تا شهادت پدر
پس از رحلت رسول خدا(ص) تا پایان خلافت عثمان
همان گونه که قبلا اشاره شد، حسن بن علی(ع)-طبق گفته مشهور-هفت سال و چند ماه از عمر شریفش گذشته بود که جد بزرگوارش از دنیا رحلت فرمود، و از همان زمان دوران مظلومیت و غربت و مصیبت این خاندان شروع شد، و هر روز مصیبت تازه و غم جدیدی بر آن کودک معصوم و برادر و خواهران او وارد می شد.
بیماری مادرش فاطمه به دنبال آن احتجاجها و رفت و آمدها و تلاشهای بسیار برای احقاق حق و بازگرداندن فدک و بستری شدن آن بانوی مکرمه در اثر ضربه ها و مصیبتهای وارده که به فاصله اندکی منجر به شهادت وی و یتیمی فرزندان معصومش گردید...
مشاهده جنازه ضربه خورده مادر، و حضور در مراسم غسل و دفن و کفن آن بانوی مکرمه در تاریکی شب و به وسیله پدر، و به دور از انظار مردم برای این کودک تیزبین و باهوش چه اثر ناگوار و دردآوری داشته...!
خانه نشینی پدر و به غارت رفتن میراث آن امام مظلوم خار در چشم خلیده و استخوان در گلو شکسته (1) ، و حوادث دردناک دیگری که به دنبال آن برای این خاندان عزیز پیش آمد، و مشاهده آن مناظر رقت بار...تحمل و خویشتن داری در برابر همه این ناگواری ها، آن هم برای کودکی هفت ساله و هشت ساله و در حد اعلای نبوغ و ذکاوت که همه چیز را درک می کرده و تجزیه و تحلیل می نموده، کاری بس دشوار و مشکلی جانسوز و جانگداز است...!
و بر طبق قاعده، آن کودک معصوم و تیزبین از رفتار پدر و مادر بزرگوار، و طرز برخوردشان با مسائل آن روز، وظیفه خود را بخوبی درک می کرده و می دانسته که صبر و بردباری در برابر این پیشامدهای ناگوار، در آن مقطع سرنوشت ساز و حساس اسلام، به درایت نزدیکتر و با دوراندیشی و خرد سازگارتر است...چنانکه پدر بزرگوارش(درباره همان مقطع زمانی حساس)
فرمود: «فرایت ان الصبر علی هاتا احجی » (2)!
اما با تمام این احوال شاید سکوت کامل را در برابر آن همه مظلومیت جایز ندانست و بالاخره در یکی از روزها خود را به مسجد رسول خدا رسانده و ابوبکر را که در جایگاه جدش پیامبر(ص)نشسته بود مخاطب ساخته و با همان لحن کودکانه، ولی پر معنی و کوبنده، بدو فرمود:
«انزل...انزل عن منبر ابی، و اذهب الی منبر ابیک »!
(فرود آی...فرود آی از منبر پدرم و به سوی منبر پدرت برو!)
این گفتار کوبنده با آن لحن کودکانه و پر معنی همه حاضران در مسجد را مبهوت ساخته و چون سرهای خود را برگرداندند با سبط اکبر رسول خدا و نور دیده محبوب آن حضرت، یعنی امام حسن مواجه شدند که ابوبکر را مخاطب ساخته و آن سخنان را اظهار فرمود، که همه آنچه را ممکن بود به صورت مناظره و استدلال بیان دارد، با همین دو جمله کوتاه و پر معنی اظهار فرمود.
ابوبکر چنان غافلگیر شده بود که بناچار در پاسخ فرزند رسول خداگفت:
«صدقت و الله انه لمنبر ابیک لا منبر ابی » (3)
(راست گفتی به خدا سوگند که آن منبر پدر تو است، نه منبر پدر من.)
داستانی از حسنین با بلال، مؤذن رسول خدا(ص)
چنانکه مورخین نوشته اند: بلال حبشی، مؤذن مخصوص رسول خدا، پس از رحلت آن حضرت در مدینه نماند و به شام رفت و در آنجا بود تا از دنیا رفت و قبر وی نیز همان جاست.
ابن اثیر در اسد الغابة روایت کرده که هنگامی که بلال در شام بود، شبی رسول خدا را در خواب دید که به او فرمود:
«ما هذه الجفوة یا بلال!ما آن لک ان تزورنا؟»(ای بلال این چه جفایی است که با ما کردی؟آیا زمان آن نرسیده که به دیدار ما بیایی؟)
بلال غمگین شده، از خواب بیدار شد و به سوی مدینه حرکت کرد، و چون بدانجا رسید، بر سر قبر رسول خدا آمده و خود را روی قبر آن حضرت افکنده، گریست.
در این وقت حسن و حسین نزد او رفتند و او آن دو بزرگوار را به سینه گرفته و می بوسید، حسنین بدو گفتند:
«نشتهی ان تؤذن فی السحر»!
ما میل داریم در هنگام(سپیده)سحر اذان بگویی!)
بلال بر بام مسجد رفت و چون گفت:
«الله اکبر، الله اکبر»شهر مدینه از شیون و گریه به لرزه درآمد.
و چون گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله »شیون مردم بیشتر شد و چون گفت:
«اشهد ان محمدا رسول الله »زنان از خانه های خود بیرون ریختند، و دیده نشد که مردان و زنان در مدینه بدان حد که آن روز گریستند گریه کنند. (4)
نگارنده گوید: نظیر این داستان درباره حضرت فاطمه نیز در کتاب من لا یحضره الفقیه از ابی بصیر از امام باقر یا حضرت صادق روایت شده که فاطمه از بلال خواست تا اذان بگوید، و بلال-همان گونه که ذکر شد-شروع به اذان کرد، ولی به خاطر تاثر شدیدی که به آن بانوی مکرمه دست داد بلال نتوانست آن را تمام کند...
قضاوت شگفت انگیز امام حسن در زمان طفولیت
ابن شهرآشوب در کتاب مناقب از کتاب شرح الاخبار قاضی نعمان به سند خود از عبادة بن صامت و دیگران روایت کرده که مرد عربی نزد ابوبکر آمده و بدو گفت: من در حال احرام چند تخم از تخمهای شتر مرغ را پخته و خورده ام، اکنون بگو تکلیف من چیست و چه چیزی بر من واجب است؟
ابوبکر نتوانست پاسخ او را بدهد و بدو گفت: قضاوت در مسئله تو بر من مشکل است، و او را به سوی عمر راهنمایی کرد.
عمر نیز او را به عبد الرحمن معرفی و راهنمایی نمود، و او نیز در پاسخ مرد عرب درماند، و چون همگی درمانده شدند، آن مرد عرب را به امیر المؤمنین راهنمایی کردند، و چون شخص مزبور به نزد امیر المؤمنین آمد به حسنین اشاره کرده فرمود:
«سل ای الغلامین شئت »؟
از این دو پسر، از هر کدام که خواستی سؤال کن!)
حسن(ع)رو به آن مرد عرب کرده فرمود:
«ا لک ابل »؟
آیا شتر داری؟
مرد عرب گفت: آری.
فرمود: به عدد تخمهای شترمرغی که خورده ای شترهای ماده را با شترهای نر جفت گیری کن و هر عدد بچه شتری که از آن دو پیدا شد، آنها را به خانه کعبه هدیه کن!
امیر المؤمنین(ع)رو به فرزند خود کرده فرمود:
«یا بنی!ان من النوق السلوب، و ما یزلق »!
(پسر جان!شتران گاهی بچه می اندازند و یا بچه مرده به دنیا می آورند؟)
حسن(ع)پاسخ داد:
«یا ابه ان یکن من النوق السلوب و ما یزلق، فان من البیض ما یمرق »(پدر جان اگر شتران گاهی بچه انداخته و یا بچه مرده به دنیا می آورند، تخم مرغان نیز گاهی فاسد و بی خاصیت می شود!)
در این وقت حاضران صدایی شنیدند که می گفت:
«معاشر الناس ان الذی فهم هذا الغلام هو الذی فهمها سلیمان بن داود» (5)
(ای مسلمانان آنچه را این پسرک فهمید، همان بود که سلیمان بن داود فهمیده)
قضاوت دیگری در زمان عمر بن خطاب
و نیز ابن شهرآشوب از کافی کلینی و تهذیب شیخ طوسی(ره)از امام باقر(ع)روایت کرده که فرمود:
در زمان عمر بن خطاب مردی را نزد او آوردند که کاردی خون آلود در دست او بود و بالای سر کشته ای او را یافته بودند، و آن مرد می گفت: به خدا سوگند من او را نکشته ام و نه او را می شناسم، و من با این کارد به دنبال گوسفندی که از دستم فرار کرده بود می رفتم که به این کشته برخورد کردم!
عمر دستور قتل آن مرد را صادر کرد.
در این وقت مرد دیگری که قاتل واقعی آن کشته بود گفت: «انا لله و انا الیه راجعون »قاتل منم، و دیگری را به جای من می خواهند بکشند!
امیر المؤمنین(ع)فتوای این قضاوت را از فرزندش حسن بن علی جویا شد و او در پاسخ گفت: هر دوی اینها باید آزاد شوند و خونبهای مقتول هم از بیت المال رداخت شود!علی(ع)پرسید: چرا؟
عرض کرد: چون خدای تعالی فرموده:
«من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا» (6)
(هر کس نفس انسانی را زنده کند، گویا همه مردم را زنده کرده)
و در حدیث دیگری است که امیر المؤمنین(ع)فرمود:
قصاص از این قاتل برداشته می شود، زیرا اگر او انسانی را کشته، انسان دیگری را زنده کرده! (7)
احاطه آن بزرگوار به علوم قرآن در سنین نوجوانی
محمد بن طلحه شافعی در کتاب مطالب السئول از تفسیر وسیط علی بن احمد واحدی به سند خود از مردی روایت کرده که گوید: وارد مسجد مدینه شده، مردی را دیدم که از رسول خدا(ص)حدیث نقل می کند و مردم گرد او را گرفته اند، من به آن مرد گفتم: به من خبر ده از معنای «شاهد»و«مشهود»! (8)
آن مرد گفت: «شاهد»روز جمعه است و«مشهود»روز عرفه.
از او گذشتم و به مرد دیگری رسیدم که او نیز از رسول خدا(ص)
حدیث می گفت.من معنای «شاهد»و«مشهود»را از او پرسیدم، و او گفت: «شاهد»روز جمعه است و«مشهود»روز عید قربان.
از آن دو گذشتم و به نوجوانی رسیدم که(گردی)صورتش هم چون(گردی)اشرفی طلا بود و او نیز از رسول خدا(ص)حدیث نقل می کرد، بدو گفتم: از«شاهد»و«مشهود»به من خبر ده!
آن نوجوان گفت: آری، اما«شاهد»محمد(ص)است و اما«مشهود»روز قیامت است، مگر نشنیده ای که خدای تعالی درباره رسول خدا(ص)فرماید:
«انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا» (9)
و درباره قیامت گوید:
«ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود» (10)
در این وقت من از برخی پرسیدم: مرد اول که بود؟گفتند: ابن عباس، و از مرد دوم پرسیدم؟گفتند: او پسر عمر بود، و نوجوان سوم را پرسیدم کیست؟گفتند: حسن بن علی بن ابیطالب(ع)، و دنبالش گوید:
«فکان قول الحسن احسن »(و گفتار حسن بهتر بود.) (11)
سخنرانی جالب امام حسن(ع)در حضور پدر
از تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی روایت شده که به سند خود از امام صادق جعفر بن محمد(ع)روایت کرده که فرمود: روزی علی بن ابیطالب(ع)به فرزندش حسن فرمود:
«یا بنی قم فاخطب حتی اسمع کلامک »!
پسرم برخیز و سخنرانی کن تا من سخنرانی تو را بشنوم.)
عرض کرد: چگونه(در حضور شما)می توانم سخنرانی کنم و به صورت شما نگاه کنم که من از شما حیا می کنم(و خجالت می کشم).
علی(ع)زنان و اهل خانه را جمع کرده، و خود از آن مجلس دور و پنهان شد، و به جایی رفت که سخنرانی فرزند خود را بشنود.
در این وقت حسن(ع)برخاست و این سخنرانی را ایراد کرد:
«الحمد لله الواحد بغیر تشبیه، الدائم بغیر تکوین القائم بغیر کلفة، الخالق بغیر منصبة، الموصوف بغیر عایة، المعروف بغیر محدودیة العزیز لم یزل قدیما فی القدم، ردعت القلوب لهیبته، و ذهلت العقول لعزته و خضعت الرقاب لقدرته، فلیس یخطر علی قلب بشر مبلغ جبروته، و لا یبلغ الناس کنه جلاله، و لا یفصح الواصفون منهم لکنه عظمته، و لا تبلغه العلماء بالبابها، و لا اهل التفکر بتدبیر امورها، اعلم خلقه به الذی بالحد لا یصفه، یدرک الابصار و لا تدرکه الابصار، و هو اللطیف الخبیر اما بعد فان علیا باب من دخله کان مؤمنا، و من خرج منه کان کافرا اقول قولی هذا و استغفر الله العظیم لی و لکم »(ستایش خدای یکتایی راست که شبیهی ندارد، آن ابدی بدون خلقت، آنکه بدون تکلف و رنجی قائم به کارهاست، آفریدگاری که بی رنج آفریده، و موصوف بی نهایت و آنکه حدی برای نیکی هایش متصور نیست، توانا و ابدی، آنکه دلها در برابر هیبتش فروتن، و خردها در برابر عزتش واله و حیران، و گردنها در برابر قدرتش خاضع گشته، و قدر و جبروتش به قلب هیچ بشری خطور نکند، و به کنه جلالش هیچ انسانی نرسد، توصیف کنندگان، کنه عظمتش را نتوانند وصف کنند، و دانشمندان با خرد و عقل خود بدو نرسند، و نه اندیشمندان به تدبیر کارهایش، داناترین مخلوقش کسی است که به حد و اندازه توصیفش نکند، دیده ها را برسد و دیده ها به او نرسند، و اوست لطیف و بینا.و بعد، براستی که علی(ع) بابی است که هر کس بدان درآمد مؤمن است و هر کس از آن بیرون رفت کافر خواهد بود، این را گفتم و از خدای بزرگ برای خود و شما آمرزش خواهم.)
در اینجا علی(ع)برخاست و نزدیک رفته میان دیدگان حسن را بوسید و گفت:
«ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم » (12)
کنایه از اینکه او بحق، یادگار پدرش و یادگار رسول خدا(ص)می باشد.
در ماجرای جانسوز تبعید ابوذر غفاری
ابوذر غفاری صحابی بزرگوار رسول خدا(ص)است که از نظر سابقه در اسلام به گفته بسیاری از مورخین، چهارمین یا پنجمین نفر بود که ایمان آورده و مسلمان شد (13) ، و در راه تبلیغ اسلام کتکها خورد و شکنجه ها دید، و نزدیک بود در این راه جان خود را ببازد و زیر ضربات تازیانه دشمنان اسلام جان دهد (14) ، و از نظر زهد و تقوی و ورع و علم و درستی، نمونه و ضرب المثل بود تا آنجا که به تواتر از رسول خدا(ص)نقل شده که درباره اش فرمود:
«ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء علی ذی لهجة اصدق من ابی ذر، من سره ان ینظر الی زهد عیسی بن مریم فلینظر الی ابی ذر...» (15)
(آسمان سایه نیفکنده و زمین بر خود نگرفته شخصی را که راستگوتر از ابی ذر باشد، هر کس دوست دارد که به زهد عیسی بن مریم بنگرد، به ابی ذر بنگرد...)
و نیز از رسول خدا(ص)به تواتر نقل شده که فرمود:
«ان الله عز و جل امرنی بحب اربعة و اخبرنی انه یحبهم: علی و ابوذر و المقداد و سلمان...» (16)
(براستی که خدای عز و جل به دوستی و محبت چهار تن مرا مامور ساخته و به من خبر داده که او نیز آنها را دوست می دارد: علی، ابوذر، مقداد، سلمان.)
و نیز درباره اش فرمود:
«الجنة تشتاق الی ثلاثة: علی و عمار و ابوذر...» (17)
(بهشت مشتاق سه نفر می باشد: علی و عمار و ابوذر.)
و درباره سرنوشت زندگی و پایان کار و بلاها و محرومیتهایی که به خاطر حفظ دین و آیین مقدس اسلام خواهد دید، فرمود: «رحم الله اباذر، یمشی وحده، و یموت وحده، و یبعث وحده » (18)
(خدا رحمت کند ابوذر را که تنها می رود، و تنها می میرد، و تنها محشور می شود...)
باری این ابوذر با این همه فضایل-که نمونه و شمه ای از آن را شنیدید-چنانچه می دانیم به خاطر حقگویی و اعتراض به خلافکاری های عثمان در مورد بذل و بخششهای بی حساب و بر خلاف قانون اسلام، و دخالتهای ناروای او در بیت المال، به دستور وی در آغاز به شام تبعید شد و سپس به منطقه خشک و سوزان ربذه-به شرحی در تواریخ مذکور است.و هنگامی که می خواستند او را به ربذه تبعید کنند، عثمان دستور داد هیچ کس از مردم مدینه و مسلمانان حق ندارد به بدرقه ابوذر رفته و با او تکلم کرده و خداحافظی کند، و مروان حکم-جیره خوار دستگاه خلافت-را نیز مامور اجرای این دستور ساخت.
عثمان می خواست با این دستور، هم ابوذر را تحقیر کرده و انتقام خود را از وی بگیرد، و هم در انظار عموم او را فردی ماجراجو و ضد اسلام و حکومت اسلامی معرفی کند.
اما امیر المؤمنین(ع)برای خنثی کردن این توطئه خائنانه و قدردانی مقام والای ابوذر، به این دستور ظالمانه وقعی ننهاد، و هنگام اخراج آن رادمرد الهی در حالی که دو فرزند عزیزش حسن و حسین و همچنین برادرش عقیل، و برادرزاده و دامادش عبد الله بن جعفر، و عمار را نیز همراه خود آورده بود، برای تودیع و بدرقه ابوذر بیرون آمد و خود را به او رسانید.در این وقت حسن(ع)جلو رفته با ابوذر به گفتگو پرداخت.
مروان که ایشان را دید، پیش آمده و رو به حسن(ع)کرده گفت: «هان ای حسن!مگر نمی دانی که عثمان گفتگوی با این مرد را ممنوع ساخته؟اگر نمی دانی بدان »!
امیر المؤمنین علی(ع)که سخن او را شنید، پیش رفته و تازیانه بر گوش مرکب مروان زده و بر سرش فریاد زد:
«تنح نحاک الله الی النار»!
(دور شو، خدایت به سوی دوزخ دور گرداند!)
مروان که آن وضع را دید گریخت و خود را به عثمان رسانده و جریان را به اطلاع وی رسانید.
امیر المؤمنین(ع)به نزد ابوذر رفت و با او خداحافظی کرده و هنگام خداحافظی این سخنان پر معنی را که از سینه ای پر سوز بیرون می آمد بدو فرمود:
«یآ اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له.ان القوم خافوک علی دنیاهم، و خفتهم علی دینک، فاترک فی ایدیهم ما خافوک علیه، و اهرب منهم بما خفتهم علیه، فمآ احوجهم الی ما منعتهم، و مآ اغناک عما منعوک!و ستعلم من الرابح غدا، و الاکثر حسدا، و لو ان السموات و الارضین کانتا علی عبد رتقا ثم اتقی الله لجعل الله له منهما مخرجا، لا یونسنک الا الحق، و لا یوحشنک الا الباطل، فلو قبلت دنیاهم لاحبوک، و لو قرضت منها لامنوک ». (19)
(ای اباذر تو برای خدا خشم کردی، پس امیدوار به همان خدایی که به خاطر او خشم کردی باش.این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خود از آنها واهمه کردی، پس آنچه را که به خاطر آن از تو می ترسند به دستشان ده(و از دنیای آنها چشم بپوش)و به خاطر همان که بر آن واهمه داشته و بیمناکی از ایشان بگریز.وه!که اینان چه بسیار نیازمندند بدانچه تو آنها را از آن منع کردی، و تو چه بسیار بی نیازی از آنچه اینان از تو منع کرده و بازداشتند.
و بزودی در فردای قیامت خواهی دانست که سود برنده کیست، وحسودان چه کسی بیشترند.و اگر آسمانها و زمینها بر بنده ای بسته شود و آن بنده از خدا بترسد، خداوند برای آن بنده راه خلاصی و نجات فراهم سازد.
[ای اباذر]نباید با تو مانوس شود مگر حق، و نباید چیزی تو را به وحشت افکند مگر باطل، تو اگر دنیای ایشان را می پذیرفتی(و با آنها همکاری می کردی)تو را دوست می داشتند، و اگر از دنیای چیزی برای خود می گرفتی تو را در امان می گذاشتند[یعنی همه این دربدری ها و رنجها به خاطر آن است که تو اهل دنیا نیستی].)
امیر المؤمنین(ع)پس از این سخنان گهربار، رو به همراهان خود کرده، فرمود:
«ودعوا عمکم ».
(با عموی خود وداع و خداحافظی کنید!)
و سپس به عقیل فرمود: «با برادر خود وداع کن ».عقیل به سخن آمده و کلماتی گفت که از آن جمله این بود:
«ما عسی ان نقول یا اباذر و انت تعلم انا نحبک و انت تحبنا فاتق الله فان التقوی نجاة »(ما چه می خواهیم بگوییم ای اباذر، و تو خود می دانی که ما دوستت داریم و تو ما را دوست می داری، پس از خدا بترس که تقوی وسیله نجات است...)
سپس حسن(ع)پیش آمده و گفت:
«یا عماه لولا انه ینبغی للمودع ان یسکت و للمشیع ان ینصرف لقصر الکلام و ان طال الاسف، و قد اتی القوم الیک ما تری، فضع عنک الدنیا بتذکر فراقها، و شدة ما اشتد منها برجاء ما بعدها، و اصبر حتی تلقی نبیک-صلی الله علیه و آله-و هو عنک راض »(ای عموجان!اگر نبود که برای وداع کننده شایسته است که سکوت کند و بدرقه کننده خوب است که بازگردد سخن کوتاه خواهد بود اگرچه تاسف طولانی و دراز است، و این مردم با تو کردند آنچه را که خودت مشاهده می کنی، پس دنیا را با یادآوری جدایی از آن از خود واگذار، و سختی دشواری ها و ناکامی های آن را به امید روزهای پس از آن(و نعمتهای آخرت)بر خود هموار کن، و شکیبایی و صبر پیشه کن تا وقتی که پیامبر خدا(ص)را دیدار کنی که وی از تو خوشنود و راضی باشد.)
آنگاه امام حسین(ع)به سخن آمده، چنین گفت:
«یا عماه ان الله تعالی قادر ان یغیر ما قد تری، و الله کل یوم هو فی شان، و قد منعک القوم دنیاهم و منعتهم دینک، فما اغناک عما منعوک و احوجهم الی ما منعتهم فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع فان الصبر من الدین و الکرم، و ان الجشع لا یقدم رزقا و الجزع لا یوءخر اجلا»(عمو جان براستی که خدای تعالی این قدرت را دارد که این وضعی را که مشاهده می کنی تغییر داده و دگرگون کند، و خداوند هر روز در کاری است، و این مردم را دنیایشان از تو بازداشت و تو نیز دین خود را از آنها دریغ داشتی، پس چه بی نیازی تو از آنچه ایشان از تو بازداشتند و چه نیازمندند آنها به آنچه تو از ایشان دریغ داشتی، پس از خدا شکیبایی و پیروزی درخواست کن، و به دادگاه خدا از حرص و جزع پناه ببر، که صبر و پایداری لازمه دینداری و بزرگواری است، و حرص روزی انسان را زیاد نکند، و بیتابی اجل انسان را به تاخیر نیندازد.)
سپس عمار پیش رفته و با حالی خشمگین سخنانی گفت که حاکی از شدت تاثر او می کرد. (20)
ابوذر که در آن وقت سنین پیری را می گذرانید با شنیدن سخنان ایشان گریست و آنها را مخاطب ساخته گفت:
«رحمکم الله یا اهل بیت الرحمة، اذا رایتکم ذکرت بکم رسول الله(ص)مالی بالمدینة سکن و لا شجن غیرکم، انی ثقلت علی عثمان بالحجاز کما ثقلت علی معاویة بالشام، و کره ان اجاور اخاه و ابن خاله بالمصرین فافسد الناس علیهما، فسیرنی الی بلد لیس لی به ناصر و لا دافع الا الله، و الله ما ارید الا الله صاحبا، و ما اخشی مع الله وحشة ».
(ای خاندان رحمت، خدایتان رحمت کند که من هرگاه شما را می بینم به یاد رسول خدا(ص) می افتم، من در مدینه خاندان و یا محبوبی جز شما ندارم، من در سرزمین حجاز برای عثمان سنگین بودم همان گونه که در شام برای معاویه ثقیل و سنگین بودم، و خوش نداشت من مجاور برادر و دایی زاده اش در دو شهر دیگر (21) باشم، مبادا مردم را بر آن دو بشورانم، پس به همین منظور مرا به سرزمینی تبعید کرد که در آنجا یاور و مدافعی جز خدای یکتا نداشته باشم، و من هم جز خداوند صاحب و مددکاری ندارم، و با وجود خداوند وحشتی ندارم.)
و به دنبال این سخنان بود که امیر المؤمنین(ع)و همراهان آن حضرت به خانه های خود بازگشته و ابوذر را به تبعیدگاه او، یعنی ربذه، بردند.
عثمان نیز که از ماجرا خبر شد، کسی را نزد امیر المؤمنین فرستاد، و به آن حضرت اعتراض کرد که چرا دستور مرا نادیده گرفته و به مروان دشنام دادی؟و حضرت نیز پاسخ او را گفته، و چون به آن حضرت عرض کرد: باید به همان گونه که به مروان دشنام داده ای او نیز تو را دشنام دهد، حضرت خشمناک شده، فرمود: چنین چیزی نخواهد شد و از جای برخاست، و بالاخره پس از گفتگوها و رفت و آمد جمعی از مهاجر و انصار منجر به مصالحه گردید که شرح آن را ابن ابی الحدید و دیگران نوشته اند. (22)
دنباله این داستان غم انگیز
و اما ابوذر غفاری را به ربذه بردند و در آن روستای بد آب و هوا وخشک و سوزان سکونت دادند، و چیزی نگذشت که بیمار شد و در همان بیماری در حال غربت و بی کسی از دنیا رفت و در همان سرزمین او را دفن کردند.
و ما در اینجا روایتی را که قبلا نیز در زندگانی امیر المؤمنین(ع)به ناسبت شهادت مالک اشتر نقل کرده ایم، برای شما می آوریم و سپس به دنبال بحث خود باز می گردیم.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (23) در شرح نامه امیر المؤمنین(ع)که درباره مالک اشتر به دو نفر از سرکردگان خود مرقوم فرموده می نویسد:
محدثان حدیثی را نقل کرده اند که دلالت بر فضیلت عظیمی از مالک اشتر رحمة الله علیه می کند، و در آن حدیث شهادت و گواهی قطعی رسول خدا در مورد ایمان مالک وایت شده، و آن حدیث را ابن عبد البر در کتاب استیعاب در حرف(ج)در باب «جندب » (24) نقل کرده که گوید:
هنگامی که وفات ابوذر در ربذه فرا رسید، همسرش ام ذر گریست، ابوذر بدو گفت:
«ما یبکیک؟»(چرا گریه می کنی؟)
همسرش گفت:
«مالی لا ابکی و انت تموت بفلاة من الارض و لیس عندی ثوب یسعک کفنا و لا بدلی من القیام بجهازک »!
(چرا نگریم، که تو اکنون در این سرزمین خشک و سوزان خواهی مرد و من پارچه ای ندارم که بتوانم تو را در آن کفن کنم، و چاره ای ندارم جز اینکه کار دفن و کفن تو را من خودم انجام دهم(چون شخص دیگری در این بیابان غربت وجود ندارد) ابوذر گفت:
«ابشری و لا تبکی فانی سمعت رسول الله(ص)یقول لنفر انا فیهم: لیموتن احدکم بفلاة من الارض یشهده عصابة من المؤمنین، و لیس من اولئک النفر احد الا و قد مات فی قریة و جماعة فانا لا اشک ذلک الرجل، و الله ما کذبت و لا کذبت، فانظری الطریق »!
(مژده باد تو را، و گریه نکن که من از رسول خدا(ص)شنیدم به چند نفر که من نیز در میان آنها بودم می فرمود: یکی از شماها در بیابانی خشک و سوزان خواهد مرد، و بر سر او حاضر شوند جماعتی از مؤمنان، و کسی نیست از این چند نفر جز آنکه در روستا و گروهی جداگانه از دنیا خواهند رفت، و من شک ندارم که همان شخص هستم(که رسول خدا فرمود)و به خدا سوگند دروغ نگویم و دروغ هم به من نگفته اند اکنون جاده را بنگر! (تا آنها برسند)
ام ذر همسرش بدو گفت:
«انی و قد ذهب الحاج و تقطعت الطرق »؟
(کجا دیگر کسی خواهد آمد!که حاجیان رفته اند و راهها بسته شده!)
ابوذر گفت: باز هم برو و بنگر!
ام ذر گوید: من چند بار بر بالای تلی از ریگ که در آنجا بود رفتم و دوباره بازگشته و از ابوذر(که در حال احتضار بود)پرستاری می کردم.
در همین خلال از دور سوارانی را دیدم که همچون عقابهایی بر اسبان سوارند، و اسبهایشان آنها را بتندی و سرعت می رانند، آنها خود را به سرعت به من رسانده گفتند:
«یا امة الله مالک »؟
(ای زن چه کار داری؟)
گفتم: مردی از مسلمانان در حال مرگ است، شما بیایید و او را کفن کنید!؟
پرسیدند: نامش چیست؟
گفتم: ابوذر.
پرسیدند: ابوذر!یار رسول خدا(ص)؟
گفتم: آری.
گفتند: پدر و مادرمان به فدای او باد.
سپس با شتاب خود را به او رسانده و بر او درآمدند.
ابوذر بدانها گفت: مژده باد شما را که من از رسول خدا(ص)شنیدم به جمعی که من در میان ایشان بودم فرمود: یکی از شماها در سرزمین خشک و سوزانی از دنیا خواهد رفت و هنگام مرگ او گروهی از مؤمنان نزدش حاضر شوند...و به خدا سوگند دروغ نگویم و دروغ هم به من نگفته اند، و اگر نزد من و یا همسرم پارچه ای از خودم یا همسرم بود جز در همان پارچه کفن نمی شدم-و حاضر نبودم در پارچه دیگری کفن شوم-و من شما را به خدا سوگند می دهم که کسی از شما مرا کفن کند که امیر و یا سرکرده و پیک و یا رئیس گروه نباشد!
و کسانی که در آن کاروان بودند هر کدام یکی از آن منصبها را داشتند جز جوانی از انصار که گفت: ای عموجان، من تو را در این عبای خود و همچنین در دو جامه خود که در بار و بنه خود دارم و مادرم تار و پود آن را رشته است، دفن خواهم کرد!
ابوذر گفت: آری تو مرا کفن کن!
و سپس از دنیا رفت، و کاروانیان او را غسل داده و همان جوان انصاری او را کفن کرد و دیگران نیز کمک کرده او را دفن کردند...
ابن ابی الحدید سپس گوید: و در میان کاروان مزبور حجر بن عدی نیز حضور داشت که از بزرگان شیعه بود و معاویه او را کشت.و آنگاه گوید: من نزد استادمان عبد الوهاب بن سکینه نشسته بودم که کتاب استیعاب را بر او قرائت کرده و خواندند و چون خواننده کتاب به این خبر رسید، استاد دیگرم عمر بن عبد الله دباس گفت:
شیعه پس از این هر چه می خواهد بگوید! (25) و اکنون که گفتار ابن ابی الحدید را درباره مرگ اباذر شنیدند این را هم بد نیست بدانید که در شرح این گفتار امیر المؤمنین(ع)که در اینجا به اباذر فرمود:
«یا اباذر انک غضبت لله...»
همین نویسنده پس از اینکه بتفصیل داستان تبعید ابوذر را به ربذه به دستور عثمان نقل می کند آنگاه در صدد عذرخواهی و محمل تراشی این جنایت عثمان برآمده گوید:
برای عذرخواهی از عثمان و به خاطر حسن ظن به کاری که نسبت به ابوذر انجام داد باید گفت که عثمان از ترس فتنه و ایجاد اختلاف میان مسلمانان این کار را کرد، و گمانش غالب شد بر اینکه اخراج ابوذر به ربذه می تواند ماده این فتنه را ریشه کن ساخته و امید آنها را که می خواستند شکاف در مسلمانان بیندازند قطع نماید، و خلاصه به خاطر مراعات مصلحت این کار را کرد...«و این محملی است که اصحاب ما برای کار او ذکر کرده اند».
و سپس گفتار خود را ادامه داده گوید:
و البته اصحاب ما این تاویلها و محمل تراشی ها را برای کسانی همچون عثمان که کارهایش قابل تاویل و محمل تراشی باشد انجام داده و می دهند، و اما کسانی چون معاویه که اعمالش قابل تاویل نباشد و قابل علاج و اصلاح نباشد چنین تاویلهایی نمی کنند... (26)
نگارنده گوید: شاید ایشان به ملاحظاتی ناچار به چنین محمل تراشی ها و تاویلهایی بوده اند، ولی ما چنین اجباری نداریم و نمی توانیم برای یک جنایت و خلافکاری صریحی مانند این جنایت محمل تراشی کنیم، و فرقی میان ایشان و امثال معاویه در این جهت نیست.
یک تهمت و دروغ حساب شده
چنانکه می دانیم در اثر خلافکاری ها و دگرگونی هایی که به وسیله عثمان در احکام مقدس اسلام پدیدار گشت، و بذل و بخششهای بیجا و بی حسابی که از بیت المال مسلمانان به خویشاوندان و نزدیکان خود از شجره خبیثه بنی امیه کرد-به شرحی که در جلد اول زندگانی امیر المؤمنین(ع)نوشته ایم- (27) موجب تعطیل بسیاری از حدود الهی، و بالاخره قیام مسلمانان علیه او گردید...
و کار این رسوایی و خلافکاری به جایی رسید که عایشه و طلحه و زبیر و عمرو عاص و افراد دیگری که بعدها به عنوان خونخواهی عثمان، در برابر امیر المؤمنین برخاسته و پیمان شکنی کردند، و بر خلاف همه قوانین اسلامی و انسانی دست به کشتار و خونریزی مسلمانان زدند، همانها مردم را بر ضد عثمان بسیج کرده و او را واجب القتل می دانستند، و این سخن از عایشه درباره عثمان معروف است که می گفت:
«اقتلوا نعثلا، قتل الله نعثلا» (28)
و طلحه همان کسی است که در روز قتل عثمان-به گفته طبری و بلاذری و دیگران-بیش از همه، مردم را به کشتن او تحریک می کرد، و راه رفتن مردم را به خانه عثمان از طریق پشت بام به مردم نشان داد، و حتی مانع شد که آب برای او ببرند، و پس از قتل او نیز تا سه روز مانع از دفن او شد وبالاخره هم نگذارد او را در بقیع دفن کنند...و... (29)
و زبیر نیز همان کسی است که به مردم می گفت: عثمان را بکشید که دین و آیین شما را تغییر داده.
و هنگامی که بدو گفتند: پسرت عبد الله بر در خانه عثمان ایستاده و از او دفاع می کند؟
زبیر گفت: راضی هستم عثمان کشته شود، اگرچه پسرم عبد الله نیز با او کشته شود و... (30)
و عمرو بن عاص نیز کسی است که چون عثمان او را از حکومت مصر عزل کرد با عصبانیت و خشم به نزد او آمده و آن سخنان رکیک و زشت میان او و عثمان رد و بدل شد، و خواهر عثمان را که همسرش بود طلاق داد، و به عنوان قهر به فلسطین رفت، و هر جا که می رفت مردم را بر ضد عثمان تحریک می کرد و... (31)
و معاویه آن کسی است که چون عثمان برای نجات خود از خشم انقلابیون از وی کمک خواست، معاویه از یاری او سر باز زد، و پاسخ نامه های مکرر او را نداد تا وقتی که خبر قتل او به معاویه رسید، و امیر المؤمنین(ع)در این باره بدو فرمود:
«فو الله ما قتل ابن عمک غیرک »
(به خدا سوگند عموزاده ات را کسی جز تو نکشت و...) (32)
و خلاصه کار خلافکاری و بدنامی او به جایی رسید که جیره خواران-و بگفته سعدی شیرازی دغل دوستان و مگسان دور شیرینی-هم از او فاصله گرفته، و جز اندکی از بنی امیه و نزدیکان فامیل او کسی دور اونماند...
اما بعدها که او به قتل رسید و دنیا طلبان و مقام پرستانی همچون طلحه و زبیر که با حکومت عدل امیر المؤمنین(ع)مواجه شدند، پیمان خود را شکسته و بنای مخالفت با آنحضرت را گذاشته و خونخواهی عثمان را بهانه کردند و بالاخره به جنگ آن بزرگوار آمده و در جنگ جمل کشته شدند...
بنی امیه نیز که تمام درآمدهای نامشروع و خوشگذرانی های خلاف اسلام خود را بر باد رفته دیدند خود را به شام و دربار حکومتی معاویه رساندند و با دسیسه ها و نیرنگها و خیانتهای بسیار و خونریزی ها و کشتار بی شمار مسلمانان، کردند آنچه را که کردند-که ما قسمتی از آن را در جلد اول و دوم زندگانی امیر المؤمنین(ع)به رشته تحریر در آوردیم...و بالاخره هم با دستیاری آن دنیاطلبان و جنایتکاران توانستند هشتاد سال و اندی حکومت کشورهای اسلامی را در دست گیرند و آن دوره طلایی-یعنی اولین قرن ظهور اسلام-را که می توانست سازنده ترین دوره های اسلام باشد، و پایه های حکومت اسلام را در گوشه و کنار جهان و بلکه در قلب میلیونها مردم آن زمان مستحکم سازد، با عیاشی های نامشروع و خلاف کاری ها و جنایتهای بی شماری که کردند بدترین چهره را برای اسلام عزیز و غریب در دنیای آن روز ترسیم نمودند، که هنوز هم کسی نتوانسته است آن آلودگی ها را از چهره پاک و نورانی این آیین مقدس پاک ساخته، و چهره واقعی آن را آشکار سازد...
این جنایتکاران نه تنها بیگانگان از اسلام را تحت ظلم و ستم و شکنجه و تعدی خویش قرار دادند، بلکه عزیزترین چهره های اسلام-یعنی فرزندان رسول خدا(ص)-را با فجیعترین وضع به قتل رسانده و به صورت بردگان خارجی به زنجیر کشیده و به اسارت بردند، و مقدسترین سرزمینهای اسلامی یعنی مکه و مدینه و حرمین شریفین را میدان تاخت و تاز جلادان و اصطبل اسبان و شتران خود کردند، و هتاکی و جسارت را بدانجا رساندند که با کمال بی شرمی خانه کعبه را به منجنیق بسته، ویران کردند...!باری در کنار همه این جنایتها-مانند جنایتکاران دیگر تاریخ-تبلیغات وسیع و گسترده ای نیز به نفع خود و هواخواهان و سردمدارانشان کرده و احادیث جعلی و دروغهای بسیاری را نیز به عنوان روایتهای اسلامی در کتابها وارد کرده و از این نظر چهره سنت و روایات را نیز مشوه و ملکوک ساختند...
و در همین مورد چند حدیث نیز درباره طرفداری امیر المؤمنین و فرزندانش حسن و حسین(ع)از عثمان و مخالفت آن حضرت و حسنین با قتل وی، جعل کردند که برای هر کس که مختصر اطلاعی از تاریخ اسلام و شخصیت آن بزرگواران(ع)داشته باشد، نادرستی این گونه روایات روشن و آشکار می شود...
مانند اینکه نوشته اند: علی(ع)حسن و حسین(ع)را در روز قتل عثمان بر در خانه او فرستاد و به آنها دستور دفاع از آن خانه را داد، و تاکید کرد که نگذارند دست کسی به آن خانه برسد.و حسنین(ع)آمدند و بسختی از خانه عثمان دفاع کردند تا آنجا که حسن بن علی(ع)مجروح و زخمی شد و خون بر صورت آن حضرت جاری گردید...
و چون عثمان به قتل رسید امیر المؤمنین(ع)و حسنین به داخل خانه آمدند و با مشاهده جنازه خون آلود و کشته عثمان گریستند و خود را به روی جنازه او انداختند...
و چنان بی تاب شدند که عقل از سرشان پرید...
و علی(ع)کلمه استرجاع بر زبان جاری کرده و آنگاه به دو فرزندش فرمود:
«کیف قتل امیر المؤمنین و انتما علی الباب »؟
(چگونه امیر المؤمنین(ع)کشته شده و شما بر در خانه بودید؟)
و به دنبال این سخن، دست خود را بلند کرده، سیلی به صورت حسن زد، و دست دیگری بر سینه حسین زد، و محمد بن طلحه را دشنام داد، و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد، ...تا آنجا که طلحه پیش آمده و به علی(ع)اعتراض کرده، گفت: «مالک یا ابا الحسن؟ضربت الحسن و الحسین...»!
که ما با توجه به اینکه اساتید و بزرگانی چون مرحوم علامه امینی و دیگران به طور تفصیل پاسخ آنها را داده و مجعول بودن این گونه روایات و دروغ آنها را مشروحا به اثبات رسانده اند (33) وقت خود و شما را عزیزتر و گران قیمت تر می دانیم که به رد و ایراد این سخنان بپردازیم، و همین اندازه کافی است که شما سخنان امیر المؤمنین(ع)را در نهج البلاغه در خصوص قتل عثمان بخوانید تا به صحت و سقم این سخنان پی ببرید.و اینک قسمتی از آن سخنان را که ما در جلد اول زندگانی امیر المؤمنین(ع)با ترجمه اش نقل کرده ایم، برای شما می آوریم:
که یک جا می فرماید:
«لو امرت به لکنت قاتلا، او نهیت عنه لکنت ناصرا، غیر ان من نصره لا یستطیع ان یقول: خذله من انا خیر منه، و من خذله لا یستطیع ان یقول: نصره من هو خیر منی، و انا جامع لکم امره: استاثر فاساء الاثرة، و جزعتم فاساتم الجزع و لله حکم واقع فی المستاثر و الجازع » (34)
(اگر بدان امر می کردم قاتل بودم، و اگر از آن جلوگیری می کردم یاور بودم، جز آنکه هر کس او را یاری داد، نمی تواند بگوید: خوار کرد او را کسی که من بهتر از اویم، و کسی که او را یاری نکرد نمی تواند بگوید: یاری نمود او را کسی که از من بهتر است، و من وضع کار او را این گونه برای شما خلاصه می کنم که وی کاری را انتخاب کرد ولی در انجام آن استبداد به خرج داد و بد عمل کرد، و شما هم بیتابی کردید و بد بیتابی کردید، و خدای را حکم ثابتی است در مورد انتخاب کننده(عثمان)وبیتاب(یعنی کشندگان).
و در جای دیگر در جواب ابن عباس که از جانب عثمان در وقتی که در محاصره قرار داشت پیغامی برای آن حضرت آورده و درخواست کرده بود تا آن حضرت به ینبع برود، فرمود:
«ما یرید عثمان الا ان یجعلنی جملا ناضحا بالغرب اقبل و ادبر، بعث الی ان اخرج ثم بعث الی ان اقدم، ثم هو الآن یبعث الی ان اخرج، و الله لقد دفعت عنه حتی خشیت ان اکون آثما» (35)
(عثمان می خواهد تا مرا(همچون)شتر آبکشی و دلوی قرار دهد که بیایم و بروم پیش من فرستاد که بروم دوباره نزد من فرستاد که بیایم، و اکنون می فرستد که بروم، به خدا سوگند من آنقدر از او دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم.)
و در انساب بلاذری است که علی(ع)در این باره فرمود:
«ما احببت قتله و لا کرهته، و لا امرت به و لا نهیت عنه » (36)
(نه من خوش داشتم کشتن او را و نه ناخوش داشتم، و نه بدان دستور دادم و نه از آن جلوگیری کردم.)
و از کتاب الامامة و السیاسة نقل شده که پس از قتل عثمان عمرو بن عاص به سواری برخورد و از او پرسید: چه خبر؟گفت: عثمان کشته شد!پرسید: آن وقت مردم چه کردند؟پاسخ داد: با علی بیعت کردند!پرسید: علی با کشندگان عثمان چه کرد؟پاسخ داد: ولید بن عقبه نزد علی رفت و از او درباره قتل عثمان پرسید و آن حضرت در جواب گفت: نه بدان دستور دادم و نه از آن جلوگیری نمودم، نه مرا خوشحال کرد و نه بدم آمد، پرسید: بالاخره با کشندگان عثمان چه کرد؟گفت: پناه داد، ولی راضی نبود...عمرو بن عاص در پایان گفت: به خدا ابو الحسن کار را مخلوط کرده و معلوم نشد که مخالف بوده یا موافق. (37)
و مرحوم علامه امینی(ره)در کتاب الغدیر (38) پس از نقل بیست مورد از کلمات آن حضرت در نهج البلاغه و غیره می گوید:
از روی هم رفته این احادیث چنین به دست می آید که امام علی(ع)، خلیفه را امام عادلی نمی دانسته که کشتن وی او را ناراحت و بدحال کند و یا اهمیتی به او بدهد، یا حمله به وی موجب خشم آن حضرت گردد، بلکه از کار او کناره گیری کرده و ترس آن را داشته که اگر در دفاع از وی پافشاری کند گناهکار باشد، و حمله کنندگان را نیز گناهکار در نهضتی که داشته اند نمی دانسته وگرنه کار آنها موجب ناراحتی آن حضرت می شد تا چه رسد که در برابر کارشان سکوت کند، یا آنها را بستاید...و اگر او را امام عادلی می دانست حداقل چیزی که درباره اش می فرمود آن بود که بگوید: یاورش بهتر از خوار کننده اش بود، بلکه این حداقل چیزی است که درباره یک مسلمان عادل معمولی باید گفت، تا چه رسد به امام و رهبر ایشان...
و در پایان نیز می گوید: و از جمله چیزهایی که می تواند پرده از روی رای امام در این باره بردارد، همان خطبه ای است که آن حضرت در روز دوم بیعت ایراد کرده، که در آنجا چنین فرمود:
«الا ان کل قطیعة اقطعها عثمان، و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال...»
(آگاه باشید که هر قسمت از زمینهای بیت المال را که عثمان به کسی اختصاص داده و یا هر مالی را که به کسی بخشیده همه آنها به بیت المال باز می گردد...)
و اگر وی در نزد آن حضرت(ع)امام عادلی بود، حتما آنچه گرفته وداده و به کسی بخشیده بود حجت بود و مورد قبول واقع می گشت و رد آنها جایز نبود...
و این بود مطلبی که ما در جلد اول زندگی امیر مؤمنان(ع)در این باره نقل کرده و اینجا مجددا نیز برای اطلاع بیشتر عینا برای شما آوردیم...
و جالب این است که این دروغگویان پا را از این هم فراتر نهاده و گفته اند: حسن بن علی(ع)از طرفداران و هواخواهان عثمان بود، و تا پایان عمر خود پیوسته در قتل او غمناک و محزون بود، و حتی پدر خود را در این باره مقصر می دانست و روزی به آن حضرت-یعنی علی(ع)-که دید فرزندش حسن(ع)وضو می گیرد و بدو گفته بود اسبغ الوضوء-وضویت را کامل کن-آن حضرت را مخاطب ساخته و گفت:
«لقد قتلتم بالامس رجلا کان یسبغ الوضوء»
(شما در گذشته مردی را که وضوی کامل می گرفت به قتل رساندید!) (39)
که باید از راویان این حدیث-یعنی امثال دکتر طه حسین-پرسید: مگر خود شما در جای دیگر آن حدیثهای دیگری که صراحت در طرفداری امیر المؤمنین از عثمان و غضب آن حضرت در داستان قتل او-تا آنجا که سیلی به صورت فرزندش حسن زد و گفت: با بودن شما در اینجا چرا گذاردید عثمان کشته شود-نقل نکرده اید؟!
و چگونه میان این دو حدیث را جمع کرده و تهافت و تناقض آن را چگونه بر طرف می کنید!
و یا نمی دانید که این گونه روایات ساخته و پرداخته امثال مدائنی است که در دشمنی و عداوت با اهل بیت رسول خدا(ص)و طرفداری ازبنی امیه، و جعل روایات در ذم آن بزرگواران و مدح این بی دینان معروف است...و این گونه روایات از نظر اعتبار و سند هیچ گونه اعتباری ندارد...
باری بهتر است که از این مقوله هم بگذریم و به همین مقدار بسنده نماییم، و این بخش را در همین جا به پایان رسانیم.
در زمان حکومت پدر
پس از قتل عثمان بالاخره توده ملت اسلامی آن زمان به این نتیجه رسیدند که تنها علی بن ابیطالب(ع)است که می تواند این کشتی گرداب گرفته را به ساحل نجات برساند، و جلوی انحرافات و کجروی ها را گرفته و رهبری کند، اما هزاران افسوس که دیر به این نتیجه رسیدند و کجروی ها و انحرافات اثر سوء خود را روی مردم گذارده و به حد کافی هواهای نفسانی و هوسهای شیطانی، مردم را بد عادت کرده و آنها به ظلم و تعدی و دروغ و تهمت و مال اندوزی خو گرفته بودند، و دیگر کسی نمی توانست آنها را به خوی انسانی و اسلامی زمان رسول خدا(ص)و بلکه زمان ابوبکر نیز بازگرداند...
چنانکه دیدیم و می دانیم که وقتی علی(ع)خواست آنها را از آن کجروی ها و انحرافات و حیف و میلهای نامشروع باز دارد، به جنگ آن حضرت آمده و آن همه جنایت آفریدند، و بالاخره هم نگذاردند اسلام به مسیر اصلی خود بازگردد، و بلکه راه انحراف را برای دیگران نیز باز کرده و جرئت ظلم و جسارت قیام علیه خلیفه اسلام و رهبران واقعی اسلام را به امثال معاویه و یزید و بنی امیه و بنی عباس دادند، و اعمال جنایت بار آنها را نیز توجیه کردند.
چنانکه خود آن حضرت این پیش بینی را می کرد و هنگامی که برای بیعت به نزد او آمدند بدانها فرمود:
«دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان، لا یقوم لها القلوب و لا یثبت علیه العقول، و ان الآفاق قد اغامت، و المحجة قد تنکرت، و اعلموا انی ان اجبتکم رکبب بکم ما اعلم و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب...» (40)
(مرا وا گذارید و غیر مرا بجویید که ما به استقبال کاری می رویم که چهره ها و رنگهای گوناگونی دارد و دلها در برابر آنها نایستد و خردها در برابر آنها پایدار نماند، افقهای روشن را ابرها گرفته، و راه گم شده است، و این را بدانید که اگر من به دعوت شما پاسخ دهم(و خلافت را بپذیرم)آنچه را خودم می دانم انجام خواهم داد و به سخن گوینده شما و سرزنش کننده گوش نخواهم داد(و هر چه را خودم و بر طبق علم و فهم خودم تشخیص دادم عمل خواهم کرد)...)
و این سخنان به همان خاطر بود که امام(ع)می دانست مردم به وضع حکومت عثمانی و بذل و بخششهای بی حساب و عزل و نصبهای بیجا و بدون معیار عادت کرده، و تغییر آن وضع بسیار دشوار و یا در زمره کارهای محال خواهد بود، ولی بالاخره فشار مردم و احساس وظیفه و مسئولیت، امام(ع)را وارد معرکه کرد و به دنبالش آن همه گرفتاری و درگیری برای آن بزرگوار پیش آورد و بالاخره هم جان شریف بر سر این کار گذارد...
باری پس از قتل عثمان، مردم برای بیعت با علی(ع)به خانه آن حضرت هجوم آوردند، به گونه ای که خود آن حضرت در خطبه «شقشقیه »می فرماید:
«فما راعنی الا و الناس کعرف الضبع الی ینثالون علی من کل جانب، حتی لقد وطی ء الحسنان و شق عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم، فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخری و قسط آخرون کانهم لم یسمعوا کلام الله حیث یقول:
«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین ».
بلی و الله لقد سمعوها و وعوها، و لکنهم حلیت الدنیا فی اعینهم و راقهم زبرجها».
(پس از قتل عثمان)چیزی مرا به هراس نیفکند جز آنکه مردم را دیدم مانند یال کفتار(زنجیر وار)به سوی من از هر طرف هجوم آورده و به سرم ریختند تا جایی که حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه من پاره شد، و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند، و چون به کار خلافت قیام کردم، گروهی پیمان شکستند و گروه دیگر از دین بیرون رفتند، و دسته دیگر ستم کردند، گویا اینان نشنیده اند که خدای تعالی فرماید: «این خانه آخرت را قرار دهیم برای آنان که نجویند برتری در زمین و نه تبهکاری، و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است »چرا به خدا سوگند این آیه را شنیده و به ذهن خود سپرده اند، ولی دنیا در چشمشان آراسته شد و زیورش آنان را فریفته است.)
در راه انجام ماموریت
آری همان گونه که امام امیر المؤمنین(ع)فرمود: و قبلا نیز خبر داده بود، این دنیا پرستان نتوانستند حکومت عادلانه و شیوه مرضیه آن حضرت را تحمل کنند، و سر به مخالفت برداشته، و نخستین جنگ را به سرکردگی عایشه و طلحه و زبیر، علیه آن بزرگوار ترتیب داده و به راه انداختند.
پیمان شکنان، شهر بصره را پایگاه اعمال ضد اسلامی و خرابکارانه خود قرار داده، و پس از جنایاتی که در آنجا انجام دادند، آن شهر را به تصرف خود درآورده و از حکومت مرکزی جدا ساختند.
امیر المؤمنین(ع)برای دفع آنان با جمعی در حدود سه هزار نفر از مدینه به سوی بصره حرکت کرد و چون به ربذه رسید، در آنجا توقف کرد و از آنجا نامه ای به مردم کوفه نوشت و مردم آنجا را به جنگ با پیمان شکنان دعوت فرمود...
و سپس از آنجا به ذی قار رفت و چون از کوفه خبری نشده بود، از آنجا نامه دیگری به مردم کوفه نوشت و به وسیله فرزند خود حسن بن علی(ع)و عمار بن یاسر و زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباده به سوی مردم کوفه فرستاد...
ابن ابی الحدید از ابو مخنف روایت کرده که وی از جابر بن یزید از تمیم بن حذیم ناجی نقل کرده که گوید:
حسن بن علی و عمار بن یاسر به نزد ما آمدند تا مردم را برای کوچ دادن به نزد امیر المؤمنین(ع)بسیج کنند، و چون متن نامه امیر المؤمنین(ع)را برای مردم قرائت کردند، در این وقت حسن بن علی(ع)برای سخنرانی برخاست، و او در آن وقت جوانی نورس بود و به خدا سوگند من که نوجوانی او و آن جایگاه سخت او را دیدم به حال او رقت کرده و دلم سوخت.
در این وقت چشمهای مردم به سوی او دوخته شد، و همگی درباره اش دعا کرده و می گفتند:
«اللهم سدد منطق ابن بنت نبینا»
(خدایا زبان پسر دختر پیغمبرمان را در گفتار محکم و گویا گردان!)
فرزند علی(ع)دست خود را بر ستونی نهاد، به خاطر بیماری که داشت و علیل بود، سپس به سخن آمده و سخنرانی بلیغ زیر را ایراد کرده، چنین گفت:
«الحمد لله العزیز الجبار، الواحد القهار، الکبیر المتعال، «سواء منکم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار».احمده علی حسن البلاء، و تظاهر النعماء، و علی ما احببنا و کرهنا من شدة و رخاء.
و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له، و ان محمدا عبده و رسوله امتن علینا بنبوته، و اختصه برسالته، و انزل علیه وحیه، و اصطفاه علی جمیع خلقه، و ارسله الی الانس و الجن، حین عبدت الاوثان و اطیع الشیطان، و جحدالرحمن، فصلی الله علیه و علی آله و جزاه افضل ما جزی المسلمین.
اما بعد فانی لا اقول لکم الا ما تعرفون، ان امیر المؤمنین علی بن ابی طالب-ارشد الله امره، و اعز نصره-بعثنی الیکم یدعوکم الی الصواب، و الی العمل بالکتاب، و الجهاد فی سبیل الله، و ان کان فی عاجل ذلک ما تکرهون، فان فی آجله ما تحبون ان شاء الله.
و لقد علمتم ان علیا صلی مع رسول الله صلی الله علیه و آله وحده، و انه یوم صدق به لفی عاشرة من سنه، ثم شهد مع رسول الله صلی الله علیه و آله جمیع مشاهده.و کان من اجتهاده فی مرضاة الله و طاعة رسوله و آثاره الحسنة فی الاسلام ما قد بلغکم، و لم یزل رسول الله صلی الله علیه و آله راضیا عنه، حتی غمضه بیده و غسله وحده، و الملائکة اعوانه، و الفضل ابن عمه ینقل الیه الماء ثم ادخله حفرته، و اوصاه بقضاء دینه و عداته، و غیر ذلک من اموره، کل ذلک من من الله علیه.
ثم و الله ما دعا الی نفسه، و لقد تداک الناس علیه تداک الابل الهیم عند ورودها، فبایعوه طائعین، ثم نکث منهم ناکثون بلا حدث احدثه، و لا خلاف اتاه حسدا له و بغیا علیه.
فعلیکم عباد الله بتقوی الله و طاعته، و الجد و الصبر و الاستعانة بالله و الخفوف الی ما دعاکم الیه امیر المؤمنین.عصمنا الله و ایاکم بما عصم به اولیاءه و اهل طاعته و الهمنا و ایاکم تقواه، و اعاننا و ایاکم علی جهاد اعدائه و استغفر الله العظیم لی و لکم » (41)
(سپاس خدای توانا و جبار، و یکتای قهار، و بزرگ و والا را سزاست که «در پیشگاه او یکسان است کسی از شما که آهسته سخن گوید یا آشکارا، و کسی که به شب پنهانی جوید و کسی که در روز رهرو باشد».
ستایشش کنم بر خوبی آزمایش و پی در پی آمدن نعمتهایش و بر آنچه ما دوست داریم یا نداریم از سختی و فراخی.و گواهی دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست که شریک ندارد، و براستی که محمد بنده و فرستاده اوست که خداوند با نبوت او بر ما منت نهاده، و او را به رسالت خویش مخصوص فرموده، و وحی خود را بر او نازل کرده و بر همه خلق خود برگزیده، و به سوی جن و انس فرستاده، در آن روزگاری که بتها را می پرستیدند، و از شیطان پیروی می کردند، و خدای رحمان را انکار نمودند.پس درود خدا بر او و بر خاندانش، و بهترین پاداشی را که به مسلمانان عنایت فرماید به او عنایت کند.
و بعد من نگویم برای شما چیزی جز آنچه را خود آگاهید که امیر مؤمنان علی بن ابیطالب(ع)-که خداوند کارش را به رشد و صلاح برساند و یاریش را عزت بخشد-مرا به سوی شما فرستاده و شما را به صواب و درستی می خواند، و بر عمل به کتاب(خدا)و جهاد در راه خدا دعوت کند، و اگر چه اکنون این کار خوشایند شما نیست، ولی در آینده به واست خدای تعالی موجب خوشحالی شما خواهد بود.
و شما بخوبی دانسته اید که علی(ع)همان کسی است که تنهایی با رسول خدا(ص)نماز خواند(و نخستین کسی بود که دعوت او را پذیرفت)و روزی که او را تصدیق کرد(و دعوتش را پذیرفت)دهساله بود، و در همه مشاهد با رسول خدا(ص)بود، و تلاش و کوشش او در راه جلب رضایت خدا و پیروزی رسول خدا(ص)و آثار نیک او را در اسلام همه می دانید، و رسول خدا(ص)پیوسته از وی راضی بود تا آنگاه که دیدگان رسول خدا(ص)را به دست خود بست، و بتنهایی او را غسل داد و فرشتگان او را کمک می دادند و پسر عمویش فضل آب برای او می برد، تا آنکه او را در قبر نهاد، و رسول خدا(ص)در پرداخت بدهی و انجام وعده های خود و دیگر کارها به او وصیت و سفارش کرد، و همه اینها منتهایی بود که خداوند به او عنایت فرمود.
آنگاه-به خدا سوگند-علی(ع)کسی را به سوی بیعت خود دعوت نکرد، و مردم بودند که همچون شتران تشنه که به آبشخور خود هجوم می برند به سوی او هجوم بردند، و روی میل و رغبت با او بیعت کردند، سپس گروهی از آنها بدون جهت و بی آنکه کاری کرده باشد یا خلافی انجام داده باشد پیمان شکستند، از روی حسد و کینه ای که با او داشتند.
پس ای بندگان خدا بر شما باد به تقوای خدا و پیروی او و کوشش و پایداری و کمک خواهی از خدا و سرعت بدانچه امیر مؤمنان شما را بدان دعوت فرموده، خداوند ما و شما را بدانچه اولیای خود و پیروان را نگاه داشته نگهداری کند، و تقوای خود را به ما و شما الهام کند، و بر جهاد با دشمنانش ما و شما را یاری کند، و از خدای بزرگ برای خود و شما آمرزش می خواهم.)
و در صحیح بخاری آمده که به سند خود از عبد الله بن زیاد اسدی روایت کرده که وقتی طلحه و زبیر و عایشه به بصره آمدند، علی(ع)عمار بن یاسر و حسن بن علی(ع)را به نزد ما فرستاد و آن دو پیش ما آمده و به منبر رفتند و حسن بن علی(ع)در بالای منبر قرار گرفت، و عمار بن یاسر پایین تر از او، و ما نزد آن دو اجتماع کردیم، و من از عمار شنیدم که می گفت:
«ان عایشة قد صارت الی البصرة و والله انها لزوجة نبیکم(ص)فی الدنیا و الآخرة، و لکن الله تبارک و تعالی ابتلاکم لیعلم ایاه تطیعون ام هی » (42)
(همانا عایشه به بصره رفته است، و به خدا سوگند که عایشه همسر پیامبر شماست در دنیا و آخرت، ولی خدای تبارک و تعالی شما را آزمایش کرده تا معلوم سازد که آیا از او اطاعت و پیروی می کنید یا از عایشه!)
و چنانچه در زندگانی امیر مؤمنان(ع)ذکر شد، با تمام این احوال، ابو موسی اشعری که از طرف امیر مؤمنان(ع)والی کوفه بود حاضر به همکاری با فرستادگان امیر مؤمنان نشد، و برای سومین و چهارمین بار نیز امیر مؤمنان(ع)فرستادگانی به کوفه فرستاد، تا در مرتبه چهارم مالک اشتر بدانجا آمد و ابو موسی را از حکومت عزل نموده و از کوفه بیرون کرد...
در میدان جنگ جمل
با همه تلاش و کوششی که امیر المؤمنین(ع)انجام داد تا شاید پیمان شکنان بصره دست از ماجراجویی برداشته و به راه حق بازگردند، توفیقی در این راه حاصل نشد و شیطان بر آنها چیره شد و آنها را از یاد حق بیرون برد، و بالاخره پس از اینکه جمعی از مردم بی گناه بصره را کشتند، امیر المؤمنین(ع)به جنگ ایشان آمد و پس از گفتگوها و اتمام حجت، جنگ آغاز شد و به فاصله کمی پیمان شکنان شکست خورده و طلحه و زبیر کشته شدند.
اما مردمانی که اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، بسختی از هودج عایشه دفاع می کردند، و هر دسته که کشته می شدند دسته دیگر جای آنها را گرفته و سرسختانه مقاومت می کردند.
علی(ع)که متوجه شد تا آن شتر میشوم سر پاست، این نادانان و فریب خوردگان از مقاومت خویش دست برنمی دارند و آشوب و فتنه خاموش نمی شود، در صدد بر آمد تا هر چه زودتر آن شتر را از پای درآورد.
و در اینجا همانگونه که پیش از این نقل کردیم و ابن شهر آشوب نیز در مناقب روایت کرده، گوید: امیر المؤمنین(ع)در روز جمل پسرش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داده، فرمود: شتر عایشه را هدف این نیزه قرار ده و آن را از پای درآور.»محمد نیزه مخصوص پدر را گرفته و حمله کرد، ولی بنو ضبه(که اطراف شتر عایشه بودند و بسختی از آن حمایت می کردند)مانع پیشرفت او شده و او را از رسیدن به شتر بازداشتند، و محمد بناچار نزد پدر بازگشت.
در این وقت حسن بن علی(ع)پیش رفت و نیزه را از او گرفته و به سوی شتر حمله کرد و خود را بدان رسانده و نیزه اش را به او زده، بازگشت در حالی که خون آن شتر بر نیزه بود.
محمد که این منظره را دید، رنگش دگرگون شد(و خجالت کشید).
امیر المؤمنین(ع)بدو فرمود:
«لا تانف فانه ابن النبی و انت ابن علی » (43)
(ناراحت مشو که او فرزند پیغمبر است و تو فرزند علی هستی!)
باری با پایداری و شجاعت فرزند رسول خدا(ص)و سبط اکبر آن حضرت امام مجتبی و دیگر شجاعان بالاخره شتر میشوم عایشه از پای در آمد، و جنگ جمل به نفع لشکر حق به پایان رسید، و پس از آن حدود یک ماه امیر المؤمنین(ع)در بصره سکونت فرموده، و پس از آن به کوفه آمد و مقر حکومت خود را کوفه قرار داد.
و در تواریخ آمده که در مدت توقف آن حضرت در بصره، مدتی مبتلا به کسالت و بیماری شد و فرزندش حسن بن علی(ع)به جای آن حضرت، امامت مردم را به عهده داشت. (44)
در کوفه
با پایان گرفتن جنگ جمل، امیر المؤمنین(ع)پس از یک ماه توقف دربصره، عبد الله بن عباس را در آن شهر به جای خود گماشت و به سوی کوفه حرکت فرمود و وارد شهر گردید، و مردم کوفه نیز از آن بزرگوار استقبال شایانی کردند و تا روزی که برای جنگ با«قاسطین »، یعنی معاویه و یارانش به سوی صفین حرکت فرمود، چند ماه طول کشید، که در این مدت امیر مؤمنان(ع)به تنظیم امور و تعیین وظیفه استانداران و نامه نگاری برای معاویه و یاغیان دیگری که نزد او رفته و شام را پایگاه خود قرار داده بودند سرگرم بود.و داستان زیر شاید مربوط به همین مدت بوده است:
مجلسی(ره)از کتاب العدد روایت کرده که جمعی از مردم کوفه درباره حسن بن علی(ع)طعن زده و گفتند: وی از سخن گفتن و احتجاج عاجز و ناتوان است.
این خبر به گوش امیر المؤمنین(ع)رسید و حسن را خواسته، سخن آن مردم را به اطلاع فرزند رسانید، و حسن عرض کرد: من در حضور شما نمی توانم سخن بگویم!
حضرت فرمود: من از نظر تو دور می شوم و تو مردم را دعوت کن و برای ایشان سخن بگوی!
حسن(ع)مردم را دعوت کرده و چون جمع شدند سخنرانی بلیغی کرد، به طوری که صدای گریه مردم بلند شد، آنگاه فرمود:
«ایها الناس اعقلوا عن ربکم ان الله عز و جل اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم، فنحن الذریة من آدم و الاسرة من نوح، و الصفوة من ابراهیم، و السلالة من اسماعیل، و آل من محمد(ص) نحن فیکم کالسماء المرفوعة، و الارض المدحوة، و الشمس الضاحیة، و کالشجرة الزیتونة، لا شرقیة و لا غربیة التی بورک زیتها، النبی اصلها، و علی فرعها، و نحن و الله ثمرة تلک الشجرة، فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا، و من تخلف عنها فالی النار هوی »
(ای مردم از پروردگار خود خرد گیرید که براستی خدای عز و جل آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، نژادی که بعض آنها از بعض دیگرند، و خدا شنوا و داناست، ماییم از نژاد آدم، و خاندان از نوح، و برگزیده از ابراهیم و دودمان اسماعیل، و خانواده محمد-صلی الله علیه و آله-ما در میان شما همانند آسمان بلند و زمین گسترده، و خورشید تابنده و«شجره زیتونه »که نه شرقی است و نه غربی و زیتون آن درخت مبارک گشته است که پیغمبر ریشه آن و علی شاخه آن، و ما-به خدا سوگند-میوه این درخت هستیم، که هر کس به شاخه ای از شاخه های آن چنگ زند نجات یابد، و هر کس از آن تخلف ورزد به سوی دوزخ در افتاده.)
پس امیر المؤمنین(ع)در حالی که ردای آن حضرت به زمین کشیده می شد، از پشت مردم بیامد، تا اینکه بر فراز منبر رفت و میان دو دیده حسن را بوسید، سپس فرمود:
«یابن رسول الله اثبت علی القوم حجتک، و اوجبت علیهم طاعتک فویل لمن خالفک » (45)
(ای پسر رسول خدا(ص)حجت خود را بر این مردم ثابت و محکم کردی، و فرمانبرداری و اطاعت خود را بر ایشان واجب ساختی، پس وای بر آن کس که با تو به مخالفت برخیزد)
نگارنده گوید: در این باره روایات دیگری نیز هست که به خاطر طولانی بودن و نیاز آنها به شرح و توضیح زیاد، از نقل آنها در اینجا خودداری کرده و شما را به مصادر آنها راهنمایی می کنیم تا اگر مایل بودید خودتان مراجعه کرده و به تفصیل و دقت آنها را بخوانید و مورد مطالعه قرار دهید.
یکی از ابو نعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولیاء و دیگران به سند خود از حارث همدانی روایت کرده که امیر المؤمنین(ع)سؤالهای زیادی درباره مروت از فرزندش حسن بن علی(ع)نموده و آن بزرگوار به تفصیل پاسخ می دهد... (46)
و دیگری را راوندی در خرایج روایت کرده که پادشاه روم مسائل مشکلی را برای معاویه فرستاد و پاسخ آنها را مطالبه کرد، و معاویه چون پاسخی نداشت، مردی را اجیر کرد که به طور ناشناس به کوفه برود و از علی(ع)پاسخ آنها را بپرسد، و امیر المؤمنین(ع)آن مرد را شناخت و او را به دو فرزندش حسن و حسین(ع)راهنمایی کرد و او از امام حسن(ع)پرسید و پاسخ آنها را از آن حضرت شنید و برای معاویه برد...تا به آخر، و مرحوم مجلسی در بحار آن را روایت کرده است (47)
اعلام آمادگی برای جهاد
پس از چند ماه توقف امام در کوفه و رد و بدل شدن نامه ها و پیکها، بالاخره همان گونه که پیش بینی می شد و امیر المؤمنین(ع)نیز خبر داده بود، معاویه جنایتکار حاضر به تسلیم در برابر حق نگردید، و با اینکه خود و یارانش از مسببین قتل عثمان بودند-به شرحی که پیش از این ذکر شد-خونخواهی عثمان را بهانه کرده و با نیرنگها و فریبکاری های بسیار توانست مردم شام را که عموما شناختی نسبت به امیر مؤمنان(ع)نداشتند با خود همراه کرده و برای جنگ با آن حضرت(ع)بسیج کند...
علی(ع)به خاطر کمال احتیاطی که در این باره داشت و پیوسته سعی می کرد تا جلوی این جنگهای داخلی و خانمانسوز را که اثری جز دلیر شدن دشمنان و تضعیف و انهدام نیروهای اسلام در بر نداشت بگیرد، ولی به علت اصرار معاویه بر عناد و راه باطل خود، ناچار به اقدام شده بود و از این رو بایاران خود به مشورت پرداخت و آنها را مخاطب ساخته، چنین فرمود:
«اما بعد فانکم میامین الرای، مراجیح الحلم، مبارکوا الامر، مقاویل بالحق، و قد عزمنا علی المسیر الی عدونا و عدوکم فاشیروا علینا برایکم »
(شما مردانی هستید خجسته رای و حلیم و بردبار، کارتان مبارک و گفتارتان حق است، و ما اکنون برای رفتن به سوی دشمن خود و دشمن شما تصمیم گرفته ایم، پس نظرتان را در این باره بیان دارید.)
در اینجا مردان بزرگی همچون عمار بن یاسر و سهل بن حنیف و مالک اشتر و قیس بن سعد و عدی بن حاتم و دیگران برخاسته و در تایید گفتار امیر المؤمنین(ع)سخنان گرم و پرشوری ایراد کردند که آن بزرگوار را به وجد آورد، و البته برخی هم بودند که حرفهای دلسرد کننده و یاس آوری بر زبان جاری کردند، که ما اجمالی از آنها را در جلد دوم زندگانی امیر المؤمنین(ع)نگاشته ایم. (48)
و از آن جمله از فرزند رسول خدا(ص)حسن بن علی(ع)نیز سخنرانی جالبی نقل شده که ذیلا می خوانید:
«الحمد لله لا اله غیره، وحده لا شریک له، و اثنی علیه بما هو اهله، ثم قال: ان مما عظم الله علیکم من حقه، و اسبغ علیکم من نعمه ما لا یحصی ذکره، و لا یؤدی شکره و لا یبلغه صفة و لا قول، و نحن انما غضبنا لله و لکم، فانه من علینا بما هو اهله ان نشکر فیه آلاءه و بلاءه و نعماءه قولا یصعد الی الله فیه الرضا، و تنتشر فیه عارفة الصدق، یصدق الله فیه قولنا، و نستوجب فیه المزید من ربنا، قولا یزید و لا یبید، فانه لم یجتمع قوم قط علی امر واحد الا اشتد امرهم، و استحکمت عقدتهم، فاحتشدوا فی قتال عدوکم معاویة و جنوده، فانه قد حضر، و لا تخاذلوا فان الخذلان یقطع نیاط القلوب، و ان الاقدام علی الاسنة نجدة و عصمة لانه لم یمتنع قوم قط الا رفع الله عنهم العلة، و کفاهم جوائح الذلة، و هداهم الی معالم الملة، ثم انشد:
و الصلح تاخذ منه ما رضیت به
و الحرب یکفیک من انفاسها جرع (49)
(ستایش خدای را که معبودی جز او نیست، یکتایی که شریک ندارد، و ثنایش گویم بدان گونه که وی شایسته آن است.
براستی که از آن چه خداوند بر شما از حق خود بزرگ کرده و از نعمتهای خود فرو ریخته، نعمتهای بسیاری است که به شماره در نیاید و شکرش نتوان به جای آورد و به توصیف و گفتار در نیاید، و ما فقط به خاطر خداوند و شما خشم کرده ایم، که براستی خداوند بدانچه خود شایسته آن است بر ما منت نهاده که ما نعمتها و بلا و آزمایشهای او را شکر گوییم گفتاری که خوشنودی و رضایت ما در آن به درگاه خداوند صعود نماید، و نشانه راستی منتشر گردد، خداوند گفتار ما را تصدیق نموده و ما مستوجب فزونی نعمت او گردیم گفتاری که پیوسته رو به فزونی رود و پایان نپذیرد، زیرا هیچ مردمی بر چیزی مجتمع و متحد نشدند جز آنکه کارشان محکم شود و گره ایشان مستحکم گردد، پس آماده شوید برای جنگیدن با دشمنان یعنی معاویه و لشکریانش که وقت آن رسیده، و دست از یاری یکدیگر برندارید که این کار دلها را پریشان کند، و براستی که به سوی نیزه ها رفتن شجاعت و پایداری است و نیرومند نشوند مردمی جز آنکه خداوند بیماری را از آنها بردارد، و آثار مصیبت بار خواری را از ایشان کفایت کند، و به نشانه های شریعت راهنماییشان کند.)
و به دنبال آن، سخنرانی گرم و پر شور دیگری نیز از سبط اصغر رسول خدا(ص)، یعنی حضرت ابا عبد الله الحسین(ع)نقل شده که انشاء الله در جای خود-در زندگانی آن حضرت-ذکر خواهیم کرد.
در میدان جنگ صفین
بالاخره با همه کوششها و تلاشها، معاویه و همراهانش در برابر حق تسلیم نشده و به گمراهی و پیمودن راه خیانت و ضلالت ادامه دادند، و در نتیجه جنگ صفین پیش آمد و با کمال تاسف این جنگ خانمانسوز ماهها طول کشید و هزاران انسان مسلمان و مؤمن به خاطر جاه طلبی و مقام پرستی معاویه دنیاپرست و هم فکرانش به خاک و خون کشیده شده و آن روزهای سرنوشت سازی که با زمامداری رهبر واقعی اسلام هر ساعتش می توانست برای اسلام و مسلمین فواید بسیاری را به ارمغان بیاورد، و آن اوقات گرانبها و آن همه نیروهای متعهد و فداکار تلاششان صرف برنامه ریزی های اساسی و تقویت اسلام گردد، در راه مبارزه با جاه طلبی و هواپرستی آنان به هدر رفت. (50)
باری جنگ شروع شد و صفها آراسته گردید، و در اینجا باز هم نقش مهم و مؤثر فرزند رشید و بزرگ رسول خدا(ص)و امیر مؤمنان حسن بن علی(ع)را در راه دفاع از حریم اسلام و قرآن مشاهده می کنیم، که طبق نقل ابن شهر آشوب در مناقب، امیر مؤمنان(ع)هنگام تنظیم سپاه و صف آرایی لشکر، میمنه لشکر خود را به حسن بن علی و برادرش حسین(ع)و عبد الله بن جعفر و مسلم بن عقیل سپرد... (51)
و در معرکه جنگ هم مورخین می نویسند:
روزی معاویه خواست تا حسن بن علی(ع)را بیازماید، و روی طبع فریبکارانه اش به خیال خود او را فریب دهد، و به همین منظور عبید الله بن عمر (52) را که در زمره لشکریان وی بود خواست و بدو گفت: به نزد حسن بن علی برو و او را به خلافت امیدوار کن و وعده های دیگری به او بده، شاید بتوانی او را از پدرش جدا کنی و پیش ما آری.
عبید الله به میدان آمده و حضرت مجتبی را طلبیده گفت:
«لی الیک حاجة »؟
(مرا با تو حاجتی است؟)
و چون آن بزرگوار پیش آمده و پیشنهاد او را شنید، با تندی پاسخ او را داده و در پایان بدو فرمود:
«لکانی انظر الیک مقتولا فی یومک او غدک، اما ان الشیطان قد زین لک و خدعک حتی اخرجک مخلوقا بالخلوق تری نساء اهل الشام موقفک و سیصرعک الله و یبطحک لوجهک قتیلا...»
(گویا تو را می نگرم که امروز یا فردا کشته خواهی شد، براستی که شیطان این حال را برای تو آرایش کرده و فریب داده تا خود را معطر ساخته و جایگاهت را زنان اهل شام ببینند، و بزودی خدایت بر زمین افکند و کشته ات را به صورت به روی خاک اندازد.)
عبید الله که این سخنان را از آن سبط رسول گرامی اسلام شنید سرافکنده و نا امید به سوی معاویه بازگشت، و معاویه برای دلداری او گفت:
«انه ابن ابیه »!
(آری او پسر پدرش(علی)است)
نصر بن مزاحم که این روایت را نقل کرده، گوید:
به خدا سوگند آن روز هنوز به پایان نرسیده بود که عبید الله از لشکر شام بیرون آمد و به دست مردی از قبیله همدان به قتل رسید، و آن مرد همدانی برای آنکه مقتول خود را گم نکند و در فرصت مناسبی بتواند اسلحه و جامه مقتول را برگیرد، نیزه اش را در چشم او فرو برد و او را به زمین دوخت و پای آن مقتول را نیز به اسب خود بست. (53)
نگارنده گوید: این داستان را می توان از معجزات آن حضرت نیز محسوب داشت که چنین خبری از آینده عبید الله می دهد، و سرنوشت ذلت بار او را به اطلاع وی می رساند، و به آن سرعت، گفتار آن حضرت تحقق می یابد.
این پسر را نگه دارید...
پیش از این در بخش سوم-به مناسبت بحث اینکه حسنین پسران رسول خدا(ص) هستند-داستانی از جنگ صفین نیز نقل کردیم که در یکی از روزهایی که حمله عمومی انجام شد، امیر المؤمنین(ع)متوجه شد که فرزندش حسن نیز خود را آماده کرده تا در آن حمله به همراه لشکریان امیر المؤمنین(ع)شرکت جوید.امیر المؤمنین(ع)که چنان دید با نگرانی متوجه اطرافیان خود شده، فرمود:
«املکوا عنی هذا الغلام فاننی انفس بهذین-یعنی الحسن و الحسین-لئلا ینقطع بهما نسل رسول الله » (54)
(جلوی این پسر را بگیرید...که من از(آمدن)این دو، یعنی حسن و حسین، دریغ دارم مبادا به خاطر(آمدن)این دو، نسل رسول خدا(ص)قطع شود.)
در داستان حکمیت
همان گونه که می دانیم جنگ صفین پس از گذشت ماهها پایداری و مقاومت و ایثار و فداکاری و ضایعات و تلفات بسیار، در آن روزهایی که نزدیک بود با پیروزی لشکر حق و یاران امیر المؤمنان(ع)به پایان برسد، با خدعه و نیرنگ عمرو عاص لشکر شکست خورده معاویه قرآن ها را سر نیزه کردند و درخواست حکمیت قرآن را نمودند...
و به دنبال آن، به خاطر جهالت جمعی از اصحاب امیر المؤمنین(ع)و نفاق و دورویی جمعی دیگر از آنها، آن امام بزرگوار و مظلوم را ناچار به پذیرش حکمیت کردند، و بالاخره نیز حکمیت رسوای آن مرد بی اراده و نادان، و بیرون از خط امام، یعنی ابو موسی اشعری را بر امام تحمیل نمودند، ولی پس از گذشت چندی به خطای بزرگی که مرتکب شده بودند متوجه گردیده و گناه آن را به گردن این و آن می انداختند، بخصوص هنگامی که شنیدند عمرو عاص با فریبکاری و مکر و حیله خاصی که داشت ابو موسی را فریب داده و در جریان حکمیت علی(ع)را از خلافت خلع کرده و به جای او«عبد الله بن عمر»را به خلافت برگزیده... (55).
اینان که خود سبب آن همه خفت و خواری و سرافکندگی شده بودند، و با اصرار و پافشاری بیش از حد خود این حکمیت رسوا و آن حاکم نادان و بی اراده را بر امیر المؤمنین(ع) تحمیل کرده بودند، با پی بردن به این اشتباه بزرگ و خطای غیر قابل جبران، سخت پشیمان شده، و امام(ع)را تحت فشار قرار دادند تا آنچه را به اصرار خود آنها پذیرفته و تعهد به آن را امضا کرده لغو کند، و پیمان به امضا رسیده را بشکند، و بی مقدمه دوباره جنگ را شروع کند...
و بلکه پا را از این هم فراتر نهاده و خود آن رهبر بزرگوار و آن امام مظلوم را در پذیرش حکمیت مقصر دانسته، شعار«لا حکم الا لله »را سر دادند...و بدین ترتیب نزدیک بود که آشوب تازه و فاجعه دیگری را در میان لشکریان آن حضرت پدید آرد، و در این مرحله لازم بود جلوی این فاجعه به نحوی گرفته شود، و شخصیتی که مورد احترام و پذیرش همگان باشد برای آنها سخنرانی کند، و بطلان حکمی را که از طرف ابو موسی صادر شده، با دلیل و برهان برای آنها ثابت کند، و از طرفی مشروعیت پذیرش اصل حکمیت را برای ایشان بیان کند.
و به همین منظور فرزندش حسن را مامور ساخت تا برای آن مردم ماجراجو سخنرانی کند و آن بزرگوار نیز به دنبال این ماموریت به پا خاسته وچنین گفت:
«ایها الناس قد اکثرتم فی هذین الرجلین، و انما بعثا لیحکما بالکتاب علی الهوی، فحکما بالهوی علی الکتاب و من کان هکذا لم یسم حکما و لکنه محکوم علیه، و قد اخطا عبد الله بن قیس اذ جعلها لعبد الله بن عمر، فاخطا فی ثلاث خصال:
واحدة انه خالف اباه، اذ لم یرضه لها و لا جعله من اهل الشوری و اخری انه لم یستامره فی نفسه.
و ثالثها انه لم یجتمع علیه المهاجرون و الانصار الذین یعقدون الامارة و یحکمون بها علی الناس.
و اما الحکومة، فقد حکم النبی-صلی الله علیه و آله-سعد بن معاذ فی بنی قریظة فحکم بما یرضی الله به، و لا شک لو خالف لم یرضه رسول الله(ص)». (56)
(ای مردم براستی که شما درباره این دو مرد زیاده سخن گفتید، و این دو نفر فقط انتخاب شده بودند که به کتاب خدا حکم کنند نه از روی هوای نفس، ولی آنها به هوای نفس حکم کردند نه به کتاب خدا، و کسی که چنین باشد«حکم »نیست، بلکه محکوم است و عبد الله بن قیس(ابو موسی)که خلافت را برای عبد الله بن عمر قرار داد، سه اشتباه و خطا را مرتکب شده:
اول، با پدرش عمر مخالفت کرده، زیرا عمر به این کار راضی نشد و حتی او را از اهل شوری نیز قرار نداد.
دوم، با خود عبد الله در این باره مشورت نکرد.
سوم، مهاجر و انصاری که حکومت را منعقد نموده و حکم آنها را مردم پذیرا هستند، نظری در این باره نداده اند.(این راجع به حکومت این دو نفر در این باره)
و اما اصل حکمیت(و مشروعیت آن)نیز چنان بود که رسول خدا(ص)سعد بن معاذ را در داستان بنی قریظه حکم قرار داد، و او نیز بدانچه رضایت خدا بود حکم کرد، و شکی نیست اگر مخالفت کرده بود، رسول خدا(ص)رضایت نمی داد و امضا نمی فرمود.)
و این سخنرانی جالب با ایجاز و اختصاری که در آن بود جامع همه مسائل بوده، و پاسخ همه ایرادها و سؤالهایی را که می توانست مطرح شود می داد، و دلیل دیگری بر عظمت مقام علمی و سیاسی فرزند برومند امیر المؤمنین(ع)و سبط اکبر رسول خدا(ص) می باشد.
در شب شهادت امیر مؤمنان
بالاخره این نفاق افکنی ها و ماجراجویی ها از طرف جمعی نادان مقدس مآب کار خود را کرده و جمع زیادی از لشکریان امیر مؤمنان(ع)را به موضع گیری صریح در برابر آن بزرگوار و تمرد و نافرمانی آن حضرت وا داشت، و علنا بنای مخالفت و عصیان خود را ابراز داشته و بلکه حکم به کفر آن بزرگوار کردند، و بدین ترتیب لقب «مارقین »-یعنی از دین بیرون رفتگان-را در تاریخ اسلام برای خود ثبت کردند.
اینان پس از جنایاتی که در سرزمین عراق انجام دادند، سرانجام «نهروان »را پایگاه شورش خود قرار داده و از آنجا اعلان سرکشی و تمرد خود را به اطلاع امام(ع)رساندند، و به شرحی که در زندگانی امیر المؤمنین(ع)نگارش یافته، آن بزرگوار ناچار شد به نزد آنها برود، و پس از مذاکرات و اتمام حجتهای بسیار، به جنگ عده ای از آنها که بر گمراهی خود پافشاری داشتند، و دست از عناد و کفر خود برنداشتند رفت، و جز چند تن معدود انگشت شمار بقیه را به سزای عناد و کفرشان رساندند، و غائله آنها پایان یافت.
از همین افراد انگشت شمار و معدود یکی هم عبد الرحمن بن ملجم مرادی بود که کینه آن امام مظلوم را به دل گرفته و پس از توطئه و نقشه های مخفیانه ای که طرح کردند، بالاخره با دستیاری چند تن دیگر از خوارج ومنافقان کوفه توانست در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری در محراب عبادت و خانه خدا-مسجد کوفه-ضربتی بر سر آن امام معصوم بزند، و ندای روح بخش «فزت و رب الکعبة »آن بزرگوار در هنگام سپیده دم در آن پایگاه عبادت طنین افکن شود...
اهل تاریخ و حدیث از حوادث آن شب سهمگین و حالات روحانی و شهادت طلبانه آن امام مظلوم روایتها و داستانها نقل کرده اند که از آن جمله در رابطه با فرزند بزرگوارش، حضرت مجتبی(ع)نویسنده معاصر، باقر شریف قرشی، می نویسد:
در اواخر ساعات شب بود که امیر المؤمنین(ع)خواست برای نماز و عبادت در مسجد کوفه از خانه خارج شود، در این وقت مرغابیانی که در صحن خانه بودند و آنها را برای حضرت مجتبی(ع)هدیه آورده بودند، پیش روی امام(ع)در آمده و فریاد زدند...
صیحه و فریاد بی موقع پرندگان بی زبان، که حکایت از پیش آمد ناگواری می کرد، موجب شد تا امام(ع)با صدای بلند بگوید:
«لا حول و لا قوة الا بالله، صوائح تتبعها نوائح »
(نیرو و قدرتی جز به خدا نیست، فریادهایی است که نوحه هایی را به دنبال دارد.)
سپس امام(ع)به طرف در خانه رفت، و چون خواست در را بگشاید، کمربند آن حضرت باز شد، امام(ع)کمربند خود را محکم بست و این دو بیت را خواند:
اشدد حیازیمک للموت فان الموت لاقیکا
و لا تجزع من الموت اذا حل بوادیکا
(کمرت را برای مرگ محکم ببند که مرگ به دیدار تو خواهد آمد.و آنگاه که بر تو وارد شد، از مرگ بی تابی و جزع مکن.)
در اینجا بود که حسن(ع)مضطرب شده، پیش آمد و عرض کرد: «ما اخرجک فی هذا الوقت؟»
(چه چیز سبب خروج شما در این وقت گردیده؟)
فرمود: خوابی دیده ام که مرا نگران ساخته!
عرض کرد: خیر است!چه خوابی دیده ای؟
فرمود: در خواب دیدم که جبرئیل از آسمان نازل شد و بر کوه ابی قبیس بالا رفت و دو قطعه سنگ را برگرفت و به کنار کعبه آورد و یکی از آنها را بر دیگری زد و آن دو مانند خاکستر شده در هوا پراکنده گردید، و خانه ای در مکه و مدینه به جای نماند، جز آنکه از آن خاکستر در آن خانه ریخت!
عرض کرد: تعبیر آن چیست؟
فرمود: اگر این خواب راست باشد پدرت کشته می شود، و خانه ای در مکه و مدینه نماند جز آنکه از این ناحیه اندوهگین خواهد شد.
حسن بن علی(ع)با شنیدن این سخنان، پریشان گشته و با صدایی توام با آه جانسوز خود پرسید:
«متی یکون ذلک »؟
(این فاجعه چه وقت اتفاق افتد؟)
فرمود: خدای تعالی فرموده «و ما تدری نفس ماذا تکسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت ».
(هیچ کس نمی داند فردا چه می کند و هیچ کس نمی داند به کدام سرزمین خواهد مرد...)
اما حبیب من رسول خدا(ص)با من عهد کرده(و به من خبر داده)که این جریان در دهه آخر ماه مبارک رمضان خواهد بود، و عبد الرحمن بن ملجم مرا خواهد کشت!
حضرت مجتبی عرض کرد:
«اذا علمت ذلک فاقتله »!
(اگر این مطلب را می دانی پس او را به قتل رسان!)
و پاسخی که امام(ع)داد این بود که فرمود:
«لا یجوز القصاص قبل الجنایة، و الجنایة لم تحصل منه »
(او هنوز جنایت را انجام نداده، و قصاص قبل از جنایت جایز نیست!)
و به دنبال این گفتار فرزندش حسن را سوگند داد که به بستر خویش برود، و حسن(ع) نیز چاره ای جز امتثال امر او نداشت... (57)
نگارنده گوید: آنچه را خواندید ترجمه روایتی است که نویسنده معاصر باقر شریف قرشی در کتاب حیاة الامام الحسن بن علی نقل کرده است و دقیقا روشن نیست از چه کتابی آن را روایت کرده است، و از نظر صحت و سقم در چه حد از اعتبار قرار دارد...
و آیا این حدیث با این ترکیبی که دارد می تواند مدرک و معیار کار دیگران نیز قرار گیرد، و از نظر فقهی مدرک فتوی و عمل قرار گیرد یا نه؟
و آیا امام حسن(ع)خود به چنین معیاری که پدر بزرگوارش در پاسخ او فرمود آگاه بود یا نه؟
و رسم نویسنده مزبور-طبق برداشتی که این بنده کرده ام-این گونه است که معمولا قسمتهایی را از روایات مختلف و پراکنده جمع آوری کرده و دنبال یکدیگر نقل می کند به طوری که خواننده گاهی خیال می کند همگی یک روایت است.
و به هر صورت ما در گذشته داستان شهادت امام(ع)را به گونه ای دیگر نقل کرده ایم که هر که خواهد می تواند بدان جا مراجعه نماید (58) ، و العلم عند الله!
در کنار بدن زخم خورده پدر
امیر المؤمنین(ع)به مسجد کوفه آمد و بالاخره آن مصیبت عظمی-به دست شقی ترین مردم-انجام شد و مردم کوفه با اطلاع از آن فاجعه، خود را به مسجد رساندند، و فرزندان امیر المؤمنین(ع)نیز به مسجد آمدند.
پیشاپیش آنها حسن بن علی(ع)خود را به محراب رسانید و پدر را در کنار محراب مشاهده کرد که صورت و محاسن آن حضرت به خون سرش خضاب گشته و جمعی اطراف آن حضرت را گرفته و در صدد هستند تا به هر ترتیب هست او را برای اقامه نماز بر پا دارند و با وسیله ای جلوی خونریزی را بگیرند.
حسن(ع)جلو رفت و چون نظر آن حضرت به فرزندش افتاد به وی دستور داد با مردم نماز بخواند، و خود امام نیز نشسته نماز خواند، و چون از نماز فراغت یافت پیش رفته و سر پدر را که خون از آن می ریخت به دامن گرفت و عرض کرد: چه کسی این ضربت را به شما زد؟
-عبد الرحمن بن ملجم!
-از چه سمتی فرار کرد؟
امام(ع)فرمود: کسی به دنبال او نرود، هم اکنون از این در او را می آورند و به «باب کنده »اشاره فرمود.
طولی نکشید که آن مرد پلید و ملعون را از همان جا که حضرت اشاره فرموده بود، وارد کردند و در برابر حسن بن علی(ع)نگه داشتند.
فرزند داغدار علی(ع)رو به آن جانور شقاوتمند کرده، فرمود: ای ملعون!امیر المؤمنین(ع)و امام مسلمانان را کشتی؟آیا این پاداش آن همه لطف و محبتی بود که به تو کرد و تو را پناه داد؟
در این وقت امام(ع)با آوایی کوتاه و آهسته به آن بخت برگشته پست فرمود: کار سخت و جنایت بزرگی کردی، آیا من تو را مورد ترحم خود قرار نداده و تو را در بخشش و عطا مقدم بر دیگران نداشتم!آیا این بود پاداش من؟سپس متوجه فرزندش حسن شده و بدو فرمود:
«یا بنی ارفق باسیرک و ارحمه و اشفق علیه »
(با اسیر خود مدارا کن و او را مورد ترحم و شفقت خویش قرار ده!)
حسن(ع)عرض کرد: پدر جان این لعین-دور از رحمت حق-تو را کشته و ما را به این فاجعه بزرگ مبتلا کرده و تو دستور ترحم و مدارا کردن با او را می دهی؟
فرمود:
«یا بنی نحن اهل بیت الرحمة و المغفرة اطعمه مما تاکل، واسقه مما تشرب فان انا مت فاقتص منه بان تقتله، و لا تمثل بالرجل، فانی سمعت جدک رسول الله-صلی الله علیه و آله-یقول: ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور، و ان انا عشت فانا اعلم ما افعل به، و انا اولی بالعفو، فنحن اهل بیت لا نزداد علی المذنب الینا الا عفوا و کرما».
(پسرکم، ما خاندان رحمت و آمرزش هستیم، بخوران به او از آن چه خود می خوری و بنوشان به او از آنچه خود می نوشی، پس اگر من مردم از وی به همین مقدار قصاص کن که او را بکشی، و مثله اش نکنی، که من شنیدم از جدت رسول خدا(ص)که می فرمود: بپرهیزید از مثله کردن، اگر چه سگ گزنده باشد، و اگر من زنده ماندم که خود دانم با او چه کنم.و من شایسته ترم که بگذرم، و ما خاندانی هستیم که نسبت به گناهکار و نافرمان خود جز گذشت و کرم کاری نخواهیم کرد.)
و در مورد کفن و دفن آن امام معصوم نیز همان گونه که در تاریخ زندگانی امیر المؤمنین(ع)نوشته ایم، امام حسن(ع)با کمک برادرش حسین(ع)طبق وصیت پدر عمل کرده و پس از غسل و کفن جنازه آن بزرگوار را در تاریکی شب مخفیانه در نجف اشرف-جایگاه کنونی-دفن کردند، به شرحی که در آنجا نگارش یافته و تکرار نمی کنیم.
پی نوشت ها:
پی نوشت ها:
1.این جملات از خطبه «شقشقیه »اقتباس شده است: «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا»
2.خطبه «شقشقیه ».
3.شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 17، الریاض النضره، ج 1، ص 139.
4.اسد الغابة، ج 1، ص 208.
5.مناقب ابن شهر آشوب(چاپ قم)، ج 4، ص 10.
6.مناقب، (چاپ قم)، ج 4، ص 11.
7.مناقب، (چاپ قم)، ج 4، ص 11.
8.یعنی تفسیر آیه 3 از سوره بروج «و السماء ذات البروج، و الیوم الموعود، و شاهد و مشهود».
9.سوره احزاب، 45.و فتح، 8.
10.سوره هود، 103.
11.مطالب السئول، (چاپ تهران)، ص 65، بحار الانوار، ج 43، ص 345 به نقل از کشف الغمه اربلی.
12.بحار الانوار، ج 43، صص 51-350 و خلاصه آن را نیز ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایة و النهایة، ج 8، ص 37 نقل کرده است.
13.اسد الغابة، ج 2، ص 301 و ج 5، ص 187، طبقات ابن سعد، ج 4، ص 161، الغدیر، ج 8، ص 308.
14.مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 174، مجمع الزوائد، ج 9، ص 329.
15.سنن ابن ماجة، ج 1، ص 68، اسد الغابة، ج 2، ص 301، الغدیر، ج 8، ص 312، به نقل از کتابهای بسیاری از اهل سنت.
16.صحیح ترمذی، جل 2، ص 213، سنن ابن ماجة، ج 1، ص 66، الغدیر، ج 8، ص 314.
17.مجمع الزوائد، ج 9، ص 330.
18.سیره ابن هشام، ج 4، ص 179.
19.نهج البلاغه، خطبه 128.
20.برای اطلاع از متن سخنان عمار می توانید به جلد دوم شرح ابن ابی الحدید، ص 375 مراجعه نمایید.
21.منظور از دو شهر دیگر بصره و مصر است که در بصره عبد الله بن عامر دایی زاده عثمان حکومت داشت.و در مصر عبد الله بن ابی سرح برادرش حاکم بود.
22.شرح ابن ابی الحدید، ج 2، صص 76-375، باقر شریف، حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 285.
23.ج 3، ص 416.
24.«جندب »نام ابوذر غفاری(ره)است.
25.شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص.62.614 شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 378.
27.زندگانی امیر المؤمنین(ع)، ج 1، ص 339 به بعد.
28.نهایه ابن اثیر ماده «نعثل »و شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 77، ابن ابی الحدید قبل از نقل این سخن از عایشه گوید: «هر کس در سیره و اخبار کتاب نوشته این مطلب را گفته است که عایشه از سخت ترین مردم بود در مخالفت با عثمان، تا آنجا که جامه ای از جامه های رسول خدا را بیرون آورده بود و در خانه خود آویخته، و هر کس به خانه اش می رفت آن را نشان او می داد و می گفت: «هذا ثوب رسول الله لم یبل، و عثمان قد ابلی سنة رسول الله ».(این جامه رسول خداست که کهنه نشده، ولی عثمان سنت رسول خدا را کهنه کرد.).
29 و 30.به جلد اول زندگانی امیر المؤمنین(ع)-تالیف نگارنده-ص 351 به بعد مراجعه نمایید.
31 و 32.الغدیر، ج 9، صص 39-135 و 52-149.
33.رجوع شود به: الغدیر، ج 9، ص 236 به بعد و حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 291 به بعد.
34.نهج البلاغه، خطبه 30.
35.نهج البلاغه، خطبه 238.
36.الانساب بلاذری، ج 5، ص 101.
37.الامامة و السیاسة، ج 1، ص 42.
38.همان کتاب، ج 9، صص 77-69.
39.دکتر طه حسین، الفتنة الکبری، ج 2، صص 94-193.
40.نهج البلاغه، خطبه 90.
41.شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 292.
42.صحیح بخاری-به شرح کرمانی-ج 24، صص 74-173(کتاب الفتن)و جالب است که بدانید کرمانی، شارح صحیح بخاری، ضمیر«ایاه »را در این حدیث به علی(ع)برگردانده، در صورتی که برای هر خواننده آگاه به ادبیات عرب بخوبی روشن است که ظاهر عبارت آن است که ضمیر به «الله »باز می گردد که در چند کلمه قبل این حدیث ذکر شده، نه به علی(ع)که ذکری از وی در حدیث نیامده، و کرمانی روی ناچاری مرتکب چنین خلاف ظاهری گردیده تا مبادا به ساحت قدس ام المؤمنین جسارت شود!
و ضمنا هیچ بعید نیست لفظ «و الآخرة »را نیز همان راوی یا راویان بعدی اضافه کرده باشند تا با روایات دیگرشان موافقت داشته باشد...!
43.مناقب آل ابیطالب، (چاپ قم)، ج 4، ص 21.
44.بحار الانوار، (چاپ کمپانی)، ج 8، ص 442.
45.بحار الانوار، ج 43، ص 358.
46.حلیة الاولیاء، ج 6، ص 35، ملحقات احقاق الحق، ج 11، صص 107 و 109.
47.بحار الانوار، ج 43، ص 325.و در بخش دهم انشاء الله تعالی تفصیل آن ذکر خواهد شد.
48.زندگانی امیر المؤمنین(ع)، ج 2، صص 57-52.
49.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 480، شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 283.
50.شرح این جنگ خانمان برانداز اسلام را در جلد دوم زندگانی امیر مؤمنان نگاشته ایم، بدانجا مراجعه شود.
51.مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 168.
52.عبید الله، فرزند عمر، برادر کوچک عبد الله است که در زمان رسول خدا به دنیا آمد ولی از آن حضرت حدیثی نقل نکرده، و همان کسی است که هرمزان و جفینه و دختر ابو لوءلوء را به عنوان خونخواهی پدرش عمر به قتل رساند، و در صدد بود تا همه اسیران غیر عرب را در مدینه به قتل برساند، و بالاخره سعد بن ابی وقاص با تدبیری که انجام داد، شمشیر او را گرفت و او را به جرم همین عمل زندانی کردند، تا در وقتی مناسب درباره اش تصمیم بگیرند، اما عثمان-هنگامی که بر مسند خلافت مستقر گردید-با مطرح کردن این مسئله که «من امام مسلمین هستم و هرمزان نیز وارثی جز عامه مسلمین ندارد، و من از طرف آنها حق تصمیم گیری دارم »عبید الله را بدون قصاص و پرداخت دیه آزاد کرد.
و چون در این باره مورد مؤاخذه امیر المؤمنین و جمعی دیگر از صحابه رسول خدا(ص) قرار گرفت که چرا عبید الله را بدون قصاص آزاد کردی؟و چنین حقی از طرف مسلمانان نداشتی، نتوانست پاسخی در این باره بدهد، و ترسید که عبید الله را قصاص کنند از این رو او را از مدینه به کوفه فرستاد، و خانه و مستغلاتی را در کوفه در اختیار او نهاد که به «کویفة ابن عمر»معروف شد.
عبید الله، پس از قتل عثمان، مانند جنایتکاران دیگری که با روی کار آمدن حکومت عدل علی(ع)از ترس گرفتار شدن به کیفر جنایتهایی که انجام داده بودند نتوانستند در قلمرو حکومت آن امام عادل و الهی زندگی نکبت بار خود را سپری کنند، بار سفر بسته و خود را به شام و دربار معاویه که به صورت خانه امتی برای عموم جنایتکاران درآمده بود، رسانده و به جنایات خود ادامه دادند، و چون جنگ صفین پیش آمد، جزء هواداران و لشکریان جیره خوار او به جنگ مردان الهی و دودمان پیمبران آسمانی آمدند...ولی عمر ننگینش چندان دوام نیافت و در همین جنگ صفین به دوزخ واصل گردید.«ذلک بما قدمت ایدیهم و ان الله لیس بظلام للعبید».
53.صفین نصر بن مزاحم، ص 334.البته درباره قاتل عبید الله اقوال دیگری هم هست که قول مذکور یکی از آنهاست و اقوال دیگر را در قاموس الرجال(ج 6، صص 28-226)نقل کرده.
54.حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 497.
55.در اینجا دو قول در تاریخ ذکر شده، یکی همین است که او علی(ع)را خلع کرد و به جای او عبد الله بن عمر را برگزید، و قول دیگر آن است که علی را خلع کرد تا مردم هر که را خواستند به خلافت انتخاب کنند، به شرحی که در جلد دوم زندگانی امیر المؤمنین(ع) نقل کرده ایم.
56.حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 530، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 144.
57.حیاة الامام الحسن، ج 1، صص 58-557.