ماهان شبکه ایرانیان

تا حادثه بعدی گوش به زنگ باشید

چرا ما ایرانی‌ها از مرگ نمی‌ترسیم؟

حتما شما هم سیل جمعیتی را که به تماشای گلوله باران مقابل مجلس رفته بودند دیده‌اید، دست کم در فیلم‌ها و عکس‌ها. جمعیتی که بی‌توجه به تیراندازی‌ها حاضر نبودند محل حادثه را ترک کنند حتی با وجود تذکر پلیس و نیروهای امنیتی مستقر در محل. گویی به تماشای یک فیلم اکشن و پرهیجان آمده بودند.

چرا ما ایرانی‌ها از مرگ نمی‌ترسیم؟

حتما شما هم سیل جمعیتی را که به تماشای گلوله باران مقابل مجلس رفته بودند دیده‌اید، دست کم در فیلم‌ها و عکس‌ها. جمعیتی که بی‌توجه به تیراندازی‌ها حاضر نبودند محل حادثه را ترک کنند حتی با وجود تذکر پلیس و نیروهای امنیتی مستقر در محل. گویی به تماشای یک فیلم اکشن و پرهیجان آمده بودند.

به گزارش ، ایران نوشت: کافی است همین فیلم‌ها را با فیلم حمله‌های تروریستی در کشورهای غربی مقایسه کنید. کمتر کسی حاضر است در صحنه باقی بماند و تماشاگر باشد.
مجید صفاری‌نیا، روان شناس اجتماعی: ما با نوعی گوش به زنگی اجتماعی مواجه هستیم. با آدمهایی که نسبت به حوادث اجتماعی حساسند و دوست دارند حوادث را از نزدیک و در موقعیت دنبال کنند. از آنها عکس و فیلم بگیرند و خودشان از کم و کیف ماجرا آگاه شوند. گروه دیگری هم هستند که به خاطر زندگی در جوامع شهری و محرک‌های زیاد دچار لوث مسئولیت شده‌اند و نسبت به خطرناک بودن یک رویداد اجتماعی مثل آتش سوزی و یا حوادث دیگر نمی‌دانند باید چه عکس‌العملی نشان دهند.

رهگذر، هنگام حمله تروریست‌ها به حرم امام خمینی(ره) با خونسردی کامل از مقابل تفنگ به دست‌ها می‌گذرد؛ ویدئویی کوتاه که بلافاصله در شبکه‌های مختلف اجتماعی دست به‌دست می‌شود. خیلی‌ها به این ماجرا خندیدند، جوک ساختند، عنوان خونسردترین آدم روی زمین را به این رهگذر دادند و تعجب کردند و پرسیدند مگر می‌شود چند تفنگ به دست تروریست از کنارت عبور کنند و عکس العمل‌ات این باشد؟ سرت را بیندازی پایین و خیلی عادی راهت را بکشی و بروی؛ ترسی، هیجانی، جیغی، فریادی، فراری؟ برخی هم گفتند و نوشتند که لابد از هیجان زیاد این طور شده، یعنی یک جورهایی شوکه شده و به قول خودمانی دست و پایش را گم کرده. ساعت‌ها درباره این ماجرا حرف زدند، گفتند و نوشتند. اما انگار کسی از تحلیل‌ها قانع نمی‌شد. یعنی چه؟ مگر می‌شود از تروریست و کلاشینکف‌اش نترسید و فرار نکرد و این طور بی‌عکس‌العمل و خونسرد باقی‌ماند؟


خاطراتی از حمله تروریستی در تهران


مسأله فقط بی‌تفاوتی یا نترسیدن این عابر نبود، کاربران در شبکه‌های اجتماعی مختلف از تجربه‌های‌شان در این روز نوشتند. آنهایی که خودشان را بسرعت رسانده بودند مقابل مجلس و بعد با هیجان برای همه تعریف کردند که چه گذشت. برخی هم مثل همیشه فیلم وعکس منتشرکردند. یکی از آنها با هیجان می‌نویسد: «دو گلوله درست از کنار سرم رد شد و خورد به دیوار. نمی‌دانید چه هیجانی داشت!»
حتماً شما هم سیل جمعیتی را که به تماشای گلوله باران مقابل مجلس رفته بودند دیده‌اید، دست کم در فیلم‌ها و عکس‌ها. جمعیتی که بی‌توجه به تیراندازی‌ها حاضر نبودند محل حادثه را ترک کنند حتی با وجود تذکر پلیس و نیروهای امنیتی مستقر در محل. گویی به تماشای یک فیلم اکشن و پرهیجان آمده بودند. کافی است همین فیلم‌ها را با فیلم حمله‌های تروریستی در کشورهای غربی مقایسه کنید. کمتر کسی حاضر است در صحنه باقی بماند و تماشاگر باشد. معمولاً اینجور مواقع همه به خانه‌های‌شان پناه می‌برند، امن‌ترین جای ممکن. یکی از کاربران در جواب مردی که با هیجان از حضورش مقابل مجلس تعریف می‌کند، می‌پرسد: «نترسیدی؟» جواب مرد ساده وعجیب است. پاسخی که خیلی از ایرانی‌ها در برابر چنین پرسش‌هایی می‌دهند: «نه از چی بترسم فوقش می‌مردم.» پرسش و پاسخ‌ها ادامه می‌یابد، مسأله فقط مرگ نیست. دیگری می‌پرسد: «جانم! ممکن بود درجا نمیری، ممکن بود گلوله به مخت اصابت کند و برای همیشه فلج شوی یا تیر به چشمانت می‌خورد و بینایی‌ات را از دست می‌دادی؟ اینها هم برایت اهمیتی ندارد؟ یعنی حاضر بودی برای تماشای یک ماجرای هیجان انگیز - به قول خودت- چنین هزینه سنگینی بدهی؟»


ماجرا اما فقط به حمله تروریستی تهران خلاصه نمی‌شود. کمی به عقب برمی‌گردم. روزی که ساختمان 16 طبقه پلاسکو فروریخت. در همان روز و به صورت کاملاً اتفاقی در همان حوالی قرار گفت‌و‌گویی داشتم. بماند اینکه مردم و تماشاچی بودن‌شان امدادرسانی وعبور و مرور آمبولانس‌ها را کند کرده بود، مسأله‌ای که همه‌مان بارها درباره‌اش شنیده و خوانده‌ایم. آن روزها بارها این جملات را از سوی مأموران خطاب به مردم حاضر در محل می‌شنیدم: «خواهش می‌کنم محل را ترک کنید، گازی که در هوا پیچیده سمی است و برای سلامت‌تان مضر است» من با شنیدن این جملات خیلی زود از محل حادثه دور شدم و تا غروب همان روز سرفه‌های پی در پی‌ام نشان می‌داد که چقدر هشدار مأموران در صحنه درست بوده اما آنجا هم این جملات را بارها شنیدم: «بمیریم چه اهمیتی دارد!» یا اینکه: «بابا اتفاقی نمی‌افته!» و «این همه ترسو نباشید، بگذارید ببینیم چه خبر است.»


گوش به زنگی، بار اضافی یا خودشیفتگی


حتماً شماهم مثل من تحلیل‌های زیادی درباره حضور مردم در اینگونه حوادث و ماجراهای مشابه خوانده و شنیده‌اید. اینکه مردم به رسانه‌ها اعتماد ندارند و می‌خواهند خودشان خبرهای دست اول بگیرند و کنجکاوی‌شان را ارضا کنند. اما هیچ به این فکر کرده‌اید جدا از این حرف‌ها این همه بی‌خیالی و نترسی و بی‌توجهی به هشدار دیگران از کجا می‌آید؟ آیا واقعاً ما ایرانی‌ها آدم‌های شجاعی هستیم یا مرگ هراسی نداریم؟ آیا به حوادث این مدلی عادت کرده‌ایم؟
مجید صفاری‌نیا، روان شناس اجتماعی در این باره به ما می‌گوید: «از زوایای مختلف می‌توان این ماجرا را بررسی کرد. این بی‌خیالی، نترسیدن و شاید بی‌فکری ابعاد متفاوتی دارد. امروز در جامعه ما آدم‌های خودشیفته و نارسیست کم نداریم. آدمهایی که در ضمیر ناخودآگاه‌شان دائم این جمله تکرار می‌شود که برای تو اتفاقی نمی‌افتد. آنها مدام فکر می‌کنند حادثه برای دیگران است و آنها مستثنی از دیگران هستند. از این منظر انسان موجود خردمندی نیست؛ انسانی که بدون عقلانیت کافی به مرگ نهراسی رسیده. این ماجرا در کشورهای جهان سوم که خبرهای منفی در این جوامع بیشتر است، رواج بیشتری هم دارد. در جوامعی مثل عراق و افغانستان این مسأله حتی پررنگتر است و مردم حساسیت‌شان را نسبت به این حوادث از دست داده‌اند.


از جنبه دیگر موضوع گوش به زنگی اجتماعی را داریم. آدم‌هایی که نسبت به حوادث اجتماعی حساسند و دوست دارند حوادث را از نزدیک و در موقعیت دنبال کنند. از آنها عکس و فیلم بگیرند و خودشان از کم و کیف ماجرا آگاه شوند. گروه دیگری هم هستند که به خاطر زندگی در جوامع شهری و محرک‌های زیاد دچار لوث مسئولیت شده‌اند و نسبت به خطرناک بودن یک رویداد اجتماعی مثل آتش‌سوزی یا حوادث دیگر نمی‌دانند باید چه عکس‌العملی نشان دهند. در همین لوث مسئولیت است که آدمها با وجود اطلاع‌رسانی نهادها درباره مسأله‌ای مثل خلوت کردن چنین مکان‌هایی، می‌گویند به ما چه؟ دیگران قواعد را رعایت کنند!»
او به مفهوم دیگری هم اشاره می‌کند؛ آدم‌هایی که از نظر ذهنی و شناختی دچار اضافه بار هستند و نوعی عکس‌العمل عجیب همراه با بی‌تفاوتی را در چنین موقعیت‌هایی از خود نشان می‌دهند: «برایتان مثالی می‌زنم؛ آدمی که چک‌اش برگشت خورده، مسأله مهمی در دادگاه دارد، درگیر مسائل و مشکلات خانوادگی یا بیماری سخت است. این فرد در یک فرآیندعاطفی این چنینی، دچار اضافه بار شناختی می‌شود و نسبت به محرک‌ها عکس‌العمل درست نشان نمی‌دهد. مثلاً نسبت به کسی که در کنارش چاقو خورده و اسید پاشی شده عکس‌العمل مناسب ندارد. نمونه‌اش ماجرای چاقو خوردن چند سال پیش در سعادت آباد تهران. کارشناسان می‌پرسیدند چطور ممکن است همه فقط ماجرا را تماشا کنند و هیچ‌کس مداخله‌ای نکند؟ این اضافه بار ذهنی است که موجب می‌شود آدم‌ها در این موقعیت‌ها رفتار معمول وعادی نشان ندهند. در تاریخ روان شناسی هم چنین اتفاق‌هایی داشته‌ایم مثلاً زنی که 40 دقیقه متوالی از مهاجمی پشت سر هم چاقو خورد و تماشاگران حتی به پلیس تلفن نزدند.»
گئورگ زیمل جامعه شناس آلمانی معتقد بود مهاجرت به کلانشهر‌ها و قرار گرفتن در معرض محرک‌های حسی فراوان مثل سر و صدا یا نور و شلوغی، می‌تواند از نظر حسی فرد را دچار کرختی و خاموشی حواس کند. وضعیتی که می‌توان آن را نوعی واکنش دفاعی در برابر مسائل پیچیده یک کلانشهر دانست. اگر لوث مسئولیت را در همین راستا بدانیم و با سویه دیگر تحلیل صفاری‌نیا یعنی اضافه بار عاطفی جمع کنیم، به این نتیجه ساده می‌رسیم که انباشت مسأله و گرفتاری روزمره از یک سو و خارج شدن شهر از برنامه‌ای مدون و مبتنی بر احترام به شهروندان، لااقل ساکنان کلانشهری مثل تهران را نسبت به بسیاری از مسائل از جمله توجه به هشدار کارشناسان، پلیس، پزشک و... بی‌توجه و خونسرد کرده است.
صفاری نیا پیشنهاد می‌دهد برای تکرار نشدن حوادث مشابه به مردم آموزش بدهیم: «چرا بعد از حادثه پلاسکو موضوع را رها کردیم؟ آیا فکرمی‌کردیم حوادث مشابه دیگری رخ نمی‌دهد؟ بعد از آن ماجرا لازم بود دست کم ساعت‌ها کلاس آموزشی و همایش برگزار شود تا همه بیاموزند در شرایط مشابه چطور رفتار کنند. اگر می‌بینید غربی‌ها هنگام حملات تروریستی، حساب شده عمل می‌کنند این حاصل ساعت‌ها آموزش است. صدها فیلم مستند در این باره ساخته شده و به مردم آموزش داده‌اند چگونه رفتار کنند.»


عادی شدن حوادث، جامعه کوتاه مدت و عقلانیت مخدوش


یاد ساختمان قدیمی می‌افتم که چند سال پیش تعداد زیادی از جلسه‌های یک انجمن غیر دولتی مدنی در آن برگزار می‌شد. ساختمان آن قدر قدیمی بود که دائماً مسئولان تذکر می‌دادند از برگزاری جلسه در آن خودداری کنید و همیشه هم در واکنش به چنین هشداری این جمله را می‌شنیدم: «مطمئناً اتفاقی نمی‌افتد، خیر است.» شکلی از انفعال و تقدیرگرایی محض که در همه ما ریشه دارد. تفکری که موجب می‌شود، تصور کنیم حضورمان در اطراف یک حادثه تروریستی هم مسأله‌ای ایجاد نمی‌کند. زیرا هرگاه پیمانه زندگی تمام شد خواهیم رفت و این موضوع ارتباطی به یک حادثه حتی تروریستی ندارد. از کجا معلوم از چنین حادثه‌ای جان سالم به در نبریم و شب در خواب سکته نکنیم؟ از کجا معلوم آن طرف خیابان ماشینی زیرمان نگیرد؟ از کجا معلوم غذای آلوده‌ای نخوریم و بعد از خواب دیگر بیدار نشویم. خب وقتی مرگ هرلحظه با ماست و هروقت پیمانه ما پر شد به ما سلام خواهد گفت، چرا باید دکتر برویم؟ چرا باید از محله‌ای که در آن حادثه تروریستی در جریان است، فرار کنیم؟ چرا باید چله زمستان نرویم دماوند؟ چرا باید کمربند ایمنی ببندیم؟ چرا باید نرویم تماشای پلاسکو؟
محمدباقر تاج الدین، جامعه شناس هم در گفت‌و‌گو با ما این بی‌تفاوتی را تا حد زیادی به عادی شدن حوادث در ایران نسبت می‌دهد: «ما در کشوری زندگی می‌کنیم که جنگ و انقلاب به خودش دیده. جامعه در حال‌گذاری که هر روز شاهد حوادث طبیعی و سوانح مختلف است و همه اینها حساسیت اجتماعی مردم را کاهش داده. ناامیدی و مبهم بودن آینده هم به این رفتارها دامن زده است. آدمی که تصویری روشن از آینده‌اش ندارد و می‌گوید چه فرقی دارد زنده بمانم یا نه، ناامید و سردرگم، دست به رفتارهای اینچنینی هم می‌زند. این رفتارها فقط درباره حوادث اجتماعی نیست. چقدر دور و برخودتان آدمهایی را می‌بینید که حاضر نیستند به یک چکاپ پزشکی ساده تن بدهند؟ آنها می‌گویند ما که باید آخرش بمیریم. درحالی که نمی‌دانند همین کارشان چه لطماتی به جامعه، خانواده و نزدیکان‌شان می‌زند. البته در جوامع پیشرفته نهادسازی محکم‌تر از اینجاست و آدم‌ها خیلی راحت می‌پذیرند که در این حوادث نهادها وظیفه‌شان را انجام می‌دهند. بنابراین دخالت خود را بی‌دلیل می‌دانند و فقط به فکر این هستند که خودشان را نجات دهند.»


آخرین نکته‌ای که این جامعه‌شناس به آن اشاره می‌کند و به قول خودش از دکتر همایون کاتوزیان وام گرفته این است: «ایران جامعه کوتاه مدت است. در چنین جامعه‌ای آدم‌ها آینده‌نگری ندارند و برنامه‌های بلند مدت دنبال نمی‌کنند و اگر نبود عقلانیت را به این بی‌برنامگی اضافه کنید می‌بینید که چنین رفتارهایی اجتناب‌ناپذیر است.»
حتماً شما هم دور و بر خودتان آدم‌های زیادی را می‌شناسید که همه چیز را با «قسمت» و «سرنوشت» توجیه می‌کنند. آدم‌هایی که بی‌توجه به هشدار پزشک، تا می‌توانند چربی و نمک مصرف می‌کنند، بدون چک کردن اتومبیل به جاده می‌زنند، بی‌توجه به هشدارها در مناطق پرخطر شنا می‌کنند یا با آنکه می‌دانند محل‌کارشان وسایل اطفای حریق ندارد، هر روز سر کار می‌روند و در محیطی خطرناک و با وسایلی خطرناک‌تر مشغول به کار می‌شوند. یکی از جالب‌ترین این موارد آشنایی است که دکتر به او گفته مبتلا به سرطان است و اگر سریع‌تر درمان را شروع کند، امید به توقف بیماری هست اما چند ماه از این ماجرا گذشته و این آشنای محترم لااقل برای بار دوم به پزشک مراجعه نکرده است: «سرطان آدمو نمی‌کشه، دکترا آدمو می‌کشن!»
در همه این ماجراها البته رگه‌هایی از بی‌اعتمادی هم دیده می‌شود؛ بی‌اعتمادی به سخن کارشناس، بی‌اعتمادی به خبر و رسانه، بی‌اعتمادی به مسئولان و... فرهنگ بی‌اعتمادی می‌گوید مدیر کارش را بلد نیست، رسانه تصویری شفاف از حادثه ارائه نمی‌دهد، پلیس بموقع وارد عمل نمی‌شود و شهروندان دیگر هم روایت درستی از ماجرا ندارند. بنابراین خودت دست به کار شو؛ کتانی‌هایت را بپوش و سری به پلاسکو بزن ببین چه خبر است. شما چطور؟ در حادثه تروریستی اخیر سری به مجلس زدید یا نه؟


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان