ماهان شبکه ایرانیان

نسخ در قرآن

مقدمه: نسخ بعضی از آیات قرآن توسط بعضی دیگر، یکی از مباحثی است که خود قرآن آن را بیان کرده است اینکه منظور از نسخ چیست؟ و علت نسخ و موارد نسخ کدام است؟ در مقاله حاضر مورد بحث قرار گرفته است.

مقدمه: نسخ بعضی از آیات قرآن توسط بعضی دیگر، یکی از مباحثی است که خود قرآن آن را بیان کرده است اینکه منظور از نسخ چیست؟ و علت نسخ و موارد نسخ کدام است؟ در مقاله حاضر مورد بحث قرار گرفته است.

ما ننسخ من آیة کلمه(نسخ)بمعنای زایل کردن است، وقتی میگویند: (نسخت الشمس الظل)، معنایش اینستکه آفتاب سایه را زایل کرد، و از بین برد، در آیه: (و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی، الا اذا تمنی، القی الشیطان فی امنیته، فینسخ الله ما یلقی الشیطان، هیچ رسولی وپیامبری نفرستادیم، مگر آنکه وقتی شیطان چیزی در دل او می افکند، خدا القاء شیطانی را از دلش زایل می کرد)، بهمین معنا استعمال شده است. (1) معنای دیگر کلمه نسخ، نقل یک نسخه کتاب به نسخه ای دیگر است، و این عمل را از این جهت نسخ میگویند، که گوئی کتاب اولی را از بین برده، و کتابی دیگر بجایش آورده اند، و بهمین جهت در آیه: (و اذا بدلنا آیة مکان آیة، و الله اعلم بما ینزل، قالوا: انما انت مفتر، بل اکثرهم لا یعلمون) بجای کلمه نسخ کلمه تبدیل آمده، می فرماید: چون آیتی را بجای آیتی دیگر تبدیل می کنیم، با اینکه خدا داناتر است باینکه چه نازل می کند میگویند: تو دروغ می بندی، ولی بیشترشان نمیدانند. (2) و بهر حال منظور ما این است که بگوئیم: از نظر آیه نامبرده نسخ باعث نمیشود که خود آیت نسخ شده بکلی از عالم هستی نابود گردد، بلکه حکم در آن عمرش کوتاه است، چون بوضعی وابسته است که با نسخ، آن صفت از بین می رود.

و آن صفت صفت آیت، و علامت بودن است، پس خود این صفت بضمیمه تعلیل ذیلش که می فرماید: (مگر نمیدانی که خدا بر هر چیز قادر است)، بما می فهماند که مراد از نسخ از بین بردن اثر آیت، از جهت آیت بودنش میباشد، یعنی از بین بردن علامت بودنش، با حفظ اصلش، پس بانسخ اثر آن آیت از بین می رود، و اما خود آن باقی است، حال اثر آن یا تکلیف است، و یا چیزی دیگر.

و این معنا از پهلوی هم قرار گرفتن نسخ و نسیان بخوبی استفاده میشود، چون کلمه(ننسها)از مصدر انساء است، که بمعنای از یاد دیگران بردن است، همچنانکه نسخ بمعنای از بین بردن عین چیزیست، پس معنای آیه چنین میشود که ما عین یک آیت را بکلی از بین نمی بریم، و یاآنکه یادش را از دلهای شما نمی بریم، مگر آنکه آیتی بهتر از آن و یا مثل آن می آوریم.

و اما اینکه آیت بودن یک آیت بچیست؟در جواب میگوئیم: آیت ها مختلف، و حیثیات نیزمختلف، و جهات نیز مختلف است، چون بعضی از قرآن آیتی است برای خدای سبحان، باعتبار

............................................

1 - سوره حج آیه 52

2 - سوره نحل آیه 101

اینکه بشر از آوردن مثل آن عاجز است، و بعضی دیگرش که احکام و تکالیف الهیه را بیان می کند، آیات اویند، بدان جهت که در انسانها ایجاد تقوی نموده، و آنانرا بخدا نزدیک می کند، و نیزموجودات خارجی آیات او هستند، بدان جهت که با هستی خود، وجود صانع خود را باخصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسنای صانعشان حکایت می کنند، و نیزانبیاء خدا و اولیائش، آیات او هستند، بدان جهت که هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را بسوی خدا دعوت می کنند، و همچنین چیزهائی دیگر.

(مفهوم"آیت"و اقسام آیات الهی)و بنا بر این کلمه آیت مفهومی دارد که دارای شدت و ضعف است، بعضی از آیات در آیت بودن اثر بیشتری دارند، و بعضی اثر کمتری، همچنانکه از آیه: (لقد رای من ایات ربه الکبری، اودر آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید) (1) ، نیز بر می آید، که بعضی آیات از بعضی دیگر درآیت بودن بزرگتر است.

از سوی دیگر بعضی از آیات در آیت بودن تنها یک جهت دارند، یعنی از یک جهت نمایشگر و یاد آورنده صانع خویشند، و بعضی از آیات دارای جهات بسیارند، و چون چنین است نسخ آیت نیز دو جور است، یکی نسخ آن بهمان یک جهتی که دارد، و مثل اینکه بکلی آنرا نابودکند، و یکی اینکه آیتی را که از چند جهت آیت است، از یک جهت نسخ کند، و جهات دیگرش رابایت بودن باقی بگذارد، مانند آیات قرآنی، که هم از نظر بلاغت، آیت و معجزه است، و هم از نظرحکم، آنگاه جهت حکمی آنرا نسخ کند، و جهت دیگرش همچنان آیت باشد.

(اشاره به دو اعتراض بر مساله نسخ و استنباط پاسخ آنها از آیه کریمه)این عمومیت را که ما از ظاهر آیه شریفه استفاده کردیم، عمومیت تعلیل نیز آنرا افاده می کند، تعلیلی که از جمله، (ا لم تعلم ان الله علی کل شی ء قدیر، ا لم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض)الخ بر می آید، چون انکاریکه ممکن است در باره نسخ توهم شود، و یا انکاریکه از یهوددر این باره واقع شده، و روایات شان نزول آنرا حکایت کرده، و بالاخره انکاریکه ممکن است نسبت بمعنای نسخ بذهن برسد، از دو جهت است.

جهت اول اینکه کسی اشکال کند که: آیت اگر از ناحیه خدایتعالی باشد، حتما مشتمل برمصلحتی است که چیزی بغیر آن آیت آن مصلحت را تامین نمی کند و با این حال اگر آیت نسخ شود، لازمه اش قوت آن مصلحت است، چیزی هم که کار آیت را بکند، و آن مصلحت را حفظ کند، نیست، چون گفتیم هیچ چیزی در حفظ مصلحت کار آیت را نمی کند، و نمیتواند فائده خلقت را اگر آیت تکوینی باشد - ، و مصلحت بندگان را - اگر آیت تشریعی باشد - ، تدارک و تلافی

............................................

1 - سوره نجم آیه 18

نماید.

شان خدا هم مانند شان بندگان نیست، علم او نیز مانند علم آنان نیست که بخاطردگرگونگی عوامل خارجی، دگرگون شود، یک روز علم بمصلحتی پیدا کند، و بر طبق آن حکمی بکند، روز دیگر علمش بمصلحتی دیگر متعلق شود، که دیروز تعلق نگرفته بود، و در نتیجه بحکم دیگری حکم کند، و حکم سابقش باطل شود، و در نتیجه هر روز حکم نوی براند، و رنگ تازه ای بریزد، همانطور که بندگان او بخاطر اینکه احاطه علمی بجهات صلاح اشیاء ندارند، اینچنین هستند، احکام و اوضاعشان با دگرگونگی علمشان بمصالح و مفاسد و کم و زیادی و حدوث و بقاءآن، دگرگون میشود، که مرجع و خلاصه این وجه اینستکه: نسخ، مستلزم نفی عموم و اطلاق قدرت است، که در خدا راه ندارد.

وجه دوم این استکه قدرت هر چند مطلقه باشد، الا اینکه با فرض تحقق ایجاد، و فعلیت وجود، دیگر تغییر و دگرگونگی محال است، چون چیزیکه موجود شد، دیگر از آنوضعی که بر آن هستی پذیرفته، دگرگون نمیشود، و این مسئله ایست ضروری.

مانند انسان در فعل اختیاریش، تا مادامی که از او سر نزده، اختیاری او است، یعنی می تواندآنرا انجام دهد، و می تواند انجام ندهد، اما بعد از انجام دادن، دیگر این اختیار از کف او رفته، ودیگر فعل، ضروری الثبوت شده است.

و برگشت این وجه باین استکه نسخ، مستلزم این استکه ملکیت خدایرا مطلق ندانیم، وجواز تصرف او را منحصر در بعضی امور بدانیم، یعنی مانند یهود بگوئیم: او نیز مانند انسانهاوقتی کاری را کرد دیگر زمام اختیارش نسبت بان فعل از دستش می رود، چه یهود گفتند: (ید الله مغلولة دست خدا بسته است).

لذا در آیه مورد بحث در جواب از شبهه اول پاسخ می گوید، باینکه: (ا لم تعلم ان الله علی کل شی ء قدیر)؟یعنی مگر نمی دانی که خدا بر همه چیز قادر است، و مثلا می تواند بجای هرچیزیکه فوت شده، بهتر از آنرا و یا مثل آن را بیاورد؟

و از شبهه دوم بطور اشاره پاسخ گفته باینکه: (ا لم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض؟

و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر؟)یعنی وقتی ملک آسمانها و زمین از آن خدای سبحان بود، پس او می تواند بهر جور که بخواهد در ملکش تصرف کند، و غیر خدا هیچ سهمی از مالکیت ندارد، تا باعث شود جلو یک قسم از تصرفات خدای سبحان را بگیرد، و سد باب آن کند.

پس هیچکس مالک هیچ چیز نیست، نه ابتداء و نه با تملیک خدایتعالی، برای اینکه آنچه راهم که خدا بغیر خود تملیک کند، باز مالک است، بخلاف تملیکی که ما بیکدیگر می کنیم، که وقتی من خانه خود را بدیگری تملیک می کنم در حقیقت خانه ام را از ملکیتم بیرون کرده ام، و دیگرمالک آن نیستم، و اما خدایتعالی هر چه را که بدیگران تملیک کند، در عین مالکیت دیگران، خودش نیز مالک است، نه اینکه مانند ما مالکیت خود را باطل کرده باشد.

پس اگر به حقیقت امر بنگریم، می بینیم که ملک مطلق و تصرف مطلق تنها از آن او(خدا)

است، و اگر بملکی که بما تملیک کرده بنگریم، و متوجه باشیم که ما استقلالی در آن نداریم، می بینیم که او ولی ما در آن نعمت است، و چون باستقلال ظاهری خود که او بما تفضل کرده بنگریم - با اینکه در حقیقت استقلال نیست، بلکه عین فقر است بصورت غنی، و عین تبعیت است بصورت استقلال - مع ذلک می بینیم با داشتن این استقلال بدون اعانت و یاری او، نمیتوانیم امور خود را تدبیر کنیم، آنوقت درک می کنیم که او یاور ما است.

و این معنا که در اینجا خاطر نشان شد، نکته ایست که از حصر در آیه استفاده میشودحصریکه از ظاهر، (ان الله له ملک السموات و الارض)بر می آید پس میتوان گفت: دو جمله(ا لم تعلم ان الله علی کل شی ء قدیر)و(ا لم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض)دو جمله مرتب هستند، مرتب بان ترتیبی که میانه دو اعتراض هست.

و دلیل بر اینکه اعتراض بر مسئله نسخ دو اعتراض است، و آیه شریفه پاسخ از هر دواست، این است که آیه شریفه بین دو جمله فصل انداخته، و بدون وصل آورده یعنی بین آندو، واوعاطفه نیاورده است، و جمله(و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر)، هم مشتمل بر پاسخ دیگری از هر دو اعتراض است، البته پاسخ جداگانه ای نیست، بلکه بمنزله متمم پاسخهای گذشته است.

می فرماید: و اگر نخواهید ملک مطلق خدا را در نظر بگیرید، بلکه تنها ملک عاریتی خود رادر نظر می گیرید، که خدا بشما رحمت کرده، همین ملک نیز از آنجا که بخشش اوست، و جدا ازاو و مستقل از او نیست، پس باز خدا به تنهائی ولی شما است، و در نتیجه میتواند در شما و درما یملک شما هر قسم تصرفی که بخواهد بکند.

و نیز اگر نخواهید به عدم استقلال خودتان در ملک بنگرید، بلکه تنها ملک و استقلال ظاهری خود را در نظر گرفته، و در آن جمود بخرج دادید، باز هم خواهید دید که همین استقلال ظاهری و ملک و قدرت عاریتی شما، خود بخود برای شما تامین نمیشود، و نمیتواند خواسته شمارا بر آورد، و مقاصد شما را رام شما کند، و به تنهائی مقصود و مراد شما را رام و مطیع قصد واراده شما کند، بلکه با داشتن آن ملک و قدرت مع ذلک محتاج اعانت و نصرت خدا هستید، پس تنها یاور شما خدا است، و در نتیجه او میتواند از این طریق، یعنی از طریق یاری، هر رقم تصرفی که خواست بکند، پس خدا در امر شما از هر راهی که طی کنید، میتواند تصرف کند، "دقت فرمائید".

در جمله: (و مالکم من دون الله)بجای ضمیر، اسم ظاهر آمده، یعنی بجای اینکه بفرماید:

(دونه)فرموده(دون الله)، و این بدان جهت بوده که جمله مورد بحث بمنزله جمله مستقل، و جدا ازما قبل بوده، چون جملات ما قبل در دادن پاسخ از اعتراضات تمام بوده، و احتیاجی بان نداشته است.

(پنج نکته پیرامون نسخ)پس از آنچه که گذشت پنج نکته روشن گردید، اول اینکه نسخ تنها مربوط باحکام شرعی نیست بلکه در تکوینیات نیز هست، دوم اینکه نسخ همواره دو طرف میخواهد، یکی ناسخ، و یکی منسوخ، و یا یک طرف فرض ندارد، سوم اینکه ناسخ آنچه را که منسوخ از کمال و یا مصلحت دارد، واجد است.

چهارم اینکه ناسخ از نظر صورت با منسوخ تنافی دارد، نه از نظر مصلحت چون ناسخ نیزمصلحتی دارد، که جا پر کن مصلحت منسوخ است، پس تنافی و تناقض که در ظاهر آندو است، باهمین مصلحت مشترک که در آندو است، برطرف میشود، پس اگر پیغمبری از دنیا برود، وپیغمبری دیگر مبعوث شود، دو مصداق از آیت خدا هستند که یکی ناسخ دیگری است.

اما از دنیا رفتن پیغمبر اول که خود بر طبق جریان ناموس طبیعت است که افرادی بدنیاآیند، و در مدتی معین روزی بخورند و سپس هنگام فرا رسیدن اجل از دنیا بروند و اما آمدن پیغمبری دیگر و نسخ احکام دینی آن پیغمبر، این نیز بر طبق مقتضای اختلافی است که دردوره های بشریت است، چون بشر رو بتکامل است و بنا بر این وقتی یک حکم دینی بوسیله حکمی دیگر نسخ میشود، از آنجا که هر دو مشتمل بر مصلحت است و علاوه بر این حکم پیامبر دوم برای مردم پیامبر اول صلاحیت ندارد، بلکه برای آنان حکم پیغمبر خودشان صالح تر است و برای مردم دوران دوم حکم پیامبر دوم صالح تر است، لذا هیچ تناقضی میان این احکام نیست و همچنین اگر ماناسخ و منسوخ را نسبت باحکام یک پیغمبر بسنجیم، مانند حکم عفو در ابتدای دعوت اسلام که مسلمانان عده ای داشتند و عده ای نداشتند و چاره ای جز این نبود که ظلم و جفای کفار را نادیده بگیرند و ایشانرا عفو کنند و حکم جهاد بعد از شوکت و قوت یافتن اسلام و پیدایش رعب در دل کفار و مشرکین که حکم عفو در آنروز بخاطر آن شرائط مصلحت داشت و در زمان دوم مصلحت نداشت و حکم جهاد در زمان دوم مصلحت داشت، ولی در زمان اول نداشت.

(آیات منسوخه نوعا لحنی دارند که می فهمانند بزودی نسخ خواهند شد)از همه اینها که بگذریم آیات منسوخه نوعا لحنی دارند که بطور اشاره می فهمانند که بزودی نسخ خواهند شد و حکم در آن برای ابد دوام ندارد، مانند آیه: (فاعفوا و اصفحوا حتی یاتی الله بامره، فعلا عفو کنید و نادیده بگیرید تا خداوند امر خود را بفرستد) (1) ، که بروشنی می فهماند: حکم عفو و گذشت دائمی نیست و بزودی حکمی دیگر می آید، که بعدها بصورت حکم جهاد آمد.

و مانند حکم زنان بدکاره که فرموده: (فامسکوهن فی البیوت، حتی یتوفیهن الموت او یجعل الله لهن سبیلا، ایشان را در خانه ها حبس کنید تا مرگشان برسد و یا خدا راهی برایشان معین کند) (2) ، که باز بوضوح می فهماند حکم حبس موقتی است و همینطور هم شد و آیه شریفه با آیه تازیانه زدن بزناکاران نسخ گردید، پس جمله: (حتی یاتی الله بامره)در آیه اول و جمله(او یجعل الله لهن سبیلا)در آیه دوم خالی از این اشعار نیستند که حکم آیه موقتی است و بزودی دستخوش نسخ خواهند شد.

پنجم اینکه آن نسبت که میانه ناسخ و منسوخ است، غیر آن نسبتی است که میانه عام وخاص و مطلق و مقید، و مجمل و مبین است، برای اینکه تنافی میانه ناسخ و منسوخ بعد از انعقادظهور لفظ است، باین معنا که ظهور دلیل ناسخ در مدلول خودش تمام است و با این حال دلیل دیگر بر ضد آن می رسد که آنهم ظهورش در ضدیت دلیل منسوخ تمام است آنگاه رافع این تضاد وتنافی، همانطور که گفتیم حکمت و مصلحتی است که در هر دو هست.

بخلاف عام و خاص، و مطلق و مقید، و مجمل و مبین، که ظهور دلیل عام و مطلق و مجمل، قبل از جستجو از دلیل مخصص و مقید و مبین ظهوری تمام نیست وقتی دلیل مخصص پیدا شد، با قوتی که در ظهور لفظی آن هست، دلیل عام را تخصیص می زند و همچنین وقتی دلیل مقید پیداشد، با قوت ظهور لفظیش دلیل مطلق را تفسیر می کند و نیز وقتی دلیل مبین پیدا شد، با قوت ظهورش بیانگر دلیل مجمل میشود که تفصیل آن در فن اصول فقه بیان شده است و همچنین است تنافی میانه دو آیه ایکه یکی محکم است و یکی متشابه که انشاء الله بحث از آن در ذیل آیه:

(منه آیات محکمات، و اخر متشابهات) (3) از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت.

(فراموشاندن(نساء)آیه ای از آیات خدا شامل رسول خدا نمیشود)(او ننسها)این کلمه بصورت نون مضمومه و سین بصدای کسره قرائت شده که بنا بر این مشتق از انساء خواهد بود که بمعنای بردن چیزی از خزینه علم و خاطر کسی است و توضیحش گذشت که خدا چگونه یاد چیزی را از دل کسی می برد.

و این خود کلامی است مطلق و بدون قید و یا بعنایتی دیگر، عام و بدون مخصص که اختصاصی برسولخدا(ص)ندارد و بلکه میتوان گفت اصلا شامل آنجناب نمیشود، برای اینکه

............................................

1 - سوره بقره آیه 109

2 - سوره نساء آیه 15

3 - سوره آل عمران آیه 7

آیه: (سنقرئک فلا تنسی، الا ما شاء الله: بزودی بتو قدرت خواندن میدهیم، بطوریکه دیگر آنرافراموش نخواهی کرد مگر چیزیرا که خدا بخواهد).که از آیات مکی است و قبل از آیه نسخ مورد بحث که مدنی است نازل شده، فراموشی را از رسولخدا نفی می کند و میفرماید: تو دیگرهیچ آیه ای را فراموش نمیکنی، با این حال دیگر چگونه انساء آیه ای از آیات شامل رسولخدا(ص)میشود؟

خواهی گفت: در آخر آیه هفتم از سوره اعلی، جمله: (الا ما شاء الله)آمده و از آن فهمیده می شود که اگر خدا بخواهد، رسول خدا(ص)نیز فراموش میکند، در پاسخ می گوئیم: این استثناءمانند استثناء در آیه: (خالدین فیها ما دامت السموات و الارض، الا ما شاء ربک، عطاء غیر مجذوذ، در حالی که همواره و جاودانه در آن بهشت ها هستند، مادام که آسمانها و زمین هستند، الا ما شاءربک و این عطائی است که قطع شدن برایش نیست) (1) می باشد که در آیه ای قرار گرفته که سه بارجاودانگی بهشتیانرا تکرار کرده، هم با کلمه(خالدین)و هم با جمله: (ما دامت السموات والارض)و هم با جمله: (عطاء غیر مجذوذ).

پس می فهمیم که این استثناء برای این نیست که بفهماند یک روزی اهل بهشت از بهشت بیرون میشوند، بلکه تنها باین منظور آمده که بفهماند خدا مانند شما انسانها نیست که وقتی کاری از شما سر زد دیگر قدرت و اختیار قبل از انجام آن از دستتان بیرون می شود، بلکه خدا بعد ازانجام هر کار باز قدرت قبل از انجام را دارد، در آیه مورد بحث هم استثناء برای همین معنا آمده، نه اینکه بخواهد بگوید: تو آیات قرآن را فراموش نمی کنی، مگر آن آیاتی را که خدا بخواهد، چون اگر منظور این بود، دیگر جمله: (فلا تنسی، پس دیگر فراموش نمیکنی)معنا نداشت چون از این جمله بر می آید که فراموش نکردن یک عنایتی است که خدا بشخص آنجناب کرده و منتی است که بر آنجناب نهاده و اگر مراد این بود که بفرماید: هر چه را فراموش کنی به مشیت خدا فراموش کرده ای، اختصاصی برای رسول خدا(ص)نمیشد چون هر صاحب حافظه ای از انسان و سایرحیوانات، هر چه را بیاد داشته باشند و هر چه را از یاد ببرند، همه اش مشیت خدا است.

رسول خدا(ص)هم قبل از نزول این آیه و این اقراء امتنانی که آیه: (سنقرئک فلا تنسی)

وعده آن را می دهد، هر چه بیاد میداشت و یا از یاد می برد بمشیت خدایتعالی بود، و آیه نامبرده هیچ عنایت زائدی برای آن جناب اثبات نمی کند، در حالی که میدانیم در مقام اثبات چنین عنایتی است.

پس استثناء در آن جز اثبات اطلاق قدرت، هیچ منظوری ندارد می خواهد بفرماید ما قدرت

............................................

1 - سوره هود آیه 108

خواندن بتو میدهیم و تو دیگر تا ابد آن را از یاد نمیبری و خدا با این حال قدرت آن را دارد که آن را از یادت ببرد، (دقت فرمائید).

همه اینها بر اساس قرائنی بود که گفتیم، البته بعضی از قاریان جمله مورد بحث را با فتحه نون و با همزه خوانده اند که بنا بر این قرائت کلمه مورد بحث از ماده(ن - سین - ء)گرفته شده، و(نسی ء)به معنای تاخیر انداختن است و معنای آیه بنا بر این قرائت چنین می شود: که ما هیچ آیتی را با از بین بردن نسخش نمی کنیم و با تاخیر اظهار آن، عقبش نمی اندازیم، مگر آنکه آیتی بهتر از آن یا مانند آن می آوریم و تصرف الهی با تقدیم و تاخیر در آیات خود باعث فوت کمال ویا فوت مصلحتی نمی شود.

دلیل بر اینکه مراد بیان این نکته است، که تصرف الهی همواره بر طبق کمال و مصلحت است، جمله: (بخیر منها، او مثلها) است، چون خیریت همیشه با کمال موجود و یا مصلحت حکم مجعول ملازم است و در ظرف وجود است، که موجودی در خیریت مماثل موجودی دیگر و یابهتر از آن میشود، (دقت فرمائید).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان