دکتر مهرداد اخوان بهبهانی پزشک عمومی
ما اغلب زمانی میگوییم هیچ احساسی نداریم که خوشحال، غمگین و خشمگین نیستیم، از چیزی نترسیدهایم یا اضطراب نداریم. اطراف ما مملو از محرکهایی هستند که مرتب حواس پنجگانه ما را تحریک کرده و منجر به بروز احساسات متنوعی در ما میشوند. اما، ما معمولا کمتر به احساس خود، واقف هستیم. حتی وقتی میدانیم که احساسات خاصی داریم، اغلب در بیان آن دچار تردید میشویم. دانش هوش احساسی به ما کمک میکند، احساساتمان را بازشناسی کنیم.
تا قبل از دهه 1960 تقریبا هیچ روانشناسی به این موضوع مهم، توجه نکرده بود. این در حالی بود که فرایند شناختی مغز و آزمونهای هوش به میزان زیادی مورد توجه بود و اغلب مدارس برای پیشبینی وضعیت تحصیلی دانشآموزان هوشبهر آنها را میسنجیدند اما توان احساسی افراد، کمتر مورد توجه قرار میگرفت. تا اینکه بالاخره برخی روانشناسان به اهمیت هوش هیجانی افراد، در قدرت تصمیمگیری و نقش آن در برقراری ارتباطات عاطفی و شغلی موفق افراد پی بردند. بدین منظور آنها تلاش کردند علاوه بر ارزیابی هوشبهر آزمونهایی برای برآورد کردن میزان هوش اجتماعی افراد بسازند.
امروزه با گذشت بیش از نیم قرن از طراحی و ساخت اولین آزمونهای هوش هیجانی، روانشناسان توانستهاند هوش هیجانی افراد را با دقت بسیار بالاتری مورد بررسی و ارزیابی قرار دهند. نکته جالب آنکه هوش هیجانی در جوانان و بزرگسالان ارتباط تنگاتنگی با میزان عزت نفس، همدلی، رفتار نوع دوستانه و رضایت از زندگی دارد. افرادی که هوش احساسی بالاتری دارند، همچنین در عملکرد شغلی و همکاری با افراد موفق تر بوده و احتمال بیشتری دارد که به رهبری گروهی انتخاب شوند. از سوی دیگر افرادی که هوش هیجانی کمتری دارند به احتمال بیشتری رفتارهای پرخاشگرانه از خود نشان میدهند آنها همچنین به احتمال بیشتری گرفتار سوء مصرف مواد مخدر میشوند، که خود بیش از پیش اهمیت سنجش هوش هیجانی را آشکار میکند.احساسات به چهار بخش اصلی تقسیم میشوند: شادی، غم، ترس و خشم.
بقیه احساسات ما زیر مجموعه اینها بوده و از ترکیب دو، سه یا هر چهار تای آنها شکل میگیرند. مثلا گاهی خوشحال هستید اما گویی این خوشحالی با کمی هیجان زدگی مخلوط شده و یا ته رنگ نگرانی به خود است. پس میبینید که این چهار احساس پایه، میتوانند چه ترکیبهای گوناگونی ایجاد نمایند. در واقع احساسات اصلی مثل رنگهای اصلی در پرینتر هستند که رنگهای دیگر از ترکیب آنها با یکدیگر ساخته میشوند. هوش عاطفی برنامه تنظیم کننده احساسات ماست مثلا میتواند به جای برنامه نرم افزاری چاپ عکس قرار گیرد. بی شک هر قدر هوش عاطفی ما رشد یافته تر باشد عکس خروجی از پرینتر شفاف ترو چشم نوازتر خواهد بود.
شاید با خود فکر کرده باشید که چون آدم منطقی و معقولی هستید نیاز چندانی به احساسات و در نتیجه هوش احساسی ندارید ولی طبق نظر روانشناسان، هشتاد درصد خوشبختی ما در گرو احساسات ماست و عقل، نقش چندانی در احساس خوشبختی یا بدبختی ما ندارد!
در واقع هوش احساسی به ما میگوید جهت حرکت ما در جاده زندگی درست است یا نه و در صورتیکه در مسیر درستی نباشیم به ما هشدار میدهد.
معمای شادی
ما معمولا هنگامی که شاد هستیم نیازی به دلیل نداریم اما وقتی شاد نیستیم احساس میکنیم گویی در جایی از اعماق روحمان چیزی دچار اشکال شده است. مرتب خودمان را چک میکنیم و از خودمان سوال میکنیم: اتفاقی افتاده؟ خبری شده؟ و سعی میکنیم دلیل قانع کنندهای برای ناراحتی مان پیدا کنیم. اینجاست که باز هوش احساسی به ما کمک میکند زودتر متوجه علت ناراحتی مان شویم.بی شک کسی در اینکه چرا باید علت ناراحتی اش را جستجو کند تردید ندارد. چراکه همه ما میدانیم درست زمانی که علت ناراحتیمان را پیدا کنیم انگار مشکلمان حل میشود. گویی در کسری از ثانیه همه چیز دوباره تنظیم میشود. چون مشکل، تنها عدم آگاهی ما بود که با تیز هوشی ما به خیر و خوشی تمام شد.
امروزه اغلب روانشناسان بر این باورند که هیچ عامل خارجی نمی تواند ما را خوشحال یا ناراحت کند مگر اینکه ما از درون این احساس را داشته باشیم. بنابراین آیا بهتر نیست وقتی ناراحت هستیم به جای جستجوی اطرافمان برای یافتن مقصر کمی از هوش احساسیمان کمک بگیریم و عامل درونی آن را پیدا کنیم؟
مرکز هوش احساسی کجاست؟
برای بالابردن هوش هیجانی مان بد نیست از روند شکلگیری احساسات در مغز خود تا حدی مطلع شویم. اولین قدم، تحریک حواس پنجگانه ما هستند. این اندامها که شامل چشم، گوش، بینی، زبان و پوست ما هستند محرکهای بیرونی را درک میکنند و پیامهایی را به مغز میفرستند. سپس مغز این پیامهای مخابراتی را بررسی و ترجمه میکند و در مرحله آخر احساس فرد از محرک شکل میگیرد.
اما در میان این سه مرحله یک حلقه گمشده نیز وجود دارد که نتیجه کشفیات جدید روان شناسان و روانکاوان بالینی است و آن حلقه مترجم است.حلقه مترجم درست در میان حواس پنجگانه و مغز ما قرار میگیرد و وظیفه جالبی را برعهده دارد.این مرکز در ابتدای حیات هیچ گونه اطلاعاتی ندارد و در واقع اصلا وجود ندارد. اما به تدریج در برخورد با محرکهای خارجی از اطلاعات انباشته شده و نقش موثری را در تصمیم گیریهای ما به عهده میگیرد.
با توجه به مطالب مذکور آیا تا به حال به این مهم فکر کرده اید که شما به عنوان پدر یا مادر چه نقش تعیینکنندهای در چگونگی تشکیل مرکزهوش احساسی یعنی حلقه مترجم کودکتان دارید؟