در این گیر و دار که امام علیه السلام مشغول تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود وانجمن سقیفه نیز به کار خود مشغول بود، ابوسفیان که شم سیاسی نیرومندی داشت به منظور ایجاد اختلاف در میان مسلمانان در خانه حضرت علی علیه السلام را زد وبه گفت:دستت را بده تا من با تو بیعت کنم ودست تو را به عنوان خلیفه مسلمانان بفشارم، که هرگاه من با تو بیعت کنم احدی از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت برنمی خیزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بیعت کنند کسی از قریش از بیعت تو تخلف نمی کند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروایی می پذیرند.ولی حضرت علی علیه السلام سخن ابوسفیان را با بی اهمیتی تلقی کرد وچون از نیت او آگاه بود فرمود:من فعلا مشغول تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستم.
همزمان با پیشنهاد ابوسفیان یا قبل آن، عباس نیز از حضرت علی علیه السلام خواست که دست برادر زاده خود را به عنوان یعت بفشارد، ولی آن حضرت از پذیرفتن پیشنهاد او نیز امتناع ورزید.
چیزی نگذشت که صدای تکبیر به گوش آنان رسید. حضرت علی علیه السلام جریان را از عباس پرسید. عباس گفت:نگفتم که دیگران در اخذ بیعت بر تو سبقت می جویند؟ نگفتم که دستت را بده تا با تو بیعت کنم؟ ولی تو حاضر نشدی ودیگران بر تو سبقت جستند.
آیا پیشنهاد عباس و ابوسفیان واقع بینانه بود؟
چنانکه حضرت علی علیه السلام تسلیم پیشنهاد عباس می شد و بلافاصله پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گروهی از شخصیتها را برای بیعت دعوت می کرد، مسلما اجتماع سقیفه به هم می خورد ویا اساسا تشکیل نمی شد.زیرا دیگران هرگز جرات نمی کردند که مسئله مهم خلافت اسلامی را در یک محیط کوچک که متعلق به گروه خاصی بود مطرح سازند وفردی را با چند رای برای زمامداری انتخاب کنند.
با این حال، پیشنهاد عمومی پیامبر وبیعت خصوصی چند نفر از شخصیتها با حضرت علی علیه السلام دور از واقع بینی بود و تاریخ در باره این بیعت همان داوری را می کرد که در باره بیعت ابوبکر کرده است.زیرا زمامداری حضرت علی علیه السلام از دو حال خالی نبود:یا امام علیه السلام ولی منصوص وتعیین شده از جانب خداوند بود یا نبود.در صورت نخست، نیازی به بیعت گرفتن نداشت واخذ رای برای خلافت وکاندیدا ساختن خود برای اشغال این منصب یک نوع بی اعتنایی به تعیین الهی شمرده می شد وموضوع خلافت را از مجرای منصب الهی واینکه زمامدار باید از طرف خدا تعیین گردد خارج می ساخت ودر مسیر یک مقام انتخابی قرار می داد; وهرگز یک فرد پاکدامن وحقیقت بین برای حفظ مقام وموقعیت خود به تحریف حقیقت دست نمی زند وسرپوشی روی واقعیت نمی گذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت علی علیه السلام برای خلافت همان رنگ و انگ را می گرفت که خلافت ابوبکر گرفت و صمیمی ترین یار او، خلیفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبکر گفت: کانت بیعة ابی بکر فلتة وقی الله شرها». (1) یعنی انتخاب ابوبکر برای زمامداری کاری عجولانه بود که خداوند شرش را باز داشت.
از همه مهمتر اینکه ابوسفیان در پیشنهاد خود کوچکترین حسن نیت نداشت ونظر او جز ایجاد اختلاف ودودستگی وکشمکش در میان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانیدن عرب به دوران جاهلیت وخشکاندن نهال نوپای اسلام نبود.
وی وارد خانه حضرت علی علیه السلام شد واشعاری چند در مدح آن حضرت سرود که ترجمه دو بیت آن به قرار زیر است:
فرزندان هاشم! سکوت را بشکنید تا مردم، مخصوصا قبیله های تیم وعدی در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما وبه سوی شماست وبرای آن جز حضرت علی کسی شایستگی ندارد. (2)
ولی حضرت علی علیه السلام به طور کنایه به نیت ناپاک او اشاره کرد وفرمود:«تو در پی کاری هستی که ما اهل آن نیستیم ».
طبری می نویسد:
علی او را ملامت کرد و گفت: تو جز فتنه وآشوب هدف دیگری نداری.تو مدتها بدخواه اسلام بودی. مرا به نصیحت و پند وسواره وپیاده تو نیازی نیست. (3)
ابوسفیان اختلاف مسلمانان را در باره جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خوبی دریافت ودر باره آن چنین ارزیابی کرد:
طوفانی می بینم که جز خون چیز دیگری نمی تواند آن را خاموش سازد. (4)
ابوسفیان در ارزیابی خود بسیار صائب بود واگر فداکاری واز خودگذشتگی خاندان بنی هاشم نبود طوفان اختلاف را جز کشت وکشتار چیزی نمی توانست فرو نشاند.
پی نوشت ها:
1- تاریخ طبری، ج 3، ص 205; سیره ابن هشام، ج 4، ص 308.
2- الدرجات الرفیعة، ص 87:
بنی هاشم لا تطعموا الناس فیکم فما الامر الا فیکم والیکم ولا سیما تیم ابن مرة او عدی ولیس لها الا ابو حسن علی
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 45.
4- «انی لاری عجاجة لا یطفؤها الا الدم ».; همان، ج 2، ص 44 به نقل از کتاب السقیفة جوهری.