به گزارش ایسنا، فرشاد مومنی در نشست هفتگی دین و اقتصاد اظهار کرد: در ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به سر میبریم و جا دارد از مجاهدتها و پایمردیهای کسانی که در این جنبش اجتماعی فراگیر علیه استبداد و اسعتمار مجاهدت کردند، قدردانی کنیم. شاید چندان سخن گزافی نیست که این مسئله را مطرح کنیم که قدردانی واقعی از تلاشها و مجاهدتهای فکری و عملی این باشد که با منطق و معیارهای علمی منشاهای این پدیده را بشناسیم و درباره ریشههای قفل تاریخی توسعه نیافتگی بررسیهای جدیتری کنیم.
او افزود: ایران جزو معدود کشورهای دنیا است که در قرن بیستم دو جنبش اجتماعی بسیار فراگیر برای برونرفت از توسعه نیافتگی را تجربه کرده است. یک بار در ربع اول قرن بیستم به عنوان انقلاب مشروطه و یکبار در ربع پایانی قرن بیستم و در انقلاب اسلامی. البته گستره و عمق انقلاب اسلامی از انقلاب مشروطیت و تلاش برای ملی شدن صنعت ملی نفت که در میانه قرن بیستم صورت گرفت بیشتر بود.
این استاد دانشگاه گفت: هر سه جنبش یک ویژگی مشترک دارند و آن این است که در سال های آغازین خود دستاوردهای بزرگ و ما فوق انتظار داشتند و در بعضی رکوردهایی ثبت شده که از آن زمان تا کنون دیگر تکرار نشده است ولی مسئله اساسی این است که این جنبشها هیچ یک نتوانستند دستاوردهای خود را درونی و پایدار کنند و بنابراین یکی از مسئولیتهایی که به دوش جامعه فکری و نخبگی سنگینی میکند اراده برای یک صورتبندی عالمانه از چگونگی و چرایی نافرجامی این کوششها برای عبور از توسعه نیافتگی است.
مومنی ادامه داد: ویژگی مشترک دیگری که این سه کوشش فراگیر داشته است این است که هر سه به صورت هم زمان برخورد فعال با استعمار و استبداد را در دستور کار داشتهاند و این نکته بسیار فراگیر و حیاتی است. در ادبیات توسعه گفته میشود هیچ کشوری بستر اندیشهای برونرفت از توسعهنیافتگی را نمیتواند فراهم کند مگر اینکه ابتدا بتواند کانونهای اصلی بازتولید دورههای باطل توسعه نیافتگی را شناسایی کند و ترتیبات نهادی خود را به گونهای سامان دهد که بتواند با این دورههای باطل برخورد فعال داشته باشد و آنها را از بین ببرد و لفظ توسعهیافتگی به بیانی به معنی بیرون آمدن از این دورهای باطل است.
وی ادامه داد: کتاب بسیار ارزشمندی از اقتصاد شناس بزرگ توسعه در قرن بیستم به نام آلبرت هیرشمن وجود دارد که طی سالهای اخیر به فارسی ترجمه شده است. نام این کتاب «پیش رفتن با جمع» است. کتاب بسیار ارزنده و از جهات گوناگون خارق العاده است ولی از زاویه کمک به شناسایی دورههای باطل از یک طرف و نشان دادن اینکه ایرانیها با هدفگذاری کوشش های خود بر علیه استبداد و استعمار کانون اصلی گرفتاری خود را شناخته بودند ارزشمند است. این کتاب اصل توسعهنیافتگی در کشورهای در حال توسعه را استبداد قلمداد میکند و عامل عقب افتادگی را نیز اینگونه تعریف می کند که استبداد مناسبات را به صورت به غایت نابرابری سامان میدهد و بنابراین دستیابی به قدرت، ثروت و منزلت بر اساس تلاش برای کسب شایستگیهای بیشتر نیست بلکه براساس پیوند خوردن با مناسبات استبدادی میشود. هیرشمن می گوید در چنین وضعیتی استعدادهای ملی هرز رفته و اتلاف منابع به طرز غیر متعارف افزایش یافته و برآیند استبداد در دو قالب کلی جامعه را در بر گیرد. یکی فقر و دیگر فساد گسترده.
مومنی با اشاره به سخنان هیرشمن ادامه داد: در واقع به نظر این پژوهشگر این دو مشروعیت نظام سیاسی را به پایین ترین درجه ممکن میرساند و بستر را برای فروپاشی سیاسی فراهم می کند و بعد چون در این کشورها تمرین کافی برای دموکراسی وجود ندارد عملا با فروپاشی نظام استبدادی در یک دوره زمانی نه چندان طولانی با شرایط آشوبناک، نا امن و غیر قابل پیش بینی رو به رو شده و بحرانهایی که این ناامنی را ایجاد می کند، اذهان مردم را مناسب بازگشت مناسبات استبدادی میکند. با مناسبات استبدادی بار دیگر فقر و فساد ایجاد شد و همینطور این چرخه باطل استمرار پیدا می کند. شبیه به این صورت بندی درباره دورهای باطل توسعهیافتگی را طیف وسیعی از نظریهپردازان صورتبندی کرده و نشان میدهد که عنصر گوهری در مسئله وابستگی عنصر نابرابری قدرت ثروت و منزلت است.
او افزود: استعمار هم دقیقا مانند استبداد مناسبات مبنی بر فقر گسترده و فساد گسترده را باز تولید میکند و این چرخه تکرار میشود. بنابراین می توان با قاطعیت به اعتبار مهمترین یافتههای نظری در دانش توسعه گفت که هدفگیری ایرانیان در قرن بیستم در شناخت کانون اصلی بازتولید توسعه نیافتگی شناخت دقیقی بوده است. ویژگیهای مشترکی بوده است که همه این کوششها داشته اند. هر سه این موارد با وجود آنکه از بی سابقهترین پشتیبانیهای مردمی برخوردار بودند ولی در معرض تحریفها و دروغهای بزرگ هم قرار داشتند. گویی اتحاد میان استعمارگران و استبدادگران به صورت سازمان یافته بر علیه این کوشش های اجتماعی اقداماتی کردهاند به این ترتیب که در واقعیتها دستکاری صورت گرفته و اگر برخورد فعال با آن نشود جامعه را دچار سردرگمی و بلاتکلیفی می کند.
مومنی ادامه داد: آلبرت هیرشمن مسئله بلاتکلیفی و نقش بسیار تعیین کننده آن را در بازتولید توسعه نیافتگی با عنوان حرکت پاندولی صورت بندی نظری کرده است و نشان میدهد که چگونه این اختلالهایی که در شناخت پدید میآید پریشان احوال ذهنی ایجاد کرده و باعث میشود که در بسیاری از موارد ما به جای اینکه درسهای سازنده از کوششهای قبلی بگیریم، نقاط ضعف را نقاط قوت در نظر میگیریم و بر عکس. به طور طبیعی هر پیشرفتی برای برونرفت از دور باطل توسعه نیافتگی در درجه اول وجه اندیشهای دارد ولی وقتی به لحاظ وجه اندیشهای دچار فلج فکری شود طبیعتا از این دور باطل نمیتواند بیرون بیاید. یکی از کسانی که درباره فلج فکری بر اثر دستکاری آگاهانه تجربه شده کار کرده است، یکی از پژوهشگران تاریح معاصر ایران یعنی اکبر ثبوت است.
وی بیان کرد: ثبوت در ویژهنامه صدمین سال انقلاب مشروطیت که در سال 1385 منتشر شده، یکی از رموز شکست این انقلاب را فلج فکری نشان می دهد و می گوید بزرگترین تقاط قوت انقلاب مشروطیبت از طریق آن کوشش هایی که واقعیت را دستکاری می کردند به گونه ای جلوه شد که نقاط قوت را نقاط ضعف نشان داده است. در انتهای این کتاب استنتاج می شود که این دروغ پردازی ها درباره کوشش های ایرانیان در قرن بیستم می خواهد در حافظه تاریخی ایرانیان این سم خطرناک را وارد کند که گویی ایرانی ها صلاحیت برخورداری از جامعه توسعه یافته را ندارد. تردیدی نیست که در جنبشهای فراگیر اجتماعی از جانب حامیان و رهبران خطاهایی رخ داه است ولی زمانی آن فرا رسیده که با ضوابط و با معیاری علمی تلاش کنیم آنها را شناسایی کرده ولی زمان دیگری هم هست که به جای حقیقت با رژیمهای دستکاری شده حقیقت رو به رو میشویم.
عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی همچنین بیان کرده است: بررسی مطالب ارایه شده درباره نهضت ملی شدن نفت نیز نشان می دهد که این فلج فکری در این شاخه نیز صورت گرفته است. بارها دیدهام گفته شده اگر نهضت ملی شدن نفت از پشتوانه مردمی برخوردار بود چرا نتونست بیش از 30 ماه دوام بیارد؟ در حالی که اگر بخواهیم پشتوانه مردمی را خوب درک کنیم کافی است توجه کنیم در حایلکه پیشتر نظم انگلیسی حاکم بر جهان جایش را بر نظم آمریکایی داده بود و انگلیسیها و آمریکاییها رو به روی هم قرار گرفته بودند ولی آن ها مجبور شدند برای موضوع ملی شدن صنعت نفت بعد از چند بار تلاش اتفرادی با یکدیگر اتحاد کنند. در ماجرای انقلاب مشروطیت هم عینا این موضوع تکرار شده است که به موجب آن قرار داد 1907 بسته شد.
وی با آورن مثالی دیگر آورد: استدلال دیگری هم هست که در کتاب بحران دموکراسی در ایران نوشته فخرالدین عظیمی آمده است. راه حل وی برای چنین سوالی که دولت مصرف پایگاه مردمی نداشت این است که میانگین عمر هر کابینه را در سال 1320 تا 1332 بررسی کرده و درک واقع بینانه تری از طول عمر دکتر مصدق ارایه میکند. به این ترتیب که در سال های 1320 تا 1332 در ایران 12 بار نخست وزیر و 17 بار کابیته تشکیل و 23 بار ترمیم شده است. در آن دوره اگر ترمیم کابینه را در نظر نگیریم میانگین عمر هر دولت هشت ماه و با ترمیم میانگین عمر هر کابینه 3.5 ماه بوده است. در نظر بگیرید که دولت مصدق 10 برابر میانگین دوام آورده است و این نشان دهنده پایگاه مردمی است.
مومنی بیان کرد: فلج فکری باعث شده جامعه ما صورتبندی دقیقی از ماجرایهای تاریخی نداشته باشیم. آنچه در سالگرد انقلاب اسلامی ارزش واکاوی جدی دارد این است که این کوشش برای ایجاد فلج فکری و دستکاری کردن واقعیت، به طرزی بسیار گستردهتر از جنبش ملی شدن نفت و... قابل مشاهده است. محسن آرمین، در این زمینه مطالبی تهیه کرده که در آن نشان داده است عدم تقارت حیرتانگیزی در کارهای تالیفی درباره ارایه تصویر از انقلاب اسلامی بین ایرانیها و خارجیها وجود دارد و به موجب آن کوششهای خارجیها 130 برابر کوششهای ایرانیان است. ادوارد سعید گفته است جهان سومیها تحت تاثیر تعریفی قرار میگیرند که دیگران از آنها کردهاند. این موضوع درباره انقلاب اسلامی هم وجود دارد. در ده سال دیگر پژوهشگران با این پدیده رو به رو خواهند شد که تعداد روایاتهای غیر ایرانیها از این پدیده به شکل قابل توجهی بیشتر است. درحالی که تماس آنها با انقلاب یک تماس از راه دور بوده است و این موضوع در تفسیر آنها موثر است. آرمین همچنین معتقد است مارکسیتها و سبطنتطلبها هم چند ده برابر بیشتر از انقلابیون درباره انقلاب اسلامی روایت کردهاند.
وی با اشاره به آثار جهانگیر آموزگار بیان کرد: ادعای محوری جهانگیر آموزگار که تعصب افراطی خود به سلطنت پهلوی را در کتاب اقتصاد ایران در جمهوری اسلامی نشان داده است این است که اگر 10 سال اول انقلاب اسلامی اقتصاد ایران با فشارها روی پای خود ایستاده است محصول مواریث پهلوی است. البته او در این کتاب از حطیه ادب و انصاف خارج می شود و از جایی حتی هتاکی هم می کند ولی نکاتی هم مطرح میکند که قابل توجه است. مثلا او میگوید زمانی که میراث پهلوی مستهلک شده بود سیاستمداران ایران بر گشتند بر همان سیاستهای دوران پهلوی در قالب تعدیل ساختاری.
به نظر من چیزی که او درباره 10 سال نخست میگوید نسبتی با علم ندارد و بر مبنای احساسات است. یکی از نکات مهم کتاب آموزگار این است که او در توضیح سقوط رژیم پهلوی، با توضیح خطاهای بزرگ و کوچک استراتژیک پس از شوک نفتی توضیحاتی ارایه میکند و میگوید در کادر عناصر برنامهریزی کشور، یک راهبرد دو محوری برای تدوین برنامه ششم در نظر گرفته شده است که در راهبرد اول به دستگاه های اجرایی تکلیف میشود حداقل نیازهای خود برای ارز را اعلام کنند و تصریح میشود که دیگر دوره ریخت وپاشهای افراطی سپری شده است و راهبرد دوم هم این است که به شرکت نفت ماموریت می دهند خوشبینانه برآورد را از چشم انداز درآمد نفتی ارایه کند.
پدیده پارادوکسیکال این است که فضای تخصیص منابع انقدر رانتی شده بود که وقتی قرار شد دستگاها حداقل نیازهای ارزی خود را اعلام کنند وقتی مجموعه تقاضای ارزی را اعلام کردند به رقم 500 میلیارد دلار رسیدند. یعنی 3.5 برابر هزینههای ارزی برنامه پنجم. نکته جالب اینجاست که وقتی گزارش نفت آمد که قرار بود خوش بینانه ترین چشم انداز را نشان دهد 145 میلیارد دلار را به شمارش می دهد که نشان دهنده فضای رانتی و غیر مشارکت جویانه بیش از سه برابر درآمد خوشبینانه نفت است. این ها مواردی مهم است که سیاستمداران امروز نیز باید در نظر داشته باشند.