آیا مـی تـوانید احسـاسـات خود را کنترل کنید و یا نه، این احساساتتان هستند که زندگی شما را کنترل می کنند؟
آیا تا به حال چنین تجربه ای داشـتـه اید: در کنار میز شام خودتان را خفه می کنید، و آخر شـب و یـا شـایـد روز بــعد زمانیکه به پرخوری خود فکر می کنید به خودتان قــول می دهید که دیگر هیچ گاه یک چنین کاری را تکرار نکنید. همه چـیـز از هـمـان لحـظـه شروع می شود؛ تصمیم می گیرید شیوه زندگی خود را تغیـیـر دهـیـد! البـــتـه بـــرای چـند روز تصمیمــتان پــا بــرجـــا خواهد بود، اما خیلی پیش از اینکه خودتان هم متوجه شوید، عادات غذایی گذشته دوباره باز می گردند. چرا؟
چند سال پیش من برای 6 هفته یک رژیم سخت گرفتم. در این برنامه غذایی، خودم را موظف کرده بودم تا چیزی جز میوه و سبزی نخورم. وقتی رژیم را شروع کردم، دیدم تا چه حد برایم مشکل است. من آرزوی خوردن پیتزا و شیرینی جات را داشتم، اما دلیلش گرسنگی نبود، بلکه احساس می کردم از نظر روحی باید یک چنین غذاهایی را مصرف کنم. تنها زمانی متوجه شدم که نیازهای روحی می توانند بر روی آداب غذایی تاثیر بگذارند که خودم غذاهای مورد علاقه ام را کنار گذاشتم.
شاید در حال حاضر بدانید که از نظر روحی به چه نوع غذاهایی اعتیاد دارید و یا شاید هم نسبت به این مسئله کاملاً بی اطلاع باشید. اما انتخاب غذا تنها یک نمونه از هزاران موارد مختلفی است که نشان می دهد شما به وسیله احساساتتان کنترل می شوید.
برای درک بهتر این مطلب اجازه دهید نگاهی به عملکرد مغز داشته باشیم. هر زمان که توسط یکی از حواس پنجگانه خود چیزی را احساس می کنید، این حس تبدیل به سیگنال عصبی می شود و سپس به سوی مغز شما فرستاده می شود. سیگنال ها از سمت عقب وارد مغز شده و از دور مغز به سمت جلو می آیند، در این قسمت تفکر منطقی بر روی داده ها صورت می گیرد؛ اما پیش از اینکه این سیگنال به قسمت منطقی ذهن برسند باید از کناره های مغز عبور کنند، یعنی: پایگاه احساساتی ذهن.
همه این توضیحات را دادیم تا شما متوجه شوید که کلیه تصمیمات ابتدا از بخش احساسات می گذرند و سپس به ناحیه منطقی راه پیدا می کنند.
این امر بر دو مورد دلالت دارد:
1- هر تجربه به طور قطع دارای یک مؤلفه ی احساسی می باشد – حال چه به صورت آگاه و چه ناخودآگاه-
2- اگر واکنش احساسی قوی باشد، پیش از اینکه سیگنال اجازه ورود به قسمت منطقی را پیدا کند، به سادگی تحت تاثیر قسمت احساسی قرار می گیرد.
زمانی که یک ظرف پر از دسر را میبینید، و پیش از اینکه به خودتان بیایید می بینید که نیمی از ظرف در دهانتان قرار گرفته، باید بدانید که این واکنش کاملاً احساسی است و سیگنال های آن وارد قسمت منطقی نشده اند.
هر چقدر هم که فکر کنید منطقی هستید — به ویژه آقایون – به هر حال در ابتدا احساسات و عواطف تان هستند که ازشما یک انسان میسازند، اما برای اینکه در زندگی به موفقیت دست پیدا کنید، باید یاد بگیرید که در زندگی چگونه می توان احساسات را در مسیر درست قرار داد و آنها را به خوبی مدیریت کرد. محدوده ای که از طریق آن می توانید احساست خود را کنترل کنید به هوش عاطفی یا به طور اختصاری EQ مرسوم است.
حالا نوبت به این مطلب می رسد که یکبار دیگر از خود بپرسید: آیا شما احساساتتان را کنترل می کنید یا این احساساتتان هستند که کنترل زندگی شما را به دست گرفته اند؟
برای اینکه بتوانید آداب غذایی و یا به طور کلی شیوه زندگی کردن خود را تغییر دهید، باید از هوش احساسی بالایی برخوردار باشید. بدون برخورداری از این مزیت، کلیه کنش ها و واکنش هایتان صرفاً احساسی بوده و فاقد هر گونه گزینه مستدل و عقلانی خواهند بود.
هوش عاطفی شخصی از دو بخش تشکیل می شود:
1- خود آگاهی
2- مدیریت فردی
خود آگاهی از احساسات فردی، باید همواره با طرح سؤالاتی همراه باشد. در طول روز از خود بپرسید: “من همین حالا چه احساسی دارم؟ و چرا یک چنین احساسی دارم؟”
مدیریت فردی احساسات نیز با طرح این سؤال که: “در مورد این احساس فوراً چه کار می توانم بکنم؟” تقویت خواهد شد.
نکته جالب در مورد خود آگاهی این است که هر چقدر آنرا بیشتر تجربه، کنید بهتر میتوانید آنرا درک کنید و در عین حال انجام دادنش نیز برایتان آسانتر خواهد شد. اگر به طور روزانه سؤال های مشابه را از خود بپرسید، دیری نخواهد گذشت که خودتان در این زمینه یک متخصص می شوید.
اما نکته مهمی که باید همواره به آن توجه داشته باشید این است که به هیچ وجه از احساسات خود چشم پوشی نکنید، بلکه نسبت به آنها آگاهی داشته باشید و اجازه ندهید کنترل زندگی شما را به دست گیرند. هر چقدر بیشتر بتوانید بر روی انتخاب غذایی خود کنترل داشته باشید، بالطبع زندگی سالم تری را هم دنبال خواهید کرد.