بینیاز بودن خداوند از علّت، تخصیص و استثنا در قاعده عقلی (هر معلولی علّت میخواهد) نیست؛ زیرا خداوند معلول نیست تا نیاز به علّت داشته باشد.
اوّلاً: عین این اشکال به مادّیون و کسانی که منکر وجود خدا هستند نیز بر میگردد. اگر مادّیون سؤال کنند که مبدأ آفرینش کیست؟ ما در جواب میگوییم: «مبدأ آفرینش موجودی است با شعور که در تمام کارهای خود از دقیقترین هدفها و نقشهها برخوردار است و تمام افعال خود را بر اساس حکمت انجام میدهد» اما منکر خداوند میگوید: «مبدأ آفرینش مادّه است.»
اگر انسان مادّی بگوید خدا را که به عقیده شما مبدأ آفرینش است چه کسی آفریده است چون هر موجودی نیازمند به علّت است پس خداوند نیز باید علّتی داشته باشد. همین سؤال را ما از او میپرسیم که مادّه اولیه را چه کسی آفریده است؟ در جواب میگوید: مادّه اولیه از ازل بوده و ابتدایی نداشته است تا به دنبال مبدأ آن باشیم.
اگر مادّی با این جمله که «جهان ازلی است و از ازل بوده است» خود را از پاسخ به سؤال مذکور راحت میکند چرا در پاسخ به این سؤال که خدا را چه کسی آفریده است؟ همین سخن را نمیگوید که خدا از ازل بوده و ابتدایی نداشته است!
ثانیاً: مادّیون میگویند: مادّه ازلی است در حالی که متخصصّان علم فیزیک میگویند: «جهان ما نه ازلی بوده و نه ابدی خواهد بود»[1] همان گونه که کلولند کوثرن ریاضی دان و شیمی دان آمریکایی میگوید: «در علم شیمی این مطلب ثابت شده که مادّه روزی نابود میشود بنابراین مادّه ازلی نیست و از این قرار ناچار آغازی داشته است... عمل آفرینش باید به وسیله عامل غیر مادّی صورت گرفته باشد عجایب حیرت انگیزی که در عمل آفرینش به نظر میرسد نشان میدهد که آن عامل غیر مادی باید صاحب شعوری خارج از حدّ تصور ما بوده باشد...»[2].
ثالثاً: در مورد اصل علیت دو مطلب وجود دارد که یکی صحیح است و دیگری غلط:
1 ـ هر پدیدهای علّتی دارد.
2 ـ هر موجودی علّتی دارد.
آن چه که در اصل علیت مطرح است همان مطلب اوّل میباشد که هر پدیدهای علّتی دارد و پدیده آن است که نبوده و بعداً تحقق پیدا کرده است مانند همه ما که نبودیم و بعداً به وجود آمدیم.
پدیده را در اصطلاح فلسفی موجود ممکن میگویند موجود ممکن[3] است که نیاز به علّت دارد یعنی هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد، حال آن که خداوند متعال واجب الوجود است یعنی فرض نبودن آن محال است و وجود برایش ضرورت دارد و عدم برای او محال است آن چه که نیازمند به علّت است موجودی است که بود و نبود آن مساوی است در حد و مرز میان عدم و وجود قرار دارد و علّت میآید و آنشی را مثلاً لباس وجود میپوشاند چرا که شی به خودی خود نه میتواند معدوم شود و نه موجود بلکه عدم علّت برای عدم شی کافی است و وجود علّت، علّت برای وجود شیء میشود.
اما خداوند متعال واجب الوجود است و وجود برای او ضروری و حتمی است بنابراین مطلب دوّم که هر موجودی علّتی دارد باطل است؛ زیرا موجود اگر ممکن و از اقسام پدیدهها باشد علّت میخواهد اما اگر پدیده نباشد و از ازل وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت چنین موجودی به خاطر بی نیازی از علّت، علّت نداشته و نمیتواند دارای علّت باشد.
رابعاً: اگر فرض شود که خداوند که واجب الوجود است نیز علّتی دارد که او را به وجود آورده است دچار تسلسل خواهیم شد که باطل است.
تسلسل باطل به این معنی است که سلسله علّت و معلول تا بی نهایت پیش برود به نقطهای منتهی نگردد و هر یک از اجزای این سلسله در عین این که معلول علّت پیشین است خود علّت برای جزء بعدی باشد و هر یک از اجزای این رشته به حکم این که معلول است ذاتاً فاقد هستی و وجود بوده و هستی از علّت خود گرفته است و این حکم در همه اجزای این سلسله جاری است. همه اجزا از طرفی معلول علّت خود هستند پس ذاتاً فاقد هستی خواهند بود و محتاج به علّت و چون علّت
برای جزء بعدی به حساب میآیند دارای هستی میباشند و بینیاز از علّت و این تناقض در همه اجزای این سلسله وجود دارد. برای حل مشکل دو راه وجود دارد:
الف: رشته علّتها و معلولها در نقطهای متوقّف گردد یعنی به جایی برسیم که علّت باشد نه معلول، و هستی او از خود او باشد نه از جای دیگر در این صورت گفتار خدا پرستان ثابت شده و محقّق میگردد که جهان آفرینش مخلوق خدا است و او به حکم این که معلول نیست بی نیاز از علّت خواهد بود و به بیان دیگر صانع است نه مصنوع، آفریننده است نه آفریده شده، وجود او از خود او است نه از جای دیگر.
ب: فرض کنیم رشته معلولها به صورت نامتناهی پیش بروند و هرگز در میان این رشته نامتناهی موجودی نباشد که علّت باشد نه معلول، بی نیاز باشد نه نیازمند در این صورت این سؤال پیش میآید این سلسله نامتناهی که به حکم معلول بودنِ هر یک از اجزا و افراد آن محتاج و نیازمند به وجود دهنده است و از جای دیگر باید به آنها وجود و هستی داده شود چگونه ممکن است چند رشته و سلسلهای که احتیاج، بر آن حکم فرما است بدون تکیهگاهی بی نیاز، جامه هستی بپوشد و سر از عدم بیرون آورد. شما روی هر یک از این اجزا انگشت بگذارید با زبان حال میگوید: هستی من از خود من نیست بلکه هستی را از جای دیگر گرفتهام.
اکنون میپرسیم این سلسله سرا پا فقیر و نیازمند از چه مبدئی وجود و هستی را دریافت کردهاند چون نیازمند به مبدئی میباشند که وجود او از خود او باشد نه از جای دیگر و اصولاً چگونه میتوان گفت: یک رشته نامتناهی که همه اجزای آن به حکم معلول بودن فقیر و نیازمند میباشند و باید از جای دیگر کسب وجود کنند، بدون اتّکا به یک مبدئی که «غنّی بالذّات» باشد و جود او از خود او باشد وجود پیدا کرده است مگر از اجتماع بی نهایت صفر عدد تشکیل میگردد و یا از اجتماع عوامل بی شمار، مرگ زندگی و حیات به وجود میآید؟
رشتهای که فقر و نیاز بر تمام اجزای آن حکومت میکند هرگز بدون علّتی که غنی بالذّات و بی نیاز مطلق باشد وجود پیدا نمیکند. بنابراین اجزای این سلسله هستی را از غنی بالذّات (خداوند) میگیرند.
و در نتیجه از نامتناهی بودن خارج میگردند و به وجود صانع بینیاز منتهی میشوند.
از این بیان این مطلب نیز روشن میگردد که بینیاز بودن خداوند از علّت، تخصیص و استثنا در قاعده عقلی (هر معلولی علّت میخواهد) نیست؛ زیرا خداوند معلول نیست تا نیاز به علّت داشته باشد.
گاهی برای تقریب مطلب به ذهن مثالهایی مطرح میشود مثلاً گفته میشود که هر چیزی به وسیله نور روشن میشود و دیده میشود اما روشنایی نور از خود آن است یا رطوبت آب، چربی روغن و شوری نمک از چیز دیگری نیست این خاصیت طبیعی و ذاتی آنها است وقتی هم سؤال شود که هستی هر موجودی از خدا است پس هستی خدا از کیست؟ میگوئیم هستی خداوند ذاتی او و از خود او است.
البتّه نباید فراموش کنیم که منظور از ذاتی بودن رطوبت برای آب، شوری برای نمک و... به این معنی نیست که مثلاً رطوبت آب چون ذاتی آن است پس آفریدگاری ندارد بلکه منظور این است که آفریدگار جهان آب را ذاتاً مرطوب آفریده است به طوری که هرگز نمیتوان رطوبت را از آب جدا کرد و آب بودن آن را حفظ کرد پس واضح است که این مثالها برای نزدیک کردن مطلب به ذهن زده میشود و الاّ بین این مثالها و موضوع مورد بحث تفاوت از زمین تا آسمان است.
[1] اثبات وجود خدا : 17 ، مقاله دکتر فرانک آلین .
[2] همان : 44 ، مقاله جان کلولند کوثرن ، این جمله معروف از او است : « اگر نیکو بیندیشید علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید » .
[3] برای آشنایی بیشتر با اصطلاحات ممکن و واجب رجوع کنید به کتاب آموزش فلسفه ، ترجمه و شرح بدایة الحکمه .