ماهان شبکه ایرانیان

روز ولادت حضرت زینب علیهاالسلام

ولادت تو حلولِ «غیرت» بود، در نامِ «زن»

روز ولادت حضرت زینب علیهاالسلام
مجله: اشارات - شماره 62
 

در ارتفاعِ «خطبه» و «بلاغت»

محمدسعید میرزایی

ولادت تو حلولِ «غیرت» بود، در نامِ «زن»

و هنگامی که به دیدار جسم بی سر برادرت شتافتی،

در چشمانت «تاریخِ غربتِ آدمی» به خون نشسته بود.

نمی گویم فراتر از «زن» بودی، که تو با آن همه عظمت و زیبایی که آفریدی، «زن» را معنایی دیگر بخشیدی.

به دنیا آمدی، تا هم برادرت را یاری کنی و هم مادر یتیمان خاندان پیامبر باشی.

و کدام زن در طول تاریخ، این گونه در ارتفاعِ «خطبه» و «بلاغت» درخشیده است.

و هیچ اسطوره ای این گونه عارفانه به حکمت محبوب نگریسته است، که پس از شهادت برادران و کسان، از جان بگوید: «ما رَأَیْتُ اِلاّ جَمِیلاً»

و زینب «جانِ» زیبایی داشت و جان «زیبایی» بود، که جز «زیبا» ندید.

زیبا سکوت کرد و به زیبایی در سخن آمد.

و صبر «زینب»، «زینتِ» زیبای دیگر او بود؛

و جز او که می تواند که خواهر حسین علیه السلام باشد؟

و خوشا آن روزی که تو را به علی علیه السلام بشارت دادند،

ای زینب علیهاالسلام ای خواهر «مظلومیت» ... !

از شیارهای واضح آسمان

حسین هدایتی

صدای ولوله ای در آسمان ها می آید چرخ چرخِ پروانه ها به رنگ تازه ای است. آسمان بر ستون هایش دست گذاشته و به جهندگیِ جهان چشم دوخته است. صبری وسیع متولّد خواهد شد. صخره های بی نهایت، کاسه به دست صف کشیده اند. هوای کوه ها، هوای نیاز و دریوزگی است. کوه ها ـ کوه های صبور ـ چون گدایانی خیزان به امید اندکی از این همه شکیبایی، بی تاب شده اند. از کوچه بنی هاشم، رشحات بال فرشتگان شنیده می شود؛ رگبار پیام ها از آسمان ها. این طاقتِ محض است که بر گهواره کوچک خویش، سرود اندوه می خواند. فانوس های صبوری در چشم هایش سو سو می زنند. غم ها گوشه گوشه به او خیره شده اند. دنبال روزنه ای می گردند تا چون آواری تلخ، بر سرش بریزند. غم ها هیچ وقت از دست ها و شانه های او کوتاه نخواهند آمد. میلاد رنج هایی که هر کدامشان را توان بر انداختن جبال است. رنج علی علیه السلام در محراب، رنج فاطمه علیهاالسلام در زاویه های پنهان شب. اندوه حسن علیه السلام و حسین علیه السلام . این زینت است که بی تابانه بر طاقچه های ویران، خاموش می شود؛ چون شمعی که صبورانه می سوزد تا افق های به خواب رفته را شرمسار کند. ثانیه ها زنگ می زنند مهتاب نزدیک است. نسیم ها حتّی آرام شده اند. نفس کائنات درنمی آید. فرشتگان از پشت لبخندهای نازکشان، به یکدیگر نگاه می کنند. صدای تلاوت از شیارهای واضح آسمان می آید.

کوه ها می خندند و صبر زاده می شود. طعم سیب و شکیب، در دل ها می چرخد. ـ پدر را آه و مادر را نگاه ـ کودک از آغوش های معطّر سرازیر است.

از بهشتی در بهشتی دیگر آرام می گیرد. حسین علیه السلام و حسن علیه السلام را با دست های کوچکش رازی است.

آیا پدر بزرگِ نام آورِ زینب بر شانه های کوچکش دست نکشیده است؟

آیا پدر به جای اذان در گوش ما، خطبه ای بر کتف صبورش نخوانده است؟

این شانه ها فرداست که طاقت را بی طاقت خواهد کرد. صبر به پرواز درآمده است. روزها در گریزگاهی خاموش تمام شده اند. و غم ها پابه پای او بزرگ می شوند. فاتحانه بر راه می ایستد.

نوبتی اگر باشد نوبت تکیدن است. تکلیف این شکیبایی بی حدّ را مشخص کرده اند. باید ایستاد و ستیهندگی سال ها را زانو نزد. این گهواره کوچک را پرندگانی خونین در بادهای شمال و ابرهای جنوب، آرام آرام می تکانند.

کوثر شکیبایی فاطمه

سید علی اصغر موسوی

بانوی وقار! بانوی شکیبایی! ای زینت کاشانه پدر!

آمدی تا مفهوم «صبر» را در قاموس باورها، مجسّم کنی.

آمدی تا گلواژه زیبای «عاشورا»، در ذهن زمان جاری شود.

آمدی تا عطر سیب، منزل به منزل، کاروانیان را همراهی کند.

آمدی تا ناله زنجیرها، شکُوه «کربلایی» شدن را تجربه نماید.

آمدی تا غرور دارالاماره ها، جایی در قاموس انسانیّت نداشته باشد.

آمدی تا فرو خفتگان جهل را با آخرین بشارت، به آزادی نوید دهی.

آمدی تا مفهوم «عطش» را در شوق «شهادت» بنشانی.

آمدی تا ادامه پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام در «سیر الی اللّه» (جل جلاله) باشی. خجسته باد آمدنت، بانو! ای کوثر جاری فاطمه علیهاالسلام ! ای آیینه بردباری علی علیه السلام ! زینت خلقت، سفیر آزادی، صداقت، صبر!

وقتی از گودال قتلگاه برمی گشتی، گویی آیینه نگاهت شکسته و دریای دلت به سوگ نگاهت نشسته است؛ متلاطم و ناشکیبا گِریستی؛ تا جایی که حتی دشمن هم بر حال تو گریست! آسمان نگاهت مثل کهکشانی سرخ، ستاره ریز غمنامه های دلت بود و «بیت الاحزان» خیمه ها را مویه های غریبانه ات به اندوهی پایان ناپذیر فرا می خواند.

 

بانو! ای کوثر شکیبایی زهرا علیهاالسلام ! از کدامین «صبر جمیل» تو باید گفت؛ که شکُوه وقارت را، قلم ها عاجز از نگارش و زبان ها، ناتوان از گویش اند!

چنان توانا، که از داغ مصایب تو، صدای ناله از زنجیرها برخاست؛ ولی هیچ شِکوه ای بر زبان تو جاری نگشت و هیچ مویه ای از داغ دلت، نشان عجز تو پیش دشمن نشد!

بانوی وقار و شکیبایی، زینب علیهاالسلام ! آی آیینه دار عصمت خداوند در کاروان عشق!

شکوهت را مجال بیان نیست؛ بس که رفیع است مقام شریفت!

بانو! همانا که آسمانیان، التجا به دامان شکوهت برده و زمینیان، دخیل به آستانه آسمانی ات می بندند!

عاشورا به همراهی با تو می بالد و کربلا، همیشه معطّر از عطر نام و یاد توست.

از مدینه تا دمشق، از تلّ زینبیه ات در عراق، تا مقام زینبیه ات در مصر، از زمین تا آسمان، از عرش تا بهشت، از دل ارادتمند ما تا حریم حرم مشکل گشای تو، فقط تکرار نام آسمانی توست که جاری است.

یا زینب علیهاالسلام ! دریاب دل های خسته ما را!

خجسته باد میلادت، ای دختر شایسته علی علیه السلام !

تو خندیدی و...

خدیجه پنجی

«ستاره ها همه ساعت ـ شمار چشم تواند ـ شبی که عقربه های ماه می تپد چه شبی است؟»

دنیا به جشن و پایکوبی نشسته است، ورود باشکوه عقیله بنی هاشم را.

لحظه وقوع یک اتّفاق شگرف نزدیک است، ضرباهنگ قدم های رستاخیز صبر می آید ... .

کوه ها به وجد می آیند، تا در برابر کوه استقامت، با خشوع، به رکوع درآیند.

دریاها به شوق برمی خیزند تا پیش پای اقیانوس ایمان، سر به سجده بگذرانند و ناگهان، در آغوش عصمت خدا ـ زهرای اطهر علیهاالسلام ـ بهشت جوانه زد، نور قیام کرد، حماسه متولّد شد و «امّ المصایب» پا به عرصه وجود نهاد.

سزاوار نامت چیست، بانو؟

 

تو آمدی و دنیا به شوق نشست آمدنت را.

پلک گشودی و به موازات نگاهت، آینده تاریخ، آهسته آهسته رقم خورد.

از شیوه آمدنت می شد فهمید که چه قدر راه سخت و طولانی در پیش داری!

تو در آغاز زندگی ات گریستی و گریاندی؛ درست لحظه تولّدت، جهان، حضورت را گریست؛ گریه شوق بود یا اندوه، نمی دانم! قنداقه ات را به آغوش مادر دادند تا گریه ات فرو نشیند و نشد!

تو را به آغوش پدر دادند تا آرام بگیری و تو گریستی.

قنداقه ات را به آغوش جدّ بزرگوارت دادند و گریه ات هم چنان مستمرّ بود!

تو را به آغوش برادرت «حسن علیه السلام » دادند و تو گریستی!

قنداقه ات را، کشتی نجات بخش در آغوش گرفت و دریای متلاطم اندوهت را آرامش بخشید و تبسّم بر لب هایت جاری شد.

تو خندیدی و جهان گریست.

تو خندیدی و مادر گریست.

تو خندیدی و پیامبر صلی الله علیه و آله گریست...

تو خندیدی و...

و تو زینب! دنیا را عظمت بخشیدی.

و تو درخت معطّر! در عمق تاریخ ریشه زدی، بزرگ شدی و تا همیشه دنیا را زیر سایه ات به آرامش فرا خواندی.

و تو، زینب! در اولین گام، همدل و همراه حسین علیه السلام شدی.

و تو، زینب! در یک لحظه مقدّس بر کالبد بی جان زمین دمیده شدی!

چقدر واضح و زیبا کشید زینب را

خدا شبیه خودش آفرید، زینب را

و بعد... نیمه شبی، با قداستی از وحی

به جسم مرده دنیا، دمید، زینب را

صبور باش، زینب! آغاز زندگی ات و شروع غم هایت را صبوری کن!

شانه های تو، برای کشیدن رنج و غم آفریده شده اند. خدا تو را برای کرب وبلا آفریده است.

بانوی بی بدیل من!

«اقرار می کنم که وجودت مقدّس است

نام تو نیز حُسن ختام مبارکی است» ... زینب علیهاالسلام !

اولین تماش

محمد کامرانی اقدام

سلام بر زینب که زیبنده زیبایی نام پدر است و دردمند تنهایی مادر!

سلام بر لبخندهای شکوهمند و شکوفه پوش زینب، او که آمد تا کاروان بی قراری مولا را روانه کرانه اشک های شوق فاطمه علیهاالسلام کند!

در این چرخش زمانه صدها هزار رنگ، کیست که فاطمه علیهاالسلام را نشناسد و علی علیه السلام را به جای نیاورد؟!

کیست که نام زینب علیهاالسلام را در لحظه لحظه حماسه ها، به خاطر نسپارد و مرور ننماید؟!

زینب کیست که چشم هایش دنیایی حرف گفتنی دارد و باغ در باغ، لاله های شکفتنی؟!

زینب علیهاالسلام چشم گشود و اولین شوق و اولین تماشای برادر را تجربه کرد. به راستی، اولین لبخند زینب به برادر، چه شیرینی را در کام تشنه حسین علیه السلام می ریخت!

لحظه ها دست به دست هم داده بودند تا برای اولین بار، عاشورا را میهمان بقیع عاطفه ها کنند و فاطمه علیهاالسلام هنوز چشم به پسر می دوخت و در اندوه آتش اندود همسر، می سوخت.

زینب علیهاالسلام از تماشای شط نگاه حسین علیه السلام سیر نمی شد و حسین علیه السلام از جاذبه لبخندهای لبالب زینب علیهاالسلام دل نمی کند.

کودکی های زینب علیهاالسلام ، پابه پای تنهایی فاطمه علیهاالسلام سپری شد و حسین علیه السلام پابه پای شکوه اشک هایش، از شانه های سوخته مولا، چون آفتابی شکوهمند سر می زد و سرفرازی خویش را به تمام کوفیان ابلاغ می نمود.

زینب علیهاالسلام کربلا را به خانه آورد و کربلا، زینب علیهاالسلام را به یاد آورد؛ آن گاه که می بایست رد پای جا مانده از قافله فاطمه علیهاالسلام را از مدینه تا کربلا امتداد دهد و هدایت کاروانی را عهده دار شود که در سال شصت و یک هجری، غبار آلوده ترین سلام را به ارمغان بقیع باز آورد.

ای شکوه صبر!

حمزه کریم خانی

ای زینب علیهاالسلام ! مگر سجاد علیه السلام از دریای بی کران علم و فهم تو چه امواجی را دیده و در سخنت چه چیزی را یافت که تو را «عالِمة غیر مُعلَّمة» خواند؟

که تو را آموخت تا در بزم غرور و مستی دشمن، جسارت او را که می خواست شخصیّت ابراهیمی تو را در هم شکند و قامت رسای تو را خم کند، با جمله «ما رَأَیْتُ اِلاّ جَمِیلاً» پاسخ گویی؟

ای حامل فصاحت و صراحت علی! تو با ذوالفقار بیانت بر اهریمن زبون نواختی و در میدان شهامت تاختی تا به آن جا که پرده از گذشته ننگین بنی امیه برداشتی و چهره کریه آنها را به جهانیان نشان دادی.

ای زینت پدر و مونس مادر! چه منزلت و شخصیّتی داری که خدا نام تو را برگزید و بر لوح محفوظ نگاشت.

ای زینب علیهاالسلام ! ای خورشید روز و ماه شب کربلا! با چه شکوه و جلالی طلوع کردی؟ حسین علیه السلام در نماز تو چه دیده بود که در آخرین دیدار فرمود: «خواهرم! در نماز شبت مرا از یاد نبر»؟

ای مظهر کبریایی خدا و جلوه تمام نمای حق تعالی! تو در نماز عشق، با خدا چه گفتی که در عبادت چنان شیفته و شیدا بودی که هیچ درد و رنجی تو را از بندگی و عشق ورزی به خدا باز نمی داشت؟

ای شکوه صبر و شکیب! تو آن دریای خون و حسین علیه السلام را در میان آن غوطه ور دیدی و رو به آسمان کردی و با خدای خویش چنین گفتی: «اللّهم تَقَبَّل مِنّا هذا القُربان»

تو در سیمای حسین علیه السلام آن محبوب دل آرایت، چه دیده بودی که هر لحظه جمال و جلال او را می نگریستی و حتّی در دوران کودکی ات جز در آغوش او آرام نمی گرفتی؟

مبارک باد آمدنت، که با آمدن تو، صبر و شکیبایی آمد، استقامت و ایثار متولد شد.

هنوز زینب در کربلاست

شکیبا سادات جوهری

سلام بر تو ای نور چشم حیدر!

سلام بر تو ای دختر کوثر!

سلام بر تو ای زاده خانه وحی!

سلام بر تو ای اسطوره صبر!

امشب، زینب می آید؛ استوار و بلند، متین و باوقار.

زینب علیهاالسلام می آید؛ به وسعت تاریخ، به شفافی آیینه، به زلالی شبنم.

زینب علیهاالسلام می آید؛ از انبوه رنج راه و بی تابی کودکان لب تشنه.

زینب علیهاالسلام می آید؛ با کوله باری از زخم ها.

زینب علیهاالسلام می آید تا عظمت ایثار تبلور یابد، در شام بی کسی ها و غربت ها.

در آسمان چشمان زینب علیهاالسلام ، تصویر خیمه های نیم سوخته نمایان است.

هنوز آتشفشان فریاد زینب علیهاالسلام در گوش زمانه جاری است و توفان اعتراضش، کاخ های ستمگران را می لرزاند.

زینب علیهاالسلام هنوز در کربلاست.

اسطوره ایثار

لیلا قبادی

آن قدر اتفاق نزدیک می شود تا به وقوع می پیوندد: پلک می گشاید و زمین، چونان گاهواره ای، دستان پر سخاوت خود را باز می کند و او را در آغوش خویش می فشارد؛ ناگاه مشام آسمان، از عطری بهشتی لبریز می شود.

از نسل روشنی است، همان که از بدو ورود، صحنه صحنه زندگی اش با حادثه عجین شده است.

... و زینب آمد؛ بانویی که ادامه حماسه خون است. بانویی که هزاران بار، هفتاد و دو تصویر سرخ را از نو می آفریند و به یمن قدمش، کربلا، هر لحظه با نفسی تازه آمیخته می شود و حیات را از سر می گیرد.

آن جا که فرات، دریاوار به استقبال می آید، امّا به ناگاه در برابر این اقیانوس باشکوه قطره قطره وجود خود را به تسلیم وا می دارد و از سرکشی غرورش دست می کشد و در تکّه ناچیزی از خاک پنهان می شود. و این اعجاز خداوندی است!

اینک قدسیان و زمینیان سر از پا نمی شناسند و هرکس، بی تاب تر از دیگری، میلاد این غزل بانو را نوید می دهد. عرش، افق به افق در رنگ ها و نورهای جادویی و خیره کننده غرق گشته و چشمان همگان را در حیرتی وصف ناپذیر، باقی گذاشته است.

شب که بی طاقت تر از آن است که تصویر این نورهای الهی را در باور خود بگنجاند، نا امیدانه در پاره پاره های متن خود، حیات سرتاسر تاریک خویشتن را جستجو می کند و در واپسین تپش های بی رمق قلبش، آرام آرام میان تنگناها رنگ می بازد.

هیچ کس در این شکّی نبرده است که او، همان دختر آفتاب است؛ بانویی که شعله شعله در مسیر باد می وزد.

آری! او آمد، تا در پرتو وجود مقدسش از کربلا تا کربلا، حقیقتی همیشه جاودان باقی بماند!



قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان