حوزه ها و دانشگاه ها ماده درسی قرار بگیرد که روی آن کار بشود و شرح بشود و بهترین شرح را انتخاب بکنند و نخبگان در این رشته هم آرا و نظرات خود را ارائه کنند.

خطبه فدک یکی از مهم ترین رخدادهای تاریخی و سیاسی جهان اسلام است. این خطبه نورانی فدک شایسته است که در حوزه ها و دانشگاه ها ماده درسی قرار بگیرد که روی آن کار بشود و شرح بشود و بهترین شرح را انتخاب بکنند و نخبگان در این رشته هم آرا و نظرات خود را ارائه کنند.

حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بعد از غصب فدک وقتی وارد مسجد شدند آن خطبه نورانی را ارائه کردند، این خطبه یک بخش علمی عمیق دارد که آن چند سطر اوّل است؛ بعد مصارف توحید را تشریح می کند اوصاف الهی را تبیین می کند، بعد وحی و نبوت را و بعد عظمت قرآن کریم را و رهآورد قرآن کریم را اینها را بازگو می کند؛ بعد نتیجه انقلاب اسلامی که به وسیله پدر بزرگوارش (سلام الله علیه و علی اهل بیته) صورت پذیرفت شرح می دهد؛ بعد جریان فدک را مطرح می کنند هم خلیفه وقت را استیضاح می کنند هم از مردم مهاجر و انصار گِله می کند هم زن ها که اخیراً به محضر ایشان رفتند با آنها سخنانی دارند و هم گفتمانی با وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام الله علیهما) دارند. این خطبه از بابرکت ترین و ذخیره مندترین معارف دینی ماست.

در آغاز این خطبه یک بیان نورانی دارد که شرح آن به طور اجمال قبلاً گذشت و آن اشکال این است که از دیرزمان ثنوی ها و غیر ثنوی ها و مادیین داشتند هم وثنی، هم ثنوی و مادی که به هر حال اگر خدایی هست و خالقی هست جهان را از چه چیزی خلق کرد. اگر جهان را از «من شیء» خلق کرد، پس معلوم می شود قبلاً اشیایی بود و احتیاجی به خدا نداشت و خدا این اشیا را جمع کرد و از اینها آسمان و زمین و انسان و غیر انسان ساخت و اگر «من لا شیء» خلق کرد، «لا شیء» که عدم است نمی شود عدم را جمع کرد و با آن آسمان ساخت زمین ساخت. شیء هم که از دو طرف نقیض بیرون نیست؛ یا شیء است یا «لا شیء». از شیء محال است از «لا شیء» محال است پس خلقت محال است!

این شبهه از دیرزمان بود. ما بیش از دو طرف نقیض که نداریم؛ یا «خلق الأشیاء من شیء» که محال است. یا «خلق الأشیاء من لا شیء» که آن هم محال است. این شبهه از دیرزمان بود. در خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که مردم را برای بار دوم به جبهه صفین فرا خوانده بود، آنجا سخنی است که این شبهه را جواب می دهد؛ ولی 25 سال قبل از ایراد آن خطبه، وجود مبارک فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به این شبهه پاسخ داد. در آغاز این خطبه آمده است که خدای سبحان «خلق الأشیاء لا من شیء»؛ یک تحلیل فلسفی کردند اوّلاً، بعد خلقت را تبیین کردند ثانیاً. فرمودند شما گفتید اگر خدا عالم را «من شیء» خلق بکند پس معلوم می شود قبلاً ماده بود. بخواهد از «من لا شیء» خلق بکند «لا شیء» که عدم است و نمی شود از عدم چیزی ساخت. حضرت می فرماید نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست، نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است نه «من لا شیء». اگر «من لا شیء» باشد که هر دو موجبه می شود. «نقیض شیء رفع أو مرفوع»، نقیض «کلّ شیء» سلب اوست. نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است، نه «من لا شیء». لذا فرمود «خلق الاشیاء لا من شیء»؛ یعنی جهان مُبدَع است نو است تازه است، «بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا»؛ بدون نمونه بدون الگو. نه ماده ای بود که اینها را جمع کند صورت بخشی کند، نه موجودی بود که براساس اینکه آن الگو قرار گرفته است چیزی بیافریند. مُبدع است یعنی بی ماده است، بی نمونه است، بی الگو است بی چارچوب است، خود چارچوب آفرید، ماده آفرید صورت آفرید، جهان آفرید. «خلق الاشیاء لا من شیء»، دو تا کار کرد: یکی اینکه آن بحث فلسفی عمیق را که نقیض «من شیء»، «من لا شیء» نیست؛ نقیض «من شیء»، «لا من شیء» است؛ و گرنه هر دو موجبه می شود. دوم اینکه خلقت نمونه ای ندارد نه تنها ماده ای نبود که این مواد را جمع کند به آن صورت ببخشد، بلکه الگو و نقشه ای هم نبود که برابر آن الگو و نقشه عالم بسازد. نقشه اش مُبدَع و ابتکاری است، منقوش آن هم مُبدع و ابتکاری است «خلق الأشیاء لا من شیء» این بحث های عمیق فلسفی در خطبه چند سطری آن حضرت است.

بعد وارد مسئله توحید می شود معارف را بیان می کند بعد برمی گردد به مسئله نبوت، بعد جریان قرآن را حقیقت قرآن را که وحی الهی است، مصون از آسیب درون و بیرون است، نه نسخ پذیر است نه بطلان پذیر است نه تحریف پذیر است و سایر شبهات را هم رفع می کنند. بعد وقتی که نوبت به خودش رسید وارد بحث فدک شد؛ آن گاه این جملههای نورانی را فرمود که بخشی از آنها را ما اینجا به عرض شما می رسانیم که وجود مبارک حضرت خودش را چگونه معرفی می کند که من چه کسی هستم و اوصاف من چیست و حرف من چیست!

وقتی وارد شد به این بخش اخیر، فرمود: مردم! من فاطمه هستم. این یعنی چه؟ فرمود: «ثُمَّ قَالَتْ أَیهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّی فَاطِمَةُ»؛ من فاطمه هستم خودش را معرفی کرد؛ مثل اینکه وجود مبارک ابی عبدالله روز عاشورا خودش را معرفی کرد که «أنا حسین بن علی»، من پسر پیغمبر هستم. حضرت فرمود این همه فضایلی که پیغمبر درباره فاطمه گفت و همه شما شنیدید فاطمه من هستم. اگر شنیدید پیغمبر فرمود فاطمه بضعه من است من هستم؛ رضای او رضای من است من هستم! غضب او غضب من است من هستم! «مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی» من هستم! «أنا فاطمه»؛ مردم! فاطمه من هستم. شما هم که مرا میشناسید. چه اینکه وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) در سخنرانی های رسمی فرمود: «أَنَا رَسُولُ اللَّه»؛ شما همه فضایل و اوصافی که برای پیغمبر شنیدید من هستم. شما شنیدید که فاطمه صدیقه است عابده است زاهده است «خیر نساء العالمین» است من هستم. «أنا فاطمة». همه می دانستند که وجود مبارک حضرت نامش فاطمه است دختر پیغمبر است! فرمود آن همه فضایلی که از پدرم شنیدید من هستم؛ «أنا فاطمه» پدر من پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) است. «أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً»؛ این چهار مطلب را همه شما گوش بدهید حرف اوّل و آخر من این است: نه در گفتار من قصور و تقصیر است، این دو؛ نه در رفتار من قصور و تقصیر است، این چهار؛ هر چه می گویم معصومانه می گویم، هیچ اشتباه نمی کنم. کیست که چنین حرفی بتواند بزند که من اشتباه نمی کنم؟! ممکن است کسی بگوید من عمداً خلاف نمی گویم؛ اما کسی جلوی نسیان را نمی تواند بگیرد. نسیان بر انسان مسلط می شود. فرمود حرف من نسیان نیست، عصیان نیست، قصور نیست، تقصیر نیست، گفتار من این است، رفتار من این است، اوّل و آخر حرف من این است. «أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْواً»؛ یعنی اوّل و آخر حرف من این است. نه حرفی می زنم که قصور و تقصیر در آن باشد، نه کاری انجام می دهم که قصور و تقصیر در آن باشد. این به معنی عصمت است. «﴿لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾»؛ این بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» را خواند. فرمود: پدرم آمد، خدا دو اسم از اسمای حُسنای خود را در قرآن برای پدرم که مظهر اوست و خلیفه اوست قرار داد. خدا رئوف و رحیم است، همین دو اسم را خدا در پایان سوره «توبه» در وصف پدرم قرار داد، فرمود این پیغمبر از جان شما برخوردار است، آنچه برای شما دشوار است برای آن حضرت خیلی سنگین است رنج شما برای آن حضرت رنج آور است، آسیب شما برای آن حضرت آسیب آور است. حریص به مهر و محبت و رشد و صفا و وفای شماست: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» اینها از اوصاف فعلی خداست، یک؛ خلیفه الهی می تواند مظهر این اوصاف فعلی خدا بشود، دو؛ لذا قرآن وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) را رئوف رحیم می داند، برای اینکه مظهر خدایی است که «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ». این بیانات نورانی را فرمود.

بعد فرمود: «فَإِنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِی»؛ اگر پیامبر را هم بررسی کنید می بینید که پدر من است. پس من فاطمه هستم که عظمت مرا همه شما شنیدید پیامبر هم که بررسی کنید پدر من است من دختر آن پیامبر هستم، نه هیچ زنی هیچ کسی از شماها نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد که به پیغمبر مربوط است و این پیامبر برادر پسرعموی من علی بن ابیطالب است که عقد اخوّت بین این دو ذات مقدس خوانده شد، نه رجال شما. «وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِی إِلَیهِ»؛ نسبت به او بهترین و برجسته ترین نسبت خواهد بود. «فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ صَادِعاً بِالنِّذَارَةِ مَائِلًا عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِکینَ ضَارِباً ثَبَجَهُمْ آخِذاً بِأَکظَامِهِمْ دَاعِیاً إِلَی سَبِیلِ رَبِّهِ بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ یجف [یجُذُّ] الْأَصْنَامَ وَ ینْکثُ الْهَامَ حَتَّی انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُرَ حَتَّی تَفَرَّی اللَّیلُ عَنْ صُبْحِهِ وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ»؛ فرمود با حکمت دعوت کرد با موعظه دعوت کرد، با استدلال و مهاجه دعوت کرد، آنها که پذیرفتند پذیرفتند قبول کردند. آنها که نکول کردند اعراض کردند قیام کردند شمشیر به دست گرفتند همه آنها را سرکوب کرده است تا راه را برای پیروان حق تعدیل و صاف کند و طوری که «نَطَقَ زَعِیمُ الدِّینِ وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ الشَّیاطِینِ وَ طَاحَ وَشِیظُ النِّفَاقِ وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْکفْرِ وَ الشِّقَاقِ وَ فُهْتُمْ بِکلِمَةِ الْإِخْلَاصِ»؛ تا شما تفوه کردید، «فُه و فاه»؛ یعنی دهن. «تفوّه» یعنی به زبان آوردن. «فُهْتُمْ»؛ یعنی «تَکَلَّمتُم»؛ به زبان آوردید توحید را به زبان آوردید شرک را سرکوب کردید. «وَ فُهْتُمْ بِکلِمَةِ الْإِخْلَاصِ»؛ یعنی توحید، یعنی «لا اله الا الله» را فهمیده و گفتید «فِی نَفَرٍ مِنَ الْبِیضِ الْخِمَاصِ وَ کنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ»؛ شما در لبه آتش بودید. این نهرهای بزرگ که می آید بسیاری از این دو طرف این نهر را آب می برد. آن بالایش یک چند سانتی زمین می ماند که زیرش خالی است، این را می گویند «شفا جُرُف». آن قسمت را می گویند «آب بُرد» که اگر کسی روی آن بخش از زمین پا بگذارد یقیناً می افتد، برای اینکه زیرش خالی است. فرمود زیر پایتان خالی بود مستقیماً به عذاب و آتش می رفتید پدرم آمد همه شما را نجات داد. زیر پایتان را محکم کرد، شما را از آن منطقه خطرخیز دور داشت. شما ﴿عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ﴾ بودید، بحث بهداشت نداشتید امنیت نداشتید همین هایی بودند که «یذوقون الکلاب و یقتلون الأولاد»؛ در شرح حال این اعراب جاهلی بود که اینها در بیابان زندگی می کردند دامدار بودند رمه دار بودند، در خشکسالی ها این سگ ها را روزی می دادند که دام های آنها را حفظ بکنند، ولی بچه ها را می کشتند چه دختر چه پسر! می گفتند بچه که رمه ما را حفظ نمی کند، این سگ است که رمه ما را حفظ می کند. اینها «یغذوا الکلاب و یقتل الأولاد»؛ کارشان این بود، جاهلیت همین است. فرمود ما به این رمه احتیاج داریم و رمه را همین سگ حفظ می کند؛ بچه چه کاری برای ما می کند. این در قسمت های بیانات نورانی حضرت امیر هم هست که شما این کاره بودید در این وضع زندگی می کردید از این جاهلیت جهلا به برکت هدایت پدرم بیرون آمدید.

«وَ نَهْزَةَ الطَّامِعِ وَ قَبْسَةَ الْعَجْلَانِ وَ مَوْطِئَ الْأَقْدَامِ تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ وَ تَقْتَاتُونَ الْقِدَّ أَذِلَّةً خَاسِئِینَ تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکمْ»؛ شما از هر طرفی در خطر بودید امنیت نداشتید؛ برای اینکه شرق شما امپراطوری ایران بود، غرب شما امپراطوری روم بود، شما یک حیاط خلوتی بودید بین این دو قطب سیاستمدار خاورمیانه آن روز، کسی برای شما حساب باز نمی کرد. الآن آمدید هر دو قطب را رام کردید. هم ایران مسلمان شد هم آن روم پذیرفت. شما یادتان نرود که نه ایران برای شما حساب باز می کرد نه روم. شما نه صنعت داشتید نه تجارت داشتید نه دامداری داشتید نه کشاورزی داشتید، چیزی نداشتید؛ فقط می ترسیدید که آنها شما را زیر پا لِه کنند. پدرم آمد شما را عزت بخشید رفاه بخشید عظمت بخشید اعتلا بخشید. توانستید هر دو قطب خاورمیانه را رام کنید.

فرمود: این کارها را پدرم برای شما کرد و شما «تَقْتَاتُونَ الْقِدَّ أَذِلَّةً خَاسِئِینَ تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِکمْ فَأَنْقَذَکمُ اللَّهُ»؛ به وسیله پدرم خدا شما را نجات داد «بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ بَعْدَ أَنْ مُنِی بِبُهَمِ الرِّجَالِ وَ ذُؤْبَانِ الْعَرَبِ»؛ با آن دشواری هایی که پدرم روبهرو شد شما را نجات داد. «وَ مَرَدَةِ أَهْلِ الْکتَابِ»؛ از هر سو اسلام آسیب می دید؛ هم از مشرکان هم از ملحدان و هم از یهودیان، چه در مدینه چه در خارج مدینه، در خود مکه کم بودند، ولی در مدینه یهودی ها بودند قدرت داشتند ثروت در اختیار آنها بود، قلعه داشتند کاخ نشین بودند و این مسلمان ها کوخ نشین بودند. در سوره مبارکه «فتح» که دارد: ﴿هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾، اینها کسانی بودند که در قلعه زندگی می کردند. حضرت فرمود: شما این قلعه نشین را، این کاخ نشین را کوخ نشین کردید و خدا این کوخ نشین را پیروز کرد. در سوره «احزاب» دارد: ﴿مِن صَیاصِیهِمْ﴾؛ یعنی از قلعه های بزرگ اینها را پیاده کردند. این قلعه خیبر که علی بن ابی طالب فتح کرد، نشان می دهد که اینها در این دژ ها و قلعه ها زندگی می کردند. شما در کوخ های ویران زندگی می کردید. این دشمن های داخلی و آن دشمنان خارجی علیه اسلام و مسلمین همه صف بسته بودند و پدرم همه اینها را تحمل کرد و همه اینها را رام کرد و کسی که در همه این صحنه ها با پدرم بود علی بن ابیطالب بود.

فرمود این کارها را انجام دادند «کلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ أَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیطَانِ أَوْ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ قَذَفَ أَخَاهُ فِی لَهَوَاتِهَا فَلَا ینْکفِئ حَتَّی یطَأَ جَنَاحَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ یخْمِدَ لَهَبَهَا بِسَیفِهِ مَکدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ سَیداً فِی أَوْلِیاءِ اللَّهِ مُشَمِّراً نَاصِحاً مُجِدّاً کادِحاً»؛ همه اینها را در وصف علی بن ابیطالب می گوید. که پدرم به برکت این پسرعموی خود یعنی همسرم، این مشکلات را حل کرد. «وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیةٍ مِنَ الْعَیشِ وَادِعُونَ فَاکهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ»؛ منتظر بودید که چه وقت اسلام شکست می خورد! برخی ها آن طور که در سوره مبارکه «مائده» است می آمدند می گفتند که ما چرا ارتباط خودمان را با بیگانه ها قطع کنیم؟ شاید روزی آنها برگشتند. در این آیه سوره «مائده» فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یسارِعُونَ فیهِمْ یقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یأْتِی بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾؛ فرمود یک عده ای هستند ارتباطشان را با بیگانه حفظ می کنند می گویند شاید اسلام شکست بخورد آنها دوباره برگردند، ما چرا ارتباطمان را قطع بکنیم؟ فرمود اینها مریض هستند، بگو اگر ذات اقدس الهی بساط شما و آنها را بخواهد برچیند چه چیزی مانع می شود؟ بعد شما ناچار شرمنده خواهید بود: ﴿فَیصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾، اینها بودند. عصاره آن بحث های قرآنی را وجود مبارک فاطمه (سلام الله علیها) در این بخش خطبه دارند ذکر می کنند.

«وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیةٍ مِنَ الْعَیشِ وَادِعُونَ فَاکهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوَائِرَ»؛ فکر می کردید که شاید این انقلاب ما شکست بخورد آنها دوباره برگردند چنین فرصتی را تفکر می کردید. «تَتَوَکفُونَ الْأَخْبَارَ وَ تَنْکصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتَالِ»؛ این بخش، بخش دیگری از بیانات آن حضرت است درباره معرفی خود. بعد برمی گردد با خلیفه محاجّه می کند درباره فدک. حقّ مسلّم من بود، نحله بود، اگر نحله را قبول ندارید ارث بود و مانند آن.

وجود مبارک حضرت امیر می فرماید من منتظر بودم که شما بیایید، با حضرت یک گله ای دارد که آن برای خود حضرت خیلی رنج آور است. حضرت هم در بخش های دیگری که در نهج البلاغه است، فرمود بنا نیست که ما با علم غیب کار بکنیم؛ ولی اگر عموی من حمزه سید الشهداء و برادرم جعفر طیار بود دست مرا نمی بستند. من که سقیفه را امضا نمی کردم. یک عموی من مانده بود عباس «حَدِیثِی عَهْدٍ بِالْإِسْلَام» است و یکی هم عقیل بود که از این برادرم عقیل کاری ساخته نیست. آن برادرم جعفر طیار از او کاری ساخته بود، از عقیل کاری ساخته نبود. نه این برادر می توانست مشکل مرا حل کند یاور من باشد، نه آن عمو. اگر آن عموی من حمزه سید الشهداء بود و این برادرم جعفر طیار بود من که سقیفه را امضا نمی کردم. این بیان را حضرت صریحاً در نهج البلاغه دارد؛ یعنی در این کتاب شریف تمام نهج البلاغه آمده است. فرمود من همان علی هستم؛ البته بنا نیست که اینها به علم غیب و قدرت غیبی عمل بکنند، ولی بنا بر زورآزمایی و جنگ آوری است. فرمود من همان علی میدان نبرد هستم؛ اما الآن وضع این طور شد و خیلی هم متأثر شد و خیلی هم متأثرانه وجود مبارک صدیقه کبری را رام کرد.

بعد زن های مدینه آمدند خدمت حضرت، حضرت فرمود من از دنیای شما بیزار هستم از شوهران شما بیزار هستم از شما بیزار هستم دین را، قرآن را، عترت را، سفارش پیغمبر را، همه چیز را شما تنها گذاشتید.

بعد دوران بیماری آن حضرت رسید. حالا چگونه حضرت از مسجد آمده؟ آن دومی چه وقت با حضرت برخورد کرده؟ گفتند چرا این حسن زیاد گریه می کند؟ حسین گریه می کند، زینب گریه می کند، اما چرا حسن زیاد گریه می کند؟ فرمود در آن کوچه تنها حسن بود نزد من که سیلی خوردم! حسن را نمی شود آرام کرد کسی با من نبود فقط این حسن بود. این هر وقت یادش است که من سیلی خوردم! اینکه می بینید بچه های دیگر این قدر شیون نمی کنند برای اینکه در آن کوچه نبودند وضع مرا ببینند! حالا جریان در و دیوار گفت: «سل صدرها خزانة الأسرا» از میخ دَر بپرس، آن صحنه ای بود که همه باخبر بودند.

بعد یک وصیت شفهی و قولی دارد، یک وصیت کتبی دارد. تمام این بیاناتی را که به امیرالمؤمنین فرمود؛ یک وصیت نامه کتبی هم حضرت فرمود وقتی که رحلت کرد زیر بالشت او دید که یک مرقومه ای هست. بعد آن را مطالعه کرد، دید باز همان حرف هایی که زبانی فرمود همان حرف ها را نوشت؛ یا علی شب غسل بده! شب کفن کن! شب دفن کن! راضی نیستم آنهایی که آسیبی به دین رساندند در مراسم من شرکت کنند. این وصیت آن حضرت بود. این را هم گفت و هم نوشت. وقتی به آن وضع رسید فرشته ها صدا دادند یا علی! حسنین را از روی سینه مادر بردار! اینها که آمدند آنجا وجود مبارک صدیقه کبری اینها را روی دامن خود، روی سینه خود اینها را گرفته؛ حالا آن یک هفته قبل آب گرم کرده، لباس اینها را بشوید، موی زینب را شانه کند؛ اینها کاری است که به هر حال مادر نسبت به دخترانش دارد؛ اما وقتی که این دو بزرگوار حسنین(سلام الله علیهما) روی سینه مادر قرار گرفتند؛ آن ندای ملکوتی آمد: «إرفعهما عن صدرها فإنهما ابکیا و الله ملائکة السماء»؛ حسنین را آرام از روی سینه مادر بردار! اینها فرشته آسمان را به گریه درآوردند.«السلام علیک یا أبا عبدالله»! هیچ اجازه ندادند دختر حسین روی سینه پدرش قرار بگیرد. خود حضرت فرمود خون چشمم را گرفت، من که تو را نمی شناسم هر کس هستی بدان «لَقَدِ ارْتَقَیتَ مُرْتَقًی عَظِیماً»؛ جای بسیار بلندی نشستی، «طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ اینجا را پیغمبر مکرّر می بوسید.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر