نویسنده: ناصر فکوهی

 

در نگاهی عمومی، مسئله‌ی دین در انسان شناسی، همچون در جامعه شناسی، در تقابل دو مفهوم «قدسی» (1) و «ناقدسی» (2) و در فرایند تولید اجتماعی باورهای دینی قرار می‌گیرد. در هر دو رویکرد، امیل دورکیم شخصیتی کلیدی است که کتاب کلاسیکش صور ابتدایی حیات دینی، پایه‌های درک انسان شناختی را، همچون جامعه شناختی، نسبت به پدیده‌ی دین مستحکم می‌کند. در حوزه‌ی دین شناسی کارل اوتو (3) و میرچیا الیاده (4) دو چهره‌ی مهمی هستند که عمدتاً قالب‌های درک دین را به منزله‌ی مفهومی «دیگر» مطرح می‌کنند: نوعی دیگربودگی که نیاز عمیق انسان را به توضیحی متافیزیکی از پدیده‌های فیزیکی نشان می‌دهد. در عین حال باید توجه داشت که انسان شناسی به خاطر همین رویکرد است که اهمیتی بیش از انسان شناسی یافته، نه رویکرد به مثابه محصول و برآیند تأثیر متقابل پدیده‌های اجتماعی. تجربه‌ی علمی انسان شناسی طی بیشتر از 150 سال تأییدی است بر این فرض.
در طول قرن بیستم مطالعات مردم نگاری تقریباً تمام جوامع انسانی را، حتی در دورافتاده ترین مناطق جهان، پوشش دادند. این مطالعات ثابت کردند که هیچ جامعه‌ی انسانی، حتی در کوچک ترین ابعاد، وجود ندارد که فاقد نظام خویشاوندی و نظام اعتقادی باشد. به همین دلیل امروزه مطالعه‌ی نظام‌های اعتقادی و باورهای ماورای طبیعی به مثابه بخشی تفکیک ناپذیر از فرهنگ انسانی، در دستور کار تمام انسان شناسان قرار دارد و سال‌هاست که به شاخه ای تخصصی در انسان شناسی، موسوم به انسان شناسی دین یا انسان شناسی اعتقادات و باورها، تبدیل شده است.
باید توجه داشت که در قرون شانزدهم تا نوزدهم، اروپاییان نسبت به پدیده‌ی دین رویکردی کاملاً خودمحورانه داشتند، چنان که به جز مسیحیت هیچ دینی را به رسمیت نمی شناختند. آن‌ها تنها یهودیت را به مثابه‌ی منشأ الهی مسیحیت از خلال انجیل و عهد عتیق، یعنی متون مقدس بنیانی، به رسمیت می‌شناختند، اما خود یهودیان را دین دار و معتقد نمی دانستند و یهودستیزی از ریشه دارترین و رایج ترین رفتارهای فرهنگی در جوامع اروپایی بود.
رابطه با دیگر دین بزرگ ابراهیمی، یعنی اسلام، از این هم بدتر بود. اروپاییان تا همین اواخر، یعنی قرن بیستم، عملاً اسلام را به رسمیت نمی شناختند. از آغاز پیدایش اسلام، برخورد اروپاییان با این دین برخوردی بیگانه ترس بود. آن‌ها تلاش می‌کردند اسلام را تحقیر کنند و حتی از پذیرش نام «اسلام» و «مسلمان» ابا داشتند و آن‌ها را به نام حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، صرفاً «محمدی‌ها» خطاب و اعرابی بیابان نشین و فاقد تمدن تلقی می‌کردند که به سرزمین‌های متمدن یورش برده اند. در کتاب‌های کلاسیک اروپایی، مانند کمدی الهی دانته، بدترین تحقیرها نسبت به شخصیت‌های مقدس اسلام وجود دارد. وقتی اروپا در مرزهای جنوبی در مدیترانه، اسپانیا، سیسیل و همچنین در شرق با تهدید جدی اسلام روبه رو شد جنگ‌های صلیبی قرن‌های اروپای قرون وسطا را به تنش کشید و هزاران نفر به بهانه‌ی انجام وظیفه‌ی دینیِ دستیابی به صلیب مقدس اورشلیم و ثروت و غنایم شهرهای پررونق اسلامی روانه‌ی مشرق زمین شدند.
در این جنگ‌ها که با کشتار و تخریب بسیار همراه بود، اروپاییان با تمدن اسلامی از نزدیک آشنا شدند. در عین حال جنگ‌های صلیبی به اروپاییان امکان داد عناصر و مؤلفه‌های زیادی را از این تمدن وارد نظام‌های فرهنگی خود کنند و از دانش انباشته در شهرهای اسلامی برای پیشرفت خود بهره ببرند. بعدها، اروپاییان تا حدی تمدن‌های اسلامی و شرقی را در زیر مجموعه ای با عنوان «شرق» پذیرفتند. این مجموعه پایه و اساس رویکرد «شرق شناسی»، یعنی مطالعه‌ی زبان و تاریخ کشورهایی چون مصر، ایران، هند و غیره، شد.
اما سخت ترین برخورد اروپاییان از لحاظ دینی با ادیان و مذاهب غیراروپایی بود که آن‌ها را کاملاً کفرآمیز و شایسته‌ی نابودی می‌پنداشتند. این برخورد خشن با ورود اروپاییان به امریکا از ابتدای قرن شانزدهم میلادی آغاز شد. گزارش‌های «فاتحان» اروپایی به کلیسای رُم و دربارهای پادشاهی، از جمله درباره‌ی مناسک دینی و قربانیان اسلامی در تمدن‌های آزتک و مایایی، سبب شد کلیسا دستور کشتار مردمان بومی و تخریب و غارت میراث مادی آن‌ها را صادر کند. بدین ترتیب، اروپاییان مهاجم بسیاری از آثار باارزش آن‌ها را از میان بردند، و ساخته‌های ظریفشان از طلا و نقره را آب کردند و به صورت شمش به قاره‌ی خود فرستادند، معابد را ویران و مجسمه‌های بزرگ سنگی را مدفون کردند. این رویکرد لااقل یک قرن به صورتی روشمند ادامه داشت و هرچند از ابتدای قرن هفدهم از شدت کشتارها کاسته شد، اما تخریب اموال و ساخته‌ها همچنان ادامه داشت. در فاصله‌ی چهار قرن، یعنی از قرن شانزدهم تا اواخر قرن نوزدهم، اروپاییان هیچ ارزشی برای نظام‌های اعتقادی و دینی بومیان امریکا قائل نبودند و آن‌ها را صرفاً اشکال مختلف «خرافه» و «جادو» می‌پنداشتند.
همین رویکرد در سایر مستعمرات اروپا نیز دیده می‌شد. در آفریقا، اروپاییان ادیان و مذهب آفریقایی را «جان گرا» (5) می‌نامیدند و آن‌ها را در حد روح پرستی و خرافات مربوط به آن می‌دانستند. همین برخورد در برخی کشورهای آسیایی و به ویژه در اقیانوسیه نیز بسیار رایج بود.
در بسیاری موارد، درک اروپاییان از نظام‌های بومی بسیار سطحی بود و به لایه‌های اولیه‌ی اعتقادات و مناسک بومیان محدود می‌شد. از این رو با نام گذاری‌های ساده تلاش می‌کردند آن‌ها را کاملاً پیش پا افتاده و ابتدایی تلقی کنند. برای مثال هر یک از مفاهیمی چون «توتمیسم» و «تابو» و غیره را از منطقه ای خاص به عاریت گرفتند و به کل کشورهای موسوم به «ابتدایی» تعمیم دادند. انسان شناسان بعدی- در چارچوب انسان شناسی دین- بر اساس همین مفاهیم، شروع به نظریه پردازی کردند و آن‌ها را چنان توسعه دادند و عمق بخشیدند تا تحلیل و شناخت نظام‌های دینی غیراروپایی ممکن شود.
بدین ترتیب هدف انسان شناسی دین از یک سو بررسی و تحلیل این مفاهیم کلاسیک در معنای اولیه و نیز در معنای امروزی شان و احتمالاً بازخوانی و بازتفسیر آن‌ها در جهان امروز است. و از سوی دیگر، پرداختن به اشکال مختلف ادیان بزرگ در قالب‌های حاشیه ای آن‌ها و یا در ترکیبشان با اعتقادات و مذاهب سطحی یعنی بازتفسیرشان در حوزه‌های کوچک بومی، پدیده ای که به آن اغلب نام «درهم آمیزی» (6) داده شده است.
در جهان امروز، به دلیل بروز بحران‌های بزرگ اخلاقی، زیستی، فناورانه، اقتصادی و فرهنگی، از ده‌ها سال پیش تا امروز شاهد رشد روزافزون نوعی گرایش جدید به دین و معنویت هستیم، از جمله گرایش به ادیان بزرگ و شکل گیری بنیادگرایی‌های جدید مذهبی، «ترکیب»‌های جدید دینی و حتی جماعت گرایی‌هایی که به ظاهر غیردینی اند، اما الگوهای دینی دارند. و به همین دلیل مطالعه‌ی پدیده‌ی دین در سال‌های اخیر ارزش و اهمیت بسیار زیادی یافته است.
با وجود این، باید توجه داشت که انسان شناسی دین با جامعه شناسی دینی دست کم دو تفاوت عمده دارد. نخست آن که جامعه شناسی دینی رویکرد کلان دارد و با تأثیرپذیری از دیدگاه کسانی چون دورکیم، تلاش می‌کند دین را صرفاً به مثابه پدیده ای اجتماعی و محصول روابط میان کنشگران اجتماعی با هدف ایجاد جامعه و حفظ آن بنگرد. دیگر آن که موضوع اصلی اش ادیان بزرگ و به ویژه نهادهای دینی اند. در حالی که طی سال‌های اخیر در انسان شناسی دینی، رویکردهای نظری پیچیده تری، مانند نظریات مردی داگلاس، ویکتور ترنر و کلیفورد گیرتز غالب بوده اند که دین را صرفاً در بُعد آن به مثابه یک محصول اجتماعی در نظر نگرفته، بلکه بر ابعاد نمادین، تاریخی، تفسیری، نشانه شناختی و مناسکی آن تأکید زیادی دارند. و سپس آن که، انسان شناسان، لزوماً به سراغ ادیان بزرگ و جریان‌های اصلی دینی نمی روند، بلکه به واسطه‌ی رویکرد خُردنگر و در عین حال جامع گرای خود تلاش می‌کنند همه‌ی اشکال اعتقادی را صرف نظر از گستردگی جغرافیایی یا شمار پیروان بررسی و تحلیل کنند. در مورد ادیان بزرگ نیز بیش تر به اشکال حاشیه ای، ترکیبی و فرهنگی آن‌ها در قالب پدیده‌هایی چون جماعت گرایی، بنیادگرایی، مناسک گرایی و بنیادگرایی‌های جدید تمایل دارند.

پی‌نوشت‌ها:

1. sacred.
2. profan.
3. karl otto.
4. Mircea Elide.
5. animist.
6. synchretism.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1391)، مبانی انسان شناسی، تهران: نشر نی، چاپ اول