هشت روز تمام از آغاز جنگ خونین صفین می گذشت وحملات موضعی وحرکت ستونهای زرهی به صورت محدود نتیجه ای نبخشیده بود. امام علیه السلام در این اندیشه بود که چه کند که با کمترین ضایعه به هدف دست یابد، ومطمئن بود که نبردهای محدود جز ضایعه نتیجه دیگری ندارد. ازاین جهت، در پرتو ماه شب هشتم ماه صفر(شب چهارشنبه) یاران خود را با سخنان زیر مورد خطاب قرار داد:
سپاس خدای را که آنچه را شکست استوار نمی شود وآنچه را که استوار ساخت شکسته نخواهد شد. اگر می خواست، حتی دو نفر ازا ین امت یا از سایر خلایق اختلاف نمی کردند وبشری در امری از امور مربوط به او به نزاع بر نمی خاست وافراد مفضول، فضل افراد فاضل را منکر نمی شدند. تقدیر وسرنوشت، ما واین گروه رابه این نقطه کشاند ورو در روی هم قرار داد. همگی در چشم انداز شهود خدا ودر محضر او هستیم.اگر بخواهد در نزول عذاب تعجیل می کند تا ستمگر راتکذیب نماید وحق را آشکار سازد. او دنیا را خانه کردار وسرای آخرت را سرای پاداش قرار داده است تا بدکاران را به کردار بدشان کیفر، ونیکوکاران را به سبب کردار نیک آنان پاداش دهد. آگاه باشید که فردا، به خواست خدا، با دشمن روبرو می شوید. پس امشب بیشتر نماز بگزارید وبیشتر قرآن بخوانید واز خداوند پایداری وپیروزی بخواهید، وفردا با آنان با جدیت واحتیاط روبرو شوید ودر کار خود راستگو باشید.
امام علیه السلام این سخن را گفت ومجلس را ترک کرد. سپس سپاهیان امام همگی به سوی شمشیرها ونیزه ها وتیرهای خود رفتند وبه اصلاح سلاحهای خود پرداختند. (1)
امام علیه السلام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر فرمان داد که مردی در برابر شامیان بایستد وآمادگی مردم عراق را برای نبرد اعلام دارد.
معاویه نیز همچون امام علیه السلام به تنظیم سپاه خود پرداخت وآنها را به دسته های گوناگون تقسیم کرد. مردم حمص واردن وقنسرین جناحهای گوناگونی از سپاه او را تشکیل می دادند وحفظ جان معاویه را مردم شام به فرماندهی ضحاک بن قیس فهری بر عهده گرفتند ودور او را احاطه کردند تا از نفوذ دشمن به قلب لشکر، که جایگاه معاویه بود، جلوگیری کنند.
تنظیم سپاه به شکلی که انجام شده بود مورد پسند عمروعاص قرار نگرفت وخواست به معاویه در آرایش سپاه کمک کند. لذا او را به یاد پیمانی که با هم بسته بودند انداخت(که در صورت پیروزی، حکومت مصر از آن او باشد) وگفت:فرماندهی حمصیان را به من واگذار وابوالاعور را از آن برکنار کن. معاویه از پیشنهاد او خوشحال شد وفورا کسی را نزد فرمانده حمصیان فرستاد وپیغام داد که: عمروعاص در امور رزمی سابقه وتجربه ای دارد که من وتو نداریم. من او را به فرماندهی سواره نظام برگزیدم، لذا تو به منطقه ای دیگر برو.
عمروعاص، به امید حکومت مصر، دو فرزند خود عبد الله ومحمد را طلبید (2) وبنابر تجربه ونظر خود، سپاه را تنظیم کرد ودستور داد که زرهپوشان در مقدمه سپاه وبی زرهان در انتهای آن قرار گیرند.آن گاه به دو فرزند خود دستور داد که در میان صفوف گردش کنند ونظم وترتیب آنها را به دقت وارسی نمایند. حتی به این نیز اکتفا نکرد وخود در میان سپاه به راه افتاد ونظم آن را مورد بررسی قرار داد وهمچون معاویه در قلب سپاه بر فراز منبری قرار گرفت که حفاظت آن را یمنیها برعهده گرفتند وفرمان داد که هر کس آهنگ نزدیک شدن به منبر داشته باشد فورا او را بکشند. (3)
هرگاه انگیزه از نبرد، کسب قدرت وفرمانروایی باشد باید گروهی را برای حفاظت خود بگمارد، ولی اگر انگیزه وهدف معنوی باشد از کشته شدن خود در طریق هدف پروایی ندارد.لذا، نه تنها کسی حفاظت از امام علیه السلام را بر عهده نداشت، بلکه آن حضرت بر اسب شبرنگی سوار بود وفرمان می داد وسپاه را رهبری می کرد وبا نعره های جگر خراش خود لرزه بر اندام قهرمانان شام می انداخت وبا شمشیر برنده اش آنان را درو می کرد.
اختلاف در شیوه رهبری معلول اختلاف در انگیزه هاست.فرهنک شهادت طلبی زاییده ایمان به سرای آخرت واعتقاد به قانیت خویش است، در حالی که ترس ازمرگ وفدا کردن دیگران برای حفظ جان خویشتن زاییده دلبستگی به زندگی دنیا وانکار ماوراء ماده است. وشگفت اینجاست که فرزند عاص به این حقیقت اعتراف کرده ودر باره سپاه امام علیه السلام چنین گفت:
«فان هؤلاء جاؤوا بخطة بلغت السماء». یعنی: این گروه با هدفی آسمانی به میدان آمده اند وباکی از شهادت ندارند.
خیر خواهی ویاری فرزند عاص به معاویه از روی علاقه به او وبه طلب پیروزی او نبود، بلکه او در چهارچوب منافع خود علاقه به پیروزی او داشت ودر اظهار نظر ومشورت با معاویه، بهای آن را پیوسته به رخ او می کشید. مذاکره یاد شده در زیر، بیانگر این حقیقت است:
معاویه: هرجه زودتر به تنظیم صفوف سپاه بپرداز.
عمروعاص: به شرط اینکه حکومتم برای خودم باشد.
معاویه، از ترس اینکه مبادا عمروعاص، پس از امام، رقیب او شود، فورا پرسید: کدام حکومت؟ مگر غیر ازحکومت مصر، چیز دیگری می خواهی؟
عمروعاص، سیاستباز کهنه کار وسوداگر بی تقوا، ماسکی از تقوا بر چهره زد وگفت: آیا مصر می تواند عوض از بهشت باشد؟ آیا کشتن علی، بهایی مناسب برای عذاب دوزخ، که هرگر آرام نمی گیرد، خواهد بود؟
معاویه، از ترس اینکه سخن عمرو در میان سپاه منتشر گردد، با اصرار فوق العاده گفت:آرام، آرام، سخن تو را کسی نشنود.
باری، عمروعاص، به آرزوی حکومت مصر، رو به مردم شام کرد وگفت:
سربازان شام، صفهای خود رامرتب کنید وسرهای خود را به پروردگار خود عاریت دهید. از خدا کمک بگیرید وبا دشمن خدا ودشمن خود جهاد کنید. آنان را بکشید که خدا آنان را بکشد ونابود سازد. (4)
از آن طرف، چنان که گذشت، در آن روز امام علیه السلام اسبی طلبید وبرای او اسب شبرنگی آوردند که به سبب نیرویی که داشت پیوسته در حال جهش بود وبا دو دهنه کشیده می شد. امام علیه السلام زمام آن را به دست گرفت واین آیه را تلاوت کرد:
سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین وانا الی ربنا لمنقلبون . (زخرف:13)
منزه است خدایی که این مرکب را برای ما مسخر ساخت وما را قدرت وتوانایی آن نبود، وهمگی به سوی خدا باز می گردیم.
آن گاه دست به دعا برداشت وگفت:
اللهم الیک نقلت الاقدام اتعبت الابدان و افضت القلوب و رفعت الایدی و شخصت الابصار... اللهم انا نشکوا الیک غیبة نبینا و کثرة عدونا وتشتت اهوائنا. ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق وانت خیر الفاتحین. (5)
خدایا، به سوی تو گامها برداشته می شود وبدنها به رنج می افتد ودلها متوجه می گردد ودستها بلند می شود وچشمها باز می گردد... خدایا، ما شکوه غیبت پیامبرمان وفزونی دشمنان وپراکندگی خواستهایمان را به درگاه تو می آوریم. خدایا، میان ما واین قوم به حق داوری کن، که تو بهترین داورها هستی.
سرانجام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر حمله سرتاسری آغاز شد و از اول بامداد تاشب ادامه داشت وطرفین بدون دستیابی به پیروزی به اردوگاههای خود بازگشتند.
در روز پنجشنبه، امام علیه السلام نماز صبح را در تاریکی بجا آورد وآن گاه، پس از خواندن دعایی، خود حمله را آغاز کرد ویاران او نیز از هر طرف به نبرد پرداختند. (6)
بخشی از دعای امام قبل از حمله این بود:
ان اظهرتنا علی عدونا فجنبنا الغی و سددنا للحق، و ان اظهرتهم علینا فارزقنا الشهادة و اعصم بقیة اصحابی من الفتنة. (7)
پروردگارا! اگر ما را بر دشمن خود پیروز فرمودی ما را از ستم بازدار وگامهایمان را برای حق استوار گردان. واگر آنان بر ما پیروز شدند شهادت را نصیب ما فرما وباقیمانده یارانم را از فتنه حفظ کن.
خطابه های آتشین سران سپاه امام (ع)
سخنرانیهای سران وشخصیتهای بزرگ هر سپاه نقش تبلیغی بزرگی ایفا می کرد. چه بسا خطابه ای یک سپاه را از جای برمی کند ومقدمات پیروزی را فراهم می ساخت. از این جهت، در روز پنجشنبه نهم ماه صفر، دومین روز حمله همگانی، شخصیتهای بزرگی در سپاه امام علیه السلام به سخن پرداختند. غیر از امام بزرگانی مانند عبد الله بن بدیل، (8) سعید بن قیس (9) (در منطقه ناصرین) ومالک اشتر (10) سخن گفتند وهرکدام،با منطق خاصی،سپاه امام را بر یورش به دشمن شامی تحریک کردند. در این میان حوادثی نیز رخ داد که برخی از آنها را یاد آور می شویم.
1- چه کسی این قرآن را به دست می گیرد؟
علی علیه السلام پیش از آنکه نبرد را آغاز کند، برای اتمام حجت، رو به سربازان خود کرد وگفت: کیست که این قرآن را بگیرد وشامیان را به آن دعوت کند؟
در این هنگام جوانی به نام سعید برخاست واعلام آمادگی کرد. امام علیه السلام بار دیگر سخن خود راتکرار کرد وباز همان جوان از جای برخاست وگفت: من ای امیر مؤمنان. آن گاه علی علیه السلام قرآن را به او سپرد واو نیز به سوی سپاه معاویه حرکت کرد وآنان را به کتاب خدا وعمل به آن دعوت کرد، ولی طولی نکشید که به وسیله دشمن از پای در آمد. (11)
پی نوشتها:
1- وقعه صفین،ص 225،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5،ص 182;تاریخ طبری،ج 3،جزء6، صص 7و8; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 150.
2- به خاطر بیاورید که این دو فرزند عمرو عاص زاهد نمایانی بودند که در آغاز کار پدر را از آلودگی به حمایت از فرزند «ابوسفیان » باز می داشتند ولی حالا صمیمیترین یار ویاور او هستند! این جریان ما را به یاد مثلی می اندازد که در زبان عربی وفارسی رایج است که:«هل تلد الحیة الا الحیة؟» (عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود).
3- وقعه صفین، ص 226; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 182.
4- وقعه صفین، ص 237; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، صص 189و190.
5- وقعه صفین، صص 230 و231; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 176.
6- تاریخ طبری، ج 3، جزء6، ص 8; کامل ابن اثیر، ج 3، ص 151.
7- وقعه صفین، ص 232.
8- وقعه صفین، ص 234; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 186.
9- وقعه صفین، ص 347; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 188.
10- وقعه صفین، صص 241-239; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، صص 191- 190.
11- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 5، ص 196; وقعه صفین، ص 244.