مروری بر نیرنگ های متوکل و واکنش های امام هادی(ع)

شاید در میان خلفای عباسی کسی گستاخ تر و کینه توزتر از متوکل نسبت به أئمّه اطهار(ع) و به ویژه امام هادی(ع) نباشد.

مروری بر نیرنگ های متوکل و واکنش های امام هادی(ع)

شاید در میان خلفای عباسی کسی گستاخ تر و کینه توزتر از متوکل نسبت به أئمّه اطهار(ع) و به ویژه امام هادی(ع) نباشد.

او از هر فرصتی برای تحقیر آن امام همام و شکستن شوکت و عظمت وهیمنه اش استفاده می کرد و به خاطر واکنش های حکیمانه آن حضرت، شکست می خورد و جز ناکامی و سرافکندگی، نتیجه ای عایدش نمی شد و صد البته که این، قانونی خدائی است که به مقتضای آن، هرکس بخواهد نور خدا را خاموش کند، ناموفق خواهد بود؛ چنان که در یک آیه، بعد از آن که مفتریان را ظالم ترین مردم شمرده، می فرماید:

«یریدُونَ لِیطْفَئُوا نورَ اللّهِ بِأَفواهِهِم واللّهُ مُتِمُّ نورِه و لَو کرِهَ الکافرُون»[1]؛ این کوردلان مفتری (که به خدا دروغ می بندند، آن هم درحالی که به سوی اسلام دعوت می شوند)می خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند، حال آن که خدا کامل کننده نور خویش است؛ هرچند که کافران نپسندند.

یهودیان می گفتند: عزیر پسر خداست و مسیحیان می گفتند: مسیح پسرخداست و دانشمندان و راهبان خود را بر کرسی ربوبیت می نشاندند. خدای متعال بعد از گزارش انحراف آنان می فرماید:

«یریدُونَ أَن یطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأفواهِهِم و یأْبی اللّهُ إلاّ أَن یتِمَّ نورَهُ و لَو کرِه الکافرُون»[2]؛ می خواهند با دهانشان نور خدا را خاموش کنند. ولی خدا جز این که نور خود راکامل کند، خواسته ای ندارد، هرچند که کافران نخواهند و نپسندند.

خدای متعال در شب معراج به پیامبر اکرم (ص) فرمود: «إنّی خلقتُ علِیا وفاطِمَةَ و الحسنَ و الحُسینَ و الأئِمَّةَ مِن نُورٍ واحدٍ»[3]؛ من علی و فاطمه و حسنین و امامان را از نور واحد، آفریده ام.

همچنین پیامبر اعظم(ص) فرمود: «أنا و علی مِن نورٍ واحدٍ»[4]؛ من و علی از نور واحدیم.

اکنون به چند مورد از نیرنگ هایی که متوکل برای خاموش کردن نوری از انوار الهیه، و خدشه دار کردن روحی از ارواح عالیه به کار برد و شکست خورد، اشاره می کنیم:

1- داستان شعبده باز هندی

او در مجلس متوکل به نمایش پرداخت و مرتکب حرکاتی شد که همه اهل مجلس دچار حیرت شدند و متوکل امیدوار شد که بتواند به واسطه او مقام امام را تنزل دهد و نور خدا را خاموش کند؛ از این رو به او گفت: اکنون مردی شریف، وارد مجلس ما می شود. کاری کن که او را خجل و شرمنده کنی.

امام(ع) وارد شد و نشست. بازیگر، کار خود را ادامه داد، لکن حضرت به او توجّهی نکرد.

عرض کرد: ای شریف، چرا به بازی های من توجه نمی کنی؟! گویا گرسنه ای؛ آن گاه به تصویری که بر بساط و به شکل گرده نان بود، اشاره کرد و گفت: ای گرده نان، نزد این شریف برو. صورت به حرکت درآمد.

حضرت دست خود را بر تصویر درنده ای نهاد که بر بساط بود و فرمود: برخیز و این شخص را بگیر.

تصویر به صورت درنده ای درآمد و هندی نگون بخت را بلعید و به جای خود باز گشت.

متوکل از شدت ترس به رو درافتاد و اهل مجلس، یکی بعد از دیگری پابه فرار گذاشتند. آری.

چراغی را که ایزد بر فروزد

هرآنکس پف کند، ریشش بسوزد

بوعلی سینا می گوید: اگر شنیدی که عارفی یا انسان کاملی با نیروی خود کاری انجام می دهد که از توان دیگران خارج است، انکار مکن؛ زیرا در عالم طبیعت، چنین چیزهایی دور از انتظار نیست. گاهی نفس آدمی حالتی پیدا می کند که یک دهم آن چه را قبلاً انجام می داد، نمی تواند انجام دهد و این، در حالت ترس و اندوه است، و گاهی حالتی پیدا می کند که قدرتش افزایش می یابد، به طوری که می تواند سخت ترین کاری را انجام دهد که در حالت عادی به هیچ وجه برایش ممکن نبود؛ چنان که در مقام خشم یا در میدان مسابقه و رقابت، چنین است. مگر نه این است که شخص در حال شادی طرب انگیز یا مستی، کارهایی انجام می دهد که در حال عادی از توانش خارج است؟! اگر به خاطر یک امر ناگوار، یکی از اولیای خدابر سر غیرت آید، می تواند کاری انجام دهد که از توان دیگران خارج است.[5]

بنابراین، نباید درباره این گونه امور خارق العاده ای که از توان افراد عادیخارج است، ایجاد شک و شبهه کرد.

2- پاسخ به یک شبهه تفسیری

برخی از افرادی که می خواستند بادنجان دور قاب بچینند و از رهگذر یک تملّق، خود را به خلیفه نزدیک کنند، به او گفتند: علی بن محمد هادی(ع) درباره آیه: «و یومَ یعضُّ الظالِمُ علی یدَیهِ»[6]؛ روزی که ظالم از شدت اندوه و حسرت، دست های خود را به دندان می گزد، می گوید: منظور شخص اول و دوم است.

خلیفه پرسید: چه باید کرد؟ گفتند: باید مردم را گرد آورد و در حضور جمع معنای آیه را از وی سؤال کرد. از دو حال خارج نیست؛ یا تفسیر فوق را می پذیرد یا نمی پذیرد. در صورتی که بپذیرد، سنّیان متعصّب بر او می شورند و کارش را یکسره می کنند و خیال خلیفه آسوده می شود و در صورتی که نپذیرد، نزد دوستانش سرافکنده می شود.

خلیفه جمعیتی از قضات و بنی هاشم (از عباسیان، نه از علویان) و اولیای امور گرد آورد و به دستور او، از محضر امام(ع) راجع به تفسیر آیه سؤال شد.

حضرت فرمود: «هذانِ رجلانِ کنِّی عَنهُما و منَّ بالسَّترِ علیهِما أَفَیحبُّ أمیرُالمؤمنین أن یکشِفَ ما ستَرَهُ اللّه؛ از این دو مرد به کنایه یاد شده و به وسیله ستر و پوشش، خدا بر آن ها منت نهاده است. آیا امیرالمؤمنین می خواهد آن چه را خدا پوشیده، آشکارگرداند؟!

خلیفه گفت: دوست نمی دارم.[7]

از صحنه سازی های دشمنان و این که حضرت در باره خلیفه جور، کلمه امیرالمؤمنین به کار می برد، می توان حدس زد که چه قدر حضرت دچار خفقان بوده و برای حفظ مذهب و مکتب و شیعیان، چاره ای جز تقیه نداشته است؟!

مگر نه خدای متعال فرموده است: مبادا کافران را به جای اهل ایمان اولیای خود پندارید که اگر چنین کنید، هیچ رابطه ای با خدای خود ندارید؟!

و مگر نه این کهه دنبال آن دستور استقلال آفرین می فرماید: «إلاّ أن تتَّقُوا منهُم تُقیة[8]؛ مگر نه این که بخواهید به خاطر دفع خطری که متوجه شماست، از آن ها تقیه کنید.

امام صادق(ع) به معلّی بن خنیس که مردی مخلص و تندرو بود و سرانجام به دست حکام جور به دار آویخته شد، فرمود:

«اُکتُم أَمرَنا و لا تُذِعهُ. . . إنَّ التقیةَ لَه. . . إن اللّه یحبُّ أن یعْبَدَ فی السّرِّ کما یحبُّ أن یعبَدَ فی العلانِیةَ. . . إن المذیعَ لأمرنا کالجاحدِ بِه».[9]

؛ امر ما را پنهان کن و آشکار مکن. . . تقیه، دین من و دین پدران من است. کسی که در شرائط حساس تقیه نکند، دین ندارد. خدا دوست دارد که در نهان پرستیده شود؛ همان گونه که دوست دارد آشکارا پرستیده شود. . . کسی که اسرار ما را فاش کند، مانند کسی است که آن ها را انکار کند.

3- احترام منافقانه

متوکل، به ظاهر امام را احترام می کرد؛ ولی در باطن، سودای دیگری می پخت که خیالی خام و بیهوده بود.

حافظ در این کمند سرِ سرکشان بسی است

سودای کج مپز که نباشد مجال تو

امام را به خاطر رعایت احساسات مردم، محترمانه از مدینه به سامرّا آوردند. علی القاعده باید احترام، بلکه استقبال می کردند و خلیفه نیز به دیدار حضرت می شتافت، لکن نه خبری از استقبال و احترام بود و نه خلیفه به دیدار حضرت آمد. خلاصه این که هیچ جایی ومکانی و هیچ امکاناتی برای ورود و استراحت و سکونت حضرت فراهم نشده بود.

ایادی متوکل، بی حرمتی را به اوج رسانیده بودند. حضرتش را درکاروانسرایی فرود آوردند که نوشته اند جای صعالیک[10] بود.

متوکل در روز ورود حضرت، عمدا ظاهر نشد و خود را نشان نداد. روزهای بعد، از ترس واکنش مردم با حضرت دیدار کرد و به دستور وی خانه ای برای سکونت آن امام همام آماده شد.

راوی حدیث به نام صالح بن سعید می گوید:

به دیدار حضرت رفتم و از مشاهده آن وضع ناگوار ناراحت شدم. عرضکردم: فدایت گردم. این ها می کوشند که نور تو را خاموش کنند؛ از این رو تا آن جا که در توان دارند، بی احترامی می کنند و تمام دسیسه های خود را به کار می گیرند. شمارا در بدترین جاها فرود آورده اند. این جا جای صعالیک است؛ کمتر کسی حاضراست در این جا سکونت گزیند.

حضرت فرمود: «همین جا باش و تماشا کن؛ آن گاه با دست مبارک اشاره ای کرد و بر قدرت بینائی و برزخی او افزود.

وی می گوید: خود را در باغ ها و بساتینی دیدم با درختانی سرسبز و خرم و نهرهایی روان و میوه هایی رنگارنگ و ساکنانی فرهیخته و گرامی و خدمت گزارانی به سان لؤلؤ و مرجان و هوایی دلنشین و عطرآگین.

خدایا چه می بینم؟! این جا کجا و آن جا کجا؟! آن جا، جای گداها و آواره ها و بی سروپاها بود. این جا، جای فرهیختگان و از مابهتران است! لحظه به لحظه بر تعجبم افزده تر می شد.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟!

سپس فرمود: ما هرجا باشیم از چنین نعمت هایی برخورداریم.

از آن پس، احترام ظاهری حضرت حفظ می شد، لکن متوکل همواره می اندیشید که چگونه از مقام و منزلت آن ابرمرد یگانه و آن تنها مقتدای زمانه، درانظار توده مردم بکاهد؛ ولی هیهات!.[11]

4- پاسخ دندان شکن از راه تقیه

متوکل همواره در پی سوژه ای بود برای اذیت و آزار امام هادی(ع) و شکستن حرمت آن بزرگوار!

روزی به محضرش عرض کرد: اولاد پدرت درباره جدّ ما -عباس بن عبدالمطلب- چه می گویند؟ فرمود:

ما یقولُ وُلد أبی فی رجلٍ افترضَ اللّهُ طاعةَ بَنِیهِ علی خلقِهِ و افتَرَض طاعَتَهُ علی بنیه؛

فرزندان پدرم چه بگویند درباره مردی که خدا طاعت فرزندانش را (از راه تقیه) برمردم واجب کرده و طاعت او را بر فرزندان او واجب شمرده است؟!

جمله دوم پاسخ، متضمّن چه معنائی است؟ دو ضمیر «اعقتَه» و «بنیه» به چه بر می گردد؟ برداشت متوکل این بود که خدا طاعت عباس را بر فرزندان امام علی(ع) واجب کرده است؛ از این رو خشنود شد و مبلغ یکصد هزار درهم به حضرت اهدا کرد.

مسعودی پس از نقل ماجرا می گوید: قصد حضرت از «طاعته» طاعت خدا بود نه طاعت عباس و عباسیان. در این صورت، معنای جمله این است که خدا طاعت خود را بر اولاد امیرالمؤمنین علی (ع) واجب کرده است.[12]

چه مانعی دارد که هم در ضمیر «طاعته» تصرف کنیم و هم در ضمیر«بنیه» و بگوییم: مقصود این است که خدا طاعت امیرالمؤمنین علی(ع) را برفرزندان عباس واجب کرده است.

کلام حضرت، وجوهی دارد. یک وجه آن همان است که متوکل فهمید و شرش دفع شد. وجه دوم همان است که مسعودی فهمیده و گرایش شیعی و ولائی خود را نشان داده است. وجه سوم برداشت نگارنده است. این برداشت با روحیه والای امام هادی (ع) سازگارتر است.

اهل ادب از نقش ضمائر در کلام و گریزگاه های آن ها در مقام تقیه آگاهند ودر جای خود از آن ها برای نجات جان خود و مؤمنین استفاده می کنند.

صعصعة بن صوحان اسدی مردی ادیب و خطیب و ماهر و باهر بود و امیرالمؤمنین(ع) درباره اش کلمه «الخطیبُ الشَّحشَ» یعنی خطیب ماهر به کار برد. امام مجتبی (ع) در معاهده خود با معاویه برای چند تن امان گرفته بود. یکی از آن ها صعصعه بود.

معاویه وارد کوفه شد. صعصعه که به فرمان امام خویش تقیه می کرد، به دیدارش رفت. معاویه گفت: از این که در امان من باشی ناراحتم. صعصعه گفت: من هم ناراحتم از این که تو را خلیفه بخوانم. در عین حال به تو سلام می دهم. معاویه گفت: اگر راست می گویی به سجده برو، بر منبر بنشین و علی(ع) را لعن کن!

او به مسجد رفت و بر منبر نشست و پس از حمد و ثنای الهی به مردم گفت:

از جانب کسی آمده ام که شرّش را بر خیرش مقدم داشته است. سپس گفت: أمرَنی أن أَلعَنَ عَلِیا فَالعَنُوهُ لَعَنَهُ اللّه؛

به من دستور داده که علی(ع) را لعن کنم. لعنتش کنید. خدایش لعنت کند.

مردم خوش ذوق و سخن شناس مقصودش را فهمیدند و به هیجان آمدند و عقده دل را گشودند و فریاد «آمین»شان به عرش خدا رسید.

معاویه با هوش تر از متوکل بود و مقصود را فهمید و چون صعصعه از مسجد برگشت و گزارش داد، به او گفت: مرا قصد کرده ای. باید باز گردی و علی(ع) را در لعن، نام ببری. او بازگشت و بر منبر نشست و گفت:

امیرالمؤمنین دستور داده است که علی بن ابیطالب را لعن کنم. لعن کنید.

بازهم مردم به هیجان آمدند و همه باهم آمین گفتند. هنگامی که معاویه مطلع شد، به خاطر تظاهر به رعایت عهد و پیمان از قتل وی خودداری کرد و دستور داد که او را تبعید کنند.[13]

مقصود صعصعه از کلمه امیرالمؤمنین، امام علی(ع) بود، نه معاویه. زیراامیرالمؤمنین علی(ع) دستور داده بود که اگر جان دوستان در خطر است، برای حفظ جانشان لعن کنند؛ زیرا فرمود: «أمّاَ السبُّ فَسُبُّونی فإنَّهُ لِی زکاةٌ و لکم نجاةٌ»[14]؛ سب را اجازه می دهم؛ زیرا برای من کمال و برای شما نجات است.

پی نوشت ها:

[1] صف: 8.

[2] توبه: آیه 32.

[3] بحارالانوار، ج36، ص223، ح21.

[4] همان، ص48، ص686.

[5] الاشارات و التنبیهات، نمط 1، فصل 5 و 6.

[6] فرقان: آیه 27.

[7] بحارالانوار، ج50، ص214، ح27.

[8] آل عمران: 28.

[9] بحارالانوار، ج12، ص73 و 74، ح41.

[10] صعالیک، جمع صُعلوک، یعنی افراد درمانده و به اصطلاح امروز: کارتن خواب.

[11] بحارالانوار، ج50، ص201 تا 203، ح12.

[12] مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص11خلافت متوکل.

[13] بحارالانوار، ج33، ص244، ح521.

[14] نهج البلاغه، خطبه 57.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر