فهیمه نظری؛ ریچارد نیکسون سی و هفتمین رئیسجمهور ایالاتمتحده آمریکا بود که از سال 1969 تا 1974 این مقام را در اختیار داشت. او اولین و تنها رئیسجمهور این کشور بود که از مقام خود کنارهگیری کرد. نیکسون از حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری 1960 آمریکا با اختلاف کم به جان اف. کندی باخت و در سال 1962 در انتخابات فرمانداری کالیفرنیا شکست خورد.
او در سال 1968 دوباره برای ریاستجمهوری رقابت کرد و در یکی از نزدیکترین رقابتهای تاریخ انتخابات آمریکا بر رقیب دموکراتش هیوبرت هامفری پیروز شد و به ریاستجمهوری انتخاب شد. نیکسون در ماه مه 1972 وارد ایران شد.
«نیکسون رو به شاه کرد و کلماتی را بر زبان آورد که شاه مدتهای طولانی در انتظار شنیدنش بود: از من حمایت کن.» پیشنهاد ریچارد نیکسون، رئیسجمهور آمریکا به محمدرضا شاه پهلوی برگرفته از دکترین او بود؛ دکترینی که قصد داشت بدون دخالت مستقیم آمریکا، منافع این کشور را در جهان حفظ کند.
این سرآغاز تشکیل مثلثی بود که رئوس آن را نیکسون، کیسینجر و شاه تشکیل میدادند؛ پیوندی استراتژیک که رهام الوندی در کتاب «نیکسون، کیسینجر و شاه» ضمن تشریح فرآیند ظهور و سقوط آن، از خلال حوادث تاثیرگذاری، چون تقابل شاه و دولت عراق و مساله هستهای شدن ایران به خوبی تاثیر ایران را بر چگونگی نبرد آمریکا در جنگ سرد، مورد بررسی قرار داده است.
وی در این کتاب کوشیده تا با استفاده از اسناد و منابع دست اولی، چون اسناد ریاستجمهوری نیکسون و فورد، اسناد وزارت امورخارجه در دوران هنری کیسینجر و سیا در دوران ریاست ریچارد هلمز و... به مخاطب این واقعیت را منتقل کند که شاه در این برهه نه دستنشاندهای فرودست که شریکی کنشگر برای ایالاتمتحده بود؛ کنشگری که گاه بر خلاف دکترین نیکسون حتی پای آمریکا را به منازعات منطقهای، چون کردستان عراق باز میکرد.
سایه این شراکت تا سالها پس از استعفای نیکسون و به رغم انتقادات فراوان همچنان بر سپهر سیاست خارجی این کشور سایه افکنده بود.
خلیج فارس که تا پیش از سال 1972 و با سیاست لندن بر اساس «سیاست دو ستون»؛ یعنی موازنه دو قدرت عربستان و ایران اداره میشد، با اعلام دکترین نیکسون آرایشی جدید به خود گرفت.
شاه که به تعبیر الوندی مترصد فرصتی برای اعلام وجود بهعنوان قدرتی مطلق در منطقه بود و فعالیتهای برتریجویانه خود را از زمان جانسون آغاز کرده بود، پس از اعلام دکترین نیکسون تا سال 1972 که با او به توافق رسید «به گونهای تهاجمی درصدد قانع کردن نیکسون بود که ایران واقعا میتواند خلأ ناشی از خروج انگلیس از منطقه را پر کند.» و به زعم وی همین بهانه خوبی به دست شاه میداد برای خرید بیقید و شرط تسلیحات نظامی آمریکا، چراکه حفظ امنیت منطقه بدون در اختیار داشتن تسلیحات مدرن امکانپذیر نبود.
شاه در شرایطی میکوشید نظر مثبت نیکسون را به پذیرفتن قدرت برتر وی در خلیج فارس جلب کند که به مراتب چهرهای مقتدرتر از سال 1953 داشت او «اعتراضاتی را که علیه انقلاب سفید برپا شده بود سرکوب کرده و مخالفان مارکسیست، ملیگرا و اسلامیون را تبعید و زندانی کرده و وزرای پیر و فرتوت قدیمیاش را با تکنوکراتهای جوان تحصیلکرده غرب که تهدیدی متوجه قدرت شاه نمیکرد جایگزین کرده بود.»
بهطوری که پس از این ملاقات نیکسون در یادداشتهای خود نوشت: «ایران قادر خواهد بود در صورت لزوم به سعودیها کمک کند.» و پس از بازگشت به ایالاتمتحده با اینکه صریحا اعتراف کرد که ایران یک دموکراسی انتخابی با استانداردهای غربی نیست، اما استدلال کرد که «سبک آمریکایی دموکراسی الزاما بهترین شکل حکومت برای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین که دارای زمینههایی به کل متفاوت هستند، نیست.»
در روز 30 نوامبر 1971 ایران نیروهای خود را برای تجدید حاکمیت بر سه جزیره ابوموسی، تنب کوچک و تنب بزرگ که مورد ادعای دولتهای تحتالحمایه انگلیس یعنی شارجه و راسالخیمه بود، به آنجا گسیل داشت. لندن نه میتوانست از نفت انگلستان و نه از دولتهای سرسپرده خویش در برابر شاه دفاع کند.
پس از پذیرش سیاست یک ستون در خلیج فارس از جانب نیکسون، به رغم مقاومت پنتاگون، اما سیل درخواستهای تسلیحاتی شاه از آمریکا بیش از پیش ادامه یافت. طبق توافق نیکسون با شاه در تهران در 1972 وی با واگذاری هرگونه سلاحی به ایران موافقت کرد؛ اما الوندی تاکید میکند که تنها سرازیر شدن حجم انبوهی از تسلیحات نظامی برای اقناع شاه کافی نبود.
او «مصمم بود خود را از شر معاهده تهران خلاص کند که پدرش رضاشاه در 1937 و تحت فشار انگلیس با حاکمیت کامل عراق بر سرتاسر آبراهه [اروندرود/ شطالعرب]موافقت کرده بود.» اهرم فشار شاه بر عراق در این برهه حمایت شورشیان کرد شمال این کشور بود؛ اهرمی که او قصد داشت تا با استفاده از آن توان نظامی دولت بعث عراق را تضعیف کند تا «مانع تهدید نظامی آن کشور در شطالعرب یا تهدید غیرمستقیم آن در عملیات براندازی در خوزستان یا خلیج فارس شود.»
شاه برای از پا درآوردن دولت عراق سخت میکوشید که توجه دولت آمریکا را در پشتیبانی از کردهای شمال عراق جلب کند، نظر دولتمردان آمریکا، اما کاملا در تقابل با او بود، «آنها میخواستند هرچه سریعتر به جنگ کردها خاتمه داده شود تا بغداد وابستگی کمتری به کمک نظامی شوروی داشته باشد.»
با خدشهدار شدن وجهه نیکسون در جریان واترگیت، شاه که طی تلاشی چندساله توانسته بود پای آمریکا را به عراق باز کند، «نه تنها تعهد درازمدت آمریکا در برابر کردها، بلکه شراکت ایالاتمتحده و ایران را زیر سوال برد» و بدون توجه به شریک آمریکاییاش تصمیم به توافق با عراق بر سر مساله شطالعرب گرفت؛ توافقی که در نهایت به پیمان الجزایر انجامید.
اقدامی که هرچند جرقه آن در بحبوحه رسوایی واترگیت و ضعف نیکسون زده شد، اما در هر صورت تعجب کیسینجر را در پی داشت. «وی بعدها گفت، با شنیدن اخبار مربوط به موافقتنامه الجزایر متعجب شده است.» بنا به گفته سیا، شاه به ملک حسین [پادشاه اردن]گفته بود که «رسوایی واترگیت موجب بداقبالی همه است، زیرا به نظر میرسد دولت ایالاتمتحده از حرکت باز ایستاده است.»