«اسلاوی ژیژک»، فیلسوف و نظریهپرداز اسلوونیایی، بار دیگر در یادداشتی که به تاریخ 18 مارس منتشر شده است، به اپیدمی کرونا و برآیندهای گوناگون آن در سپهر بینالملل و امکان بازتعریف جهانی دیگر میپرازد.
این روزها گاه آروز میکنم که به «کرونا» مبتلا شوم تا بدین طریق دستکم این تردید سستکننده پایان گیرد... نشانه آشکار بالا گرفتن اضطرابم را میتوان در رویکردم به خواب دید. یک هفته پیش، مشتاقانه منتظر بودن تا شب فرا برسد: بالاخره، میتوانم به خواب پناه ببرم و ترسهای زندگی روزمرهام را پشت سر بگذارم...
اکنون وضعیت تقریبا برعکس است: میترسم به خواب بروم، چراکه کابوس به سراغم میآید و با ترس از خواب بلند میشوم؛ کابوسهایی درباره واقعیتی که انتظارم را میکشد.
کدام واقعیت؟ این روزها اغلب از تغییرات اجتماعی بنیادینی میشنویم که برای کنار آمدن با نتایج اپیدمی فعلی باید به آنها ترتیب اثر داد (خودم از جمله کسانی هستند که این شعار را پخش میکنم). اما تغییرات بنیادین در حال اتفاق افتادن هستند. اپیدمی کرونا ما را با چیزی مواجه کرد که گمان میکردیم ناممکن است؛ فکرش را هم نمیکردیم که چنین چیزی در زندگی روزمرهمان روی دهد.
جهانی که میشناسیم از حرکت متوقف شده است، تمامی کشورها درهای خود را بستهاند و بسیاری از ما در آپارتمانهایمان حبس شدهایم (اما کسانی که توانایی بهره بردن از این اقدام حداقلی پیشگیرانه را ندارند چه؟) و در انتظار آیندهای نامعلوم هستیم، آیندهای که در آن حتی اگر بیشترمان هم زنده بمانیم بحران اقتصادی عظیمی انتظارمان را میکشد...
این بدان معناست که واکنش ما به این موضوع نیز باید شامل صورت بخشیدن به ناممکن باشد، یعنی چیزی که در چارچوب نظم فعلی جهان ناممکن به نظر میرسد. ناممکن روی داده، جهانمان متوقف شده است و برای آنکه مانع بدترین [سناریو]که نمیدانیم چیست شویم، باید دست به ناممکن بزنیم (این نکته را مدیون آلنکا زوپانچیچ هستم).
گمان نمیکنم بالاترین تهدیدْ پسرفت به بربریت آشکار باشد، به خشونتی مبتنی بر بقا که به بینظمی عمومی، گسترش ترس و ... میانجامد (هرچند که با وجود احتمال فروپاشی نظام سلامت و دیگر خدمات عمومی، این امر کاملا محتمل است). بیش از بربریت آشکار، از بربریت با چهره انسانی میترسم؛ یعنی اقدامهای ظالمانه مبتنی بر بقا که با پشیمانی و حتی همدردی اعمال میشود، اما از سوی متخصصان قانونی جلوه میکند.
با نگاهی دقیق میتوان دریافت که لحن قدرتمندان خطاب به ما در حال تغییر است: آنها صرفا تلاش ندارند آرامش و اعتماد را نشان دهند، بلکه دائم پیشگوییهای ترسناکی را بر زبان میآورند؛ اینکه بیماری فراگیر فعلی ممکن است دو سال به درازا بکشد و ویروس در نهایت 60 تا 70 درصد از مردم جهان را مبتلا خواهد کرد و جان میلیونها نفر را خواهد گرفت... خلاصه، پیام نهایی آنها این است که باید قید فرضیات اساسی و اولیه اخلاق اجتماعیمان را بزنیم؛ مانند مراقبت از سالمندان و ضعفا. (ایتالیا اعلام کرده که اگر وضعیت بدتر شود، تصمیمهای دشواری باید درباره مرگ و زندگی کسانی گرفت که بالای 80 سال سن دارند یا وضعیتشان وخیم است.)
باید توجه داشت که پذیرش منطق مبتنی بر «بقای سالمترینها» چگونه حتی اصول اولیه اخلاق نظامی را نیز زیر پا میگذارد که براساس آن پس از جنگ، باید ابتدا از کسانی مراقبت کرد که بهشدت مجروح شدهاند، حتی اگر شانس نجات آنها حداقلی باشد.
(با این حال، با نگاهی دقیقتر این امر نباید شگفتزدهمان کند: بیمارستانها پیشتر منطق مشابهی را برای بیماران سرطانی پی گرفتهاند) برای جلوگیری از سوءتفاهم، باید تاکید کنم که آدمی واقعگرا هستم؛ آدمی باید حتی برای مرگ بیدرد افرادی که بهشکلی کشنده و مرگبار بیمار هستند برنامهریزی کند و از رنج غیرضروری معافشان کند. اما با این وجود، اولویت ما باید کمک بلاشرط باشد نه اقتصادی کردن و امساک به خرج دادن.
بنابراین با تمام احترام با خوانش جورجو آگامبن از وضعیت مخالفم. او بحران فعلی را نشانهای از این میبیند که «جامعهمان دیگر به چیزی جز حیات برهنه اعتقاد ندارد. آشکار است که ایتالیاییها آمادهاند تا عملا همهچیز را فدای خطر بیمار شدن کنند، از شرایط عادی زندگی، روابط اجتماعی و کار گرفته تا دوستی، تعهدات مذهبی و سیاسی. حیات برهنه و خطر از دست دادنش مردم را متحد نمیکند، بلکه آنها را کور کرده و از یکدیگر جدا میکند.»
وضعیت پیچیدهتر از این حرفهاست: این وضعیت در عین حال مردم را متحد میکند. حفظ فاصله جسمانی از یکدیگر نشاندهنده احترام به دیگران است، چراکه هر کسی ممکن است ناقل ویروس باشد. پسران من اکنون از ترس اینکه ویروس را (که برای آنها بیماری گذرایی خواهد بود و برای من مرگآور) به من انتقال دهند، از دیدنم اجتناب میکنند.
در روزهای اخیر، بارها میشنویم که هر کدام از ما شخصا مسئولیم و باید از قوانین جدید پیروی کنیم. رسانهها پر است از داستانهایی درباره آدمهایی که با رفتار اشتباه، خود و دیگران را به خطر انداختهاند (مردی که سرفهکنان وارد فروشگاهی شده و غیره). مشکل، همانی است که در زمینه بومشناسی با آن مواجه هستیم؛ جایی که رسانهها بارها بر مسئولیت شخصیمان تاکید میکنند (روزنامههای قدیمیتان را بازیافت کنید و الی آخر).
این تمرکز بر مسئولیت فردی، هرچند که ضروری است، اما از لحظهای که پرسش اصلی را تیرهوتار میکند تن به ایدئولوژی میزند؛ پرسشی که به چگونگی شیوه تغییر کامل سیستم اجتماعی و اقتصادیمان مربوط است. مبارزه علیه ویروس کرونا تنها همراه با مبارزه علیه غامضسازی ایدئولوژیک ممکن است، همچنین در کنار نزاع عمومی بومشناختی.
آنگونه که کیت جونز [دانشمند بریتانیایی تنوع زیستی]میگوید، انتقال بیماری از حیات وحش به انسان «بهای پنهانی است برای توسعه اقتصادی بشر. تعداد بسیار زیادی از ما در تمامی محیطهای زیست وجود دارد. ما با مقیاس بالا مکانهای دستنخورده را به تسخیر درمیآوریم و بیش از گذشته در معرض خطر قرار داریم. ما عادتهایی را ایجاد میکنیم که انتقال ویروس را بسیار آسان میکند و بعد از اینکه ویروسهای جدید سر بر میآورند، تعجب میکنیم.»
بنابراین ایجاد نوعی خدمات درمانی جهانی کافی نیست، بلکه باید طبیعت را نیز واردت معادلات خود کنیم؛ ویروسها به نباتات نیز حمله میکنند که منبع اصلی غذا هستند، مانند سیبزمینی، گندم و زیتون. همیشه باید تصویر کلی جهانی را که در آن زندگی میکنیم در ذهن داشته باشیم، با تمام تناقضهایی که به دنبال دارد. برای مثال، دانستن این امر خوب است که تعطیلی چین شمار زیادی از مردم را نجات داد و آمار نجاتیافتهها از کشته بیشتر بود (اگر البته به آمار رسمی اعتماد کنیم):
«مارشال برک، اقتصاددان حوزه منابع زیستمحیطی میگوید که رابطه میان کیفیت بد هوا و مرگهای مرتبط با تنفس آن اثبات شده است. وی در این رابطه گفت: ”با در نظر داشتن این نکته، سؤالی طبیعی و البته غریب سر برمیآورد و آن اینکه آیا با شیوع کووید-19 امکان این وجود دارد که افراد نجاتیافته از کاهش آلودگی از شمار جان باختگان این ویروس بیشتر باشد.
” حتی با در نظر گرفتن محافظهکارانهترین فرضیات، پاسخ به نظر او مثبت است! وی معتقد است که با دو ماه کاهش سطح آلودگی، ممکن است جان چهار هزار کودک کمتر از پنج سال و 73 هزار بزرگسال بالای 70 سال در چین نجات پیدا کرده باشد.»
در اینجا گرفتار بحرانی سهگانه شدهایم: پزشکی (خود اپیدمی)، اقتصادی (که فارغ از نتیجه اپیدمی ضربهای سخت به ما خواهد زد) و سلامت روانی. مختصات حیات-جهان میلیونها نفر در حال فرو ریختن است و تغییر همهچیز را تحت تاثیر قرار خواهد داد، از پرواز برای رفتن به تعطیلات تا ارتباطهای روزانه تنانه.
باید یاد بگیریم که خارج از چارچوب بازار سهام و سود فکر کنیم و راه دیگری برای تولید و توزیع منابع ضروری پیدا کنیم. برای مثال، اگر مقامها دریابند که شرکتی میلیونها ماسک را احتکار کرده و منتظر لحظه مناسب برای فروش آنهاست، نباید خبری از مذاکره با آن شرکت باشد بلکه ماسکها باید مصادره و توزیع شوند.
رسانهها گزارش کردهاند که ترامپ پیشنهادی یک میلیارد دلاری به شرکت تولید فرآوردههای دارویی کیورواک در توبنگن کرده تا واکسن کرونا «تنها برای آمریکا باشد». «ینس اشپان»، وزیر سلامت آلمان در واکنش گفت که پیشنهاد مطرح شده از سوی ترامپ یکسره «خارج از دستور است» و این شرکت واکسن را «نه برای یک کشور مشخص، بلکه سراسر جهان تولید میکند».
در اینجا نمونهای شایان تقدیر از نزاع میان بربریت و تمدن را داریم. اما همین ترامپ مجبور به اعمال «عمل ایجاد بازدارندگی» شد که به دولت اجازه میدهد تا به بخش خصوصی برای افزایش تولید مواد ضروری پزشکی فشار بیاورد:
«ترامپ پیشنهاد کنترل بخش خصوصی را مطرح کرد. آسوشیتدپرس گزارش داد که رئیسجمهوری آمریکا گفته که مادهای را اجرایی میکند که به دولت اجازه میدهد تا برای مواجهه با اپیدمی بر بخش خصوصی نظارت کند. ترامپ گفته لایحهای را اجرا میکند که بنا بر آن میتواند به بخش تولید داخلی، در صورت نیاز، دستور دهد.»
چند هفته پیش که از واژه کمونیسم [در رابطه با بحران کرونا]سخن به میان آوردم، مورد تمسخر واقع شدم، اما اکنون عنوان «ترامپ پیشنهاد به دست گرفتن کنترل بخش خصوصی را مطرح کرد» را داریم. یک هفته پیش کسی فکر همچون چیزی را هم میکرد؟ این تنها آغاز کار است، اقدامهای بسیاری همچو این در ادامه خواهد آمد.
بهعلاوه، چنانچه سیستم سلامت دولتی تحت فشار نتواند عملکردی داشته باشد، اجتماعهای خودمحور محلیْ ضروری خواهند بود. صرفا ایزوله کردن خود و زنده ماندن کافی نیست؛ برای این کار، شماری از خدمات اجتماعی باید عملکرد داشته باشند، از برق گرفته تا غذا و منابع پزشکی و غیره... (بهزودی به فهرستی از کسانی که بهبود پیدا کردهاند و تا مدتی از بیماری مصون خواهند نیاز خواهیم داشت تا بتوان از آنها برای کارهای ضروری عمومی بهره برد). این دیدگاهی کمونیستی آرمانگرایانهای نیست، بلکه کمونیسمی است که ضروریات بقای صرف آن را ایجاد کرده است. متاسفانه این همان چیزی است که در شوروی 1918 آن را «کمونیسم جنگی» مینامیدند.
به قول معروف، در زمانه بحران همه سوسیالیست هستند، حتی ترامپ هم در فکر دادن نوعی درآمدن پایه به مردم است، چکی به مبلغ هزار دلار به تمامی شهروندان بزرگسال آمریکایی. تریلیونها دلار، در تضاد با قوانین بازار، هزینه خواهد شد.
اما چگونه، از کجا و برای چه کسی؟ آیا این سوسیالیسم اجباریْ همان سوسیالیسم اغنیا خواهد بود (کمک مالی دوت به بانکها رد سال 2008 را به یاد آورید، آن هم در حالی که میلیونها نفر اندوختههای اندک خود را از کف دادند)؟ آیا این اپیدمی بدل خواهد شد به فصلی طولانی و غمانگیز از آنچه نوآمی کلاین «سرمایهداری فاجعه» مینامید، یا آنکه جهانی نوین (فروتنانهتر و چهبسا متعادلتر) از آن سر میآورد؟