ماهان شبکه ایرانیان

درباره نیما یوشیج، زمانه اش و موافقان و مخالفانش

گفت و گو با ایرج پارسی نژاد درباره نیما یوشیج و فضای ادبی که نیما در آن مطرح شد و همچنین کسانی که به موافقت و مخالفت با پیشنهادهای نیما برخاستند.

هفته نامه کرگدن - حوزا نژادصداقت: گفت و گو با ایرج پارسی نژاد درباره نیما یوشیج و فضای ادبی که نیما در آن مطرح شد و همچنین کسانی که به موافقت و مخالفت با پیشنهادهای نیما برخاستند.

سال هاست با خواندن هر شعری که کوچک ترین نشانی از ساختارشکنی نیما دارد، می توان به یاد وصف او در شعر «ققنوس» افتاد: «باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!/ خاکستر تنش را اندوخته است مرغ!/ پس جوجه هاش از دل  خاکسترش به در». می گویند ققنوس وصف حال خود نیماست؛ شاعری که خیلی ها اعتقاد دارند باید دوباره به بازخوانی پیشنهادها و کارش نشست.

همین نکته ها و البته نزدیک شدن به سالروز تولد او انگیزه ای شد تا به سراغ دکتر ایرج پارسی نژاد برویم و از راه دور با او مصاحبه ای داشته باشیم. دکتر پارسی نژاد هفده سال در دانشگاه مطالعات خارجی توکیو در حوزه زبان و ادبیات   و مطالعات ایرانی تدریس کرده و حالا نیمی از سال را در تهران زندگی می کند و نیمی دیگر را در لس آنجلس کالیفرنیا. او البته روزهای این نیمه دوم را هم با تدریس و تحقیق سپری می کند.
 
 درباره نیما یوشیج، زمانه اش و موافقان و مخالفانش

او درست پنجاه و پنج سال پیش، وقتی دانشجوی دانشگاه تهران بود، با یاری دکتر خانلری مراسمی را برای سالگرد درگذشت نیما برگزار می کند و هنوز خاطرات آن روزها را که حتی خیلی ها نام نیما را نشنیده بودند، خوب به خاطر دارد. و البته همه چیز صرفا به خاطره بازی ختم نشده، بلکه ایشان کتابی با عنوان «نیما یوشیج و نقد ادبی» (در نشر سخن) نوشته که در ادامه طرح پژوهشی او درباره تاریخ نقد ادبی در ایران است.

مدت زیادی از مرگ نیما گذشته و آثار زیادی هم درباره او نوشته اند. با وجود این، آیا ما همچنان به بازخوانی نیما نیاز داریم و هنوز هم حرف ناگفته درباره نیما هست یا همه حرف ها درباره او گفته شده است؟

البته که باید نظریات نیما یوشیج را به عنوان بنیانگذار شعر نو و طنزپرداز صاحب نظر بازخوانی کرد. این همه آثار مهمل و بی ارزشی که به عنوان «شعر نو» به حساب آن بزرگوار صادر می شود، ناشی از این واقعیت است که آرا و اندیشه های نیما درباره هنر شعر و شاعری به خوبی درک نشده است. در غرب درباره شاعری مانند الیوت، که خود در کار نقد شعر و ادبیات صاحب نظر بود، کتاب ها و رساله های زیادی نوشته شده است اما در ایران، درباره نیما و نظریاتش کتاب ها و رساله هایی که عالمانه نوشته شده باشد، بسیار ناچیز و اندک است.

البته یک نکته در بازخوانی افکار او وجود دارد، در عین حال که این کار جذاب است، شما با دلایل متعدد در کتابتان نوشته اید که گاهی نیما حرف های پریشانی هم در حوزه ادبی داشته و اتفاقا شاید خواندن دقیق آن ها کمی اعتبار او را کم کند. چطور می توان با این تقابل کنار آمد؟

من همان طور که در «نیما یوشیج و نقد ادبی» گفته ام، «مهم ترین عیب نیما در نوشتن مقاله و یادداشت در نقد هنر و ادبیات این است که برخلاف توصیه و یادآوری به دیگران، خود انضباط لازم را در کاربرد کلمات و پیوستگی مفاهیم ندارد. نوشته های او از یکپارچگی و روشنی در معنی و مفهوم کلام برخوردار نیست. تا آن جا که خواننده حس می کند نوشته ای از مترجمی خام دست را از زبانی بیگانه می خواند. افزون بر این، گاه رشته کلام از دستش به در می رود و نوشته اش دستخوش پراکندگی و پریشانی می شود.»

البته این اشاره من شامل نوشته های جدی تر نیما مانند «حرف های همسایه»، «نامه به شین پرتو» و «تعریف و تبصره» می شود که به صورت نامه با حوصله بیشتر از بدعت ها و بدایع خود سخن گفته است اما نوشته ای مانند «ارزش احساسات» به اعتراف خود او «یک مقاله ساده و بازاری» بیش نیست.

به گمان من نوشتن «ارزش احساسات» برای او نوعی انجام وظیفه بوده برای سهمی که در مجله موسیقی داشته و به تعبیر خودش «به حساب کاری که برعهده داشته» و به توصیه دوستانش که می خواسته اند برای او مستمری مناسبی بابت همکاری با آن مجله دست و پا کنند.

از این رو  «ارزش احساسات» را باز هم به قول خودش «در چند شب کار متوالی با وضعیتی ناراحت» تهیه کرده است. اما چه می شود کرد که بعضی اشخاص در تفسیر جاذبه نیما «همین مقاله ساده و بازاری» را به عنوان «مانیفست شعر نو» و «مستدل ترین کتاب تئوری» درباره شعر نو مطرح کرده اند.

من در کتاب «نیما یوشیج و نقد ادبی» درباره سطر سطر این کتاب با حوصله و دقت به حرف های او رسیدگی کرده ام و نشان داده ام که حاصل آن همه عبارات و نقل قول های پراکنده و گسیخته از فیلسوفان و نویسندگان و شاعران بزرگ و کوچک که نیما بدون ذکر ماخذ و غالبا به غلط از آن ها یاد کرده، چیزی درخور اعتبار و اعتماد نیست.

با این همه نباید از یاد برد که «ارزش احساسات» ربطی به هنر بزرگ نیما ندارد. هنر او در بدعت ها و بدایعی است که در شعر آورده و شعر معاصر فارسی را از مبتذلات و مکررات صدساله رها کرده است. به یاد داشته باشیم معانی و مضامین شعر پیش از نیما از کلیات مبتذلی مانند عشق و هجران و وصل و شکایت از روزگار و گاهی افکار عرفانی تقلیدی تجاوز نمی کرد. نیما بود که به شاعران زمانه آموخت تا با چشم خود دنیا را ببینند و با دل خود حس و اندیشه کنند.
 
درباره نیما یوشیج، زمانه اش و موافقان و مخالفانش

با این حال ظاهرا ما با دو نیما مواجهیم؛ نیما به عنوان پدر شعر نو و نیما به عنوان مبدع قالب نیمایی. روح نیما هنوز در ادبیات ایران جاری است، چون هنوز شعر نو به حیات خودش ادامه می دهد و سنگ بنای آن را هم نیما گذاشته. اما به نظر می رسد قالب نیمایی به قول حافظ خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود، چون کمتر کسی امروز در این قالب شعر می گوید. وقتی ما از نیما صحبت می کنیم از آن روح نیمایی حرف می زنیم یا از کسی که یک قالب پیشنهادی هم داشت و آقای اخوان ثالث و دیگران ادامه دهنده آن بودند و به بهترین نحو هم اجرایش کردند.

من تضاد و تقابلی میان نیما به عنوان شعر نو و نیما به عنوان مبدع قالبی تازه در شعر نمی بینم. نیما در قالب ها و اوزان شعر فارسی، وزن و قالبی تازه افزود که آن را «وزن آزاد نیمایی» خوانده اند. در این گونه شعر مصراع ها به اقتضای طبیعت گفتار کوتاه و بلند می شود و ترتیب قافیه ها نیز صورت ثابتی ندارد، بلکه به حسب مورد و معنی و حالتی که در هر قسمت از شعر مراد گوینده است، تغییر می پذیرد.

قالب های آزاد با آزادی وزن و قافیه به وجود آمده است. نیما در این باره گفته است: «من می خواهم به تناسب مطلبی که دارم کلمه به کار ببرم و طبعا مطلب در تمام مصراع ها یکسان نیستند، پس یک مصراع را کوتاه می کنم چون حرف من در آن مصراع تمام شده و یک مصراع را بلند، چون به کلمات بیشتری نیاز دارم.» همچنین او می گوید: «پایه اوزان شعر من همان بحور عروضی است، منتها می خواهم بحور عروضی بر شاعر تسلط نداشته باشد، بلکه شاعر طبق حالات و عواطف خود بر بحور عروضی مسلط باشد.»

اما این که امروزه کمتر کسی در قالب نیما شعر می گوید، دلیل پایان دوره تاریخی و بطلان ارزش های پیشنهادی نیما نیست. دلیل آن انتخاب راه آسان تر برای جوانان جویای نام است که دوست دارند در میان شاعران سری توی سرها درآورند و به شاعری شهرت بیابند.

به قول نیما: «مثل این که تعزیه گرفته اند. حتما همه باید به زبان شعر حرف بزنند، دانش آموز خردسالی که در هر درسی عقب مانده، به فکر آسان ترین کارها، که ظاهرا شعر است، می افتد. اما پیش از این که یک شعر با وزن و قافیه بگوید که طبع شعرش را برای پدر و مادرش نشان داده باشد، یک شعر بی وزن و قافیه می گوید. هنوز چندتایی بیشتر نگفته که با چاپخانه بر سر چاپ آن ها وارد مذاکره می شود». نیما علت تمایل جوانان را به شاعری گذشته از خودنمایی بیشتر حاصل  تنبلی یا عجز و واخوردگی و بیکاری می داند.

اما گذشته از نظر نیما که به اشتیاق نشر دفتر شعر جوانان بی هنر توجه دارد، این مجلات و نشریات جورواجور هم صفحات خود را بی دلیل در اختیار مهملاتی می گذارند که سطرهایی گسسته و پریشان را به عنوان «شعر» عرضه می کنند.

از سارتر که روزگاری سردبیر مجله «زمان نو» در فرانسه بود، پرسیدند که چرا در مجله خود شعر چاپ نمی کند، گفت: «برای این که من «شعر» دوست دارم». به عبارت دیگر سارتر آنچه را به او عرضه می شد، شعر نمی دانست.

حقیقت این است که هنر شاعری مثل هر هنر دیگری کار هر کسی نیست. در «فرهنگ سخنوران ایران» اثر دکتر خیام پور، استاد پیشین دانشکده ادبیات تبریز، که مرجعی بی نظیر است، نام 12 هزار و 724 شاعر ایرانی یادشده. تازه نام این شاعران از تذکره ها و سفینه های شاعران به دست آمده، حالا اگر نام شاعران عوام را که در هیچ تذکره ای ثبت نشده، بر این عده بیفزاییم، نزدیک به 30 هزار «شاعر» خواهیم داشت که از میان آن ها تنها پنج تن، فردوسی، سعدی، حافظ، نظامی و مولوی باقی مانده اند. حالا می توان بر این پنج تن نام خیام را هم که چهارده رباعی منسوب به او باقی مانده و با همین تعداد اندک جهان را با شعر خود تسخیر کرده، افزود.

در زمان جوانی خود من، حدود پنجاه سال پیش، اشخاصی بودند به نام «کارو» و «فریدون کار» که تمام مجلات را با آثار خود تصرف کرده بودند، اما امروز کسی آن ها را به یاد ندارد. امروز هم نام اشخاص دیگری بر سر زبان هاست که «شعر مثنور» می گویند و سرمشق آن ها شاعر هنرمند احمد شاملو است. شعر منثور می گویند و سرمشق آن ها شاعر هنرمند احمد شاملو است.

شعر منثور (Poem Prose) شعری است که ضمن برخورداری از ماهیت شعری وزن و قافیه ندارد، اما به جای آن دارای آهنگ و موسیقی است. شعر سپید (Blank Verse) شعری است که دارای وزن است اما قافیه ندارد. بعضی از معاصران ما «شعر سپید» را به جای «شعر مثنور» گرفته اند که درست نیست.

بیشترین آثار احمد شاملو از نوع «شعر منثور» است. حال آن که توفیق شاملو در شعر منثور که دشوارترین نوع شعر است، گذشته از توجه او به عنصر زبان، در کشف ابعاد نو از ساخت های کلمه حاصل جانشین کردن موسیقی معنوی و درونی به جای موسیقی عروضی (عروض سنتی و عروض آزاد) است.
 
 درباره نیما یوشیج، زمانه اش و موافقان و مخالفانش

شاملو اگر از موسیقی بیرونی (عروض) سود نمی جوید و موسیقی کناری (قافیه و ردیف) در خدمت شعر او نیست ولی آزادی و قدرت بی نهایتی در استفاده از دو نوع موسیقی معنوی (مانند تضاد، طباق، مراعات نظیر و...) و موسیقی درونی (جناس ها و قافیه های میانی، همخوانی مصوت ها و صامت ها) دارد. این نوع استفاده به حدی است که خواننده فراموش می کند که شعر شاملو موزون به وزن عروضی نیست.

شعر فروغ که از وزن و فرم هنرمندانه خاص خود برخوردار است. اعتقاد فروغ به استفاده از وزن در شعر به حدی بود که او در نامه خود به احمدرضا احمدی در یادآوری صورت و ساختار شعر به او هشدار می دهد که وزن را در شعر فراموش نکند.

و اما درباره شعر سهراب سپهری که مورد تقلید بسیاری از جوانان امروزی است، باید گفت که شعر او مصداق «سهل ممتنع» است. به گمان دکتر شفیعی کدکنی بهترین شعرهای سهراب از مقوله «حس آمیزی» است که دو حس شنوایی و دیداری با یکدیگر آمیخته می شود: «زن زیبایی آمد لب رود/ روی زیبا دو برابر شده است» که فکر یا تجربه حسی یا ادراک هنری در شعر مرکزیت دارد و هنر شعر مانند آثار بسیاری از جوانان جویای نام بازی با کلمات نیست.
 
از آن جا که دو اصل زیبایی در آن رعایت شده، مخاطب از آن لذت می برد از این روست که امروزه نه تنها خوانندگان جدی شعر امروز که طبقات متوسط، با ذوق و فهم متوسط، شعر سهراب را می خوانند و از بر می کنند تا آن جا که تیراژ چاپ «هشت کتاب» او از یک میلیون درگذشته و در میان خوانندگان شعر معاصر بیشترین خواننده را داشته. و از تعداد خوانندگان شعر شاملو و اخوان که سهل است، حتی از خوانندگان فروغ فرخزاد هم درگذشته است. اما آثار کدام یک از این جماعت مدعی شعر و شاعری در حافظه کسی مانده؟ من نمی گویم شعری، حتی سطری، از آن را نقل کرده اند؟

نکته ای در نوشته های نیما هست؛ او گاهی با طعن و طرد و عصبانیت از آدم هایی صحبت می کند که حرفش را نفهمیده اند. تازه، منظورش کلاسیک سراها هم نیستند. چقدر این اعتراض و پرخاش را می توان مهم تلقی کرد؟ به هر حال نیما خودش دیوارهای بنایی کهنه و پوسیده را به همر ریخته بود، او چطور انتظار داشت که سقف بنا خراب نشود؟ آیا این اعتراض ها شبیه همان اعتراض هایی نیست که سنت گرایان به شعر نیما داشتند؟

پرخاش نیما به کسانی که حرفش را نفهمیده اند، اعتراضی است به حق و از سر خشمی که حق اوست. اعتراض او به کسانی است که هنر شاعری را دست کم گرفته اند. من تاکید می کنم که «مبتکر شعر نو» وزن را برای شعر لازم می داند. می گوید: «وزن است که شعر را متشکل می کند. به نظر من شعر بی وزن شباهت به انسانی برهنه و عریان دارد.»

اخوان ثالث در انتقاد به شیوه کار «اغلب جوانان صاحب طبع» می نویسد: «متاسفانه اغلب جوانان صاحب طبع- جز یکی دو سه نفر همه- که به پیروی از نیما در اوزان آزاد شعر سروده اند و پنداشته اند همین که اوزان را شکسته اند و مصراع ها را کوتاه و بلند کرده اند، کار تمام است. جای تاسف و اندوه است که جز یکی دو سه تن همه درباره اوزان نیمایی دچار اشتباه شده اند و دواوین شعرشان حتی از حیث وزن آزاد نیمایی پر از غلط های فاحش است.

شاید از این رو است که نیما به روشنی و وضوح و از راه ذکر امثله و شواهد، جزییات و دقایق فن و عروض خود را جایی ننوشته است. و فقط به اشارات کوتاه و کلی و در پرده ابهام اکتفا کرده است. شاید جوانان صاحب طبع تقصیری نداشته باشند اما به هر حال این پریشانی و سهل انگاری را نمی توان نادیده گرفت که البته عیب است. اگر کسی بخواهد کارش معیوب نباشد می توان با صرف وقت و دقت خودآموزی کند و این گونه عیب شعر را برطرف سازد. بگذریم از این که بسیاری از حضرات نخوانده ملا اصلا شعور و ذوق این کارها را ندارند.» (بدعت ها و بدایع نیما یوشیج، صفحه 119- 120).

از بحث شعر نیما که بگذریم، گویا شما از اولین کسانی بوده اید که بعد از درگذشت او با یاری دکتر خانلری بزرگداشتی برای نیما در دانشگاه تهران برگزار کردید. از حال و هوای آن زمان بگویید. اصلا چقدر نیما بین ادیبان و مردم شناخته شده بود؟

بله، من نخستین دانشجویی بودم که نام نیما یوشیج را در فضای بسته دانشگاه تهران مطرح کردم. پنجاه و پنج سال پیش بود؛ دی ماه 1339 که سالگرد مرگ نیما یوشیج بود. من می خواستم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مجلس یادبود و بزرگداشتی برای شاعر برگزار کنم که اگر یاری دکتر خانلری، استاد من و خویشاوند شاعر نبود، خواست من برای برگزاری این مجلس برآورده نمی شد. طبیعی بود که دانشکده سنت گرا شاعر سنت ستیز را بر نمی تابید.
 
خاصه آن که چند روزی پیش از آن، دانشجویان اتومبیل حسین علاء، وزیر دربار را که برای شرکت در مراسمی به دانشگاه آمده بود، سنگباران کرده بودند. طبیعی بود اگر سازمان امنیت برگزاری هر اجتماعی را از جانب دانشجویان قدغن کنند. در این میانه به راستی دکتر خانلری در پی درخواست من با اصرار زیاد برگزاری این مجلس را به دکتر سیاسی، رییس دانشکده، تحمیل کرد. استاد خانلری خود نخستین سخنران این مجلس بود که از نیما و هنرش ستایش بسیار کرد و یادآور شد که نیما تمام زندگی اش را بر سر هنرش گذاشت.
 
 درباره نیما یوشیج، زمانه اش و موافقان و مخالفانش

حقیقت این است که برخلاف تصور معاندان خانلری نه تنها مخالف شعر نو نبود، در مقاله های خود بارها تاکید کرده بود که «شعر اگر نو نیست، شعر نیست» اما اختلاف سلیقه نیما و خانلری در موازین شعر موجبی بود که مغرضان آن را دست آویز شخصیت و انکار هر یک از این دو کنند. اما واقعیت این است که خانلری نیما را بهتر از مدعیان می شناخت و از عیب و هنرش آگاه بود.

علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج، پسرخاله مادر پرویز خانلری (ملیحه کاردار) بود. ارادت خانلری جوان به شاعر روشن اندیش تا به آن جا بود که به پیشنهاد نیما «ناتل» را به نام خانوادگی اش افزود. اما پای بندی خانلری به سلامت و فصاحت زبان فارسی تا به آن جا بود که ابهام و ضعف تالیف را در زبان نیما نمی پسندید. از این رو از چاپ شعرش در مجله سخن سر باز زد و همین موضوع موجب کینه و خشم نیما شد.

در آن زمان، معمولا موافقان و مخالفان نیما در برابر شعرهایش چه عکس العمل هایی داشتند؟ خصوصات که در آن زمان گویا ماجرای این عکس العمل ها حتی به مجلات هم می رسید.

درباره فضای شعر آن روز و موافقان و مخالفان نیما باید بگویم که موافقان شعر نیما البته افراد روشن اندیش و ترقی خواهی بودند که در جوانی در حزب توده توجیهات احسان طبری را درباره شعر نیما خوانده بودند. نیما با پدر همسر طبری (عبدالرزاق بی نیاز پدر آذر بی نیاز) انقلابی پرشوری که با حیدرعمو اوغلی در دوران مشروطیت به ایران آمده بود، دوست بود.

طبری می گوید در اثر انس خویشاوندی نیما شعرهای خود را برای چاپ در ماهنامه مردم، نشریه تئوریک حزب توده ایران، به او می سپرد. طبری در یادداشت خود بر شعر «امید پلید» نیما کوشید تا نمادها و کنایات شعر نیما را برای خوانندگان مجله روشن کند. از این روست که بسیاری از شاعران آن روز (امثال اخوان ثالث، احمد شاملو، ه.ا. سایه، سیاوش کسرایی، اسماعیل شاهرودی، نصرت رحمانی و محمد زهری و دیگران) از کسانی بودند که تا پیش از کودتای 28 مرداد 1332 عضو یا هوادار حزب توده بودند.
 
اما البته نیما خود نه تمایلی به حزب توده داشت و نه گرایشی به مخالفان آن که انشعاب کنندگان از آن حزب بودند امثال جلال آل احمد. او کار خودش را می کرد، اما از آن جا که شعرش برخوردار از زمینه اجتماعی، مردمی و ضداستبدادی بود، چپ روها او را از خود می دانستند. در مقابل این عده جماعتی از کهنه ادیبان از قبیل علی دشتی، رعدی آذرخشی، حمیدی شیرازی و عبدالرحمان فرامرزی قرار داشتند که ذهن و زبان نیما برای آن ها قابل درک نبود. این است که هر از چندگاه بین این دو گروه مناظره هایی پیش می آمد و کار به جدال قلمی در نشریات می کشید. اما واقعیت این بود که در آن «روزگار خوش اختناق» شور و حرکت و بحث و جدل ادبی بیش از امروز بود.

ناگفته نباید گذاشت که در میان این بحث و جدل ها بود که شاعری ادیب مانند مهدی اخوان ثالث حرف های خود را در توجیه بدعت ها و بدایع نیما یوشیج مطرح می کرد و پاسخ رجال ادب را با استدلال محکم ادیبانه می داد. اما امروز زمانه دگر گشته است. اگر گاهی بحثی مطرح می شود توام با تهمت و توهین و ادعاست و حرف تازه هم مثل شعر تازه و اصیل کمتر دیده می شود.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان