هیچ واژهای نمیتواند معرف عصر حاضر باشد جز واژه «بحران». این عبارت بهطور پیوسته و مکرر در سال 2020 بهکار گرفته شده است- آشفتهترین یا پرآشوبترین سال از سال 1968- تا مجموعهای از گرفتاریهای جدید و مداوم را ترسیم کند. بسیاری به این بحران، «بحران استیضاح» و «بحران قانون اساسی» نام دادهاند. بسیاری بر این باورند که این بحران نشانههایی از «بحران قطبیسازی» در سیاست ایالات متحده را هم بروز داده است. بحران تقریبا همیشه توصیفکننده پاندمی کرونا و آشفتگیهای اقتصادیای است که این ویروس به بار آورده است. روزنامهنگاران از «بحران خشونت پلیس» علیه سیاهان در ایالات متحده سخن میگویند؛ تراژدیای که «بحران ناآرامیهای مدنی» پس از کشتن جورج فلوید را برانگیخت و آمریکاییها خشمگینانه به سوی انتخابات ریاستجمهوریای حرکت میکنند که نتایجش- فارغ از پیامدهایش- با اتهامات مربوط به مداخلات خارجی و ربودن آرا از سوی دو حزب به آغوش تردید خواهد رفت و «بحران مشروعیت»، شاید حتی «بحران قدرتهای اضطراری» در افق پدیدار شود.
«الیا برس»، مورخ تاریخ مدرن اروپا و محقق میهمان در دانشگاه کالیفرنیا، در تحلیلی که اول اوت 2020 برای فارن پالیسی نوشت، بر این باور است که این بحرانها اگرچه وحشتناک و رام نشدنی هستند، اما «نشانههای از تداوم بحرانهای گذشته در دل بحرانهای جدید مشاهده میشود.» او بر این باور است که این «بحرانهای» دیگر عبارتند از: بحران زیستمحیطی، بحران مراقبتهای بهداشتی، بحران انرژی، بحران مسکن، بحران دارو، بحران بدهیها، بحران مهاجرت، بحران آموزش و تحصیل و بحران ازدواج. همچنین میتوان به بحران تنهایی نیز اشاره کرد. هیچ یک از این مشکلات را نمیتوان از هم جدا کرد؛ هریک به حوزههای دیگری که به اختلال عملکرد آغشته شدهاند تعمیم و تسری مییابند و نتیجه این میشود که جهان درگیر بحرانهای همپوشانی میشود. چگونه است که این واژه «بحران» باید در بسیاری از حوزهها کاربرد یابد (امور خارجی، سیاست داخلی، آب و هوا، فرهنگ، اقتصاد). البته فقط به ذکر تعداد معدودی اکتفا کردم. آیا «بحران» معنای دیگری فراتر از عبارت فراگیر «مشکل» دارد؟ آیا منطق یا تازگیای در مورد اعلانهای مداوم بحران وجود دارد؟
مورخان بهترین گزینه برای بررسی این پرسشها هستند، چراکه هم به پیش زمینهها آگاهند، هم نگاهی به تداوم و تغییر دارند و هم اشتیاق آزاردهندهای برای زیر سوال بردن موضوعات مورد بحث دارند. شاید هیچ بخشی از صنف مورخان در جایگاه بهتری برای بررسی معنای بحران نسبت به مورخان آلمانی نباشند؛ چراکه آلمانیها ملتی هستند که بخشی از تاریخشان با فجایع و آسیبها و بحرانها مواجه است و مشتاقند که معنای آنها را در دوران مدرن امروز دریابند. مهمتر از همه، این آلمان وایماری است- در میانه فاجعه جنگ جهانی اول و فاجعه حتی بزرگتر نازیسم و هولوکاست- که اساسا بهعنوان «جامعه در بحران» توصیف شده است. امروز وایمار از سوی صاحبنظران و متخصصان بسیار مطرح میشود. این امر معمولا شامل بررسیای موازی میان آن زمان و امروز است چنانکه گویی چنین تطابقی میتواند آینده بشریت را پیش بینی کند. آیا دموکراسی فرو خواهد ریخت؟ آیا فاشیسم باز خواهد گشت؟آیا چنانکه «تاکر کارلسون» مدعی است، معترضان تندیسهای «جنبش سیاسی توتالیتری» را پایین میکشند؟ در مورد ترامپیسم چطور؟
با این حال، آنچه تحقیقات مورخان آلمان نشان میدهد این است که عمیقترین مشابهتها میان وایمار و امروز خطر خاصی به دنبال ندارد؛ بلکه این نقش بزرگ شدهای است که ترس، انتظارات آخرالزمانی و اشتیاق برای رهایی در ذهن و تخیل سیاسی مردم ایفا میکند. تحقیق در مورد آلمان وایماری همچنین نقش ایدئولوژی و کنشگری در چارچوب این بحران آگاهی را نشان میدهد. مورخی به نام «موریتز فولمر» در مقالهای در سال 2009 با عنوان «خودکشی و بحران در وایمار برلین» نشان داد که چگونه بازیگران سیاسی در آن زمان با ذکر موارد خودکشی به حمایت از برنامههای حزبی خود میپرداختند. برای نازیها، خودکشیها این مساله را برجسته میکرد که چگونه آلمانیهای معمولی از تحقیر ملت بر اساس پیمان مجازاتگر ورسای رنج میبردند. کمونیستها خودکشی را دلیلی بر اثبات تاثیرات غیرانسانی و مخرب سرمایهداری بر کارگران اعلام کردند. به گفته لیبرالها و سوسیال دموکراتها، خودکشیها شاهدی است بر تاثیرات مخرب و ویرانگر نظام اقتدارگرای مدارس و محافظهکاران سنتی که خودکشی را نشانه گسست دین و زندگی خانوادگی میپنداشتند. تنها اجماع این بود که خودکشی تاییدکننده فسادهای سیستمی بود که ساکنان خود را وادار به کشتن خویش میکرد. چگونه میتوان خودکشیها را به اثبات چنین نتیجهگیریهای نامتناسبی نسبت داد؟ فولمر میگوید «نویسندگان راستگرا بر نیاز به تصمیم در وضعیت موجودیتی و همه یا هیچ تاکید میکنند؛ کمونیستها سقوط قریب الوقوع سرمایهداری را به مثابه پیش شرطی برای انقلاب پرولتاریا پیشبینی میکنند؛ سوسیال دموکراتها و لیبرالها از مفهوم بحران برای انتخاب اصلاحات با روحیه اومانیسم دموکراتیک استفاده میکنند. برای تمام اینها، وضع فعلی وخامت بار بود اما آینده فرصتهای بسیاری به همراه دارد، به شرط اینکه به زودی عملی شود. با تمام این تفاصیل درسهایی هست که باید آموخته شوند:
درس اول: مدرنیته «عصر بحران» است.
«راینهارت کوزلک»، محقق برجسته بحران، یکی از بزرگترین مورخان قرن گذشته است که در سال 2006 درگذشت. اولین کتاب او «نقد و بحران» نام داشت که به متفکران عصر روشنگری به خاطر نقد دولت مطلقه بر اساس انتظارات غیرواقعگرایانه از آنچه که سیاست میتوانست به انجام برساند میتاخت. کوزلک استدلال میکرد که «ساختارهای آرمانی آینده»ی روشنگری «حال حاضر» را میکوبید و آن را به زبالهدان تاریخ میفرستاد. در انجام این کار، آنها [متفکران عصر روشنگری] جامعه اروپایی را بیثبات کرده و بحران سیاسیای را برانگیختند که موجب انقلاب فرانسه شد. ردپای جوانان وایماری کوزلک در جای جای کتابش نمایان است. او روزگاری میگفت «اولین تجربه سیاسیاش» همانا مشاهده احزاب رادیکال چپ و راست بود که در انتخابات ریاستجمهوری 1932 آلمان به یکدیگر در حیاط مدرسه میتاختند. در نگاه کوزلک، آرمانگرایی کمونیستها و پیروان نازی [Brownshirts: عضو فوج یورش حزب نازی آلمان که پیراهن قهوهای میپوشیدند] به اخلاقگرایی خشک و سخت سیاست منتقدان قرن هجدهمی مانند ژان ژاک روسو قابل ردیابی است: این باور امروز پوسیده است که تاریخ را میتوان به شکل بهتری مهندسی کرد، که حقایق نامربوط زندگی سیاسی- منافع متضاد، چشم اندازهای متکثر و مصالحههای مشکوک- ممکن است در اثر ایجاد یک جامعه ناب بر روی زمین از میان برود.
بلندپروازانهترین پروژه کوزلک یک واژگان مشارکتی و چندجلدی بود که از تغییرات مفهومی گرتهبرداری کرده بود که با ظهور مدرنیته رخ داده بود. او این اثر را Sattelzeit («عصر زینها») نامید؛ دورهای «ارتباط دهنده» که تقریبا از 1750 تا 1850 را به هم مرتبط میساخت آنگاه که کلماتی مانند «انقلاب» و «شهروند» معنای جدید و پیچیدهای در تحولات شگرف سیاسی و اجتماعی که در غرب در حال آغازیدن بود یافته بود. [راینهارت کوزلک تمام عمر خود را روی تکوین مفاهیم تاریخنویسی کار کرد و به همراه دو- سه نفر دیگر، کتاب بینظیری در هشت مجلد مفصل درآورد که معادل آن در هیچ زبان دیگری وجود ندارد. او در این کتاب تمام مفاهیمی را که در حوزه تاریخنویسی به کار میرود گرفته و تمام مراحل آن مفهوم را از آغاز تکوین جنینی آن تا پایان و همینطور تحولی را که در تاریخ ایجاد کرده توضیح داده است. کلماتی مانند، طبقه، انقلاب و شهروند از این دست است به گونهای که برخی از مفاهیم در این کتاب در حد خود یک کتاب است مثل مفهوم دولت یا طبقه که شامل 200 صفحه فشرده مطلب با تمام منابع موجود است].
کوزلک خودش مدخل «بحران» را نوشت. او با ریشه یونانی این کلمه شروع کرد: از فعلی که به معنای «قضاوت کردن» یا «تصمیم گرفتن» بود. این معنا به گزینههای مبهم و درازدامنی دلالت داشت از جمله کاربردهای پزشکی، که توسط پزشک باستانی «گالن» (Galen) تقدیس شده بود، برای لحظهای تعیینکننده در یک بیماری که مشخص میکند آیا بیمار زنده خواهد ماند یا خواهد مرد. اما کوزلک فراتر از واژهشناسی رفت و کوشید تا تولد آن را به مثابه «حالت اساسی تفسیر زمان تاریخی» مدرنیته ردیابی کند. برای کوزلک، نقطه عطف در حدود سالهای 1770 فرارسید آنگاه که معنای بازمانده این مفهوم از گالن با مفهوم پساکلامی تاریخ بهعنوان مرحلهای برای «داوری نهایی» ترکیب شد. اگر جامعهای بیمار است، باید درمان شده و نجات یابد. «امیل» روسو (1762) اولین متنی بود که «بحران» را در معنایی کاملا مدرن به کار برد و به تشخیص بیماریهای فعلی و پیشآگهی برای آینده در چارچوب فلسفه تاریخ پیوست که «حال» را به مثابه لحظهای مینگرد که آبستن تغییر و آماده برای اقدام است.
بحران در این معنا، تصور و خیال را به آتش میکشد. کوزلک نوشت که «این بر تجربیات قدیمی اثر میگذارد و آنها را بهصورت استعارهای و به شیوهای متحول میسازد که در مجموع انتظارات جدیدی را خلق میکند». «دنیس دیدرو»، همکار دوران روشنگری روسو در سال 1771، اعلام کرد: «در حال رسیدن به بحرانی هستیم که در قالب بردگی یا آزادی به اوج خواهد رسید». «توماس پین» هم چند سال بعدتر در مجموعه جزواتی اعلام کرد که «اینها زمانهایی است که روح مردمان را به آزمون میگذارد». در قرن نوزدهم، بحران به عبارتی کلیدی در اقتصاد تبدیل شد. برای لیبرالها، این چرخه در شکوفایی و رکود سرمایهداری و بریدن ابعاد آخرتگرایانهاش نمود مییافت؛ و بحران به عامل «تخریب خلاق» بدل شد که پیش برنده پیشرفت بود.
از سوی دیگر، برای مارکسیستها، بحران اقتصادی شکوفایی در مسیر نوآوری نبود. بلکه سفری اجتنابناپذیر به بحران نهایی پس از تشدید رکود بود که سرمایهداری را برای همیشه دفن میکرد و آغازگر آرمانشهر سوسیالیسم بود. در قرن بیستم، بحث از بحران به هر گوشهای رخنه یافت. این بحران در همه جا و همه چیز، در سرخط اخبار و در تحولات جدید دیده میشد (بحران اعتماد به نفس، بحران کارشناسی، نیمه بحران و...). به تعبیر کوزلک، «بحران» به خود بحران منتهی شد و به هر چیزی که باعث آشفتگی خاطر مردم باشد اطلاق میشد.
درس دوم: بحران واقعیت نیست بلکه تفسیر است
جنبه تاریک مدرنیته، میل آن به ایجاد «شکافهای لرزهای»، از سوی مورخ آلمانی «دتلف پوکرت» (Detlev Peukert) در اثر تاثیرگذارش در سال 1987 با عنوان «جمهوری وایمار» استفاده شد. برای پوکرت، وایمار یک مورد حداکثری بود؛ جامعهای که در آن تحولات پی در پی «حس عمیقی از اضطراب و گمگشتگی را به وجود آورد، آگاهیای که [بر اساس آن] شرایطی که زیربنای زندگی و تجربه هر روزه است در نوسان و در جریان است». نازیسم صرفا پاسخ جدی به «بحرانی همهجانبه» بود که از تسلیم شدن در برابر درمانهای متعارف امتناع میورزید. پوکرت استدلال میکرد که آنچه آدولف هیتلر نشان میدهد این است که چگونه توالی آشفتگی «میتواند به فاجعه بینجامد» آنگاه که با قدرتهای فناورانه و بوروکراتیک دولت برای مداخله همراه شود. رکود بزرگ، بنبست پارلمانی، میراثهای وحشتناک جنگ جهانی اول و تغییرات اجتماعی و فرهنگی زودگذر باعث ایجاد یک خلق و خوی مردمی «بحرانمحور» شد که «میان شور و شوق، اضطراب و امیدها به احیای بیداری ملی و ترس از انقراض ملی» در نوسان بود. اگرچه پوکرت بحران وایمار را به مثابه یک شرط عینی مطرح کرد اما زبان عاطفی و احساسی او- صحبت او از «ناآرامی»، «اضطراب»، «ترس» و «امید»- به خوانندگان کمک میکند تا دریابند این چیزی بیش از یک واقعیت خارجی نبود. بحران همچنین در ذهن افراد هم هست و به افقهای رویا و وحشتهای آنها محدود میشود. در سال 2010، «رودیگر گراف»، یک مورخ دیگر دوران آلمان وایماری که پس از کوزلک و پوکرت روی این مساله کار میکرد، استدلال کرد که هیچ کس نمیتواند زنجیره علّی لازمی ایجاد کند که رویدادهای خارجی را به تجربه آن رویدادها به مثابه یک بحران پیوند دهد. برای مثال، هیچ شاخص اقتصادی تصمیم نمیگیرد که چگونه یک جامعه یا دولت واکنش نشان خواهد داد. آنچه تخیل را به حرکت درمیآورد ایدهآلهای هنجاری در مورد سیاست و جامعه، نسخهای از تاریخ و انتظارات و خواستها است. آنچه توضیح میطلبد خود احساس بحران است. بیشتر مردم بهطور طبیعی در برابر این ایده مقاومت میورزند: آنها تصور میکنند اعلام یک بحران تنها پاسخ منطقی به واقعیتی است که آنها تقبیحش میکنند. اما حتی یک پاندمی هم ابتدا و مهمتر از همه بحرانی در سطح تفسیر است نه یک واقعیت بیپرده. یک بیماری تبدیل به بحران میشود نه به این خاطر که بهطور گستردهای میکشد بلکه به این دلیل که ذهن را به شیوهای مشخص تصرف میکند. «آدام گوپنیک»، بُعد تفسیری ویروس کرونا را در گزارشی تکاندهنده در دوره قرنطینه اخیر در نیویورک مطرح کرد. او در نیویورکر نوشت:«طاعون فقط برای مردم رخ میدهد. حیوانات البته میتوانند از بیماریهای گسترده و جمعی رنج ببرند اما میتوانند آن را بهعنوان یک ضربه بدتر از محیط زیستی غیرقابل پیشبینی و درنده تجربه کنند. فقط انسانها میتوانند پرانتزهای ذهنیای حول پدیدهای مانند پاندمی کرونا و تلاش برای دادن نامی به آن و برخی چشماندازهای تاریخی و معنای تقدم و امکان بگذارند.» گراف میافزاید:«مهم نیست که رویدادها و فرآیندها در زمانی مشخص چقدر بینظم و پرآشوب هستند. آنها فقط با ربط دادن آنها به تحولات گذشته و حرکت در دو مسیر متفاوت در آینده تبدیل به بحران میشوند. به این ترتیب، تعریف حال را بهعنوان لحظه حساسی از تصمیم ارائه میدهد.» به تعبیر دیگر، «بحران» از داستان یا روایتی سرچشمه میگیرد که به شما میگوید درد به چه معناست، چه میتوان کرد و چه چیز (یا چه کسی) مسوول است. بحث در مورد بحران میتواند واکنش توجیهی برای شرایط سخت باشد. اما از آنجا که هیچ راه بدون روایتی برای ربط دادن حال به گذشته و آینده وجود ندارد، بحران باید در قالب عبارات روایی به مثابه استراتژیای برای تعامل با دشواری فعلی دیده شود با تصور اینکه دشواری در چارچوب داستان موجب آیندهای- به هر روی اخلاقی یا به شکل وجودی، متناقض- معقول میشود. داستانهای بحرانی همیشه تفاسیر اندیشهای از تجربه زیست شده است که بهطور غیرقابل تفکیک با اصول و اهداف «روایتگو» یا «داستانگو» در هم تنیده شده است.
امروزه بحران در ایالات متحده و در جهان به وسوسه اقتدارگرایی میدمد، اگرچه آنچه بیشتر مردم را جذب میکند ثبات مستبدانه است نه انقلاب فاشیستی. در مواجهه با اضطراب ناشی از بحران تمامعیار، آسان این است که کسانی را در آغوش بگیریم که وعده مدیریت نوسانات زندگی مدرن با ابزارهای اقتدارگرایانه را میدهند. لازم به یادآوری است که آنچه موجب از میان رفتن جمهوری وایماری- اولین دموکراسی لیبرال آلمان- شد یک مخمصه عینی نبود بلکه ترس و ناامیدی از بحران آگاهی بود که موجب شد اکثر آلمانیها مرکز دموکراتیک را به سوی ایدئولوژیهای غیرلیبرال راست و چپ رادیکال ترک کنند. آنها که دموکراسی را ویران میکنند باید ابتدا بر وضعیت بحران سوار شوند.