بر طبق روایات ثابت شد که حیا گلی است که در سرزمین ایمانِ حقیقی قلبی شکوفا می شود. اصل اولیة حیا را خداوند عنایت می کند و رشد و شکوفایی اش با ایمان به خدا، قیامت، نبوت، ولایت و عمل صالح است.
پیش درآمدی بر تفسیر قرآن
قبل از پرداختن به ادامة بحث دربارهی آیة شریفه بیست و ششم، باید در رابطه با تفسیر و توضیح قرآن کریم به مسائلی توجه کرد که تا حدودی کلید فهم آیات کتاب خداست. این برداشت که مفسرین در این پانزده قرن تمام دقایق و نکات قرآن را به طور کامل بیان کرده اند و جایی برای آیندگانشان باقی نگذاشته اند، نادرست است زیرا که آن ها به تمام جوانب آیات کتاب خدا نرسیده اند. هنگامی که با شیوه و اصول پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام به قرآن کریم دقت می کنیم به این نتیجه می رسیم که طبق فرمایش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله: این کتابی است که: «لا تحصى عجائبه »[1] یعنی شگفتی ها، حقایق و دقایق این کتاب غیر قابل شمارش است. پس بنابر این حدیث مفسرین قرآن از گذشته تا به حال نه تنها کار تفسیر را تمام نکرده اند، بلکه کارشان بسیار اندک و کم بوده است.
در کتابی نقل شده است که شخصی در امریکا از انیشتین پرسید: بشر در مسئلة علوم به کجا رسیده است؟ ایشان جواب دادند: از زمان پیدایش بشر تا به حال، آنچه در رشتههای مختلف علمی کار شده است، بشر را فقط به درِ خانه علم رسانده است، و هنوز نتوانسته است وارد این خانه شود و حتی نمیداند که درون خانة علم چه میگذرد. این همان مطلبی است که پروردگار در قرآن کریم فرموده اند: ﴿وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً﴾[2]: از علم، نزد همة شما اندکی هست.
البته اگر به این علوم متداول بیشتر پرداخته شود، مرتباً درهای جدیدی باز میشود. به خصوص اگر برای حضرت حق و به نیت او در علوم الهی تلاشی صورت بگیرد، درهای بسیاری از جانب او گشوده می شود. «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»[3]، البته این افراد -من یشاء- خصلت هایی دارند و مقدماتی را طی کرده اند تا در حوزة ارادة خدا، قلب آنان مشمول نور علم قرار گرفته است.
در روایتی شخصی از ابن عباس می پرسد: آیا دانش تفسیری تو به اندازهی علی ابن ابیطالب علیه السلام شده است؟ جواب داد: علی ابن ابیطالب علیه السلام دریای علم است، تمام علم من یک قطره از آن دریاست[4]. وقتی پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرمایند[5]: شگفتیها و حقایق قرآن قابل شمردن نیست، پس برای ما امکان فعالیت بسیاری در کشف حقایق قرآن وجود دارد، که نه تنها با فعالیت ما و آیندگان و نیز حتی با رسیدن قیامت هم تمام نمی شود، به قول فلاسفه علی طاقة البشریه، حقایق قابل فهم است. «و لا تبلى غرایبه »، گوهرهای قرآن کهنه نمی شود که کنار بگذاریم و کاربردی نداشته باشند.
مراحل ورود به حوزه تفسیر
اگر ما بخواهیم وارد حوزة تفسیر شویم[6] در ابتدا باید در تک تک آیات قرآن با صرف وقت بسیار تدبر کنیم. این همان مطلبی است که در قرآن می فرماید: ﴿أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآن ﴾[7]. تدبر یعنی فکر کردن عمیق در آیه. طبق روایات و حتی صریح آیات، راه گشایش تدبر و کلید تدبر برای فهم آیات، اجتناب از تمام محرمات و آراسته شدن به پاکی هاست. البته باید به قدر طاقت بشری به ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون ﴾[8]رسید. «لا یَمَسُّهُ» به این معنی نیست که انسان های غیر مطهر نمی توانند دست بر روی آیات قرآن بگذارند زیرا هر کافری و هر آلوده ای میتواند دست روی آیات بکشد. باید به این نکته توجه کرد که ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون ﴾در طول این آیات است: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُوم * وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیم * إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریم * فی کِتابٍ مَکْنُون ﴾[9]. پس یعنی اعماق قرآن را ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون ﴾. اینکه آیه در طول چنین آیاتی است مسئله ای کاملاً عمقی است نه فقهی، پس به جز اهل طهارت باطن، کسی به حقایق قرآن نمی رسد.
منشأ طهارت باطن، ایمان که همان باور داشتن به خدا و قیامت و انبیا، انجام عمل صالح و اجتناب از محرمات است. وقتی منشأ تدبر درست شد که بنابر فرمایش علامه طباطبایی باید از نماز شب و گریه بر حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام کمک گرفت، انسان می تواند دربارة یک آیه تدبر کند تا ببیند خود آیة شریفه چه تجلیاتی برای او می کند. سپس انسان باید این تجلیات را تثبیت کند و با رجوع به روایات برای آن ها تکیه گاه ایجاد کند، که خوشبختانه در باب همه آیات، روایات بسیار مهمی داریم که هم مشکلات آیات را حل کرده و هم تأویل آن ها را بیان کرده است. قرآن می فرماید: ﴿وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم ﴾[10]
پس از تدبر و رجوع به روایات که به طور مجموع در چند کتاب مهم تفسیر مانند نور الثقلین، تفسیر برهان و به صورت مختصرتری در تفسیر قمی و عیاشی نقل شده است، انسان می تواند به تفسیر درست مفسرین مراجعه کند. زیرا در تفسیرها هم جای انتقاد بسیاری است که بنده در این مجموعة تفسیر[11]، تا حدودی موارد انتقادی را نسبت به مفسران بیان کرده ام.
برای مثال آیة: ﴿وَ لا تُصَلِ عَلى أَحَدٍ مِنْهُم ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِه ﴾[12]. این آیه به دلیل آیه قبلش، در سفر جنگ تبوک نازل شده است، اما مفسرین اهل سنت، هشت الی نه روایت نقل می کنند که متاسفانه بعضی از مفسران اهل شیعه نیز بدون دقت در سیاق آیات و توجه به واوهای عاطفة آیات، نوشته اند که رئیس منافقین از دنیا رفت، پسرش که فرد مومنی بود از پیغمبر صلی الله علیه و آله در خواست کرد تا بر جنازة پدرش نماز بخواند و برای وی طلب استغفار کند. پیغمبر صلی الله علیه و آله برای نماز به قبرستان رفتند. در این هنگام عمر عبای پیغمبر صلی الله علیه و آله را کشید و گفت: مگر خداوند نهی نکرده است برای اینها استغفار نکنیم!؟ ﴿ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّة﴾[13]. مگر خدا نگفته است: ﴿وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِه ﴾. برای چه برخلاف قرآن و خدا کاری انجام می دهی؟
در اینجا باید گفت آیة ﴿وَ لا تُصَلِ عَلى أَحَدٍ مِنْهُم﴾ به خاطر آیة قبلش در سال هشتم هجری و در سفر نازل شده است، و رئیس منافقین در سال نهم از دنیا رفته است، پس این دو با هم ارتباطی ندارند. بنابراین می توان گفت هم تفاسیر شیعه قابل نقد است، هم تفاسیر اهل سنت، چنانکه تفاسیر ما هم قابل نقد است، زیرا هیچ کدام از طهارت کامل برخوردار نیستیم تا بدانیم حقایق آیات چیست وآیا به ما تجلی می کند یا خیر.
نفی حیا از خداوند
﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی﴾[14]
قبلاً حیا را در دو جهت معنی کردیم. حیا کیفیتی ارزشی و یک موهبت الهی روحی، ویژه انسان هاست، یعنی از خصلت های خاص انسانی است، که همان کار ترمز وسایل نقلیه را انجام می دهد. بر طبق روایات ثابت شد که حیا گلی است که در سرزمین ایمانِ حقیقی قلبی شکوفا می شود. اصل اولیة حیا را خداوند عنایت می کند و رشد و شکوفایی اش با ایمان به خدا، قیامت، نبوت، ولایت و عمل صالح است. این حیا که از ایمان نشأت گرفته، مانعی است برای ورود انسان به گناهانی که خداوند در قرآن برای آن ها وعدة عذاب داده است. بنابراین نه این جهت از حیا برای حضرت حق متصور است، و نه جهت دیگر از حیا که حیای از مردم است و برای انسان مانعی ایجاد می کند تا قدم در اموری بگذارد که آبرویش را به خطر می اندازد، چنین حیایی هم در پروردگار عالم جا ندارد باشد.
علت نفی حیا از خداوند
زیرا کسی که تمام گفتار و فعلش، حقیقت، واقعیت و حکمت محض است، هیچ شری در او وجود ندارد تا اینکه بخواهد عمل شری انجام دهد و از آن حیا کند. در وجود مقدس خداوند شری نیست، ذات و صفات او خیر محض است، هم چنین بیده الخیر هم هست، بنابراین عمل و گفتاری که از او صادر می شود هدف مثبت دارد، حکیمانه و عین حقیقت است، پس جایی برای حیا وجود ندارد. زیرا عمل و گفتاری که دارای هدف مثبت است و یا عین حکمت و مصلحت است، حیا لازم ندارد.
پروردگاری که می خواهد حقایق را سخاوتمندانه بیان کند، هیچ حقیقتی را که در زندگی بندگانش کاربرد دارد، پنهان نمی کند. او می خواهد بیماری بسیار خطرناک جهل را درمان کند: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا﴾[15]. پروردگار ابداً راضی نیست حتی یک نفر جاهل بماند. حال بیان حقیقت حیا می خواهد!؟ به عبارت دیگر خداوند وجود مقدسی است، که می خواهد از زمان آدم تا زمان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و بعد به زبان ائمه معصومین علیم السلام و عالمان ربانی، سخاوتمندانه حقیقت را بیان کند. یعنی او می خواهد مردم را با حق گره بزند، و جایگاهی برای باطل در وجود و زندگی مردم باقی نگذارد. خداوندی که می خواهد هر نوع جهالت مردم را معالجه کند، هم جهالتی که در آیه ذکر شد که از بدو تولد داشته اند، و هم جهالتی که به دست خودشان با نیاموختن از عالم و پیغمبر و امام و با مطالعه نداشتن در وجود خودشان ایجاد کرده اند.
خدایی که اراده قاطعانه اش بر این است که برای مردم ایجاد زمینة رشد و کرامت کند، یعنی ﴿وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَم ﴾[16] را از قوه به فعلیت برساند، باید حیا داشته باشد!؟ بنابراین نه بیان حقیقت، حیا می خواهد، نه درمان جهالت، و نه ایجاد زمینه رشد و کرامت حیا لازم دارد، پس ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی﴾.
تناسب شأنیت خدا با تمثیل پشه
در ترجمة آیه این گونه بیان شد که خدا از تمثیل پشه و کوچک تر از آن، باکی ندارد. تاریک دلان فکر می کردند اگر در آیهای از قرآن، اسم پشه یا کوچک تر از پشه بیاید، متناسب با شأن پروردگار و فصاحت جملات عربی نیست. آن افراد کج اندیش همه چیز را برعکس فکر می کردند و در مقام مسخره برآمدند. ﴿مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا﴾. آنان می گویند نیت خداوند از این مثال چیست؟ به چه دلیل خداوند در قرآن پشه را به رخ ما می کشد؟
اما زمانی که درآیات تفکر می کنیم، می یابیم مثال پشه کاملاً با خدا، حکمت او، رحمت او، عدالت او و نیز فصاحت قرآن تناسب دارد. یکی از اسامی پروردگار که در آیات قرآن از سورة مبارکة حمد تا سورة مبارکة ناس یعنی در سی جزء قرآن، بسیار تکرار شده، رب است. رب، نام مقدس خداوند است یعنی وجود مقدسی که ربوبیتش، اقتضای توجه خاص هدایتگری و تربیتی به بندگانش دارد. به عبارت دیگر مخلوق را بعد از خلق، رها نکرده است. از آغاز پیدایش موجودات آنان را در آغوش هدایت و تربیت خود می گیرد تا به مقصودشان برساند. البته در ما انسان ها پذیرش این هدایت و تربیت، ارادی و اختیاری است، اما در بقیه موجودات غیر ارادی است یعنی تا پایان این راه در مسیر هدایت و مربی گری پروردگار حرکت می کنند. ﴿کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَ هَدى ﴾[17]
این نگاه ربوبیت خدا نسبت به همة موجودات است. او عاشق هدایت مخلوقات است. قرآن مجید میفرماید: ﴿وَ لا یَرْضى لِعِبادِهِ الْکُفْر﴾[18]: ابداً به کفر یک نفر رضایت ندارد. این رحمت و محبت حق به بندگان است.
در روایتی دل نشین آمده است: خداوند به حضرت داود می فرماید: داود من را محبوب مردم قرار بده. حضرت داود فرمود: خدایا خودت راهنمایی ام کن راه اینکه تو را محبوب جامعه و مردم قرار دهم، چیست؟ خطاب رسید: نعمت هایی که به آنها دادم، خوبی هایی که در حق آن ها کردم و خیراتی که برای آن ها فرستادم، به آن ها یادآوری کن.[19]
حال ربی که اقتضای ربوبیتش، هدایت است، چون که عاشق هدایت بندگان است و به کفر و دوزخ رفتن احدی رضایت ندارد، دلیلی ندارد از هدایت کردن با هر وسیلة هدایتی حیا کند. پس حتی تمثیل پشه نیز از شأن پروردگار نمی کاهد و برخلاف شخصیت او و فصاحت قرآن نیست.
دریافت اهل ایمان از تمثیل پشه
﴿فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ﴾[20]
اهل ایمان دارای نور باطن هستند، که این نکته در سوره انعام بیان شده است: ﴿أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاس ﴾[21]، همین امر نیز به شکل دیگر در سوره حدید در آیات قیامت، مربوط به اهل ایمان آمده است. ﴿یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِم ﴾[22] در قیامت با همین نورشان بهشت را راحت می بینند و به طرفش حرکت می کنند، در دنیا نیز به خاطر همین نورشان در برابر هر حقیقتی تسلیم هستند.
دریافت اهل ایمان از تمثیل پشه این گونه است: ﴿فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ﴾، این تمثیل از جانب خداوند، حق است. حال باید دید به چه طریق این تمثیل، حق است و حق بودنش چگونه به قلبمان تجلی می کند. امیرالمومنین علیه السلام که خود، امیر مومنان و نور کامل[23] است، در این مورد، تفسیر بسیار خوبی کرده اند. ایشان از این مثلی که اهل کفر آن را تمسخر می کنند و می گویند: ﴿مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا﴾، استفاده کرده و ما را به وسیله پشه به توحید، قدرت بی نهایت پروردگار و صنعت ویژة او هدایت می کند.
حضرت می فرمایند[24]:
«و کیف و لو اجتمع جمیع حیوانها[25] من طیرها و بهائمها و ما کان من مراحها و سائمها و أصناف أسناخها[26] و أجناسها و متبلدة أممها و أکیاسها على إحداث بعوضة ما قدرت على إحداثها و لا عرفت کیف السبیل إلى إیجادها و لتحیرت عقولها فی علم ذلک و تاهت »
چگونه شگفت تر باشد در صورتى که اگر تمام جانداران هستى از پرندگان و چهارپایان، و آنچه را که در شب به آغل خود باز مى گردانند و آنچه که در مراتع و دشت ها مى چرند، و از هر صنف و جنس صاحب حیاتى، از هوشمند و بیهوش، براى آفریدن پشه اى جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند، و راه ایجاد آن را نشناسند، و در دانش این مسأله عقولشان حیران و سرگردان ماند.
این معنای ﴿فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ است که وقتی اهل ایمان می بینند خدا پشه را تمثیل زده است، پی می برند که پشه نشان قدرت اوست که اگر تمام موجودات زنده توانشان را روی هم بگذارند، نمی توانند مانندش را بسازند. در کتاب ها نوشته شده است که هر آنچه خدا در خلقت فیل به کار برده است، در خلقت پشه نیز به کار برده است، به اضافه دو شاخک سوراخدار و تیزتر از سوزن، که وقتی بر روی پوست انسان می نشیند، این دو شاخک نازک خود را به دقت درون پوست فرو کرده، به رگ می رساند، و خون را می مکد.
پس شأن خداست که خلقت و صنعت و هنرش را در پشه بیان کند، و هر بی دینی را قانع کند که این کارِ قدرت بی نهایتی به نام خداست، تا از بت ها و هوای نفس دست بردارد و به توحید تن دهد.
..............................
[1]. «تفسیر نور الثقلین» ج 1، ص 287.
[2] . سوره اسراء: 17، آیۀ 85.
[3]. مصباح الشریعة، ص: 16
[4]. «بحار الأنوار»، (ط - بیروت)، ج 41، ص 142.«قیل له أین علمک من علم ابن عمک فقال کنسبة قطرة من المطر إلى البحر المحیط».
[5] . «تفسیر نور الثقلین» ج 1، ص 287.« لا تحصى عجائبه ، و لا تبلى غرایبه ».
[6] . مؤلف: منظور از ما، جمع تمام کسانی است که شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام هستند و در حوزه ها زحمت تحصیل علم را می کشند.
[7] . سوره نساء: 4، آیۀ 82؛ سوره محمد: 47، آیۀ 24.
[8] . سوره واقعه: 56، آیۀ 79. جز پاک شدگانِ [از هر نوع آلودگى] به [حقایق و اسرار و لطایف] آن دسترسى ندارند .
[9]. سوره واقعه: 56، آیات 78-75. به جایگاه ستارگان سوگند مى خورم ،«75» که اگر بدانید بى تردید این سوگندى بس بزرگ است .«76» یقینا این قرآن ، قرآنى است ارجمند و باارزش ؛«77 [که] در کتابى مصون از هر گونه تحریف و تغییر [به نام لوح محفوظ جاى دارد] «78»
[10]. سوره آل عمران: 3، آیۀ 7. «در صورتى که تأویل درست و حقیقى آنها را جز خدا و ثابت قدمان در دانش نمى دانند»
[11]. مؤلف:«با لطف خدا درحال حاضر در اوایل جزء یازدهم قرآن هستم، و تا به حال حدود بیست جلد شده است.»
[12]. سوره توبه: 9، آیۀ 84.« و هرگز به جنازه هیچ کدام از آنان نماز مخوان و بر گورش [براى دعا و طلب آمرزش] نایست»
[13]. سوره توبه: 9، آیۀ 80..
[14].سوره بقره: 2 ، آیهی 26..
[15]. سوره نحل: 16، آیۀ 78. «و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى دانستید».
[16]. سوره اسراء:17، آیۀ 70.« به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم ».
[17] . سوره طه : 20، آیۀ 50 آفرینش [ویژه] او را [آن گونه که سزاوارش بود] به وى عطا کرده ، سپس هدایت نمود.
[18]. سوره زمر: 39، آیۀ 7. «و کفر را براى بندگانش نمى پسندد».
[19]. «بحار الأنوار»، (ط - بیروت) ج 14، ص 38. «قال الله عز و جل لداود ع أحبنی و حببنی إلى خلقی قال یا رب نعم أنا أحبک فکیف أحببک إلى خلقک قال اذکر أیادی عندهم فإنک إذا ذکرت ذلک لهم أحبونی ». البته روایتی دیگر با این مضمون است: «أوحى الله تعالى إلى موسى حببنی إلى خلقی و حبب خلقی إلی قال یا رب کیف أفعل قال ذکرهم آلائی و نعمائی لیحبونی »، «بحار الأنوار»، (ط - بیروت) ج 2، ص 4.
[20] .سوره بقره: 2 ، آیهی 26.
[21]. سوره انعام: 6، آیۀ 122. «آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان] زنده کردیم ، و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت] زندگى کند» .
[22]. سوره حدید: 57، آیۀ 12. «[این پاداش باارزش در] روزى [است] که مردان و زنان باایمان را مى بینى که نورشان پیش رو و از جانب راستشان شتابان حرکت مى کند».
[23]. مؤلف: نه به این معنا که نور کامل به او داده اند بلکه خودشان نور کاملند. اگر به روایات در ذیل آیهی 157 سورة اعراف مراجعه کنید این مطلب را درمی یابید. آیة شریفه می فرماید: ﴿عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾. گاه می گویند « أُنْزِلَ به»، اما اینجا می گوید « وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ »، آن نوری که با پیغمبر صلی الله علیه و آله معیت دارد، « أنا و علی من نور واحد» (بحارالأنوار،(ط - بیروت)، ج 33، ص 480)، خود امیر المومنین علیه السلام نور کامل و جامع است.
[24]. «نهج البلاغه»، خطبهی 228، ص 520.
[25]. ضمیر «ها» به زمین برمیگردد.
[26]. اسناخ مفرد سنخ است.