با گذشت یکسال از آغاز مذاکرات احیای برجام در 17 فروردین 1400 و برگزاری هشت دور گفتوگوهای پیچیده و طولانی که 20 اسفند سال گذشته بهصورت موقت متوقف شد، چشمانداز روشنی برای رسیدن طرفین به توافق و احیای برنامه جامع اقدام مشترک در دست نیست. با این وجود در سطح منطقهای شاهد تنشزدایی میان بازیگران با منافع متضاد و متعارض هستیم.
از مذاکرات ایران با عربستان و امارات متحده عربی تا تنشزدایی میان سایر بازیگران و شکلگیری اتحاد عربی– عبری در منطقه. اینکه این فرآیند حاصل یک تحول مهم است یا صرفا شاهد منجمدسازی تنشها هستیم، پرسشهای مهم و تعیینکنندهای در ترسیم نظم منطقهای و الگوهای دوستی و دشمنی میان دولتهای منطقه است. این پرسشها را برای تحلیل و تبیین و پاسخ دکتر سیدجلال دهقانی فیروزآبادی استاد روابط بینالملل ، معاون پژوهشی دانشگاه علامه طباطبایی و نظریه پرداز برجسته جشنواره فارابی، مطرح کردهایم. دهقانی فیروزآبادی در این گفتوگو سیاست همسایگی و توجه به آن را اصل درست و نقطه قوت دولت سیزدهم دانست و گفت اینکه در عمل چگونه بتوان این سیاست را اعمال کرد نیاز به راهبرد و نقشه راه دارد. وی در خصوص مذاکرات ایران و عربستان هم افزود: گذار از جنگ سرد به صلح سرد وضعیت کنونی روابط ایران و عربستان است. دهقانی همچنین اتحاد عبری-عربی در منطقه پس از کاهش حضور آمریکا را مصداق موازنهسازی برونگرا در مقابل افزایش قدرت ایران ارزیابی کرد. این استاد دانشگاه در بخش دیگر این گفتوگو درباره مذاکرات احیای برجام هم گفت هدف و کارکرد تحریمهای چندلایه برای آمریکا این است که حتی با لغو تحریمهای هستهای، تحریمهای دیگر به بهانه حمایت از گروههای تروریستی باقی بماند که از نظر ایران قابل قبول نیست. دهقانیفیروزآبادی بر این اعتقاد است که بایدن بیش از آنکه بخواهد تحریمها را رفع و لغو کند میخواهد از میراث ترامپ برای چانهزنی و کسب امتیازات حداکثری از ایران استفاده کند.
به عنوان پرسش اول، از سطح منطقهای و تنشزدایی میان بازیگران منطقهای آغاز کنیم. آیا شرایط کنونی منطقه از جمله مذاکرات ایران و عربستان سعودی، مذاکرات ایران و امارات و بهطور کلی تنشزدایی منطقهای که میان دیگر بازیگران در جریان است، آیا این پروسه روندهای همسو با مذاکرات برجام است؟ و از این زاویه آمریکاییها درصدد هستند تا با تقویت مذاکرات میان تهران و ریاض، بهطور غیرمستقیم شرایط منطقهای را به توافق هستهای مرتبط کنند؟
یکی از سیاستهای اعلانی دولت بایدن این بود که مسائل موشکی و منطقهای ایران هم مهم است و در نتیجه به دنبال یک برجام تقویت شده و توسعهیافته هستند. اما فعلا بر یک متغیر یعنی توانایی هستهای ایران تمرکز کردهاند، چرا که معتقدند این مسالهای حیاتیتر است و به زعم خود باید اول از هستهای شدن ایران جلوگیری کنند و بعد میتوانند بهصورت تدریجی به حوزههای دیگر تسری دهند. اما یک سیاست اعلانی دیگر بایدن این بود که میتوان مذاکرات منطقهای را به موازات هستهای پیش برد، و آنرا موکول به بعد از احیای برجام کرد. خود این هدف نیز به دو گونه قابل پیگیری است. یا از طریق 1+5 خارج از برجام دنبال شود یا اینکه از کانال جداگانه منطقهای این کار صورت بگیرد. طبیعی بود که عربستان و در راس آنها رژیم صهیونیستی تلاش کردند تا این مذاکرات بهصورت یکجا برگزار شود تا به همان برجام پلاس پلاس منجر شود. اما با توجه به اینکه از یک طرف این موضوعات خط قرمز ایران بوده و غیرقابل مذاکره است و از طرف دیگر اولویت سیاست خارجی آمریکا در این مقطع احیای برجام است فعلا از آن صرفنظر کردند. اگرچه همچنان این بازیگران در حال تلاش و مانور بر مسائل موشکی و منطقهای ایران هستند، اما تحرکات اخیر منطقهای نشان میدهد که آنها نیز از آن ناامید شدهاند. در این میان طرح صلح ابراهیم میان اعراب و اسرائیل، بیانگر یکسری واقعیتهاست. واقعیت اول؛ اینکه این بازیگران به این نتیجه رسیدهاند که آمریکا در نهایت بتواند موضوع هستهای ایران را به سرانجامی برساند و عملا قادر به گنجاندن مباحث موشکی و منطقهای به عنوان ضمائم برجام نیست. بنابراین یا خودشان باید مستقیما وارد مذاکره با ایران بشوند که مورد حمایت آمریکا هم هست و از این رو بخشی از فرآیند تنشزدایی عربستان و ایران و ایران و امارات در این کانتکست (بستر) میگنجد. نکته دیگر این است که این صفبندیها و موازنهسازیهای جدید در منطقه بیانگر این واقعیت است که خواسته یا نخواسته حضور و نفوذ آمریکا در منطقه کاهش پیدا کرده است که در قالب چرخش به آسیاپاسیفیک تحلیل میشود. یا اینکه ناخواسته مجبور شدند از منطقه عقبنشینی کنند، به این دلیل که سیاستهای آمریکا در منطقه ناکارآمد بوده و به این جمعبندی رسیدهاند که از منطقه خارج شوند و به قدرتهای منطقهای احاله مسوولیت کنند. شاید قیاس تاریخی صددرصد درست نباشد، اما میتوان چیزی شبیه سیاست دوستونی نیکسون در دهه 1970 در منطقه را متصور بود که در قالب آن به ایران و عربستان احاله مسوولیت صورت گرفت. در شرایط کنونی آمریکاییها این مسوولیت را به اعراب و اسرائیل احاله داده و واگذار کردهاند. واقعیت دیگری نیز در این میان مطرح است و آن ناامیدی اعراب و اسرائیل از آمریکا در دادن تضمینهای امنیتی کافی است که باعث شده تا این بازیگران به فکر تضمین امنیتی دیگری باشند.
در واقع اعراب حوزه خلیج فارس به زعم خود در حال جایگزین کردن رژیم صهیونیستی به جای آمریکا هستند. در حالی که رژیمی که برای حفظ خود به آمریکا متکی است چگونه میتواند امنیت آنها را تامین کند. باید به آنها گفت «کَل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.»
اخیرا مجله فارن افرز مقالهای منتشر کرد مبنی بر اینکه بازیگران منطقهای در حال تدوین نقشهای متفاوت از نقشه آمریکا در خاورمیانه هستند و ایالاتمتحده به نوعی در حال خداحافظی با مفهوم منسوخ جنگ سردی از منطقه است...
بله مقاله مهمی است که چگونگی ترسیم مفهوم جنگ سردی از خاورمیانه توسط آمریکاییها را به تصویر میکشد. در این مقاله استدلال شده است که آمریکاییها باید یک بازتعریف مفهومی از این منطقه به دست دهند. در این چارچوب قدرتهای منطقهای به این جمعبندی رسیدهاند که هم تعریف جدید و هم نقش جدیدی را در خاورمیانه جدید برای خودشان قائل باشند. اساسا منطق روابط بینالملل اینگونه است که در هر سیستم بینالمللی و منطقهای، هرگونه خلأ قدرت شکل بگیرد، کشورهای دیگر درصدد پر کردن آن بر خواهند آمد. این مساله در مورد رویکرد آمریکا به خاورمیانه و کنشهای اعراب و اسرائیل بهخصوص با توجه به افزایش قدرت ایران بر اساس منطق موازنه قدرت منطبق است. به عبارت دیگر با افول هژمونی و کاهش چتر امنیتی آمریکا، اعراب که به طور سنتی استراتژی دنبالهروی از ایالاتمتحده در منطقه را دنبال میکردند، به سمت دو گزینه حرکت خواهند کرد. گزینه اول موازنهسازی درونگرا و تکیه بر تواناییهای داخلی است یا گزینه دوم از طریق اتحاد و ائتلاف با دیگر بازیگران در چارچوب راهبرد موازنهسازی برونگراست. از این رو اتحاد عبری-عربی بر مبنای منطق روابط بینالملل در منطقه پس از کاهش حضور آمریکا مصداق موازنهسازی برونگرا در مقابل افزایش قدرت ایران است.
شکلگیری این اتحاد عبری-عربی بهویژه با توجه به مساله حضور اسرائیل در خلیج فارس و احتمال ورود به پیمانهای نظامی و امنیتی با دولتهای عربی، منجر به تشدید تنش مجدد در منطقه نخواهد شد که پای آمریکا را دوباره به درگیریها در خاورمیانه بکشاند؟
منطق موازنه قوا این است که وقتی قدرت یک بازیگر افزایش پیدا میکند، دیگر بازیگران بهصورت خودکار و از طرق یکجانبه یا چندجانبه موازنهسازی میکنند. از سوی دیگر وقتی که امنیت بازیگران در یک شرایط موازنه برقرار میشود، طبیعتا سیاست حفظ وضع موجود را در پیش خواهند گرفت. با این وجود یک قاعده نقضی هم وجود دارد، به این معنی که موازنه قوا در ذات خود یک معمای امنیت ایجاد میکند؛ بهطوری که با افزایش قدرت هر یک از بازیگران، هیچکدام در عمل احساس امنیت نمیکنند. بنابراین مجددا به افزایش قدرت خود میپردازند که باعث ناامنی دیگران میشود. از این رو تجلی خارجی معمای امنیت، مسابقه تسلیحاتی است. بنابراین، برقراری موازنه به معنای پایان تنش و مناقشه در منطقه نیست و حداکثر میتواند از جنگ جلوگیری کند. با این حال در چارچوب معمای امنیت ممکن است حتی یک جنگ ناخواسته نیز رخ دهد. از این رو در ذات تئوری موازنه قوا پارادوکس وجود دارد. از این رو در کوتاهمدت حرف شما درست است که ایران ساکت نخواهد نشست و با هرگونه تحرک و تهدید علیه خود، از طریق یکجانبه و چندجانبه پاسخ خواهد داد و بهنظر میرسد در کوتاهمدت تنش میان ایران و اسرائیل تشدید خواهد شد.
بهویژه با ورود اسرائیل به پیمانهای نظامی با امارات و بحرین؟
بله همین گونه است. اگرچه امارات بارها تاکید کرده که اجازه نخواهد داد از طریق خاکش حملهای علیه ایران صورت بگیرد. اما در روابط بینالملل به این اظهارات نمیتوان اعتماد کرد، چون موارد و مثالهای نقض فراوانی دارد. طبیعی است که ایران نسبت به تحرکات و تهدیدهای رژیم صهیونیستی حساسیت داشته باشد و با آن مقابله کند.
از این بابت معتقد هستید که راهبرد دولت سیزدهم در ارتباط با مقوله سیاست همسایگی و رسیدن به تعامل و تعادل با همسایگان بهویژه دولتهای عربی خلیجفارس با این روند هماهنگی و همراهی با اسرائیل دچار چالش خواهد شد؟
چند موضوع در این میان مطرح است. اول؛ اینکه ما تاکنون سیاست همسایگی مستقل، مدون و منسجم در ادوار سیاست خارجی نداشته یا خیلی کم داشتهایم، این یک واقعیتی است. معمولا روابط منطقهای ما تابعی بوده از روابط ما در سطح بینالمللی و در ارتباط با قدرتهای بزرگ. به این معنی که روابط بینالمللی ما همواره اولویت داشته و بر اساس آن روابط منطقهای تنظیم شده است. اظهارات رئیسجمهور سابق درخصوص اینکه ما باید با آمریکا مذاکره کنیم یکی از مصادیق این رویکرد است. اما یک رویکرد هم این است که سیاست همسایگی و روابط با همسایگان هم از اولویتهای سیاست خارجی است. در واقع به موازات سیاست بینالمللی، یک سیاست همسایگی مبتنی بر منطقهگرایی هم باید در دستور کار قرار بگیرد. در دوره مذاکرات اولیه برجام در دولت قبل، دوستان اظهار میداشتند که اگر بتوانیم برجام را به نتیجه برسانیم، باید کلاه خودمان را به هوا بیندازیم و دیگر توان پرداختن به سایر مسائل ازجمله سیاست منطقهای و همسایگی نیست؛ این امر، حکایت همان شخصی بود که میگفت من نمیتوانم هم سوت بزنم هم راه بروم. در حالی که کشوری که داعیه قدرت منطقهای دارد، نمیتواند بگوید یک موضوع اولویت من است و تا زمانی که این موضوع به سرانجام نرسد، سایر موضوعات را نباید در دستور کار قرار داد. البته بعدها هم روشن شد که حتی توافق با قدرتهای بزرگ مانع از سنگاندازی بازیگران منطقهای نخواهد شد و باید نسبت به مسائل منطقهای نیز یک سیاست راهبردی را در پیش گرفت. بنابراین سیاست همسایگی و توجه به آن اصل درستی است و نقطه قوت دولت سیزدهم است، اما اینکه در عمل چگونه بتوان این سیاست را اعمال کرد نیاز به راهبرد و نقشه راه دارد. در واقع این یک سیاست کلان دولت است که تلاش میکند با جدیت تعقیب و عملی کند.
یک نمونه آن مثلا این است که ما باید اعتمادسازی با کشورهای منطقه را در پیش بگیریم...
بله برپایه منافع ملی.
و اقدامی در این خصوص صورت گرفته؟
بله مثلا روابط با آذربایجان و همین که ما الان با عربستان مذاکره میکنیم.
خب این مذاکرات که از فروردین 1400 و در دولت روحانی آغاز شد و پیش رفت.
اشکال ندارد، در واقع تداوم سیاست اصولی نظام است. اول اشاره کردم که قائل به تداوم دولت هستم، بله ، اولویتهای دولتها در سیاست خارجی میتواند تغییر کند، اما نه در سطح راهبردی؛ به خصوص در جمهوری اسلامی ایران که سیاستهای کلان را دولت تعیین نمیکند و تنها سیاستگذاری، تصمیمسازی و اجرا میکند. این نشان میدهد دولت سیزدهم که اختلافنظر و سیاست با دولت دوازدهم دارد، در بعضی حوزهها که سیاست نظام است و منافع ملی ایجاب میکند، مثل مذاکرات هستهای یا مذاکره با عربستان که بعضی از نیروهای سیاسی ممکن است آن را برنتابند، ادامه دهد. بنابراین دولت سیزدهم قطعا به دنبال تنشزدایی با همسایگان است، اما نه تنشزدایی یکجانبه که اصلا سیاست خوبی نیست؛ چرا که طرف مقابل آن را نشانه ضعف میداند. بخشی از سیاست تنشزدایی این است که بازیگری که تنش را بالا برده، به سمت کاهش تنش حرکت کند. اگر عربستان در یمن تنش ایجاد کرده باید به سمت کاهش تنش پیش برود. گاهی هم تنش با افزایش قدرت کاهش پیدا میکند؛ به طوری که کشور تنشزا از تنشآفرینی مأیوس میشود. اظهارات قبلی ولیعهد سعودی درباره کشاندن جنگ به داخل ایران بخش دیگری از این افزایش سطح تنش عربستان با ایران بوده است که با افزایش قدرت ایران خنثی شد. در واقع سیاست اصولی تنشزدایی این است که چگونه شما با حفظ مولفههای قدرت و منافع بتوانید این منافع را بهصورت مسالمتآمیز تامین کنید، نه اینکه از منافع و منابع قدرت ملی خود چشمپوشی کنید. در کانون دیپلماسی عنصر محوری این است که چگونه قدرت ملی را تولید، اعمال و افزایش دهید که منجر به ایجاد تنش نشود. این نمونه موفق سیاست خارجی و دیپلماسی است. از سوی دیگر واقعیتی هم وجود دارد مبنی بر اینکه در حالت تنش و بیاعتمادی، سیاست همسایگی موفقی نمیتوانیم داشته باشیم. الزام سیاست همسایگی موفق و مطلوب آن است که تلاش کنیم بر مبنای منافع مشترک که پایدارتر است سیاست همسایگی را تدوین، تعقیب و تامین کنیم.
با این مفروضات، چشمانداز مذاکرات ایران و عربستان را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا این مذاکراتی تاکتیکی است یا راهبردی؟
در واقع مذاکره عربستان با ایران اضطراری یا به تعبیر دقیقتر اجتنابناپذیر است. پیشتر نیز در مصاحبه سال 98 با «دنیایاقتصاد» تاکید کردم که عربستان چارهای ندارد جز اینکه قدرت ایران در منطقه را بپذیرد. جبر ژئوپلیتیک این جمعبندی را برای بازیگران ایجاب میکند که تا ابد نمیتوانند در فضای تنش باقی بمانند. بنابراین عربستان خوشبینی را که به آمریکا و پیروزی خود در منطقه داشت، از دست داده و به این نتیجه رسیده که باید به سمت تنشزدایی با ایران حرکت کند. رئیسجمهور نیز در مراسم تحلیف خود به صراحت اعلام کرد که دست دوستی به سوی همه همسایگان دراز میکند. بنابراین هر دو کشور به این باور رسیدهاند که در ضمن اختلافنظرها و اختلاف منافع، تنش را بین خود کاهش دهند. شکست تجاوز عربستان به یمن باعث شده است تا عربستان و بهویژه محمد بنسلمان با واقعیتها مواجه شود. در واقع شرایط مملکتداری و منطقهای او را متنبه کرده است که دشمنی با ایران بینتیجه است و باید خصومت و تنش با ایران را پایان دهد. از اینروگذار از جنگ سرد به صلح سرد وضعیت کنونی روابط ایران و عربستان است.
برگردیم به فضای ابهام حاکم بر مذاکرات احیای برجام. در واقع لغو یا عدملغو تحریم سپاه پاسداران به عنوان یکی از اصلیترین محورهای اختلافی باقی مانده مطرح است. آیا آمریکاییها نهایتا سپاه را از لیست گروههای تروریستی خارج خواهند کرد؟
رفع تحریم اقتصادی سپاه پاسداران به عنوان یک نهاد رسمی قطعا برای نظام جمهوری اسلامی ایران بسیار حائز اهمیت است، همانطور که اصل مذاکرات بر رفع کلیه تحریمها، از جمله رفع تحریم اشخاص، نهادها و سازمانهاست، طبیعتا باقی ماندن تحریم سپاه به هیچوجه قابل قبول نیست. نکته دوم این است که سپاه در قوانین مختلف داخلی آمریکا تحریم شده و در فهرست گروههای تروریستی و حامی تروریسم قرار گرفته است؛ هدف و کارکرد این تحریمهای چندگانه و چندلایه برای آمریکا این است که حتی با لغو تحریمهای هستهای، تحریمهای دیگر به بهانه حمایت از گروههای تروریستی باقی بماند که از نظر ایران قابل قبول نیست.
در واقع بیشتر خروج از لیست هست تا برداشته شدن عملی تحریمهای سپاه؟
بله؛ این مساله یک معنای نمادین هم دارد، یعنی فراتر از کارکردهای اقتصادیای که تحریم سپاه به عنوان یک نهاد رسمی دارد از جنبه نمادین هم این مساله حائز اهمیت بسیار است. همانگونه که ما نیز سنتکام را بهدرستی در لیست گروههای تروریستی قرار دادیم. برخی از تحلیلگران آمریکایی معتقدند چون این مساله برای ایران جنبه نمادین دارد، بایدن باید سپاه را از این لیست خارج کند. اما برخی از مقامات آمریکایی بهویژه جمهوریخواهان و دموکراتهای تندرو با این نظر مخالفند. به تعبیر دقیقتر این مساله در داخل آمریکا جنبه رقابتهای حزبی پیدا کرده است، وگرنه چه در مذاکرات کنونی دولت سیزدهم و چه شش دور مذاکرات قبلی، تحلیلها این بود که آمریکا حاضر شده بود سپاه را از لیست گروههای تروریستی خارج کند، اما به دلیل مخالفتهای جمهوریخواهان و حتی برخی دموکراتهای تندرو، در شرایط کنونی این مساله وضعیت علی حده وحساسی پیدا کرده است. موضوع اصلی این است که درخصوص این مساله، آمریکاییها درصدد باجگیری از ایران هستند که با مخالفت و مقاومت مذاکرهکنندگان کشورمان روبهرو شده است.
ابهام کنونی در رسیدن یا عدمرسیدن به توافق باعث طرح این پرسش کلیدیتر شده است که جایگزینهای عدمتوافق چیست که دو طرف حاضر هستند به سمت آن بروند. آیا تجربه شکست خورده فشار حداکثری ترامپ یا پیش از آن حمله به تاسیسات هستهای و افزایش سطح تنش و درگیری و استمرار تحریمها جایگزینهای مطلوبتر و معقولتری برای طرفین هست؟
وضعیت کنونی شبیه زمان باراک اوباما رئیسجمهوری اسبق آمریکا در سال 2013 است. تا قبل از مذاکرات برجام، محافل اندیشکدهای و تحلیلی در آمریکا بر این اعتقاد بودند که آمریکا گزینهای جز مذاکره با ایران ندارد.
حتی در مقطع 2007 که اوباما هنوز رئیسجمهور نبود و کاندیدای حزب دموکرات بود، این تحلیلگران در نقد سیاست بوش پسر معتقد بودند که گزینه نظامی و تحریمی جمهوریخواهان راه به جایی نخواهد برد و اهداف آمریکا را محقق نخواهد کرد. استدلال این بود که اگر آمریکا بنا دارد فعالیتهای هستهای ایران را متوقف کند و اگر بخواهد با گزینه نظامی این هدف را تامین کند، این وضعیت نه تنها به حل مساله کمکی نخواهد کرد، بلکه وضعیت را تشدید نیز خواهد کرد.
از سوی دیگر استدلال این بود که با فعالکردن گزینه تحریمهای گسترده، ایران از فعالیتهای هستهای خود کوتاه بیاید که این سیاست هم به نتیجه ملموس و دلخواه آمریکا منتج نشد، بنابراین هیچ یک از دو گزینه نظامی و تحریم اقتصادی نمیتوانست هدف آمریکا را محقق سازد. بنابراین اوباما در آن مقطع اعلام کرد که اگر در انتخابات پیروز شود، گزینه مذاکره همهجانبه را با ایران مطرح خواهد کرد که مورد پذیرش ایران قرار نگرفت و در نهایت مذاکرات محدود به گفتوگوهای هستهای شد. از اینرو شرایط کنونی شبیه وضعیتی است که در دوران اوباما تجربه شد و بر مبنای نیازی که در آن مقطع برای توافق وجود داشت، آمریکا به مذاکره با ایران روی آورد. بایدن و حزب دموکرات نیز در فضای کنونی نیازمند چنین توافقی هستند، هم به عنوان هدفی که در سیاست خارجی مطرح کرده و هم طبیعتا به عنوان یک دستاورد حزبی برای پیروزی در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری. با این حال ترجمان عملی این هدف و سیاست، تفاوت چندانی تاکنون با رویکرد ترامپ نداشته است. ترامپ از توافق خارج شد و فشار حداکثری را کلید زد و بایدن نیز عملا در طول بیش از یکسال از روی کارآمدن تغییری در این راهبرد ایجاد نکرده است. تنها دیپلماسی و مذاکره را چاشنی همان کارزار شکستخورده فشار حداکثری کرده است. از اینرو اگرچه دموکراتها در یک شرایط جدیدی قرار گرفتهاند، ولی محدودیتهایی در داخل آمریکا و در رقابتهای حزبی دارند که یا نمیخواهند یا اینکه نمیتوانند از سیاست فشار حداکثری دست بکشند، اما حداقل جناح اکثریت دموکراتها و تیم بایدن به یک توافق نیاز دارند. بایدن بیش از آنکه بخواهد تحریمها را رفع و لغو کند میخواهد از میراث ترامپ برای چانهزنی و کسب امتیازات حداکثری از ایران استفاده کند.
و در این میان سیاست دولت سیزدهم برای رسیدن به توافق؟
دولت سیزدهم اگرچه نسبت به اصل برجام منتقد است، اما در عین حال با حفظ اصول، منافع و خطوط قرمز نظام، میخواهد که به یک توافق منفعتمحور برسد. با اطلاع میتوانم بگویم که سیاست دولت سیزدهم مذاکره جدی برای رفع تحریمهاست؛ بهویژه که یکی از اصلیترین و مهمترین اهداف برجام نیز لغو تحریمها و بازگشت اقتصاد ایران به حالت عادی بود که متاسفانه محقق نشد. بعد از خروج ترامپ از برجام، دغدغههای دیگری در ایران ایجاد شده است مبنی بر موضوعات مربوط به تضمین و راستیآزمایی لغو تحریمها. با توجه به برجام اولیه که فضای خوشبینی بر آن حاکم بود و توافق به ماهو توافق هم برای دولت وقت از ارزش برخوردار بود، در شرایط کنونی اما صرف توافق به هرقیمت برای دولت موضوعیت ندارد؛ علاوه بر این، دغدغههای جدیدی نیز بحق ایجاد شده مبنی بر لغو عملی تحریمها و برخورداری از تضمین واقعی و عینی. به خصوص با توجه به تجربه برجام و بعدعهدی آمریکا و ترس شرکتها از حضور در بازار ایران و مسائل دیگر. از سوی دیگر نکته مهمتر اینکه تمامی تعهدات ما برای اجرا از جنس عملی و گامهای مشخص است، اما طرف مقابل تنها به وعده لغو تحریمها بسنده میکند و ممکن است در عمل لغو واقعی تحریمها که باید منجر به بهرهمندی ایران از درآمدهای نفتی، نقل و انتقالات و حضور گسترده شرکتها در بازار ایران شود، اتفاق نیفتد؛ یعنی تعهدات نقد در مقابل وعدههای نسیه. بنابراین باید از صدور مجدد چک بیمحل آمریکا جلوگیری کرد، لذا طبیعتا فرآیند گرفتن تضامین و راستیآزمایی منجر به سختتر شدن رسیدن به توافق به نسبت توافق سال 2015 شده است. در این میان باید به یک نکته مهمتر اشاره کرد و آن این است که به فرض دادن تضمین و حتی تایید توافق در سنای آمریکا، تغییر مجدد دولت در آمریکا نه حتی در بازه زمانی 2024، بلکه به فرض پیروزی مجدد بایدن در 2024، مجددا در سال 2028 تغییر دولت در آمریکا فضای ابهام را بر سر توافق هستهای مجددا قرار خواهد داد. از این رو، اصرار بر اخذ تضامین و راستیآزمایی رفع تحریمها عقلانی و لازم است.
بله اتفاقا پرسشی که اینجا مطرح است و با فرض رسیدن به توافق در مقطع کنونی مطرح میشود، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2024 است که مجددا فضای ابهام را پیش روی آینده توافق قرار میدهد.
قطعا مکانیزمهای حقوقی، بحث بر سر واژگان و همه این موارد برای رسیدن به یک توافق روشن و بدون ابهام لازم است، اما در روابط بینالملل نهایتا این قدرت و بهرهمندی از آن است که توافقات را تضمین میکند. حالا شما میگویید 2024، به فرض پیروزی بایدن در 2024 مجددا 2028 و بعد از آن چه خواهد شد؟ بنابراین حتی اگر توافق هم شد ما باید به دنبال ضمانتهایی مبتنی بر پشتوانه قدرت باشیم که بتوانیم از آن در صورت لزوم استفاده کنیم. به عنوان نمونه آنچه در شرایط کنونی و حتی قبل از آن آمریکاییها را مجبور به مذاکره کرد، قابلیتهای هستهای و بهویژه توان غنیسازی ایران بوده است. بنابراین علاوه بر متن توافق که حتما باید تضمینهای لازم را داشته باشد، خارج از متن آن هم باید ضمانت پشتوانه قدرت داشته باشیم که بتواند تضمین کند به محض کارشکنی و نقض عهد طرف مقابل، قابلیت بازگشت برای اقدامات جبرانی به سرعت عمل خواهد کرد. اما از همین زاویه یکی از نقاط اختلاف در رسیدن به توافق موضوع ضمانت است که آمریکاییها اعلام کردهاند که نمیتوانند این ضمانتها را بدهند. در حالی که طبعا یک کشور میتواند و باید به تعهداتش پایبند باشد و تضمین بدهد. این همان تفاوت سیاست داخلی با سیاست بینالملل است. چون در سیاست داخلی دولت مرکزی وجود دارد ولی نظام بینالملل فاقد آن است. اگرچه در روابط بینالملل و حقوق بینالملل هم بر اساس اصل تداوم مسوولیت و تعهد دولت، با تغییر دولتها، دولت بعدی نمیتواند از زیر بار تعهدات شانه خالی کند، چون دولت آمریکا به نمایندگی از این کشور تعهد داده است و باید به آن متعهد باشد. اما در عمل آمریکا، برخلاف این اصل، به تعهدات خود عمل نمیکند، چرا که برپایه قدرت و زور با قلدری عمل میکند. تجربه اشغال عراق و نقض صریح منشور ملل متحد، باعث شده تا نقض یک قرارداد بینالمللی برای آمریکا، همانگونه که ترامپ نقض کرد، به راحتی امکانپذیر باشد. بنابراین اخذ تضمین از آمریکا دغدغه عاقلانه و واقع بینانهای برای ایران است.
در واقع راهکار و کاربست عملی تضمینها در عمل بسیار سخت و دشوار است؟
ممکن است که راهحل بهینه و مطلوبی پیدا نشود، اما در سیاست بینالملل باید به گزینه ممکن بسنده کرد. در مذاکرات هم همینگونه است که در نهایت یک نقطه تعادلی پیدا میشود و اگرچه آن نقطه، مطلوب هیچ یک از طرفین نیست، اما منافع حداقلی طرفین را باید در نهایت تامین کند. نکته دیگر اینکه از منظر دولت سیزدهم توافق به ماهو توافق و به هرقیمت مطلوبیت ندارد بلکه باید مطمئن شد که از قبل آن ملت ایران منتفع میشود.
به خصوص با وضعیت اقتصادی کنونی...
بله طبیعی است. شاید برجام اولیه و خود توافق برای دولت قبلی موضوعیت داشت، اما در شرایط کنونی موضوعیتی ندارد، بهخصوص با وضعیت پیچیده کنونی. در این میان یکی از نکات مثبتی که دولت سیزدهم در فضای اجتماعی و افکار عمومی دنبال کرده، این است که بعد روانی و افکار عمومی را مدیریت کرده و برعکس برجام اولیه که تلاش شد انتظارات حداکثری ایجاد کند که واقع بینانه نبود، دولتمردان توانستهاند این انتظارات را مدیریت کنند. در واقع اقتصاد کشور به برجام مشروط و موکول نشده است.
آن اقبال اجتماعی که در 94 برای رسیدن به توافق بود، جای خود را به سکون و بیتفاوتی داده است.
بله حساسیت سابق نیست، طبیعی هم است؛ زیرا اگر توافقی صورت بگیرد و به آن عمل نشود، بازگشت به نقطه صفر سختتر میشود. سالها پیش تاکید میکردم که اگر با آمریکا مذاکره کنیم و این کشور منافع ما را تضمین نکند، خصومت بین دو کشور به جای کم شدن، تشدید میشود. برای اینکه شما دوستانه عمل کردید و طرف مقابل به جای اینکه دوستانه و با حسن نیت پاسخ دهد، خصمانه پاسخ داده و این روند تنش را تشدید میکند. از این رو در شرایط کنونی برگشتن به شرایط اولیه بسیار سختتر شده است. از آن مهمتر از دست رفتن اعتماد و جایگزینی بدبینی است. در دوره قبل مقاممعظم رهبری تاکید کردند که مذاکرات برجام نمونهای است که ببینیم رفتار و عملکرد آمریکاییها چگونه است و بر اساس آن برای موضوعات دیگر بر مبنای این تجربه تصمیم گرفته میشود. تاریخ نشان داد که بیاعتمادی نظام به آمریکا بحق و واقعبینانه بوده است.
در واقع میتوانست منتج به آن گزاره مذاکرات همهجانبه بین دو کشور شود؟
بر اساس قاعده تسری میتوانست این به حوزههای دیگر تسری پیدا کند. اما تجربه بدعهدی که آمریکا در برخورد با برجام انجام داد، جو بیاعتمادی را تشدید کرد و حساسیت بیشتری را هم دامن زد. واقعیتی که باید به آن توجه کرد این است که فعالیت هستهای، توان موشکی و سیاست منطقهای ما، مساله اصلی و دعوای اصلی ما با آمریکا نیست؛ در واقع اصل مساله این است که آمریکاییها حاضر نیستند موجودیت، هویت، منافع و قدرت منطقهای جمهوری اسلامی ایران را بپذیرند. برخلاف دیدگاههای خوشبینانهای که معتقد بود برجام نشانه تغییر سیاست اصولی آمریکا در قبال ایران است، این مساله نشان داد که اتفاقا اصلا اینگونه نیست. عملکرد دولت بایدن نیز این واقعیت را تایید میکند. طبیعتا زمانی که آمریکا موجودیت، هویت، منافع ملی و قدرت جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت بشناسد، آنگاه سایر مسائل نیز در یک روند حل و فصل قرار خواهند گرفت.
فارغ از روندهای مربوط به متن برجام، متغیرهای دیگری همچون جنگ اوکراین نیز بر فرآیند مذاکرات تاثیر گذاشت. در شرایط کنونی و با گذشت بیش از یک ماه از حمله روسیه به اوکراین و گرفتن تضمین برای حفظ تجارت با ایران، آیا این متغیر همچنان نقش منفی در احیای برجام ایفا میکند؟
شرطی که روسها گذاشتند و بعد آمریکاییها آن را پذیرفتند، فینفسه برای جمهوری اسلامی منفی نبود، چون روسها بر این نظر بودند که تحریمهای روسیه در اثر بحران اوکراین نباید تاثیری بر روند تجارت این کشور با ایران داشته باشد. در واقع این به نفع ما هم هست، به این معنی که روسها در حال گرفتن تضمین هستند که اگر روسیه به خاطر اوکراین تحریم شد، بتوانند با ایران روابط اقتصادی داشته باشد. از سوی دیگر حتی اگر چنین تضمینی که روسیه گرفت، بقیه اعضای برجام هم هر کدام از آمریکا چنین تضمینی دریافت میکردند قطعا به نفع ما تمام میشد. اما این مساله در ایران به نوعی همراه با شیطنت و سوءتفاهم برداشت شد، چرا که بدبینی تعصب آمیزی نسبت به روسها وجود دارد. در حالی که ما نباید به هیچ بازیگری اعتماد کنیم بلکه باید تنها منافع خود را در ارتباط با بازیگران دیگر دنبال کنیم و بتوانیم در سیاست خارجی اصل توازن و آنهم توازن منافع را دنبال کنیم. در واقع موازنه منافع از هر دو نوع موازنه منفی و مثبت متفاوت است. به گونهای که ما باید منافع ملی خود را در رابطه با همه دنیا و نه صرفا در ارتباط با شرق و غرب دنبال کنیم. منافع ملی ما تعریف و تعیین میکند که چگونه و در چه سطحی با کشورهای دیگر رابطه داشته باشیم.