اشاره
تشکیل حکومت و لزوم اجرای احکام مختلف اسلامی، امری ضروری است که اختصاص به زمان خاصی ندارد؛ چه این که اجرای احکام سیاسی و اجتماعی دین، جز از راه حکومت دینی مقدور نیست. مسلماً در زمان حضور معصومان(ع)، عهده دار تشکیل حکومت اسلامی، خود آن بزرگواران می باشند، اما در عصر غیبت، فقیه جامع الشرایط، عهده دار چنین وظیفه ای است.
این در حالی است که در طول تاریخ، تشکیل حکومت اسلامی(به معنای واقعی)، مخالفان و معارضانی داشته است.
«کسانی در طول سال های متمادی تلاش کردند، امروز هم تلاش می کنند که در اسلام، معنویّت را از مسائل زندگی و مسائل ادارۀ امور جوامع جدا کنند؛ [یعنی] «جدایی دین از سیاست». سال های متمادی - شاید بشود گفت ده ها سال، صد سال یا بیشتر- دشمنان اسلام و نادان هایی که از اسلام چیزی نمی دانستند، روی این کار کردند؛ وقتی جمهوری اسلامی به وجود آمد و انقلاب اسلامی شد، این حرف ها همه باطل شد؛ معلوم شد که نخیر، اسلام می تواند میدان سیاست را، میدان زندگی را، میدان ادارۀ کشور را، میدان به صحنه آوردن مردم با همۀ توانشان و ظرفیّتشان را به بهترین وجهی اداره کند؛ از شعارهایی که کمونیست ها، لیبرال ها و غربی ها می دادند،[اسلام] از همۀ این ها در این زمینه موفّق تر عمل کرد. پس آن تلاشی که مدّت ها می کردند باطل شد، لکن باز مجدّداً شروع کردند؛ کسانی شروع کردند برای این که نسل های جدید را از آمیختگی دین و سیاست، دین و زندگی، دین و علم، آمیختگی دنیا و آخرت، آمیختگی معنویّت و مادّیّت -که در اسلام همۀ این ها هست- منصرف کنند؛ یعنی ذهن ها را از این آمیختگی، منصرف بکنند.»[1]
«امروز یکی از توصیه های اساسی ای که هیئت های اندیشه ورز آمریکایی و انگلیسی دُور هم می نشینند، فکر می کنند، طرّاحی می کنند، ارائه می دهند و به فعّالان مطبوعاتی و رسانه ای و اینترنتی و سیاسی و غیره تعلیم می دهند، این است که می گویند با دینِ سیاسی باید مخالفت کرد؛ یعنی تبلیغِ جدایی دین از سیاست؛ یعنی جدایی دین از زندگی؛ دینِ گوشۀ مسجد، دین داخل خانه، دین فقط در دل، نه در عمل، که اقتصاد غیردینی باشد، سیاست غیر دینی باشد، زیر بار دشمن رفتن غیر دینی باشد، با دوست جنگیدن، با دشمن همراه شدن -بر خلاف نصّ دین- وجود داشته باشد، امّا ظاهر هم ظاهر دینی باشد؛ این را می خواهند. معرفت دینی یعنی این که دین - همۀ ادیان؛ ادّعای ما این است که همۀ ادیان این جور هستند، حتّی مسیحیّت، امّا آن که مسلّم و واضح و روشن است، دین اسلام است که پیغمبر اکرم (ع) اوّلْ کاری که بعد از غربت دوران مکّه انجام داد، ایجاد حکومت بود و دین را با ریختن در قالب حکومت توانست ترویج بکند- جدای از حکومت نیست. معنای این که دینی از حکومت جدا باشد، این است که دین بنشیند دائم نصیحت بکند، دائم حرف بزند و قدرتمندان هم هر کار که دلشان می خواهد برخلاف دین و بر ضدّ دین بکنند. دین غیر سیاسی یعنی این. این را می خواهند، این را دنبال میکنند. نخیر، این معرفت باید وجود داشته باشد که دین منفکّ از سیاست نیست؛ و دشمن دین، از آن دینی می ترسد که دولت دارد، قدرت دارد، ارتش دارد، اقتصاد دارد، سیستم مالی دارد، تشکیلات گوناگون اداری دارد؛ از این دین می ترسد. این را بدانید که عدم انفکاک دین از زندگی و از سیاست و جریان دین در همۀ شراشر زندگی جامعه، یک معرفت درست دینی است؛ این باید تحقّق پیدا بکند و باید دنبال این بود.»[2]
با این مقدمه، در شرایطی که دشمنان و مخالفان دین، به دنبال حذف دین از ساحت سیاست و ادارۀ جامعه هستند، سیره و سنّت پیامبران الهی و اهل البیت(ع)، بهترین دلیل بر اثبات آمیختگی دین و سیاست، و ضرورت و اهمیت تشکیل حکومت دینی است.
پس از رسول اکرم (ع) و امام علی(ع) که تشکیل حکومت دادند، سیرۀ امام حسین (ع) بخصوص قیام آن حضرت نیز گواه روشنی بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامی است.
نوشتار حاضر، برشی از: کتاب «عاشورا؛ ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها و پیامدها »[3] می باشد که در راستای اثبات آمیختگی دین و سیاست و تبیین ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، به مناسبت فرارسیدن ماه صفر الخیر، جهت استفادۀ مبلّغان گرامی در ایام تبلیغی، گزینش، تحقیق و بازنویسی شده است.
مقدمه
انبیا و اولیای الهی در طول تاریخ برای پیشبرد اهداف مقدّس خویش، در صدد تشکیل حکومت برآمدند؛ چرا که بدون شک با تشکیل حکومت، بهتر می توان مردم را به سوی ارزش های معنوی و انسانی سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعی کوشید و فرامین الهی را به صورت ضابطه مند اجرا کرد و به برقراری عدل و دفع ظلم و شرک و بیدادگری کمک نمود.
همچنین بسیاری از احکام الهی است که بدون تشکیل حکومت نمی توان آن ها را اجرا کرد و یا - لا اقل - به طور مطلوب تحقق نمی باید. از این رو، پیامبران پیشین تا آن جا که شرایط اجازه می داد، در صدد تشکیل حکومت دینی بودند و پیامبر بزرگ اسلام(ع) نیز در نخستین فرصت، اقدام به تشکیل حکومت اسلامی در مدینه کرد و خود شخصاً رهبری این حکومت را به عهده گرفت.
آن حضرت برای ادامۀ خطّ حاکمیّت صالحان - به فرمان الهی- در روز عید غدیر خم، علی(ع) را به جانشینی خود و امامت مردم پس از خویش منصوب کرد. از این رو، در روایات ما، از ولایت رهبری، به عظمت یاد شده است، از جمله در روایت معروف امام باقر(ع) می خوانیم: «بُنِی الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسَةِ أَشْیاءَ: عَلَی الصلَاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَایةِ؛ اسلام بر پنج اصل اساسی بنیان نهاده شده است: بر نماز، زکات، حج، روزه و ولایت».[4]
آن گاه در پاسخ به این سؤال که از این پنج اصل کدام یک برتر است، می فرماید: «الْوَلَایةُ أَفضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیهِنَّ؛ ولایت از همه چیز برتر است؛ چرا که ولایت(و تشکیل حکومت اسلامی) کلید بقیّه است و والی (امام)، راهنمای مردم نسبت به آن چهار امر مهم می باشد».[5]
آری؛ با تشکیل حکومت دینی و پذیرش حاکمان صالح به خوبی می توان به اجرای احکام الهی کمک کرد و اصول، اخلاق و احکام شریعت را تحقّق عینی بخشید. پس از رسول خدا(ص) رهبری امت اسلامی در جایگاه اصلی خویش قرار نگرفت و امیر مؤمنان علی(ع) را از خلافت دور نگه داشتند؛ ولی آن حضرت هر زمان که فرصتی دست می داد، بر حقّ حاکمیّت خویش پای می فشرد و خود را سزاوارتر از همه به خلافت اسلامی می شمرد.
سرانجام آن حضرت در سال 35 هجری در یک بیعت عمومی به خلافت ظاهری رسید و در مسیر اقامۀ قسط و عدل و احیای ارزش های دینی تلاش کرد، ولی زخم های بر جای مانده از دوران گذشته و حوادث سخت و شکنندۀ دوران خلافت و در نهایت شهادت مولا(ع) سبب شد که آن حضرت به تمام اهداف والای خویش دست نیابد.
توطئه های معاویه چه در عصر امیر مؤمنان امام علی(ع) و چه در عصر خلافت کوتاه امام حسن مجتبی(ع) و تلاش های جبهۀ نفاق برای «تضعیف خطّ علوی» و ناآگاهی جمعی از مردم و دنیازدگی گروه دیگر، بار دیگر سنگ آسیای خلافت را از محورش خارج ساخت و این بار دشمنان قسم خوردۀ حاکمیّت اسلام راستین، بر اریکۀ قدرت قرار گرفتند!
امام حسین (ع) که شایسته و وارث حاکمیّت نبوی و علوی و رهبر معنوی امت اسلامی بود، برای احیای ارزش های اسلامی و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشکیل حکومت اسلامی به پا خاست، به این قصد که اگر ممکن شود با تشکیل حکومت اسلامی وگرنه با شهادت خویش و یارانش، چهرۀ واقعی بنی امیّه را آشکار ساز و به ریشه کن ساختن درخت ظلم و کفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامی را یاری کند.
امام حسین(ع) در خطبه ای با صراحت هدف از تلاش و تکاپوی خویش را چنین بیان می کند: «اللَّهُمَّ إِنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکنْ مَا کانَ مِنَّا تَنَافُساً فِی سُلْطَانٍ، وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَ لَکنْ لِنُرِی الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِک، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِک، وَ یأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک، وَ یعمَلَ بفَرَائِضِک وَ سُنَنِک وَ أَحْکامِک؛ خداوندا! تو می دانی که آن چه از ما (در طریق تلاش برای بسیج مردم) صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامداری و یا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانه های دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستی را در همۀ بلاد برملا کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت ها و احکامت مورد عمل قرار گیرد».[6]
امام خمینی(ره) در سخنی در تبیین همین مطلب می گوید: «... آنهایی که خیال می کنند حضرت سیّدالشهدا(ع) برای حکومت نیامده، خیر [این سخن صحیح نیست بلکه] این ها برای حکومت آمدند، برای این که باید حکومت دست مثل سیّدالشهدا(ع) باشد، مثل کسانی که شیعۀ سیّدالشهدا هستند، باشد »[7]. هر چند امام(ع) می دانست سرانجام در این راه شهید می شود.
امام راحل(ره) در جای دیگر می گوید: «زندگی سیّدالشهدا(ع)، زندگی حضرت صاحب الزمان؟عج؟، زندگی همۀ انبیای عالم، همۀ انبیا از اول، از آدم تا حالا همه این معنا بوده است که در مقابل جور، حکومت عدل درست کنند ».[8]
با این مقدّمه اکنون برای اثبات این مطلب (قیام برای تشکیل حکومت اسلامی و مبارزه با ستمگران) به سراغ سخنان و سیرۀآن حضرت می رویم.
نگاهی به گذشته
در تاریخ می خوانیم: «روزی عمر بر منبر رسول خدا(ص) خطبه می خواند و در خطبۀ خویش گفت: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم! ، امام حسین(ع) که در گوشۀ مسجد نشسته بود - خطاب به عمر - فریاد زد: «از منبر پدرم رسول خدا(ص) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست»(که بر فراز آن قرار گرفته ای و این گونه ادّعاها می کنی!). عمر گفت: ای حسین! به جانم سوگند قبول دارم که این منبر پدر توست، نه پدر من، ولی بگو چه کسی این ها را به تو یاد داده است؟ پدرت علی بن ابی طالب؟! حسین(ع) فرمود: «اگر من مطیع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدایت کننده است و من هدایت شدۀ او خواهم بود. او بیعتی برگردن مردم از زمان رسول خدا(ص) دارد که آن را جبرئیل از ناحیۀ خداوند نازل کرد و جز منکر کتاب خدا، این مطلب را انکار نمی کند. مردم آن را با قلب خویش شناختند(و دانستند حق با پدرم است) ولی با زبان، آن را انکار کردند؛ وای بر منکران حقوق ما اهل بیت!...».
عمر گفت: ای حسین! هر کس حقّ پدرت را انکار کند، لعنت خدا بر او باد! (ولی من بی تقصیرم چرا که) مردم ما را امیر ساختند و ما نیز پذیرفتیم و اگر پدرت را امیر می کردند، ما اطاعت می کردیم!
امام حسین(ع) پاسخ داد: «ای پسر خطّاب! کدام مردم تو را بر خویش امیر ساختند، پیش از آن که تو ابو بکر را بر خود (و مردم) امیر قرار دهی. وی نیز بدون حجّت و دلیلی از پیامبر(ص) و بدون رضایت آل محمّد(ص) تو را بر مردم امیر ساخت. آیا رضایت شما دو نفر، همان رضایت (خدا و) پیامبر است؟!...
عمر که پاسخی نداشت، خشمگین از منبر فرود آمد و به همراه جمعی نزد علی(ع) رفت و از حسین (ع) شکایت کرد...».[9]
امام حسین(ع) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امیر مؤمنان(ع) و برادرش امام حسن(ع) برای تقویت حکومت اسلامی در کنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حکومت اسلامی مبارزه می کرد.
سخن امام حسین(ع) در برابر معاویه
هنگامی که معاویه برای گرفتن بیعت جهت یزید برآمد و به شهرها سفر کرد؛ در مدینه نیز اجتماعی برای معرّفی و بیعت برای یزید تشکیل داد و گفت: به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمین کسی بهتر از یزید را سراغ داشتم، برای او بیعت می گرفتم!!
امام حسین(ع) برخاست و فرمود: «وَ الله لَقد تَرَکتَ مَن هُوَ خَیرٌ مِنهُ أَباً وَ أُمّاً وَ نَفساً؛ به خدا سوگند! تو کسی را که از یزید از جهت پدر، مادر و شایستگی ها و ارزش های فردی و صفات انسانی بهتر است، کنار گذاشتی! ».
معاویه گفت: گویا خودت را می گویی؟ فرمود: آری!
معاویه خاموش شد.[10]
مطابق روایت دیگری امام حسین(ع) فرمود: «أَنَا وَ اللهِ اَحَقُّ بهَا منهُ، فَإِنَّ أَبِی خَیرٌ مِن أَبِیه، وَجدِّی خیرٌ مِّن جدِّهِ، وَ أَمی خیرٌ مِّن اُمِّهِ وَ أَنَا خیرٌ مِنهُ؛ به خدا سوگند! من از او (یزید) به خلافت سزاوارترم، چرا که پدرم از پدرش و جدّم از جدّش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نیز از او بهترم!».[11]
از این کلمات صریح، به خوبی روشن می شود که امام حسین(ع) در آن زمان فقط خود را شایستۀ خلافت می دانست و معتقد بود شخصی همانند او - با آن عظمت خانوادگی و معنوی- باید زمام امور مسلمین را به دست گیرد.
تلاش امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی در زمان یزید
پس از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، شرایط برای مبارزه با ستمگران و تشکیل حکومت اسلامی-بیش از زمان گذشته - فراهم شده بود و آن حضرت در این مسیر اقداماتی را در پیش گرفت:
الف. ترک بیعت با یزید(و اعلام عدم شایستگی او برای خلافت)
با توجّه به این که امام حسین(ع) یزید را هرگز شایستۀ این جایگاه رفیع نمی دانست و خود را به حق شایسته ترین فرد برای امر خلافت می دید، با یزید بیعت نکرد و حکومت او را به رسمیّت نشناخت. از این رو، هنگامی که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و آن حضرت توسّط والی مدینه احضار شد، امام حسین(ع) در پاسخ به عبدالله بن زبیر که پرسید چه خواهی کرد؟ فرمود: «إِنِّی لَا أُبَایِعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الأَمرَ إِنَّمَا کَانَ لِی مِن بَعدِ أَخِی الحَسَنِ؛ هیچ گاه با یزید بیعت نخواهم کرد، چرا که امر خلافت پس از برادرم حسن(ع) تنها شایستۀ من است ».[12]
همچنین به والی مدینه نیز فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکةِ. .. وَ یزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِی لَا یبَایعُ بِمِثْلِهِ؛ ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جایگاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم. .. در حالی که یزید، مردی است، فاسق، می گسار، قاتل بی گناهان؛ او کسی است که آشکارا مرتکب فسق و فجور می شود. بنابراین، هرگز شخصی همانند من، با مردی همانند وی بیعت نخواهد کرد».[13]
همچنین امام حسین(ع) در پس اصرار «مروان بن حکم» برای بیعت با یزید، با قاطعیّت فرمود: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیتِ الْأُمةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یزِیدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ(ص) یقُولُ: الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ علَی آلِ أَبی سفْیانَ؛ هنگامی که امّت اسلامی به زمامداری مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحۀ اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان حرام است!».[14]
در واقع امام(ع) با این جمله، عمق فاجعۀ زمامداری یزید را بیان می کند و با استشهاد به کلام رسول خدا(ص) تصدّی خلافت توسّط فرزندان ابو سفیان را حرام می شمارد.
در سخن دیگری آن حضرت خطاب به برادرش محمّد حنفیّه می فرماید: «یَا أَخِی! وَ اللهِ لَو لَم یَکُن فِی الدُّنیَا مَلجَأٌ وَ لَا مَأوَی، لَما بَایَعتُ یَزِیدُ بنَ مُعَاوِیَةَ؛ ای برادر! به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطه ای از دنیا، هیچ پناهگاه و جای امنی نداشته باشم هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».[15]
ب. تصریح به شایستگی خود برای خلافت
امام حسین(ع) علاوه بر آن که یزید را شایستۀ این جایگاه والا نمی دانست، به شایستگی خود نسبت به امر ولایت و حاکمیّت اسلامی تصریح می کند. در واقع امام(ع) با این جملات در مسیر تشکیل حکومت اسلامی و به عهده گرفتن خلافت مسلمین حرکت می کند.
امام حسین(ع) در خطبه ای که پس از نماز عصر در جمع لشکریان «حرّ» خواند، فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابنُ بِنتِ رَسُولِ الله (ص) وَ نَحنُ أَولَی بِوِلَایَةِ هَذِهِ الأُمُورِ علَیکُم من هَؤُلَاءِ المُدَّعِینَ مَا لَیسَ لَهُم؛ ای مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (و امامت مسلمین) از این مدّعیان دروغین سزاوارتریم».[16]
ج. پاسخ به دعوت کوفیان
از نمودهای تلاش امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت اسلامی، پاسخ به دعوت کوفیان جهت پذیرش رهبری قیام بر ضدّ حکومت نامشروع یزید است. همچنین فرستادن امام(ع) سفیر و نمایندۀ خود، جناب مسلم بن عقیل (ع) را به کوفه برای ارزیابی دعوت آنان و بسیج نیروها و گرفتن بیعت از مردم، حکایت از عزم امام(ع) جهت تشکیل حکومت اسلامی و الهی دارد.
با توجّه به این که کوفه مرکز علاقمندان و شیعیان علی بن ابی طالب (ع) بود، تصمیم امام حسین(ع) بر آن بود که این شهر را پایگاه اصلی قیام و نهضت اسلامی خود قرار داده و از آن مکان انقلاب را رهبری کرده و به دیگر شهرها گسترش دهد.
نامۀ سران کوفه به محضر امام حسین(ع)
پس از مرگ معاویه و به دنبال یک گردهمایی در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمعی از بزرگان کوفه نامه ای به محضر امام(ع) نوشته و برای پذیرش رهبری آن حضرت جهت برپایی نهضتی همگانی اعلام آمادگی کردند.
مضمون نامه را که نام چهار تن از بزرگان شیعه، یعنی سلیمان بن صرد، مسیّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و گروهی دیگر از شیعیان در آن آمده، چنین است: «خدای را سپاس می گوییم که (معاویه) آن دشمن ستمکار و کینه توز را نابود ساخت، همو که بدون رضایت امّت بر گُردۀ آنان سوار شد و اموال آن ها را غصب کرد و خوبان آنان را کشته و به نابکاران میدان داد... اینک ما، امام و پیشوایی نداریم؛ به سوی ما بیا! بدان امید که خداوند به برکت وجود تو همۀ ما را بر محور حقّ گرد آورد. نعمان بن بشیر (والی کوفه) در دار الأمارة است و ما با او در نماز جمعه و اجتماعات عمومی حاضر نمی شویم (و به او اعتنایی نداریم) و اگر با خبر شویم که به سوی ما می آیی، او را از کوفه بیرون کرده و به شام ملحق می سازیم».[17]
پاسخ امام(ع) و اعزام مسلم به کوفه
به دنبال نامه های متعدّد مردم کوفه و اعلام آمادگی برای پذیرش رهبری امام(ع) آن حضرت نامه ای در پاسخ به آنان نوشت، سپس پسر عمویش مسلم بن عقیل را به آن شهر فرستاد، نامۀ امام(ع) چنین است: «بِسْمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی، إِلَی الْمَلَإِ مِنَ الْمؤْمِنِینَ وَ الْمسْلِمِینَ. أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِیداً قَدَّمَا عَلَی بِکتُبِکمْ - وَ کانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ علَی منْ رُسُلِکمْ - وَ قَدْ فَهِمْتُ کلَّ الَّذِی اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَکرْتمْ، وَ مقَالَةُ جُلِّکمْ: «أَنهُ لَیس علَینَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یجمَعَنَا بک عَلَی الْهُدَی وَ الْحَقِّ». وَ أَنَا بَعَثْتُ إِلَیکمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهلِ بیتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ وَ أَمَرْتُهُ أَنْ یکْتُبَ إِلَی بِحَالِکُمْ وَ أَمْرِکُمْ وَ رَأْیِکُمْ. فإِنْ کتبَ إِلَی: أَنَّهُ قَدِ أَجْمَعَ رَأْی مَلَئِکمْ وَ ذَوِی الْفَضْلِ وَ الْحجَی منْکمْ، علَی مثْلِ ما قَدَّمَتْ بِهِ رُسلُکمْ وَ قرَأْتُ فِی کتُبِکمْ، فَإِنِّی أَقْدَمُ إِلَیکمْ وَشِیکاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْکتَاب، وَ الْآخِذُ بالْقِسْطِ، وَ الدَّائِن بالَْحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ وَ السَّلَامُ؛به نام خداوند بخشندۀ مهربان؛ از حسین بن علی(ع) به بزرگان از مؤمنان و مسلمانان! هانی و سعید همراه نامه هایتان به سوی من آمدند- و این دو تن آخرین کسانی بودند که نامه هایتان را آوردند - محتوای همۀ نامه هایتان(به طور فشرده) این بود که: "امام و پیشوایی نداریم، به سوی ما بیا! امید است که خداوند به وسیلۀ تو ما را بر محور حقّ و هدایت گرد آورد!". اکنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم - مسلم بن عقیل - را به سوی شما می فرستم؛ به او فرمان دادم که تصمیم و برنامه ها و افکارتان را برای من بنویسد. هر گاه به من اطّلاع دهد که بزرگان و خردمندان شما؛ با آن چه که در نامه هایتان ذکر شده، همراه و هماهنگ اند؛ به زودی به سوی شما خواهم آمد. ان شاء الله!.
(در پایانِ نامه اضافه فرمود:) به جانم سوگند! امام و پیشوا تنها کسی است که به کتاب خدا عمل کند و عدل و داد را برپا دارد، دین حق را پذیرفته و خود را وقف راه خدا کند».[18]
این نامه به خوبی گویای این حقیقت است که امام حسین(ع) در مسیر قیام برای سرنگونی حکومت پلید اموی و تشکیل حکومت اسلامی گام برمی داشت. از این رو، برای ارزیابی اوضاع، نخست نماینده ای آگاه و مورد اعتماد را به آن شهر اعزام می کند، تا از حقیقت امر آگاه شود و با بسیچ نیروها و آمادگی شیعیان در این راه قدم بردارد.
جملۀ پایانی سخن امام(ع) نیز تأکیدی است بر شایستگی خود جهت امامت و رهبری و عدم لیاقت حاکم شام - که نه به کتاب خدا عمل می کند و نه عدل و داد را بر پای می دارد و نه خود را وقف راه خدا می کند - که این خود قرینه ای است بر عزم امام جهت پذیرش امامت و خلافت مسلمین و برپایی عدل و داد.
امام (ع) همچنین در نامه ای که همراه با اعزام مسلم(ع) خطاب به او مرقوم می دارد، بار دیگر بر بسیج نیروها و آماده سازی مردم تأکید می ورزد. در این نامه می خوانیم: «... وَ ادْعُ النَّاسَ إِلَی طاعَتِی، وَ اخذُلهُمْ عَنْ آلِ أَبِی سُفْیَانَ، فَإِنْ رَأَیْتَ النَّاسَ مَجْتَمِعِینَ عَلَی بَیْعَتِی فَعَجِّلْ لِی بِالْخَیْرِ، حتَّی أَعمَلَ علَی حَسَبِ ذَلِکَ إِن شَاءَ اللهُ تَعَالَی؛ . .. (چون به کوفه رسیدی) مردم را به پیروی از من دعوت کن و آنان را از حمایت آل ابی سفیان بازدار. اگر مردم متّفقاً بیعت کردند، مرا با خبر ساز تا برابر آن عمل کنم».[19]
پراکنده ساختن مردم از حمایت خاندان ابو سفیان و فراخوانی مردم به اطاعت امام(ع) و یکپارچگی آنان برای بیعت و همراهی، همه و همه نشان از تهیّۀ سازوکارهای مناسب جهت تشکیل حکومت دارد.
پس از ورود مسلم (ع) به کوفه و بیعت گروه زیادی از مردم باوی و اعلام آمادگی آنان برای جانبازی و همراهی با امام(ع) و انعکاس آن به محضر امام (ع) توسّط فرستادگان جناب مسلم، امام حسین (ع) از مکه عازم کوفه می شود.[20]
امام(ع) در گفتگویی با ابن عبّاس می فرماید: «وَ هذِهِ کُتُبُ أَهلِ الْکُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ، وَ قَدْ وَجَبَ عَلَی إِجَابَتُهُمْ وَ قَامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَی عِنْدَ اللهِ سُبْحَانَهُ؛ این ها نامه ها و فرستادگان کوفیان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم، چرا که حجّت الهی بر من تمام شده است ».[21]
همچنین به عبدالله بن زبیر فرمود: «أَتَتْنِی بَیْعَةُ أَرْبَعِینَ أَلْفاً یَحْلِفُونَ لِی بِالطَّلَاقِ وَ الْعِتَاقِ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ؛ بیعت چهل هزار تن از مردم کوفه که در وفاداری به طلاق و عتاق[22] سوگند خورده اند، به دستم رسیده است».[23]
امام(ع) در ملاقات با عبدالله بن مطیع - هنگامی که از علّت خروج حضرت از مکّه سؤال می کند - به صراحت می فرماید: «إِنَّ أَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا إِلَی یسْأَلُونَنِی أَن أَقدِمَ عَلَیْهِمْ لِمَا رَجَوْا مِنْ اِحْیَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَ اِمَاتَةِ الْبِدَعِ؛ مردم کوفه نامه نوشتند و از من خواستند که به سوی آنان بروم، بدان امید که (با تشکیل حکومت اسلامی) نشانه های حق زنده و بدعت ها نابود شود ».[24]
به هر حال، با توجّه به شواهد تاریخی که ذکر کردیم، یکی از اهداف قیام امام حسین(ع) تشکیل حکومت اسلامی و در واقع بازگرداندن خلافت اسلامی به جایگاه اصلی خویش بود، تا در پناه آن عدل و داد گسترش یابد، حق احیا شود و باطل و پلیدی و بدعت ها نابود گردد. پشتیبانی و اعلام آمادگی مردم کوفه و تأکید و اصرار آنان بر این امر، حجّت را بر امام(ع) تمام کرد که باید بر ضدّ حاکم غاصب و فرمانروای ستمگری مانند یزید قیام کند و از این رو به سمت کوفه آمد.
پی نوشت ها:
[1] بیانات رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) در دیدار کارگزاران حج، مورخ: 25 /4/1397.
[2] بیانات رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) در دیدار مردم قم، مورخ: 19 /10/1395.
[3] نویسندگان: سعید داودی و مهدی رستم نژاد؛ زیر نظر آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی، مدرسة الامام علی بن ابی طالب(ع)، قم، چاپ دوم، 1384، ص249-262.
[4] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دار صعب و دارالتعارف، بیروت، چاپ چهارم، 1401ق، ج2، ص18.
[6] تحف العقول، ابن شعبه حرّانی، مکتبة بصیرتی، قم، چاپ پنجم، 1394 ق، ص170.
[7] صحیفۀ امام(ع)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، تهران، 1368، ج 21، ص 3.
[9] الاحتجاج، احمد بن علی طبرسی، انتشارات اسوه، قم، چاپ سوم، 1422ق، ج 2، ص 77 - 78.
[10] الامامة و السیاسة، عبدالله بن مسلم ابن قتیبة، دارالأضواء، بیروت، ج 1، ص 211.
[11] موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، دارالمعروف، قم، چاپ اول، 1373ش، ص 265.
[12] مقتل الحسین خوارزمی، مکتبة المفید، قم، چاپ اول، بی تا، ج 1، ص 182.
[13] فتوح ابن اعثم، دارالندوة الجدیدة، بیروت، چاپ اول، بی تا، ج 5، ص 18؛ بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج 44، ص 325.
[14] اللهوف، سید بن طاووس، دارالاسوة، قم، چاپ سوم، 1380ش، ص 99؛ بحار الانوار، ج 1، ص 184.
[15] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 31؛ بحار الانوار، ج 44، ص329.
[16] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 137؛ تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، مؤسسه أعلمی، بیروت، چاپ چهارم، 1417 ق، ج 4، ص 303 (با اندکی تفاوت).
[17] «... فَإِنَّا نَحْمَدُ إِلَیک اللَّه الَّذِی لَا إِلَه إِلَّا هُوَ. أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّه الَّذِی قصَمَ عَدُوَّک الْجَبَّارَ الْعَنِیدَ الَّذِی انْتَزَی عَلَی هَذِهِ الْأُمَّةِ فَابْتَزَّهَا أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَیئَهَا وَ تَأَمَّرَ علَیهَا بغَیرِ رِضًی مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خیارَهَا وَ استَبْقَی شرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّه دُولَةً بینَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِیائِهَا «2» فَبُعْداً لَه کما بَعِدَتْ ثَمُودُ إِنَّهُ لَیسَ عَلَینَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یجْمَعَنَا بِک عَلَی الْحقِّ وَ النعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ فِی قَصْرِ الْإِمَارَةِ لَسنَا نجَمِّعُ مَعَهُ فی جمُعَةٍ وَ لَا نخْرُجُ مَعَهُ إِلَی عِیدٍ وَ لَوْ قَدْ بلَغَنَا أَنَّک أَقْبَلْتَ إِلَینَا أَخْرَجْنَاهُ حَتَّی نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ!». (بحار الانوار، ج 44، ص333).
[18] ارشاد، شیخ مفید، انتشارات اسلامیة، تهران، چاپ اول، 1380 ش، ص 380 - 381.
[19] فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 53؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 196.
[20] رجوع کنید به: تاریخ طبری، ج 4، ص 297؛ ارشاد شیخ مفید، ص 418.
[21] معانی السبطین، محمد مهدی الحائری، منشورات شریف رضی، قم، چاپ اول، 1419ق، ج 1، ص 246؛ ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر، کتابخانه اسلامیة، تهران، 1363ش، ج 2، ص 122.
[22] منظور از سوگند به طلاق و عتاق این بوده است که اگر سوگند خود را شکستند، همسران آن ها خود به خود مطلّقه شوند و تمام غلامان آن ها آزاد گردند. جمعی از فقهای عامّه عقیده داشتند که اینگونه سوگند، صحیح است.
[23] تاریخ إبن عساکر(در شرح حال امام حسین(ع))، دارالفکر، بیروت، 1415ق، ص 194، حدیث 249.
[24] اخبار الطوال دینوری، احمد بن داود دینوری، احیاء الکتب العربیة، قاهره، چاپ اول، 1960 م، ص 248.