انیمیشن آخرین داستان ساخته اشکان رهگذر، این روزها بر پرده سینماها اکران شده و قرار است در رقابتهای اسکار هم نماینده ایران باشد.
بگذارید از تاریخ انیمیشنسازی در سینمای ایران شروع کنیم. آغاز جریان انیمیشنسازی در ایران مصادف است با جان گرفتن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ که امکانات ورود به این عرصه را با پشتیبانی و سرمایه دولتی برای هنرمندان فراهم کرد.
همچنین بخوانید:
بررسی فیلم هزارتو – یک پیام بازرگانی طولانی
دو چهره مهم قبل از انقلاب که تجربههای مهمی درزمینهٔ ساخت انیمیشن یا به تعبیر آن روزها «کارتون» داشتند، یکی نورالدین زرینکلک و دیگری علیاکبر صادقی بودند که با نقاشی کشیدن، وارد عرصه انیمیشنسازی شدند.
زرینکلک کارهای مختلف و متنوعی کرد، از تجربیات هنری و تجربی تا داستانی که البته همهشان در قالب فیلم کوتاه ساخته شدند. کارهای او در مدل خودشان و با توجه به امکانات محدود آن سالها جالب توجه به نظر میرسد. او تا حد زیادی وامدار سینمای انیمیشن شرق اروپا و آن سبک و سیاق است.
علیاکبر صادقی که نقاش است، دومین هنرمند مهم و راهگشای انیمیشن ایران است. ذوق هنری و شجاعت او باعث شد تا در کنار کار تجسمی وارد عرصه انیمیشن هم بشود و ساخت کارتون را تجربه کند. نقاشیهای او بیشتر ریشههای فولکلور و بومی دارند و البته ماهیتشان هنری و روشنفکرانه است.
باقی تجربیات مهم در انیمیشنسازی به بعد از انقلاب و بازهم به کانون پرورش با رویکردهای تازهاش موکول میشود. انیمیشنهایی ابتدایی و مقدماتی که برای برنامه کودکهای صداوسیما ساخته میشدند و همهمان نمونههایش را در کودکی دیدهایم، عمده فعالیتهای انیمیشنی است که همه آنها هم یا کارتونهای سریالی هستند یا آثاری کوتاه و البته همانطور که گفته شد، ازنظر کیفی و فنی بسیار ساده و ابتدایی.
سینمای انیمیشین نوپای ایران از کجا شروع شد؟
اولین انیمیشن بلند ایران که امکان حضور در مدیوم سینما را پیدا میکند و بر پرده سینماها به نمایش درمیآید، «تهران 1500» ساخته بهرام عظیمی است. تماشاگر بهرام عظیمی را از قطعات نمایشی/ آموزشی که برای راهنمایی رانندگی (سیا ساکتی) ساخته، بهخوبی میشناسد، هرچند شاید نامش را نداند. «تهران 1500» هم با استفاده از تجربیات آن قطعات کوتاه ساخته شد.
شخصیتهای انیمیشن بر اساس فیگورهای واقعی بازیگرانی نظیر هدیه تهرانی، بهرام رادان و گوهر خیراندیش و… طراحی شده بودند. نکته انیمیشن جدای از همین ذوق اولیهای که فیلمساز را به ساخت اولین انیمیشن داستانی بلند سینمای ایران واداشته بود، در تلاشش برای رسیدن به دستاوردهای هنری جدیدی در عرصه خلق انیمیشن بود؛ اما این تلاشها چندان به ثمر ننشست و فیلم هم در ساخت جهانی انیمیشنی و هم در پردازش داستانی فانتزی متناسب با فرم کارتونی خود، ناموفق عمل کرد. طراحی ظاهر کاراکترها و حرکت دادن به آنها بد و تصنعی از آب درآمده بود و تجربه تهران آینده هم نتوانست با تماشاگر ارتباط بگیرد. چراکه در سینمای ایران نه سنت فیلم علمی/ تخیلی وجود داشت و نه پیامد آن میشد به داستانپردازی در گستره خیال و برای انیمیشن فکر کرد. همه اینها باعث شد داستان فیلم بسیار پیشپاافتاده به نظر برسد و درعینحال این ایده که چهره کاراکترها شبیه به بازیگران واقعی باشد، بیشتر از یک انیمیشن سینمایی به درد همان قطعات کوتاه تلویزیونی میخورد. فیلم در اوایل دهه نود اکران عمومی شد اما چندان مورد توجه قرار نگرفت.
حامد محمدیان فیلمساز بعدی بود که پا به عرصه ساخت انیمیشن سینمایی گذاشت. او دو انیمیشن سینمایی با نامهای «شاهزاده روم» و «فیلشاه» ساخت. این دو فیلم توسط تیمی خوشذوق ساخته شد که در اواخر دهه هشتاد روی کار آمدند و در حیطههای مختلف گرافیکی، تجسمی و سینمایی مشغول به کار شدند.
هم «شاهزاده روم» و هم «فیلشاه» باوجود ظاهر کودکانهای که دارند، باوجودیکه به لحاظ طراحی وامدار انیمیشنهای روز سینمای آمریکا هستند، اما درعینحال بسیار ایدئولوژیکند. درباره توضیح و تربیت به سبک اسلامی هستند و هدف غاییشان آشنا کردن و سوق دادن مخاطبان خردسال خود بهسوی فرهنگ اسلامی است. در «فیلشاه» حتی باوجوداینکه شخصیتهای اصلی فیل هستند نه انسان، اما بازهم هدف غایی همین تربیت سنتی و اسلامی است.
این دو انیمیشن که وقت و انرژی زیادی صرف ساختشان شده، اما کارتونهای بدی هستند چون داستانهای بدی دارند. البته که نوشتن داستان برای انیمیشن میتواند بهمراتب از داستانپردازی برای یک فیلم سینمایی سختتر باشد. چراکه همه مایههای پیچیده و سنگین را باید با طراحی داستانی ویژه، سهل و لطیف کرد تا درنهایت هم تماشاگر کودک و هم بزرگسال بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
قدم بزرگ اما با کلی اما و اگر و حاشیه در حین تولید
میرسیم به آخرین داستان . انیمیشنی که در موقع ساختش هم بسیار از آن صحبت شد و حتی حواشی زیادی هم از پروسه ساختش (نحوه استفاده از کارآموزان) به گوش رسید و تبلیغات فراوانی هم حولش انجام شده است.
انیمیشن آخرین داستان قدم اول ویژهای برمیدارد: یعنی سعی میکند از مایههای داستانی بومی، آنگونه که در تاریخ اساطیری روایت شده، استفاده کند و خب برای ساخت یک کارتون اساطیری چه منبعی بهتر از شاهنامه برای رجوع میتواند وجود داشته باشد؟
از این نظر سازندگان بسیار هوشمندانه عمل کردهاند و صاف رفتهاند به سراغ منبع اصلی یعنی شاهکار ادبی اساطیری فردوسی بزرگ. آخرین داستان تلفیقی از شخصیتها و داستانکهای شاهنامه است. از فرمانروایی جمشید و چیرگیاش بر نیروهای اهریمنی آغاز میشود و بعد از طی مسیری پرماجرا به فریدون میرسد تا انتقام خانواده و مردمش را از ضحاک ماردوش را بگیرد. در اینجا با چند داستان مختلف از شاهنامه سروکار داریم که به هم متصل شدهاند. این ایده بسیار قابلاعتنایی است و اصلا میتواند مبنای ساخت یکسری فیلم فانتزی باشد که ریشه در تاریخ این سرزمین دارد و همچنین میتواند مبنای ساخت انیمیشنهایی سرگرمکننده از این دست شود و البته آپدیت شده و با نگاه زمانه و روزگار خود منطبق باشد.
علاوه بر این آخرین داستان در طراحی فضاهای تاریخی از یکسو و موقعیتهای تاریک و کابوسگونه از سوی دیگر، موفق عمل میکند. بخش زیادی از داستان در فضاهای تاریک اتفاق میافتد که در این بخشها مشخصا ملهم از «بازی تاجوتخت» و «هری پاتر» است.
مشکل اصلی جایی است که آخرین داستان از این فضاهای تاریک فاصله میگیرد و به سمت روشنایی میرود. وقتی فضاها روشن میشود، ناگزیر طراحی شخصیتها و خصوصا جزییات صورتها و چهرهها بیشتر نمایان میگردد و این کلی عیب و ایراد و کاستی را ناگهان عیان میکند. در یک تضاد کامل کیفی، انگار اصلا این فضاها و بخشهای داستان را یک گروه دیگر با سطح فنی نازلتری ساختهاند. (شاید محصول دست کارآموزهایی باشد که حضورشان در استودیو هورخش حواشی مختلفی را پشت سر فیلم به راه انداخت.)
مشکل دیگر اینست که چون هدف این بوده که قصههای ادبی شاهنامه، برای روایتی سینمایی تغییر پیدا کنند و با مدیوم جدید آداپته شوند، سازندگان برای نوشتن فیلمنامه آخرین داستان به سراغ محمد چرم شیر، نمایشنامهنویس تئاتر! رفتهاند. خب چرم شیر هرچند که نمایشنامهنویس مطرح و قابلاعتنایی است اما فیلمنامهنویس نیست. بزرگترین مشکل آخرین داستان اینست که بهجای اینکه واجد نقاط عطف دراماتیک، بزنگاههای داستانی و کنشهای محرک در رفتار و اعمال کاراکترها باشد در سیر روایی خود باشد، ساختاری پرده پرده دارد و تماشاگر باید بخش به بخش (شبیه به هر پرده در اجرای تئاتر) منتظر بنشیند تا با داستان و شخصیت جدید آشنا شود. عملا تماشاگر انگار یک نقالی را مشاهده میکند. داستان ایستا است و راوی تنها ماجرا را تعریف میکند.
استفاده از صدای بازیگران واقعی (بهجز حامد بهداد برای ضحاک) هیچکدام خوب از آب درنیامدهاند و اساسا انتخابهای خوبی نیستند. از لیلا حاتمی و بیتا فرهی تا… هم جنس صدایشان مناسب این شکل از انیمیشن اساطیری نیست و هم به کاراکترهایی که ایفایشان میکنند نمیخورد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
314