بدون شک تاریخ آفرینش، حادثهاى عظیم و بزرگتر و شریفتر و با منفعتتر از حادثه بعثت محمّد صلى الله علیه و آله ندیده است.
بدون شک تاریخ آفرینش، حادثهاى عظیم و بزرگتر و شریفتر و با منفعتتر از حادثه بعثت محمّد صلى الله علیه و آله ندیده است.
در این حادثه زمینه رشد عقلى و روحى و قلبى و نفسى انسان فراهم گشت و اساس علوم و فنون و تمدّن عظیم انسانى پایه گذارى شد. نورى خاموش نشدنى در قلب ظلمت درخشید و خورشیدى غروب نکردنى از افق ملکوت اعلا طلوع کرد.
زندگى و حیات چهل سالهاى که با عقل و درایت و آگاهى و بینش و صفا و صمیمیّت و اندیشه و تفکّر و عفّت و پاکدامنى و امانت و صداقت و بر پایه قرآن و معارف با عبادت و اطاعت از حق بر مبناى آیین توحید و الهام نفسى و عمل بر اساس خواستههاى حق گذشت، همراه با ظهور نبوّت واعلام آنچه در قلب پاکش از تمام واقعیّتهاى ظاهرى و باطنى قرار داده شده بود گشت. چنانکه در سوره مبارکه بقره آمده:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما انْزِلَ إلَیْهِ» «1»
پیامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده، ایمان آورده.
آن حضرت در روز بیست و هفتم رجب، با کمال یقین و اطمینان و آرامش و امنیّت خاطر، وحى را پذیرفت و مسئولیّت بیدار کردن جهان خواب زده و در غفلت و جاهلیّت فرو رفته را به عهده گرفت.
اشتباه برخى موّرخان
این که ارباب تاریخ و سنن نوشتهاند:
حضرت پس از نزول جبرئیل به خانه برگشت و با تردید در مسئله که آیا وحى بود یا چیز دیگر، خدیجه کبرى را در جریان امر گذاشت و او گفت: مطمئن باش و استوار و ثابت قدم، سوگند به خدایى که جان خدیجه در دست اوست من امیدوارم که تو پیغمبر این امّت باشى؛ سپس به نزد ورقه رفت و وى را از حادثه آگاه کرد.
ورقه بدو گفت: اى خدیجه! او حتماً پیامبر آخر الزمان است و این معنى را عداس یهودى تأیید کرد تا قلب پیامبر آرامش گرفت؛ خلاف عقل و وجدان و از آن مهمتر مخالف صد در صد با آیات قرآن مجید است و به نظر من مىرسد که این مطالب دست پخت یهودیان آن دوران است که جنایتشان بر کسى پوشیده نیست و براى من بسیار جاى تعجّب است که چگونه علماى اهل سنّت و بعضى از ساده لوحان شیعه این مطلب را که تهمتى بس بزرگ به قلب عالم امکان و ولایت مطلقه الهیّه است در نوشتههاى خود آورده و کتب خود را به ساختههاى مغرضان یهودى آلوده کردهاند.
وقتى نویسندهاى از بصیرت و طهارت عقل و بیدارى وجدان و قدرت فطرت به دور باشد هر چه به قلمش در آید مىنویسد و حساب نمىکند که نتیجه این نوشتار چیست و فرداى قیامت در برابر محصول قلمش چه مسئولیّت سنگینى در دادگاه الهى دارد.
مگر عقیده همه بر این نیست که محمّد از تمام ملائکه و انس و جنّ و از همه انبیا برتر است؟
در صریح قرآن است که مقام نبوّت در کودکى به یحیى عنایت شد عیسى علیه السلام بلافاصله پس از ولادت، اصول و فروع دین خدا را بیان کرد و اعلام داشت، تا چه رسد به گوهر گرانبهایى که نبوّت بدو ختم شد و قرآن مجید از افق قلب الهى او طلوع کرد.
اگر این نویسندگان به خود زحمت مراجعه به عقل و قرآن و نهج البلاغه و معارف الهیّه را مىدادند این گونه دچار خبط و اشتباه به پاکترین قلب و والاترین انسان نمىشدند.
بعثت در کلام امام عسکرى علیه السلام
وجود مقدّس حضرت امام حسن عسگرى علیه السلام مىفرماید:
«چون چهل سال از عمر حضرت گذشت حق تعالى دل او را بهترین دلها و خاشعتر و مطیعتر و بزرگتر از همه دلها یافت، پس دیده آن حضرت را نور دیگر داد و امر فرمود که درهاى آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائکه به زمین آمدند و آن حضرت آنان را نظر مىفرمود و رحمت حق از ساق عرش تا سر مبارک او را گرفت، پس جبرئیل بر او نازل شد و بازوى آن حضرت را گرفت و حرکت داد و گفت: یا محمّد! بخوان، گفت: چه بخوانم»؟
این جانب، بر اساس آیات و روایات و عظمت آن قلب مبارک، عقیده دارم و خدا را بر این عقیدهام شاهد مىگیرم که معناى چه بخوانم؟ این بود که آیات تکوین را بر تو بخوانم یا آیات انفس را و یا آیات کتاب تشریع قرآن مجید را، کدام یک را بخوانم؟
جبرئیل گفت:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ* خَلَقَ الإنسَانَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأَکْرَمُ* الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الإنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» «2»
بخوان به نام پروردگارت که [همه آفریدهها را] آفریده؛* [همان که] انسان را از علق به وجود آورد.* بخوان در حالى که پروردگارت کریمترین [کریمان] است.* همان که به وسیله قلم آموخت،* [و] به انسان آنچه را نمىدانست تعلیم داد.
طنین وحى با مسئله قرائت اسرار خلقت، قرائت اسما و صفات حق، مسئله با عظمت قلم و تعلیم و تعلّم شروع شد. آرى، پنج مسئلهاى که زیر بناى تمام علوم الهى و انسانى است و اساس رشد و تکامل عقلى.
چون ملائکة اللَّه با اجازه از آن حضرت به مقام خود بازگشتند، وجود مقدّسش از کوه حرا به طرف مکّه حرکت کرد. بر هر درخت و سنگ و گیاه مىگذشت کمال تواضع را به حضرت داشتند و به زبان وجودى خود به او مىگفتند:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا نَبِىَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ.
درود بر تو اى پیامبر خدا، درود بر تو اى فرستاده خدا.
چون وارد خانه شد از شعاع جمالش خانه منوّر گشت، خدیجه عرضه داشت:
این چه نور است که در سیماى ملکوتى تو مشاهده مىکنم؟ فرمود: این نور نبوّت است، بگو:
لاإلهَ إلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله.
خدایى غیر از خداى یکتا نیست و محمّد فرستاده خداست.
پس خدیجه کبرى شهادت گفت و به آن حضرت با کمال اخلاص ایمان آورد.» «3» رسول خدا در آن وقت به خدیجه فرمود: سرمایى در خود حسّ مىکنم جامهاى بر من بپوشان. چون گلیمى بر او پوشاند و او خوابید، دو باره فرشته وحى بر او نازل شد و از جانب حضرت محبوب به او گفت:
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنذِرْ* وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ» «4»
اى جامه برخود پوشیده!* برخیز و بیم ده،* و پروردگارت را بزرگدار. «5»
بعثت، پاسخ به نیازهاى معنوى و مادّى
با بعثت رسول اکرم صلى الله علیه و آله به تمام نیازهاى معنوى و مادّى، دنیایى و آخرتى انسان، پاسخ کامل داده شد و براى شفاى آدمى از هر دردى به خصوص دردهاى عقلى و روحى نسخه کاملى ارائه گشت و از آن حجّت خداوند بر بندگان تمام شد و راه هر عذرى به سوى هر کسى بسته گشت!
لُبّ کلام و غایت مرام در این مقام آن است که: ما بر حسب خلقت انسانیم، انسان طالب آسایش و آرامش است. این نکتهاى است که همه ما به اقتضاى آگاهى و احاطهاى که بر حاصل خواستههاى خود داریم از آن باخبریم و مقاصدى را که تعقیب مىکنیم براى نیل به همین هدف است، بگذریم از این که گاه در تعیین طریق وصول به هدف یا حتّى در تطبیق مفهوم هدف با مصداق آن اشتباه مىکنیم و به بیراهه مىرویم و وقتى به خود مىآییم که طومار عمر درهم نوردیده شده و فرصت از دست رفته، یا چنان غافلیم که اصلًا به خود هم نمىآییم.
به هر صورت ما آسایش مىخواهیم توأم با آرامش. به تعبیر دیگر آسایشى را طالبیم که آرامش به بار آورد و آنهم آرامشى پایدار. پس در واقع خواهان اطمینان و آرامشیم و آسایش هم وسیله وصول به این هدف است در مرحلهاى و حاصل آن است در مرحلهاى دیگر: و اتّحاد در میان است در غایت امر که چون آدمى به مآل کار آدمیّت رسد آسوده است و آرام و متمکّن است در مکانت آرامش و آسایش به یک کلام و در این مقامْ آسایش و آرامش یکى بیش نیستند که اگر دو باشند دو بازوى یک پیکرند و در توحید معاضد و مساعد یکدیگر.
این آرامش که مایهاش در وجود خود آدمى موجود است با استفاده از آن مایه و با پرورش استعداد و قوّه موجود در وجود خود انسان است که فعلیّت بهم مىرساند و ظهور پیدا مىکند و وجود انسان را یکسره در بر مىگیرد و آنچه را که با آرامش مطلوب- منافى است دفع مىکند و از بین مىبرد.
این خود ما هستیم که باید تبدیل بهم رسانیم به تعبیرى و به تعبیر دیگر فعلیّت دهیم و آنچه را که در قوّه داریم، ولى چون در مرحله استعداد مانده و پرورش نیافته و بروز بهم نرسانیدهایم، چنان داریم که پندارى نداریم.
تنها این خود ما هستیم که باید هر یک به تنهایى از درون خویش آرامش حاصل کنیم با تعدیل قواى خود، با معتدل ساختن شهوت و غضب خود، با عفّت و سخاى نفس، با شجاعت روح، با صفاى عقل و با عدالت روان و جان و روى هم رفته با معتدل شدن در جمیع جوانب وجودى اعمّ از جسمانى و نفسانى و روحانى و با روشنایى عقلانى و صفاى فکر و صلاح عمل و صدق سخن که نتیجه آن همه استقامت بر جادّه صواب و صراط مستقیم است که بر حدّ وسط افتاده و از انحراف به چپ و راست و افراط و تفریط مصون مانده است. استقامت بر این طریقه، پایدارى بر طریقه نجات و سبیل آرامش واقعى و خلاص حقیقى است.
وصول به این مقصود مقدّس که حصول انسانیّت انسان به آن وابسته است نیاز به سلوک ممتد و تمرین مداوم و تربیت پذیرى دائم دارد و این مهم حاصل نمىآید مگر آن که آدمى پرورش یابد در دامان التفات و عنایت کاملى راه سپرده و راه به منزل مقصود برده و بهره گیرد، از همراهى و همرازى و آگاهى و خیر خواهى جانى روشن شده و نفسى معتدل گشته؛ و معلوم است که هر چه کمال روشنایى و اعتدال و بینایى مربّى همراه و آموزگار آگاه انسان بیشتر و وسیعتر و محیطتر باشد، راه مسیر انسان صاف تر و طریق سلوک آدمى بى خطرتر و مستقیمتر و نزدیکتر و رو به راهتر است.
چون به خواست خدا، محمّد و آل او علیهم السلام که به موهبت عظیم عصمت و فضیلت ممتاز بوده و مىباشند و به سبب همین موهبت و فضیلت بزرگ و استثنایى به موجب مشیّت الهى بهتر از سایر خلق ازعهده این مهم بر آمده و مىآیند، به حکم بداهت عقل، صلاح کار انسان و مقتضاى صیانت مصلحت شخصى آدمى و لازمه حسن استفاده انسان از فرصت عمر این است که از پى ایشان برود و خود را به ایشان بسپارد، واقعاً و حقیقةً هم دل خود را و هم سَرِ خود را، یعنى هم دلبسته شود و دلداده و هم سر نهاده شود و سر سپرده، تا به سرّ وجود خویش پى برد و به تحقّق اعتدال نفسانى و نورانیّت عقلانى کامیاب گردد.
اگر خواهان جانانى در این ره کن فدا جان را
|
|
که جز جان نیست اى دل رونمایى روى جانان را
|
|
|
|
حریم کعبه مقصود را شد سالکى محرم
|
|
که کرد از جان تحمّل زحمت خار مغیلان را
|
مشو غافل ز یاد دوست تا اندر بر دشمن
|
|
کنى همچون خلیل اللَّه گلستان نار نیران را
|
مقام بوذر و سلمان کسى در حشر در یابد
|
|
که در یابد رضاى بوذر و تسلیم سلمان را
|
مسلمان مظهر تسلیم و مرآت رضا باشد
|
|
مسلمان کى توان خواندن حریص نا مسلمان را
|
به هر درد تو درد دین بود خود بهترین درمان
|
|
اگر زین درد بگریزى نبینى روى درمان را
|
چو نیکى از کسى دیدى ز یاد خود مبر هرگز
|
|
چو نیکى با کسى کردى به یاد خود میار آن را
|
اگر جاه سلیمانى تمنّا مىکنى حالت
|
|
بشوى از مدح دیوانِ زمان اوراق دیوان را
|
|
|
|
(حالت)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 285.
(2)- علق (96): 1- 5.
(3)- حیات القلوب: 370.
(4)- مدّثّر (74): 1-/ 3.
(5)- بحار الأنوار: 18/ 196- 197، باب 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 46.
مطالب فوق برگرفته شده از :
کتاب: تفسیر و شرح صحیفه سجادیه ج2
نوشته : استاد حسین انصاریان