طرح مسئله
از عوامل مهم تداوم و تعالی دین مبین اسلام، حضور رادمردان و پاکزنانی است که دل در گرو هدایت الهی نهاده و تا سرحد بذل جان، در حفظ و بالندگی این دین مقدس کوشیده اند. در این میان، چهره درخشان حضرت ابوطالب (ع)، تلألویی ویژه دارد. او که از آغازین سال های عمر با برکت نبی مکرم اسلام، سایه الطاف ویژهاش را بر آن پیامبر اعظم(ص) گسترانید و در مراحل مختلف زندگی یار و یاور وی بود، آنگاه که نسیم جان بخش وحی الهی از لسان مبارک پیامبر(ص) دمیدن گرفت و جان های خسته از جهالت و تعصب را حیاتی دگر بخشید؛ آن که با تمام وجود، خود و خانوادهاش پاسدار حریم آن نازنین پیامبر(ص) بودند. تاریخ بر آن فداکاریها گواه است. آیا میتوان باور کرد این فداکاریها برخاسته از حق جویی و توحیدمداری نباشد؟
گروهی متعصب و جاهل، چشم خویش را بر حقیقت بسته اند و گناه عظیم و نابخشودنی شرک را به مؤمن قریش نسبت میدهند. این مقاله درصدد بازخوانی ایمان راسخ ابوطالب(ع) میباشد. باشد که مرضی حق تعالی و مقبول خاندان عصمت و طهارت(ع) افتد.
مقدمه
ابوطالب، عموی پیامبر(ص) است و بنابر تعریفی که اهل سنت از صحابی بودن دارند، ایشان نیز از صحابه پیامبر(ص) محسوب میشوند؛[1] هرچند ابن اثیر و ابن عبدالبر ایشان را جزو صحابه ذکر نکرده اند؛ چراکه قائل اند وی مسلمان نبوده و مشرک از دنیا رفته و آیاتی از قرآن درباره وی نازل شده است؛ درحالیکه ادله کافی برای اثبات ایمان ابوطالب در دست میباشد.
امام علی(ع) طی نامه ای به معاویه که ادعا میکرد همه ما فرزندان عبدمناف هستیم و با این ادعا میخواست خود را منسوب به خاندان پیامبر(ص) کند، سخن او را مورد انتقاد قرار میدهد و نقشه اش را چنین خنثی میکند که اجداد خود و وی را با هم مقایسه کرده و میفرماید: «ابوطالب مانند ابوسفیان نیست.» ابوسفیان مظهر کفر و شرک و عداوت با پیامبر خدا بود و امام، ابوطالب(ع) را در مقابل وی مطرح می کند که این دو قابل مقایسه با هم نیستند؛ چراکه ابوطالب مظهر اسلام، ایمان و یاری پیامبر(ص) و دین او بود:
... و ما قولک انا بنو عبدمناف فکذلک نحن و لکن لیس امیة کهاشم و لا حرب کعبد المطلب و لا ابوسفیان کابی طالب....[2]
... [ای معاویه!] و اینکه ادعا کردی ما همه فرزندان عبدمناف هستیم، آری چنین است؛ اما جد شما، امیه چونان جد ما هاشم، و حرب همانند عبدالمطلب، و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهد بود....
ایمان ابوطالب از راسخ ترین ایمان ها بود، تا آنجا که علامه شیخ سلیمان قندوزی حنفیمذهب
درباره وی میگوید:
ابوطالب شیخ قریش، حامی پیامبر(ص)، یاور و بسیار دوستدار پیامبر(ص)، کفیل و مربی آن حضرت و اقرارکننده به نبوت و معترف به رسالت پیامبر(ص) و سراینده ابیات فراوان در منقبت آن بزرگوار بود.[3]
روایات مختلفی در شأن ابوطالب و ایمان وی نقل گردیده است؛[4] ازجمله اینکه امام صادق(ع) فرمود:
مثل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم می داشتند و خدا برایشان دو برابر پاداش عطا فرمود.[5]
پیامبر گرامی اسلام(ص) درباره شباهت ایمان ابوطالب با ایمان اصحاب کهف فرمود:
اصحاب کهف، ایمان واقعی خود را مخفی نگه داشته و خود را کافر معرفی می نمودند؛ ازاین رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود، و همین طور عمویم، ابوطالب در کنار قریش خود را با آنان هم کیش معرفی نمود و ایمان واقعی اش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد.[6]
امام حسن عسکری(ع) از پدران بزرگوارش، ضمن حدیثی طولانی میفرماید: خداوند تبارک و تعالی خطاب به پیامبرش وحی فرستاد که من تو را به توسط دو دسته از پیروانت یاری و تأیید نموده ام؛ دسته ای که تو را در نهان یاری میکنند و دسته ای که در آشکارا تأییدت مینمایند. از میان نهانی، برترین و سالارشان عمویت، ابوطالب و در میان گروه آشکار، برترین شان فرزند او، علی(ع) است. سپس فرمود: «ابوطالب همانند مؤمن آل فرعون است که ایمانش را کتمان مینمود.»[7]
ادله مخالفان مسلمانی ابوطالب
برخی از سر تعصب، ابوطالب را بیایمان میدانند و اهل دوزخ. جای تعجب است که بیش از ٣٠٠٠ شعر ابوطالب و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه برای آنها کافی نبوده و تنها به یک حدیث ضعیف استناد می کنند که به قول ابن ابی الحدید، راویاش مغیرة بن شعبه، مردی فاسق و مبغض اهل بیت بوده است.
دراین باره از امام باقر(ع) روایت شده که حضرت درخصوص آن روایت مجعول فرمود: اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو و ایمان این خلق در کفه دیگر قرار داده میشد، ایمان ابوطالب می چربید.[8]
قائلین به مشرک بودن ابوطالب دلایلی را ارائه میکنند؛ ازجمله:
١. زمانی که آیه شریفه «وانذر عشیرتک الاقربین»[9] نازل شد و پیامبر(ص) خاندانش را به اسلام فراخواند، ابوطالب گفت: «چه بسیار دوست میداریم که تو را یاری کنیم و پندت را بپذیریم و گفتارت را راست شماریم و اینان تبار پدریات هستند که فراهم آمده اند. من نیز یکی از ایشانم، جز آنکه زودتر از همه، پاسخ و گواهت را می دهم. دستوری را که گرفته ای به کار بند که به خدا سوگند همیشه پیرامون تو هستم و از تو پاسداری میکنم؛ تنها اینکه دلم راه نمیدهد که از کیش عبدالمطلب روی بگردانم.»
مخالفین قائل اند ابوطالب خود را منتسب به دین عبدالمطلب نموده و از پذیرش اسلام و دعوت پیامبر(ص) سر باز زده است. علامه امینی در پاسخ به این شبهه سست چنین میفرماید: «دین عبدالمطلب هم چیزی نبوده جز خداپرستی و ایمان به رسولان و کتابهای آسمانی، بیآنکه آمیخته به بت پرستیها شود؛ زیرا وی در وصیت های خود میگوید: «به راستی هیچ بیدادگری از جهان بیرون نشود تا از او انتقام گیرند و کیفر او را به وی بچشانند» و چون از او پرسیدند: اگر ستمکاری مرد و کیفری به او نرسید چه؟ او در اندیشه شد و گفت: سوگند به خدا که در پس این جهان، جهانی باقی است که در آنجا نیکوکاران را برای نیکوکاریشان پاداش می دهند و بدکاران به خاطر بدکاریشان کیفر میبینند. عبدالمطلب همان است که به ابرهه گفت: این خانه را پروردگاری هست که آن را نگهبانی و پاسداری میکند، و پیامبر(ص) روز حنین، پیوند خود را با عبدالمطلب باز مینمود و به این سان با گردن فرازی میگفت: «منم پیامبری که دروغ نگوید؛ منم فرزند عبدالمطلب.»[10]
آری، عبدالمطلب یکتاپرست بود. ابوطالب که گفت: «دلم راه نمیدهد که دین عبدالمطلب را رها کنم»، با این روش خواست معنای سخن را بر حاضران بپوشاند تا با دوری نمودن از ایشان، در پی کینه توزی با او برنیایند وبه قول علامه امینی، این روش گفتار از شیوه های تازیان در گفتگوهایشان است که به آن وسیله، گاه میخواهند معنا را پوشیده بدارند و گاهی هم آن را مؤکد میسازند و اگر سرور ما ابوطالب به جز همین یک نمونه از رفتار را نداشت، به تنهایی کافی بود که ایمان استوار و مسلمانی پابرجا و پایداری او را در آغاز روشن سازد.[11]
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی و تفسیر برهان آمده است که امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: «به خدا سوگند که پدرم ابوطالب و جدم عبدالمطلب و نیز هاشم و عبدمناف هرگز بتی را نپرستیدند.»
از ایشان پرسیدند: «اینان چه چیز را عبادت میکردند؟» پاسخ فرمود: «به سوی کعبه و به آیین ابراهیم(ع) نماز میگذاردند.»[12]
٢. چنین نقل شده است که آیه شریفه زیر در مورد ابوطالب نازل شده است:
و منهم من یستمع إلیک و جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه و فی آذانم وقرا و إن یروا کل آیة لا یؤمنوا بها حتی إذا جاءوک یجادلونک یقول الذین کفروا إن ه-ذا إلا أساطیر الأولین * و هم ینهون عنه و نأون عنه و إن یهلکون إلا أنفسهم و ما یشعرون.[13]
و برخی از آنان به تو گوش فرا می دهند، ولی ما بر دل هایشان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند و در گوش هایشان سنگینی قرار داده ایم و اگر هر معجزه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند؛ تا آنجا که وقتی نزد تو می آیند و با تو جدال می کنند، کسانی که کفر ورزیدند می گویند: این کتاب چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست. و آنان مردم را از آن باز می دارند و خود نیز از آن دوری می کنند؛ ولی جز خویشتن را به هلاکت نمی افکنند و نمی دانند.
در این آیات به وضع روانی برخی مشرکان اشاره شده که در برابر شنیدن حقایق، کمترین انعطافی از خودشان نمیدهند؛ بلکه به دشمنی با آن برمیخیزند و با تهمت، خود و دیگران را از آن دور نگاه می دارند. در واقع این آیات بحث های مربوط به مشرکان لجوج و دشمنان سرسخت پیامبر(ص) را تعقیب میکند و ضمیر «هم» طبق قواعد ادبی به کسانی برمیگردد که در آیه مورد بحث قرار گرفته اند؛ یعنی کافران متعصبی که از هیچ گونه آزار به پیامبر(ص) و ایجاد مانع در راه دعوت او مضایقه نداشتند.
ولی با نهایت تأسف دیده می شود که برخی مفسران اهل سنت برخلاف تمام قواعد ادبی، آیه دوم را از آیه قبل جدا کرده و آن را درباره ابوطالب، پدر امیرمؤمنان علی(ع) دانسته اند. آنها آیه را چنین معنا میکنند که جمعی هستند که از پیامبر اسلام(ص) دفاع میکنند، ولی درعین حال از او فاصله میگیرند. اما تمام علمای شیعه و برخی از بزرگان اهل سنت مانند قسطلانی در ارشاد الساری و زینی دحلان در حاشیه سیرة الحلبیه، ابوطالب را از مؤمنان اسلام میدانند.[14]
اینجاست که محققان باریک بین چنین حدس زده اند که موج مخالفت بر ضد ابوطالب، موجی سیاسی است که از مخالفت شجره خبیثه بنیامیه با موقعیت امام علی(ع) سرچشمه گرفته است.
٣. برخی میگویند آیه شریفه «إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»[15] درباره ابوطالب است.
راغب اصفهانی در کتابش مطلبی را بدین بیان ذکر کرده است:
سفیان بن عیینه گفت: هرکس ابوطالب را دشمن بدارد، کافر است. از او سؤال کردند:
دلیل این مطلب چیست؟ در جواب گفت: زیرا رسول خدا او را دوست دارد و به همین خاطر خدا فرموده است: تو نمی توانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی، و کسی که دشمن بدارد فردی را که رسول خدا او را دوست دارد، کافر است.[16]
به باور پارهای، این آیه در مورد ابوطالب نازل شده است؛ چراکه به پندار برخی، پیامبر(ص) دوست میداشت که ابوطالب ایمان آورد، اما چنین نشد و این آیه نازل شد؛ درست همان گونه که پیامبر(ص) دوست نداشت قاتل جنایتکار عموی قهرمانش حمزه که وحشی نام داشت موفق به اسلام و ایمان گردد؛ ازاین رو آیه «
قُلْ یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ»[17] در مورد او نازل شد.
در پاسخ باید گفت این سخن از مقام والای پیامبر(ص) بسیار دور و بیگانه است که با خواست پروردگار خود مخالفت کند؛ چراکه این روایت نشانگر آن است که خدا ایمان ابوطالب را اراده نفرموده، اما ایمان و اسلام «وحشی» را اراده نموده است و خواست پیامبر(ص) درست در برابر خواست خداست؛ لذا مفهوم این آیه چنین میشود: ای پیامبر(ص)! تو ایمان ابوطالب را میخواهی، اما من با اینکه او در راه اسلام و دفاع از تو، نهایت تلاش و جهاد قهرمانانه را نموده، نمیخواهم که او ایمان آورد و فروغ اسلام و قرآن در گستره جان و دل او پرتو افکند و تو نیز نمیخواهی «وحشی» که قاتل عمویت حمزه است، ایمان بیاورد؛ ولی من میخواهم که او ایمان آورد و خود نور ایمان را در دل او تابانده ام!
لکن باید گفت اولا، در این آیه خداوند روشن میسازد که وظیفه پیامبر(ص) تنها رساندن پیام خدا و تلاوت و تفسیر قرآن و آیات آن برای مردم است، نه هدایت اجباری آنان؛ چراکه راهیابی و گمراهی انسان ها تنها به دست خداست، نه هیچ کس دیگر و اوست که هرکس را شایسته و آماده پرستش حق بداند، راه می نمایاند و هرکس به حق ستیزی و بیداد، بر دنباله روی از واپسگرایان پای فشرد، او را به کیفر گناهانش در بیراهه وامیگذارد.[18]
ثانیا، دوستی رسول خدا بهترین دلیل بر ایمان ابوطالب است؛ چراکه بنابر نص قرآن، دوست داشتن کافر، حرام است. چگونه ممکن است پیامبر با خواست الهی مخالفت کند و شخص کافر یا مشرکی را دوست بدارد؟
لاٰ یَتَّخِذِ اَلْمُؤْمِنُونَ اَلْکٰافِرِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اَللّٰهِ فِی شَیْءٍ إِلاّٰ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقٰاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اَللّٰهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِیرُ .[19]
ایمان آورندگان نباید کافران رابه جای مؤمنان به دوستی برگیرند و هرکه چنین کند،
[برای او] هیچ [بهره ای] از دوستی خدا نیست؛ مگر اینکه از آنان [به دلیلی] بترسید و خدا شما را از کیفر نافرمانی خود بیم می دهد و بازگشت [همگان] تنهابه سوی اوست.
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ اَلْآخِرَةِ کَمٰا یَئِسَ اَلْکُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ اَلْقُبُورِ .[20]
هان ای کسانی که ایمان آورده اید! با مردمی که خدا بر آنان خشم گرفته است، طرح دوستی مریزید؛ بی گمان آنان از [پاداش پرشکوه سرای] آخرت نومید شده اند؛ درست همان سان که کفرگرایان اهل گور قطع امید کرده اند و از پاداش آخرت، نومید گردیده اند.
ثالثا، پیامبر با همه اصرار و تأکیدی که نسبت به صله رحم داشت، هرچند پیوند خویشاوندی قوی باشد، کفر را مانع آن میدانست؛ ازاین رو بر ابولهب خشم گرفت و علنا از او بیزاری جست. نیز اسارت را از عمویش عباس و پسرعمویش، عقیل برنگرفت؛ مگر وقتی که آنان آشکارا تظاهر به اسلام کردند و میان دخترش زینب که مسلمان شده بود و همسرش ابوالعاص که کافر بود، در تمام مدتی که او به کفر خود ادامه میداد، جدایی افکند؛ تا وقتی که او نیز اسلام آورد و سلامت یافت.
ازاین رو محبت پیامبر(ص) به اشخاص تنها به خاطر ایمان ثابت آنان و رسوخ کلمه حق در قلبشان بوده و دوستی پیامبر(ص) نسبت به کسی، نشانه نفوذ دین در قلب او و آراستگی او به زیور اخلاص و یقین است و این جمله، پیوسته دلیلش را با خود به همراه دارد و ارتکازی اذهان و قلوب است.[21]
٤. برخی مخالفان می گویند حمایت های ابوطالب از پیامبر(ص) به خاطر رابطه خویشاوندی و تعصبات قبیله ای بوده است؛ لکن باید گفت حمایت های ویژه ابوطالب از پیامبر(ص)، فراتر از علایق خویشاوندی و تعصبات قبیله ای بود. ابوطالب با حمایت های مادی و معنوی خویش، مانع از آزار رسانیدن به پیامبر(ص) میشد؛ ولی با وفات وی، آزار و اذیت مشرکان به پیامبر(ص) و مؤمنین شدت گرفت.[22]
به عنوان نمونه، حتی ابوطالب بسیار در هراس بود که مبادا دشمن، جای خوابیدن رسول خدا را بشناسد و شبانه بر او بتازد؛ ازاین رو نیمه شب او را از خواب بیدار می کرد وبه جای او، پسرش علی(ع) را میخواباند.[23]
به قول علامه امینی « اگر هم صرفا نزدیکی و خویشاوندی کسی را به پشتیبانی دیگری وادارد، کاربردش تا مرز معینی است؛ ولی اگر کار به فدا کردن فرزندی همچون امیرالمؤمنین علی(ع) بینجامد که پدرش او را دوست تر از همه چیز دارد و در این هنگام هرکس هم باشد، از فداکاری باز می ایستد و پدر به سادگی نمیتواند که هر شب فرزندش را در معرض مرگ درآرد و او را در بستر کسی که ممکن است کشته شود، بخواباند تا جان برادرزاده را بره اند، مگر اینکه انگیزه ای دینی او را وادار به این کار کند. این است همان معنای پیروی ابوطالب از کیش یگانه پرستی راستین.»[24]
ابن ابی الحدید می نویسد:
ابوطالب کسی است که پیامبر خدا را در دوران کودکی اش کفالت نموده و در بزرگی اش او را مورد حمایت قرار داده و از شرارت کفار قریش جلوگیری کرد. ولی در این راه انواع سختی ها و گرفتاری ها را تحمل نمود و بلاها را به جان و دل خرید و در یاری و نصرت پیامبر(ص) و تبلیغ آیینش با تمام وجود قیام کرد؛ آن چنان ایثار نمود که جبرئیل در هنگام وفات او بر پیامبر(ص) نازل شد و خطاب نمود: دیگر از مکه خارج شو؛ زیرا یاور و کمک تو از دنیا رفته است.[25]
ادله مسلمان بودن ابوطالب
شواهد بسیار معتبر و روشنی برای اثبات ایمان آن بزرگوار به پیامبر(ص) موجود می باشد که به اختصار به چند مورد آن اشاره میکنیم:
1. باران خواستن ابوطالب از برکت پیامبر(ص)؛ ابن عساکر در تاریخ خود آورده که جلهمة بن عرفطه گفت: در خشکسالی به مکه درآمدم و قریش گفتند: ای ابوطالب! دره ها خشکزار شد و نانخوران ما به تنگنا افتاده اند؛ با ما به نماز باران بیا. ابوطالب بیامد و کودکی را به همراه داشت که گویی خورشیدی بود که در تاریکی ها، پرده ابری سیاه از چهره اش کنار رود تا خود بدرخشد و پیرامون او نیز بچه هایی بودند. پس ابوطالب او را بگرفت و پشت وی را به کعبه چسبانید و کودک انگشت او را گرفت و آن هنگام هیچ پاره ابری در آسمان نبود؛ ولی ناگهان از اینجا و آنجا ابرها روی آوردند و پرآب شدند و باران همه جا را فرا گرفت. در همین زمینه است که ابوطالب میسراید:
سپیدروئی است که به آبروی او از ابر، باران می خواهند
سرپرست کار پدر مردگان است و نگهبان بیوه زنان
مستمندان هاشمی به پناه او می شتابند
و نزد وی در سایه رحمت و نعمت بسر می برند
به ترازویی دادگرانه می ماند که به اندازه یک جو نیز کم
و به افزار سنجشی راستگو که سنجیدن آن سهمناک نیست.[26] هنگامی که پیامبر اعظم(ص) پیش از بلوغ بود، ابوطالب آبروی او را وسیله ای برای درخواست باران از خدا کرد. این امر نشانگر یگانه پرستی او و معرفتش به آخرین برانگیختگان و پاکنهادی وی از همان نخستین روز است. اگر از وی به جز همین یک گزارش در دست نداشتیم، همین برای پژوهشگران بس بود که پیروی وی از ایمان راستین را بنماید.[27]
زینی دحلان الشافعی، مفتی مکه و از علمای بزرگ اهل سنت به نقل از ابن التین مینویسد:
عملکردهای ابوطالب بر آگاهی او قبل از بعثت از نبوت پیامبر(ص) شهادت می دهد، از جمله آنها، وسیله قرار دادن پیامبر برای طلب باران....[28]
2. باخبر بودن ابوطالب از آینده درخشان پیامبر(ص)؛ مسافرت پیامبر(ص) در سن دوازدهسالگی به همراه عمویش ابوطالب به سرزمین شام حکایت از باخبر شدن ابوطالب از نبوت پیامبر(ص) دارد.
راهب مسیحی به نام بحیرا، پیامبر(ص) را ملاقات نمود و به ابوطالب چنین گفت: این طفل آینده درخشان دارد. این همان پیامبر موعود است که کتابهای آسمانی از نبوت جهانی و حکومت گسترده او خبر داده اند. این همان پیامبریست که من نام او و نام پدر و فامیل او را در کتابهای دینی خوانده ام و میدانم از کجا طلوع میکند و به چه نحو آیین او در جهان گسترش پیدا مینماید. ولی بر شما لازم است او را از چشم یهود پنهان سازید؛ زیرا اگر آنان بفهمند، او را میکشند. آگاهی ابوطالب از آینده درخشان پیامبر(ص)، مطلبی نبود که بعد از بعثت پیامبر(ص)، ابوطالب را به خود مشغول نماید.[29]
ابوطالب در اشعار خود سرگذشت این سفر را نقل کرده و عظمت پیامبر(ص) را به تصویر کشیده است.[30]
زینی دحلان به نقل از ابن التین مینویسد:
امام عبدالواحد سفاسقی در شرح بخاری نوشته است: اشعار ابوطالب دلالت دارد که او قبل از بعثت از نبوت پیامبر(ص) به وسیله اخباری که بحیرای راهب و دیگران داده بودند، باخبر بوده است.[31]
3. آنگاه که مبرم بنیدعیب بن شقبان، پارسای ٢٧٠ ساله، ابوطالب را دید، به او مژده داد که از پشت تو فرزندی زاییده شود که دوست خدای عزوجل است. پس چون شبی که علی(ع) در آن زاده شد، فرا رسید، زمین درخشندگی یافت و ابوطالب بیرون شد و میگفت: ای مردمان! دوست خدا در خانه کعبه زاده شد. پس چون بامداد شد، به خانه کعبه درآمد و میگفت: «ای پروردگار این تاریکی آغاز شب و ماه درخشان روشن! از کار پنهانی خویش برای ما آشکار کن که درباره نام این کودک چه میبینی. سپس آواز سروشی را شنید که میگوید: ای خاندان پیامبر(ص) برگزیده! شما را با دادن فرزندی پاک ویژگی بخشیدیم؛ به راستی که نامش را از «والائی»، علی نهادیم و این علی از نام خداوند اعلی گرفته شده است.»[32] ابوطالب در این بشارت به عنوان خاندان پیامبر برگزیده، مورد خطاب قرار گرفت.
4. حمایت های مختلف ابوطالب از پیامبر(ص)؛ ابوطالب با حمایت های متعدد در مراحل مختلف دعوت پیامبر(ص)، مانع آزار رسانیدن جدی به پیامبر(ص) شد؛ هرچند برخی این حمایت ها را ناشی از تعصبات قبیله ای میدانند که در بخش شبهات به آن پاسخ دادهایم. ابوطالب نسبت به پیامبر چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمیداشت؛ کنار پیامبر میخوابید و هرگاه بیرون میرفت، او را نیز همراه خود میبرد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار میداد.[33]
علامه مجلسی نقل میکند هرگاه رسول خدا در رختخوابش میخوابید، حضرت ابوطالب پس از آنکه همه میخوابیدند، به آرامی او را بیدار میکرد و رختخواب علی را با وی جابه جا مینمود و فرزند و برادرانش را جهت حفاظت وی مأمور میساخت.[34]
ابن ابی الحدید ضمن شرح فداکاریهای ابوطالب مینویسد:
یک نفر از علمای شیعه درباره ایمان ابوطالب کتابی نوشت و نزد من آورد تا بر آن تقریظ بنویسم. من به جای تقریظ، اشعاری که به هفت بیت می رسید در پشت کتابش نوشتم که مضمون بخشی از آنها چنین است: اگر ابوطالب و فرزندش علی نبودند، اسلام قد راست نمی کرد؛ پدر در مکه از آن حمایت کرد و فرزند در یثرب، جانش را نثارکرد.[35]
اینک چند نمونه از این حمایت ها را به عنوان نمونه بیان میکنیم.
الف) فقیه حنبلیان، ابراهیم بن علی بن محمد دینوری در کتاب نهایة الطلب و غایة السئول فی مناقب آل الرسول به اسناد خود از طاووس، از ابن عباس ضمن گزارشی آورده است: «آنگاه که پیامبر(ص) در آغازین روزهای نبوت به نزد عمویش ابوطالب رفت، ابوطالب در پیامبر نگریست و گفت: فرزند پدرم! برو که تو نظری بلند داری و گروهی والا. پدرت از همه برتر است و به خدا سوگند هیچ زبانی با تو سخن سخت نگوید، مگر آنکه زبان هایی تند و تیز او را خواهد آزرد و تیغ هایی بران او را در خواهد ربود. به خدا سوگند چنان تازیان رام تو شوند که گویی بچگان چارپایانی هستند در برابر سرپرست خود و به راستی که پدرم همه کتابها را میخواند و مرا گفت: به راستی از پشت من پیامبری خواهد آمد که دوست میدارم روزگار او را درک کنم و به وی بگروم؛ پس هرکه از فرزندان من روزگار او را بیابد، به وی ایمان آرد.»
علامه امینی بعد از ذکر این ماجرا مینویسد:
می بینی که ابوطالب با چه پشتگرمی ای این گزارش را از زبان پدرش می آورد و از همان نخستین روز، رسول خدا(ص) را دل گرمی می دهد و او را دستور می دهد که کار خویش و یاد خدا را آشکار سازد و خود در برابر این حقیقت سر فرود آورده که وی همان پیامبری است که وعده ظهورش از زبان پدر او و نامه های گذشته آسمانی داده شده و پیشگویی نیز می کند که تازیان در برابر او سر فرود آرند. اکنون آیا گمان می کنی که او همه اینها را اظهار می کند و آنگاه خود به آن ایمان ندارد؟ این به جز یک سخن ساختگی نیست.[36]
ب) ابوطالب، فرزندانش را به ایمان و یاری پیامبر(ص) تشویق می کرد. اشعار ابوطالب حکایت از این امر دارد:
اما او تو را جزبه سوی خوبی راهنمایی نمی کند؛ پس با او همراهی کن.
* * *
البته آنچه هر کاری را به آن استوار توان ساخت، همراهی با محمد است؛ پس ای علی، تو هر دو دست خود را در همراهی او سخت به یکدیگر فشار.
* * *
به راستی علی و جعفر پشتوانه من اند در روزهای گرفتاری و دردسر
عموزاده تان را یاری کنید و دست از او مدارید
در میان برادران من، پدر او تنها برادر پدر و مادری من است به خدا نه من و نه هیچ کس از فرزندان من که گوهر نیک داشته باشد دست از پیامبر(ص) نخواهد داشت.[37]
این اشعار چنین میرساند که دل ابوطالب سرشار از ایمان به پیامبر(ص) بوده است.
در موارد مختلفی در منابع ذکر شده است که ابوطالب فرزندانش، علی و جعفر را امر به التزام به پیامبر(ص) و نمازگزاردن به آن حضرت مینمود و میفرمود: او هرگز ما را جز برای نیکی دعوت نمیکند؛ لذا ملازم و مطیع او باشید و با او نماز گزارید.[38]
ج) حمایت ابوطالب از دعوت پیامبر در واقعه یوم الدار؛ ابن سعد در الطبقات الکبری[39] حدیث دعوت را از زبان علی(ع) آورده که در آن میخوانیم: «سپس پیامبر(ص) ایشان را گفت: کیست که در کاری که به آن برخاسته ام، دستیار من باشد و مرا پاسخ مثبت دهد تا بهشت از آن او و خود، برادر من باشد.
من گفتم: من، ای برانگیخته خدا؛ هرچند که از همه شان خردسال ترم و ساق هایم از همه باریک تر است. آن گروه خاموش شدند و سپس گفتند: ای ابوطالب! پسرت را نمیبینی. گفت: واگذاریدش که پسرعمویش هرگز در نیکوکاری به او کوتاهی نخواهد کرد.
چون پیامبر(ص) خواست سخن بگوید، ابولهب میان سخنش، سخنانی بیان کرد و آنگاه گفت:
برخیزید. سپس برخاسته و برگشتند. پس چون فردا رسید، مرا بفرمود تا همانند آن خوردنیها و نوشیدنی ها را ساختم و ایشان را خواندم. آنان به راه افتادند و به درون آمدند و خوردند و نوشیدند. پس رسول خدا برخاست تا به گفتار بپردازد. سپس ابولهب بر او خرده گرفت، ولی ابوطالب وی را گفت:
خاموش باش ای فرومایه! تو را چه سخن دراین باره؟ آنگاه گفت: هیچ کس از جایش برنخیزد؛ سپس نشستند. آنگاه به پیامبر(ص) گفت: سرور من! برخیز و هرچه میخواهی بگوی و پیام پروردگارت را برسان که تو راستگویی و راستگو شمرده میشوی.»[40]
علامه امینی بعد از بیان این ماجرا مینویسد: «این کس، کدام کافر پاکنهاد است که با همه نیرو و امکانات خود از اسلام پاک پشتیبانی می کند و با زبانی به تیزی آهن، مردان خانوادهاش را میآزارد و پیامبر اکرم(ص) را تشویق میکند به خواندن مردم به خدا و رساندن پیامی که از پروردگارش دارد و او را هم راستگو می شمارد و هم راستگو شمرده شده میخواند؟»[41]
د) آنگاه که مشرکان قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: پسر برادرت بت های ما را سب میکند و کارهای ما را زشت و آبای ما را گمراه میداند؛ او را به ما بده تا بکشیم؛ ابوطالب به آنها گفت: فرزندانتان را به من بدهید تا آنها را بکشم و محمد را به شما بدهم. گفتند: فرزندان ما آنچه او میکند، انجام نداده اند.
ابوطالب پاسخ داد: به خدا قسم او بهتر از فرزندان شماست. گفتند: این عماره، زیباترین و خوش خلق ترین قریشی است؛ او را به فرزندی بگیر. گفت: چه پیشنهادی به من میکنید؟ پسر برادرم را به شما بدهم تا او را بکشید و کسی را که از خود شماست به من میدهید؛ هرگز. مشرکین منصرف شدند و ابوطالب این اشعار را خواند:
کذبتم و بیت الله یقتل احمد
و لما تفاضل دونه و نقاتل
اترجون ان نشجی بقتل احمد
و لم تختضب سمر العوالی من الدم
مشرکین بار دیگر به او مراجعه کردند و دانستند که او از رسول خدا دست برنمیدارد و او را به آنها تحویل نمیدهد تا او را بکشند؛ لذا منصرف شدند و این سبب دخول ابوطالب در شعب شد.[42]
5. همسری فاطمه بنت اسد؛ امام سجاد(ع) فرمودند:
در شگفتم که چرا برخی می پندارند ابوطالب کافر بوده است؛ آیا نمی دانند که با این عقیده بر پیامبر(ص) و ابوطالب طعنه می زنند؟ مگر نه این است که در چندین آیه از آیات قرآن از این موضوع منع شده که زنی بعد از اسلام آوردن در قید زوجیت کافر خود نماند و این مسلم است که فاطمه بنت اسد از پیشگامان در اسلام بود و تا پایان عمرش همسر ابوطالب بود.[43]
این در حالی است که پیامبر(ص)، حتی دخترش زینب را که مسلمان شده بود، از ارتباط همسری با همسر مشرکش، ابوالعاص نهی نمود و بین آنها جدایی افکند.[44]
6. اشعار ابوطالب؛ یکی از راه های آگاهی از روحیات اشخاص، نتیجه گیری از سخنانی است که بر زبان رانده است. ابیات فراوانی از ابوطالب نقل گردیده که در آنها اقرار به نبوت و رسالت پیامبر(ص) مطرح شده و میتوان مسلمان بودن ابوطالب را از آنها استفاده نمود؛ ازجمله:
الف) حاکم در مستدرک[45] به نقل از ابن اسحق آورده که او گفت: ابوطالب ابیاتی خطاب به نجاشی سرود و او را تشویق کرد که آنان یعنی مهاجران مسلمان به حبشه را همسایگانی نیکو باشد و از آنان پاسداری کند:
نیکان مردم بدانند که محمد، دستیار موسی و مسیح بن مریم است؛ او نیز برای ما دینی آورد مانند آنچه ایشان آوردند؛
پس همه ایشان ما را به فرمان خدا راهنمایی کنند و از بدی ها باز می دارند؛ البته شما در کتاب خود می خوانید که او گفتاری راستین دارد و سخن او از سر نادانی نیست.[46]
ب) ابوطالب خطاب به پیامبر میگوید:
به خدا سوگند که دست اینان همه هرگز به تو نرسد؛
تا من در میان گور به خاک سپرده شوم و در آن بستر بخسبم؛ بی هیچ گونه خواری، آشکارا کار خود را دنبال کن؛ و دل خوش دار و دیده ات روشن باد؛
مرا به راه راست خواندی و دانستم که تو نیکخواه منی؛
و البته که تو به دعوت برخاستی و خود امین و درستکار بوده ای؛
و به راستی من دانسته ام کیش محمد از بهترین کیش های آفریدگان است. [47]
ج) پس از داستان صحیفه و پیمان نامه مشرکان، اشعار زیر را از ابوطالب نقل کرده اند:
الا ابلغا عنی علی ذات بیننا
لو یا و خصامن لوی بنی کعب
الم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبینا کموسی خط فی اول الکتب[48]
که ترجمه بیت دوم آن چنین است:
آیا نمی دانید که محمد را پیامبری همچو موسی یافته ایم که نامش در کتاب های پیشین آمده است.
د) یکی از اشعاری که از ابوطالب نقل شده، چنین است:
زعمتم بانا مسلمون محمدا
و لما نقاذف دونه و تزاحم
نبی اتاه الوحی من عند ربه
و من قال لا یؤته بها سن نادم
در این ابیات به صراحت تسلیم شدن در مقابل پیامبر(ص) و اقرار به وحی و نبوت حضرت از طرف خداوند مطرح شده است.
همچنین این اشعار:
انت النبی محمد
قرم اعز سود
ما زلت تنطق بالصواب و انت طفل امرد
یا شاهد الله علی فاشهد
انی علی دین النبی احمد
من ضل بالدین فانی مهتدی[49]
ه) ابوطالب، آنگاه که علی و جعفر را امر به نماز گزاردن با پیامبر(ص) کرد، چنین سرود:
ان علیا و جعفر اشقتی
عند ملم الخطوب و النوب
لا تخذلا و اسفر ابن عمکما
اخی، لامی، من بینهم و ابی
و الله لا اخذل النبی و لا
یخذله من نبی ذو حسب
و دعوتنی و علمت انک ناصحی
و لقد صدقت و کنت ثم امنا
و لقد علمت بان دین محمد
من خیر ادیان البریة... دینا[50]
و) ابن شهرآشوب مازندرانی در کتاب متشابهات القرآن، آنجا که درباره آیه «وَ لَیَنْصُرَنَّ اَللّٰهُ مَنْ یَنْصُرُهُ»[51] سخن میگوید، نوشته است:
به راستی اشعار ابوطالب که نماینده ایمان اوست از 3000 بیت درمی گذرد و از لابه لای آنها چهره کسی را آشکارا می توان دید که رخسار پیامبر(ص) را به روشنی می دید و پیامبری او را درست می شمرد.[52]
از جمله این سروده ها که به جای سفارش برای پس از مرگش سروده:
چهار کس را به یاری پیامبر(ص) نیکو سفارش می کنم؛ پسرم علی و بزرگ خاندان، عباس؛
و حمزه، آن شیری را که پاسدار حقیقت اوست؛ و هم جعفر را، تا گزند مردم را از اوبه دور دارند؛ ای فدای شما باد مادرم و همه زادگانش؛
شما درباره احمد در برابر مردان همچون پسرها باشید.[53]
آری، اشعار ابوطالب دلیلی محکم بر ایمان وی است؛ تا آنجا که امام جعفر صادق(ع) در پاسخ اسحق بن جعفر فرمود: چگونه ابوطالب کافر بوده، درحالیکه چنین میگفته:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا نبیا
کموسی خط فی اول الکتب
و در حدیث دیگری فرمود: چگونه ابوطالب کافر بوده، درحالیکه چنین میسروده:
لقد علموا ان ابننا لا مکذب
لدینا و لا یعبا بقیل الا باطل
وابیض یستسقی الغمام بوجهه
ثمال الیتامی عصمة الارامل[54]
البته اینها نمونه هایی از اشعار ابوطالب در تصدیق و ایمان به پیامبر(ص) بود.
ابوالفرج اصفهانی زیدی مذهب، از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: علی(ع) از اینکه شعرهای ابوطالب خوانده شود و تدریس گردد، خشنود میشد و دراین خصوص میفرمود: آنها را شعرها بیاموزید و به فرزندانتان یاد دهید؛ چراکه ابوطالب به آیین خدا بود و دانش فراوان داشت.[55]
ز) چون ابوطالب درگذشت، پیامبر(ص) پس از تشییع جنازه او، ضمن سوگواری در مصیبت از دست دادن عمویش میگفت:
واابتاه، وا اباطالباه، واحزناه علیک کیف اسلو علیک یا من ربیتنی صغیرا و اجبتنی کبیرا و کنت عندک بمنزلة العین من الحدقة و الروح من الجسد.
وای پدرم، وای ابوطالب، چقدر از مرگ تو غمگینم و چگونه مصیبت تو را فراموش کنم، ای کسی که در کودکی مرا پرورش دادی در بزرگی دعوت مرا اجابت کردی و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم.[56]
آن حضرت تا وقتی ابوطالب جهان را بدرود گفت، از او جدا نشد و آنگاه که او از دنیا رفت، ماتم زده به سوگ او پرداخت و به علی(ع) فرمود: برو او را غسل بده، کفن کن و به خاکش بسپار که خدایش او را آمرزید و مشمول رحمتش ساخت.[57]
علی(ع) نیز او را به این اشعار رثا گفت:
اباطالب عصمة المستجیر و غیث المحول و نور الظلم / لقد هد فقدک اهل الحفاظ فصلی علیک ولی الثعم / و لقاک ربک رضوانه فقد کنت للطهر من خیر عم.[58]
پس از وفات ابوطالب، مشرکان آن چنان عرصه را بر پیامبر(ص) تنگ کردند که رسول خدا سال وفات ابوطالب و حضرت خدیجه را که مدتی بعد از رهایی از شعب ابیطالب رخ داد، عام الحزن نامید.[59]
8. ابن ابی الحدید میگوید: روایاتی با سندهای بسیار که بعضی از آنها از عباس بن عبدالمطلب و برخی از ابوبکر بن ابی قحافه نقل شده است که ابوطالب از دنیا نرفت، مگر اینکه گفت: «لا اله الاالله، محمد رسول الله.»[60]
همچنین روایت شده است که ابوبکر و پدرش ابی قحافه، در روز فتح مکه خدمت پیامبر رسیدند، درحالیکه او پیرمردی کور بود. پس رسول خدا(ص) فرمود: آیا این پیرمرد را رها نمیکنی که ما نزد او بیاییم. ابوبکر گفت: میخواستم خدا او را اجر دهد؛ قسم به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده است، خوشحالی من از اسلام ابوطالب بیشتر از خوشحالی من از اسلام پدرم است. سپس حضرت فرمودند: راست میگویی.[61]
علت کتمان ایمان ابوطالب از نظر بزرگان اهل سنت
ابن اثیر در جامع الاصول آورده است: از عموهای رسول الله، غیر از حمزه، عباس و ابوطالب، هیچ کس دیگر اسلام نیاورد.[62]
ابن ابی الحدید به نقل از موافقین ایمان ابوطالب می گوید: ابوطالب بدین جهت ایمانش را در میان دشمنان اسلام اظهار نکرد تا آمادگی دفاعی بیشتری در یاری از رسول خدا داشته باشد و اگر خود را مسلمان نشان میداد، همانند سایر صحابه نمی توانست در برابر خیانت های قریش کاری از پیش برد؛[63] همچنان که مؤمن آل فرعون در لباس فرعونیان و طاغوت های آن زمان به یاری حضرت موسی شتافت، در برابر تصمیم به قتل آن حضرت به پا خاست و آنان را از این فکر ستمکارانه منصرف ساخت؛[64] و نیز چنان که حضرت شمعون، وصی حضرت عیسی(ع) از همین طریق به یاری فرستادگان آن حضرت شتافت و شهر انطاکیه را از شر ضلالت و گمراهی نجات داد و خود را به لباس صحابه و یاران پادشاه آن سامان درآورد.[65]
نتیجه
بنابه آنچه ابوطالب اظهار داشته که من پیرو دین اجدادم هستم و با توجه به اینکه همگان از پیامبر(ص) نقل کرده اند که فرمود: «ما از پشت های پاکیزه به رحم های پاک منتقل شدهایم» و نیز ازآنجاکه با توجه به این سخن، واجب است همه نیاکان آن حضرت از شرک پاک باشند؛ چراکه اگر بت پرست میبودند، ناپاک بودند؛ اسلام و توحید و خداپرستی ابوطالب، عموی گرامی پیامبر(ص) اثبات میشود، نه شرک و بت پرستی وی.
ابن کثیر، از دانشمندان متعصب اهل سنت، ابوطالب را مؤمن به رسول میداند و از زبان وی خطاب به رسول خدا(ص) نقل میکند:
تو مرا به اسلام دعوت کردی و می دانم که خیرخواه من هستی. آری، تو که مرا به اسلام دعوت می کنی، قبلا هم امین بودی. هم اکنون به یقین می دانم که دین محمد از میان تمامی ادیان روی زمین، بهترین دین هاست.[66]
ابن ابی الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه چنین اظهار داشته است:
این ابوطالب بود که در ایام خردسالی پیامبر(ص) را کفالت نمود و سرپرستی آن حضرت را برعهده گرفت. وی پس از آنکه پیامبر(ص) از جانب خدا مبعوث به رسالت گردید، به دفاع و حمایت از وی برخاست و شر مشرکین را از او دور ساخت و در این راه دچار ناراحتی عظیم و مصیبتی کمرشکن گردید. با این وصف او در یاری و پیشرفت دین اسلام استقامت ورزید.[67]
تا جایی که خود وی اشعاری در مدح ابوطالب میسراید؛ دو بیت از این اشعار به شرح زیر است:
اگر ابوطالب و فرزند او علی نبود، قامت دین اسلام استوار نمی گشت. او خود در مکه به پیامبر(ص) پناه داد و از وی حمایت نمود و فرزندش علی(ع) در مدینه به دفاع از پیغمبرص خود را به کام مرگ فرو برد.[68]
منابع و مآخذ
1.قرآن کریم.
٢.نهج البلاغه.
3. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آیة الله المرعشی، بیتا.
٤. ابن اثیر، علی، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسسه مطبوعات علمی، بیتا.
٥. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابة، بیروت، دار الکتب العلمیة، بیتا.
٦.، فتح الباری، بیروت، دار المعرفة، 13٧٩ ق.
٧. ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دار الکتب، 13٧٧ ق.
8. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، بیروت، دار الفکر، 1٤1٤ ق.
٩. ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1٤13 ق.
10. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، چ اول، 1٤08 ق.
11. ابن هشام، عبدالملک حمیری، سیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولی، تهران، انتشارات کتابچی، چ پنجم، 13٧٥.
1٢. احمدی، رقیه، دیوان ابوطالب، تهران، نشر اسوه، 13٩1.
13. اسیر، محمدعلی، ابوطالب عملاق الاسلام الخالد، بیروت، دار الامالة، چ اول، 1٤11 ق.
1٤. امینی نجفی، عبدالحسین، الغدیر، ج 1٤، ترجمه اکبر ثبوت، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، چ پنجم، 13٦8.
1٥.، الغدیر، ج ٥، ترجمه جمال موسوی، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، چ پنجم، 13٦8.
1٦. امینی، احمد، ابوطالب مظلوم تاریخ، تهران، انتشارات بدر، 13٥٩.
1٧.، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، بیروت، دار الکتاب العربی، چ پنجم، 1٤03 ق.
18. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، دار الفکر، 1٤10 ق.
1٩. بغدادی، خزانة الادب، تحقیق عبدالسلام هارون، قاهره، دار الکتب الاسلامیة، 1٤1٤ ق.
٢0. بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکات و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چ اول، 1٤1٧ ق.
٢1. حاکم نیشابوری، مستدرک علی الصحیحین، قاهره، دار الحرمین، بیتا.
٢٢. حلبی، برهانالدین، السیرة الحلبیه، بیروت، نشر دار المعرفة، چ اول، بیتا.
٢3. خنیزی، عبدالله، ابوطالب مؤمن قریش، ترجمه عبدالله شاهین، تهران، صدر، چ دوم، 138٦ ق.
٢٤. دوانی، علی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، قم، انتشارات اسلامی، بیتا.
٢٥. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن احمد، محاضرات الادباء و محاورات الشعر و البلغاء، بیروت، دار العلم، 1٤٢0 ق.
٢٦. رشیدی، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب(ع) فی الکتاب و السنة و التاریخ، قم، دارالحدیث، چ اول، 1٤٢1 ق.
٢٧. زبیدی، مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، 1٤1٤ ق.
٢8. زمخشری، محمود بن محمد، الفائق فی غریب الحدیث، لبنان، دار المعرفة، چ دوم، بیتا.
٢٩. زینی دحلان، سید احمد، السیرة النبویة و الآثار المحمدیة، مصر، مطابع المصریة، بیتا.
30. السخاوی، محمد بن عبدالرحمن، فتح المغیث بشرح الفیة الحدیث، بیروت، دار المناهج، 1٤٢٦ ق.
31. سید شمس الدین، ابوعلی، الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابی طالب، تحقیق سید محمد بحرالعلوم، قم، سیدالشهداء، چ اول، 1٤10 ق.
3٢. سیوطی، جلال الدین، التدریب الراوی فی شرح تقریب النواری، تحقیق عبدالوهاب عبدالطیف، بیروت، دار الکتب العلمیه، چ سوم، 1٤0٩ ق.
33. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، بیروت، دار المعرفة، چ سوم، 1٤1٤ ق.
3٤. شیرازی، سلطانالواعظین، شب های پیشاور، تهران، دار الکتاب الاسلامیه، بیتا.
3٥. صدوق، محمد بن علی، امالی، ترجمه محمدعلی سلطانی، تهران، نشر ارمغان طوبی، چ اول، 138٩.
3٦. طباطبایی، سید محمد، ابوطالب تجلی ایمان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 13٧٢.
3٧. طبرانی، سلیمان بن محمد، معجم الکبیر، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1٤٢1 ق.
38. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ترجمه علی کرمی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.
3٩. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ پنجم، 13٧٥.
٤0. عاملی، مرتضی جعفر، الصحیح من السیرة النبی الاعظم، قم، مؤلف، 1٤03 ق.
٤1. قرطبی، ابن عمر، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چ اول، 1٤1٥ ق.
٤٢. قسطلانی، ارشاد الساری لشرح صحیح بخاری، قاهره، مطبعة الکبری، بیتا.
٤3. کراجکی، ابوالفتوح محمد بن علی، کنز الفوائد، تهران، مجمع ذخائر اسلامی، 1383 ق.
٤٤. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چ پنجم، 13٦3.
٤٥. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دار الکتب الاسلامیه، بیتا.
٤٦.، مرآة العقول فی شرح اخبارالرسول، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 13٦3.
٤٧. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ٥، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چ بیست و ششم، 1380.
٤8. یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، 13٧1.
پی نوشت ها:
[1] بیشتر علمای حدیث اهل سنت ازجمله بخاری، ابوزرعه، ابن اثیر، ابن عبدالبر و... مجرد رؤیت پیامبر را در اطلاق صحابه بودن کافی میدانند. (بخاری، صحیح بخاری، ج 5، ص ٢؛ قرطبی، الاستیعاب، ج ١، ص 9) هرچند پارهای دیگر از علمای اهل سنت مانند السخاوی، ابن فورک، ابن حجر و...، ملازمت و مصاحبت را در مصداق صحابه شرط دانسته اند. (السخاوی، فتح المغیث، ج ٣، ص ٨٦؛ خطیب بغدادی، الکفایه، ص ٦9؛ سیوطی، تدریب الراوی، ج ٢، ص ٢١١)
[2] نهج البلاغه، نامه ١٧.
[3] سید شمس الدین، الحجة، ص ١٧.
[4] ابن سعد، طبقات الکبری، ج ١، ص ٢٠9 و ٢١١؛ طبری، تاریخ طبری، ج ٢، ص ٣٣٦ و ٣٤٣؛ ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ١، ص 5٠٤ و 5٠٧؛ ابن هشام، سیره النبویه، ج ١، ص ٣٧٦ و ج ٢، ص 5٧؛ کلینی، کافی، ج ١، ص ٤٤9 و ج ٨، ص ٣٤٠؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ٣، ص 55.
[6] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١٤، ص ٧٠.
[7] امینی، الغدیر، ج ٧؛ خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص ١٢٨.
[8] سید شمس الدین، الحجة، ص ٨.
[10] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢9٠.
[12] امینی، الغدیر، ج ٧، ص ٣٨٠.
[14] مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5، ص ٢٤٣.
[16] راغب اصفهانی، محاضرات الادباء، ج ٢، ص ٤9٨.
[18] طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج ١٠، ص 59٠.
[21] امینی، الغدیر، ج 5، ص ١٨٧.
[22] بلاذری، انساب الاشراف، ج ١، ص ٣٨٤.
[23] مجلسی، بحارالانوار، ج ٣5، ص 9٣.
[24] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢9٦.
[25] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج ١، ص ٢9 و ج ١٤، ص ٧٠.
[26] قسطلانی، ارشاد الساری، ج ٢، ص ٢٢٧؛ حلبی، السیرة الحلبیه، ج ١، ص ١٢5؛ شهرستانی، الملل و النحل، پاورقی ص ٢55.
[27] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢٨١.
[28] زینی دحلان، السیرة النبویه و الآثار المحمدیه، ج ١، ص ٤٣.
[29] ابن هشام، سیرة النبویه، ج ١، ص ١١5.
[30] این اشعار در احمدی، دیوان ابوطالب، ص ٣5 ٣٣ و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج ١، ص ٢٧٢ ٢٦9 آمده است.
[31] زینی دحلان، السیرة النبویه و آلاثار المحمدیه، ج ١، ص ٤٣.
[32] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢٨٣؛ به نقل از: حافظ گنجی، کفایة الطالب، ص ٢٦٠.
[33] ابن سعد، طبقات الکبری، ج ١، ص ١٠١.
[34] مجلسی، بحارالانوار، ج ٣5، ص 9٣.
[35] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١٤، ص ٨٤.
[36] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢٨٣.
[37] همان، به نقل از: ابن هشام، سیرة النبویة، ج ١، ص ٢٦5؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج ٤، ص ١١٦؛ طبری، تاریخ طبری، ج ٢، ص ٢١٤.
[38] همان، ص ٣١٤؛ ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ١، ص ٦٠؛ کراجکی، کنز الفوائد، ج ١، ص ٢٧٠؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١٣، ص ٢٦9؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ٣5، ص ١٢٠.
[39] ابن سعد، طبقات الکبری، ج ١، ص ١٧١.
[40] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢9٤، به نقل از: ابن اثیر، نهایه، ج ٣، ص ١5٦؛ زمخشری، الفائق، ج ٢، ص 9٨؛ ابن منظور، لسان العرب، ج ٦، ص ٢9٤؛ زبیدی، تاج العروس، ج ٣، ص ٤٢٨.
[41] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢9٤.
[42] بلاذری، انساب الاشراف، ج ١، ص ٢٦٧؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ١، ص ٣٨١؛ ابن هشام، سیرة النبویه، ج ١، ص ١٦٧.
[43] مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5، ص ٢٤٣؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١٤، ص ٦9.
[44] ابن هشام، سیرة النبویه، ج ٢، ص 5١.
[45] حاکم، مستدرک، ح ٢، ص ٦٢٣.
[46] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢5٣.
[47] این اشعار در بغدادی، خزانة الادب، ج ١، ص ٢٦١؛ ابن اثیر، کامل تاریخ، ج ٣، ص ٤٢؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٣٠٦؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج ٧، ص ١5٣؛ همو، الاصابه، ج ٤، ص ١١٦؛ احمدی، دیوان ابوطالب، ص ١٢ آمده است.
[48] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ٦، ص ٤٤.
[49] اسیر، ابوطالب عملاق الاسلام الخالد، ص 5 به بعد.
[50] کراجکی، کنز الفوائد، ج ١، ص ٢٧، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ٣5، ص ١٢٨.
[52] امینی، الغدیر، ج ١٤، ص ٢٧٣.
[54] کلینی، الکافی، ج ١، ص ٤٤٨؛ مجلسی، بحارالانوار، ج ٣5، ص ١٣٦؛ همو، مرآة العقول، ج 5، ص ٢5٣؛ رشیدی، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج ١، ص ٦٦.
[55] سید شمس الدین، الحجة، ص 5؛ امینی، الغدیر، ج ٧، ص ٣9٣، به نقل از: مجلسی، بحارالانوار، ج 9، ص ٢٤.
[56] خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص ٧5.
[57] ابن سعد، طبقات الکبری، ج ١٠، ص ١٠5.
[58] ای ابوطالب! تو پناهندهات را پناهی و برای اراضی خشک، باران رحمت و برای تاریکیها، نوری؛ فقدان تو فرشتگان را لرزانید و رسول خدای بر تو درود فرستاد؛ خداوند با رضامندی ملاقاتت را پذیرفت؛ زیرا تو بهترین عم برای پیامبر(ص) بودی. (امینی، الغدیر، ج 5، ص ١٨٧)
[59] ابن اثیر، کامل تاریخ، ج ٢، ص 9١.
[60] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١٣، ص ١٧٠؛ ابن هشام، سیرة النبویه، ج ١، ص ٣5٢.
[61] طبرانی، معجم الکبیر، ج 9، ص ٤٠.
[62] مجلسی، مرآة العقول، ج 5، ص ٢٣5؛ شیرازی، شبهای پیشاور، ص ٧٦١؛ عاملی، الصحیح من السیرة النبی الاعظم، ج ٢، ص ١٣٤؛ امینی، الغدیر، ج ٧، ص ٣٦9.
[63] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١٤، ص ٨١.
[66] ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ٢، ص ٤٢، به نقل از: دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص ٢٤٢.
[67] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ١، مقدمه.