داستان حضرت ابراهیم (ع)

"و ان من شیعته لابراهیم" کلمه"شیعه"عبارت است از مردمی که پیرو غیر خود باشند، و دنبال او به راه بیفتند وکوتاه سخن: مردمی که موافق طریقه کسی حرکت کنند، چنین مردمی شیعه آن کس می باشند، حال چه اینکه آن کس جلوتر از آن قوم باشد، یا بعد از آن قوم، همچنان که خدای تعالی فرمود: "و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل" (۱) به طوری که ملاحظه می ک ...

"و ان من شیعته لابراهیم" کلمه"شیعه"عبارت است از مردمی که پیرو غیر خود باشند، و دنبال او به راه بیفتند وکوتاه سخن: مردمی که موافق طریقه کسی حرکت کنند، چنین مردمی شیعه آن کس می باشند، حال چه اینکه آن کس جلوتر از آن قوم باشد، یا بعد از آن قوم، همچنان که خدای تعالی فرمود: "و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل" (1) به طوری که ملاحظه می کنید در این آیه شیعه را به کسانی اطلاق کرده که قبل از افراد مورد نظر عذاب شدند، و بین آنان و لذتهایشان حائل شد.

و از ظاهر سیاق برمی آید که ضمیر در کلمه"شیعته"به نوح برمی گردد ومعنایش این است که: ابراهیم یکی از شیعیان نوح بود، چون دینش موافق دین او، یعنی دین توحید بود.

بعضی از مفسرین (2) گفته اند: ضمیر مذکور به رسول خدا(ص)برمی گردد.ولی هیچ دلیلی از ناحیه الفاظ آیه بر این قول نیست.

بعضی (3) گفته اند: در نظم این آیات ترتیب زیبایی به کار رفته، چون دنبال داستان نوح که آدم دومی و ابو البشر ثانی است، داستان ابراهیم را آورد که پدر انبیاء است، یعنی تمامی انبیایی که بعد از او آمدند نسبشان بدو منتهی می شود، و نیز تمامی ادیان زنده ای که در دنیاهستند از قبیل ادیان موسی، عیسی و محمد(ع)همه بر دین ابراهیم تکیه دارند که همان دین توحید است.و نیز نوح(ع)از غرق شدن در آب نجات یافت و ابراهیم(ع)از سوختن در آتش نمرود.

"اذ جاء ربه بقلب سلیم"آمدن نزد پروردگار کنایه است از تصدیق خدا و ایمان به او.و مؤید این معنا این است که مراد از"قلب سلیم"آن قلبی است که از هر چیزی که مضر به تصدیق و ایمان به خدای سبحان است خالی باشد، از قبیل شرک جلی و خفی، اخلاق زشت و آثار گناه وهر گونه تعلقی که به غیر خدا باشد و انسان جذب آن شود و باعث شود که صفای توجه به سوی خدا مختل گردد.

از اینجا روشن می شود که مراد از"قلب سلیم"آن قلبی است که هیچ تعلقی به غیراز خدا نداشته باشد، همچنان که در حدیثی که در بحث روایتی آینده - ان شاء الله - می آید نیزبه همین معنا تفسیر شده.

ولی بعضی (4) گفته اند: "معنایش قلب سالم از شرک است".ممکن است این گفتاررا به نحوی توجیه کنیم که به همان معنا که ما ذکر کردیم برگشت می کند.بعضی (5) دیگرگفته اند: " مراد قلب اندوهناک است"ولی این دیگر قابل توجیه نیست.

ظرف"اذ"در آیه شریفه متعلق به جمله"من شیعته"است، و چون آن قواعدی که درغیر ظرف بخشوده نیست در ظرفها بخشوده شده.لذا دیگر نباید اعتراض کرد که مگر قبل ازآمدن نزد پروردگار، از شیعه نوح نبود.و بعضی (6) گفته اند: ظرف"اذ"متعلق به"اذکر"تقدیری است.

"اذ قال لابیه و قومه ما ذا تعبدون"یعنی: چه چیز می پرستید؟و اگر با اینکه می دید که بت می پرستند، مع ذلک پرسیدچه می پرستید؟منظورش از این سؤال اظهار تعجب است، و خواست بفهماند این عمل شماسخت عجیب و غریب است.

"ا ئفکا آلهة دون الله تریدون"یعنی آیا از در افتراء خدایانی دیگر به جای خدای عز و جل قصد می کنید.و اگر کلمه"افک"و کلمه"آلهه"را مقدم ذکر کرده، با اینکه می بایست می فرمود: "ا تریدون آلهة دون الله افکا"بدین جهت است که عنایت به آن دو کلمه داشته است.

"فنظر نظرة فی النجوم فقال انی سقیم"شکی نیست در اینکه ظاهر این دو آیه این است که خبر دادن ابراهیم(ع)ازمریضی خود مربوط است به نظر کردن در نجوم، حال این نگاه کردن در ستارگان یا برای این بوده که وقت و ساعت را تشخیص دهد، مثل کسی که دچار تب نوبه است، و ساعات عود تب خود رابا طلوع و غروب ستاره ای و یا از وضعیت خاص نجوم تعیین می کند.

و یا برای آن بوده که از نگاه کردن به نجوم، به حوادث آینده ای که منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان بدست می آورند، معین کند.و صابئی مذهبان به این مساله بسیارمعتقد بودند و در عهد ابراهیم(ع)عده بسیاری از معاصرین او از همین صابئی هابوده اند.

بنا بر وجه اول، معنایش آیه چنین می شود: وقتی اهل شهر خواستند همگی از شهربیرون شوند تا در بیرون شهر مراسم عید خود را به پا کنند، ابراهیم نگاهی به ستارگان انداخت و سپس به ایشان اطلاع داد که به زودی کسالت من شروع می شود، و من نمی توانم در این عید شرکت کنم.

و بنا بر وجه دوم معنایش این می شود: ابراهیم در این هنگام نگاهی به ستارگان کردو طبق قواعد منجمین پیشگویی کرد که به زودی من مریض خواهم شد، و در نتیجه نمی توانم با شما از شهر بیرون شوم.

ولی وجه اولی با وضع ابراهیم(ع)مناسب تر به نظر می رسد، برای اینکه آن جناب با اینکه توحیدی خالص داشت، دیگر معنا ندارد برای غیر خدا تاثیری قائل باشد.و ازسوی دیگر دلیلی هم که به قوت دلالت کند بر اینکه آن جناب در آن ایام مریض نبوده دردست نداریم، بلکه دلیل داریم بر اینکه مریض بوده، برای اینکه از یک سو خدای تعالی او راصاحب قلبی سلیم معرفی کرده و از سوی دیگر از او حکایت کرده که صریحا گفته است: من مریضم و کسی که دارای قلب سلیم است، دروغ و سخن بیهوده نمی گوید.

این بود آن وجهی که ما در تفسیر این دو آیه اختیار کردیم.و مفسرین در توجیه آن وجوهی ذکر کرده اند که از همه وجیه تر و بهتر این است (7) که: نگاه کردنش به نجوم، و خبر دادنش از مریضی خود، از باب معاریض کلام است.و معاریض عبارت است از اینکه:

گوینده چیزی را بگوید که شنونده از ظاهر آن معنایی بفهمد و خود او معنای دیگری اراده کند.پس شاید نظر کردن آن جناب در ستارگان نظر کردن موحد در صنع خدای تعالی باشد، تا از آن راه بر وجود خدای تعالی و یکتایی او استدلال کند، ولی مردم خیال کردند که نظرکردن او مثل نظر کردن منجم ها است، که می خواهد از وضع ستارگان بر پیش آمدن حوادثی استدلال کند.آنگاه فرموده: "من مریضم"و منظورش این بوده که او به زودی دچار بیماری می شود، چون آدمی در طول عمر بدون بیماری نمی شود، همچنان که باز از همان جناب حکایت کرده که گفت: "و اذا مرضت فهو یشفین" (8) چیزی که هست مردم خیال کردندمنظور او این است که همین امروز که روز عید ایشان است مریض است، و آنچه در نظر آن جناب مرجح بوده که این همه زحمت به خود بدهد، این بوده که در شهر تنها بماند و آن هدفی را که در نظر داشته انجام دهد، یعنی بت های اهل شهر را بشکند.

لیکن این وجه - که گفتیم بهترین وجوهی است که مفسرین ذکر کرده اند - وقتی صحیح است که آن جناب در آن روز مریض نبوده باشد و حال آنکه خواننده عزیز متوجه شدکه گفتیم هیچ دلیلی بر این معنا نیست.

علاوه بر این گفتن معاریض برای انبیاء جایز نیست، زیرا باعث می شود اعتماد مردم به سخنان ایشان سست گردد.

"فتولوا عنه مدبرین"ضمیر جمع در"تولوا"به مردم معاصر ابراهیم(ع)و ضمیر مفرد در" عنه"به خود آن جناب برمی گردد و معنای جمله این است که: مردم از آمدن ابراهیم صرف نظر کرده،او را تنها گذاشته از شهر خارج شدند.

"فراغ الی آلهتهم فقال الا تاکلون ما لکم لا تنطقون"کلمه"راغ"ماضی از مصدر"روغ" است و"روغ"و"رواغ"و"روغان"همه به معنای متوجه شدن و میل کردن است.و بعضی (9) گفته اند: میل کردن به یکسو به منظور خدعه است.

و در اینکه به بت ها گفت: "الا تاکلون"این نقل (10) که مشرکین در ایام عیدشان طعام نزدبت ها می گذاشتند تایید می شود این جمله و جمله بعدش که فرمود: "ما لکم لا تنطقون" سخنانی است که ابراهیم(ع)به بت های مشرکین گفته، با اینکه بت ها سنگ وچوب بودند و او می دانست که جمادات نه غذا می خورند و نه حرف می زنند و لیکن شدت خشمی که از آنها داشته وادارش کرده آنها را موجوداتی باشعور فرض کند و همان اعتراضهایی که به اشخاص باشعور می شود به آنها بکند.

ابراهیم(ع)نظری به بت ها افکند که درست به شکل انسانهایند، انسانهایی که در پیش رو طعام دارند و مشغول خوردنند، پس سرشار از خشم و غیظ گشته، پرسید: "الاتاکلون"و چون پاسخی نشنید، پرسید: "ما لکم لا تنطقون"با اینکه شما خدایانی هستید که پرستندگانتان خیال می کنند شما عاقل و قادر و مدبر امور ایشانید.اینجا بود که آخرین تصمیم خود را گرفت.و بت ها را شکست.

"فراغ علیهم ضربا بالیمین"حرف"فا"در آغاز این جمله این معنا را می رساند که نتیجه آن خطابها این شد که تصمیم گرفت با دست راست و یا با قدرت بت ها را درهم بکوبد، و اینکه گفتیم با قدرت،چون دست راست کنایه از قدرت است.

بعضی (11) از مفسرین کلمه"یمین"را به معنای سوگند گرفته اند.و این بعید است، وبنا به گفته آنان معنای آیه چنین می شود: تصمیم گرفت تا به خاطر سوگندی که قبلا خورده بود، و گفته بود: "تالله لاکیدن اصنامکم" (12) بت ها را درهم بشکند.

"فاقبلوا الیه یزفون"کلمه"زف"و نیز"زفیف"به معنای راه رفتن به سرعت است، و معنای آیه این است که: مردم با سرعت به طرف ابراهیم(ع)آمدند، به خاطر اهتمامی که نسبت به حادثه داشتند و احتمال می دادند که به دست ابراهیم(ع)پیش آمده باشد.

و در این کلام حذف و اختصارگویی به کار رفته، برگشتن مردم از مراسم عید، وآمدنشان به بتخانه، دیدن آن منظره، تحقیق حادثه و گمانشان به آن حضرت که در سوره انبیاء آمده بود اینجا حذف شده است.

"قال ا تعبدون ما تنحتون و الله خلقکم و ما تعملون"در این جمله نیز حذف و اختصارگویی به کار رفته: دستگیری ابراهیم(ع)آوردنش در جلو چشم مردم، بازجویی کردن از او و سایر جزئیات دیگر، حذف شده.

استفهامی که در آیه شریفه هست استفهام توبیخی است، و در عین حال احتجاجی است بر بطلان طریقه مردم، می فرماید: چیزی که انسان آن را به دست خود تراشیده،صلاحیت ندارد که مدبر انسان و معبود او باشد، با اینکه آفریدگار انسان و اعمالش خداست ومعلوم است که خلقت از تدبیر جدا نیست (13) ، پس همان طور که خدای سبحان خالق آدمی است، رب آدمی نیز هست و این از سفاعت و حماقت است که این خدای عزیز و رب واقعی را کنار گذاشته و سنگ و چوب بپرستند.

با این بیان روشن گردید که کلمه"ما"در جمله"ما تنحتون"موصول است، و رابط آن(که ضمیری است که از صله به موصول برمی گردد)، حذف شده و تقدیر آن"ما تنحتونه"بوده، و همچنین"ما"در جمله"و ما تعملون"موصول و تقدیر آن"ما تعملونه"بوده است.

بعضی (14) از مفسرین احتمال داده اند که کلمه"ما"در هر دو جا مصدریه باشد. لیکن مصدریه بودن اولی از آن دو بسیار بعید است، (چون معنا ندارد از مردم بپرسد آیا می پرستیدتراشیدن خود را؟).

و اگر خلقت را به اعمال انسانها و یا مصنوع انسانها هم نسبت داده، فرموده: " خداشما را و اعمال شما را و یا مصنوع شما را خلق کرده"عیبی ندارد، برای اینکه آنچه انسان اراده می کند و بعد از اراده انجام می دهد، هر چند با اراده و اختیار خود می کند به اراده خدای سبحان نیز هست، یعنی خدا خواسته است که انسان آن را بخواهد و به اختیار خود انجام دهد،و این نوع از اراده خدای تعالی باعث نمی شود که اراده انسان باطل و بی اثر مانده، در نتیجه عمل او یک عمل جبری و بی اختیار شود، و این خود روشن است(پس خدا هم خالق مااست و هم خالق آثار و اعمال ما، چه اعمال فکری از قبیل اراده و امثال آن و چه اعمال بدنی).

و اگر مراد آیه شریفه این بوده باشد که بخواهد بفرماید: خدا اعمال شما را خلق کرده و خود شما و اراده شما هیچ دخالت و وساطتی ندارید و خلاصه اگر آیه شریفه بخواهد جبر راافاده کند، در این صورت دیگر توبیخ و تقبیح نیست بلکه عذری ست برای بندگان و حجتی است به نفع ایشان و علیه خدا.و حال آنکه می دانیم این طور نیست، بلکه خدای تعالی می خواهد در این آیه مردم را توبیخ کند، نه اینکه بهانه به دست ایشان بدهد.

"قالوا ابنوا له بنیانا فالقوه فی الجحیم"کلمه"بنیان"مصدر برای"بنی، یبنی"است، و مراد از آن اسم مفعول، یعنی"مبنی"است.و کلمه"جحیم"به معنای آتشی است که شعله هایش شدید باشد، و معنایش این است که: برای شکنجه وی محلی بسازید که گنجایش آتش افروخته داشته باشد، سپس وی را در آن آتش بیفکنید.

"فارادوا به کیدا فجعلناهم الاسفلین"کلمه"کید"به معنای حیله است.و مراد از آن نقشه کشیدن برای نابودی ابراهیم(ع)و سوزاندنش در آتش است.و جمله"فجعلناهم الاسفلین"کنایه است از اینکه ما ابراهیم را بر آنان غالب ساختیم، به طوری که نقشه شوم آنان هیچ اثری در وی نگذاشت وآن این بود که به آتش گفتیم: برای ابراهیم سرد و گلستان باش: "یا نار کونی بردا و سلاماعلی ابراهیم" (15).

در اینجا یک فصل از داستان های ابراهیم(ع)خاتمه می یابد و خلاصه آن این است که: ابراهیم(ع)علیه پرستش بت ها قیام کرد و با بت پرستان به خصومت برخاست و سرانجام کارش بدینجا کشید که او را در آتش افکندند و خدای تعالی نقشه ایشان را باطل و بی اثر کرد.

"و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین"از اینجا فصل دیگری از داستانهای ابراهیم(ع) شروع می شود، و آن عبارت است از: مهاجرت وی از بین قومش، و درخواست فرزند صالحی از خدا و اجابت خدادرخواست او را، و داستان ذبح کردن اسماعیل و آمدن گوسفندی به جای اسماعیل.

پس در حقیقت جمله"و قال انی ذاهب الی ربی..."خلاصه ای است از گفتارمفصلی که قبلا با آزر داشت، و به وی فرموده بود: "و اعتزلکم و ما تدعون من دون الله وادعوا ربی عسی الا اکون بدعاء ربی شقیا" (16).

و از این آیه معلوم می شود که مراد آن جناب از اینکه گفت: "به سوی پروردگارم می روم"رفتن به محلی است خلوت، تا در آنجا با فراغت به اجت خواهی از خدا و عبادت او بپردازد، و آن محل عبارت بود از سرزمین"بیت المقدس".

و اینکه بعضی (17) گفته اند: "مراد از جمله مورد بحث این است که من بدانجا می روم که پروردگارم دستور داده"تفسیری است که هیچ شاهد و دلیلی بر آن نیست.

و همچنین است این که بعضی دیگر گفته اند: معنایش این است که من به ملاقات پروردگارم می روم، چون شما مرا در آتش می سوزانید و قهرا من خواهم مرد و بعد از مردن،پروردگارم را دیدار نموده و او مرا به سوی بهشت هدایت می کند.

علاوه بر این - همانطور که دیگران هم گفته اند - ذیل آیه که می فرماید"رب هب لی من الصالحین - خدایا فرزندی از صالحان به من مرحمت فرما"و نیز جمله" فبشرناه بغلام حلیم - ما او را به فرزندی حلیم بشارت دادیم"با این تفسیر نمی سازد.

"رب هب لی من الصالحین"این جمله حکایت دعا و فرزند خواستن ابراهیم(ع)از خدا است و معنایش این است که ابراهیم گفت: "پروردگارا..."و آن جناب فرزندی را که خواست مقید کرد به اینکه از صالحان باشد.

"فبشرناه بغلام حلیم"یعنی پس ما او را بشارت دادیم به اینکه به زودی فرزندی بردبار روزی او خواهیم کرد.و در این تعبیر اشاره به این است که آن فرزند، پسر خواهد بود، و به حد غلامان(جوانان)خواهد رسید.و اگر آن فرزند را توصیف کرد به" غلام"با اینکه اسماعیل از حد جوانی هم گذشت، و به حد بزرگسالان رسید، برای این است که خواست اشاره کند به آن حالتی که درآن حالت صفت کمال و صفای ذات او و حلمش نمایان و شکفته می شود و آن حد جوانی است، و برای همین بود که گفت: "یا ابت افعل ما تومر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین"و در قرآن کریم هیچ یک از انبیا به وصف حلم ستایش نشده اند به جز این پیغمبربزرگوار در این آیه و نیز پدرش ابراهیم(ع)که در آیه"ان ابراهیم لحلیم اواه منیب" (18) او را حلیم خوانده.

"فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ما ذاتری..."حرف"فا"در اول آیه فای فصیحه است که می فهماند چیزی در اینجا حذف شده وتقدیر کلام این است که: "فلما ولد له و نشا و بلغ معه السعی - همین که خدای تعالی پسری به او داد و آن پسر نشو و نمو کرد و به حد سعی و کوشش رسید".و منظور از رسیدن به حد سعی و کوشش رسیدن به آن حد از عمر است که آدمی عادتا می تواند برای حوائج زندگی خودکوشش کند و این همان سن بلوغ است، و معنای آیه این است که: وقتی آن فرزند به حد بلوغ رسید، ابراهیم به او گفت ای پسرم...

"قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک" - این جمله حکایت رؤیایی است که ابراهیم در خواب دید.و تعبیر به"انی اری"دلالت دارد بر اینکه این صحنه را مکرر در خواب دیده، همچنان که این تعبیر در آیه"و قال الملک انی اری..." (19) نیز همین استمرار رامی رساند.

"فانظر ما ذا تری" - کلمه"تری"در این جا به معنای"می بینی"نیست بلکه از ماده"رای" به معنای اعتقاد است، یعنی چه نظر می دهی، می خواسته بفرماید: تو در باره رنوشت خودت فکر کن و تصمیم بگیر و تکلیف مرا روشن ساز.و این جمله خود دلیل ست براینکه ابراهیم(ع)در رؤیای خود فهمیده که خدای تعالی او را امر کرده فرزندش راقربانی کند و گرنه صرف این که خواب دیده فرزندش را قربانی می کند، دلیل بر آن نیست که کشتن فرزند برایش جایز باشد.پس در حقیقت امری که در خواب به او شده به صورت نتیجه امر در برابرش ممثل شده است، و به همین جهت که چنین مطلبی را فهمیده، فرزندش را امتحان کرد، تا ببیند او چه جوابی می دهد.

"قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین" - این آیه پاسخی است که فرزند به پدر می دهد.و جمله"پدرجان!انجام بده آنچه بدان مامور شده ای"اظهار رضایت اسماعیل است نسبت به سر بریدن و ذبح خودش، چیزی که هست این اظهار رضایت را به صورت امر آورد.و نیز اگر گفت: "بکن آنچه را که بدان مامور شده ای"، و نگفت: " مرا ذبح کن"، برای اشاره به این است که بفهماند: پدرش مامور به این امر بوده و به جز اطاعت وانجام آن ماموریت چاره ای نداشت.

"ستجدنی ان شاء الله من الصابرین" - این جمله از ناحیه اسماعیل یک نحوه دلجویی است نسبت به پدر، می خواهد به پدر بگوید: من از اینکه قربانی ام کنی به هیچ وجه اظهار ترس نمی کنم و در پاسخ چیزی نگفت که باعث ناراحتی پدر شود و از دیدن آن جسد به خون آغشته فرزندش به هیجان درآید، بلکه سخنی گفت که اندوهش پس از دیدن آن منظره کاسته شود، و این کلام خود را که یک دنیا صفا در آن بود با قید"ان شاء الله" مقید کرد، تا صفای بیشتری پیدا کند.

چون با آوردن این قید معنای کلامش چنین می شود: من اگر گفتم در این حادثه صبرمی کنم، اتصافم به این صفت پسندیده از خودم نیست و زمام امرم به ست خودم نیست، بلکه هر چه دارم از مواهبی است که خدا به من ارزانی داشته، و از منتهایی است که خدا بر من نهاده.اگر او بخواهد من دارای چنین صبری خواهم شد و او می تواند نخواهد و این صبر را ازمن بگیرد.

"فلما اسلما و تله للجبین""اسلام"به معنای رضایت دادن و تسلیم شدن است.و کلمه" تل"به معنای به زمین انداختن کسی است.و کلمه"جبین"به معنای یکی از دو طرف پیشانی است.و لام در"للجبین"بیان می کند که کجای اسماعیل روی زمین قرار گرفت، نظیر آیه"یخرون للاذقان سجدا" (20) و معنای آیه این است که: ابراهیم و اسماعیل تسلیم امر خدا شدند و به آن رضایت دادند، و ابراهیم(ع)فرزندش را به پهلو خواباند.

و این جمله پاسخی می خواهد که در کلام نیامده، چون معنای تحت اللفظی کلام چنین است: "پس همین که تسلیم شدند، ابراهیم فرزند خود را به زمین خواباند و یک طرف پیشانی اش را به زمین نهاد"و دیگر نفرموده که چه شد، و این به خاطر آن است که بفهماندجواب"لما"از بس مهم و مصیبت آن جناب آن قدر شدید و تلخ بود که قابل گفتن نیست.

"و نادیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا"این آیه عطف است بر جوابی که گفتیم از"لما"حذف شده.و معنای جمله"قدصدقت الرؤیا"این است که: با آن رؤیا معامله رؤیای راست و صادق نمودی و امری که مادر آن رؤیا به تو کردیم امتثال نمودی.و منظور از این کلام این است که: امری که ما بتو کردیم برای امتحان تو و تعیین مقدار و میزان بندگی تو بوده که در امتثال چنین امری همین که آماده شدی آن را انجام دهی، کافی است، چون همین مقدار از امتثال میزان بندگی تو را معین می کند.

"انا کذلک نجزی المحسنین ان هذا لهو البلاء المبین"کلمه"کذلک"اشاره به داستان قربانی کردن اسماعیل است که در آن آزمایشی سخت و محنتی دشوار بود.و مشار الیه به کلمه"هذا"نیز همان داستان است و می خواهدشدت امر را تعلیل کند.

و معنایش این است که: ما به همین منوال نیکوکاران را جزاء می دهیم: نخست امتحان های به ظاهر شاق و دشوار و در واقع آسمان برایشان پیش می آوریم، تا وقتی به شایستگی از امتحان درآمدند، بهترین جزا را هم در دنیا و هم در آخرت به ایشان بدهیم.و این را بدان دلیل می گوییم که در داستان ابراهیم به روشنی دیدند که ابتلایش صرف امتحان بودو واقعیت نداشت و همان ظاهر هم بسیار شاق و ناگوار بود.

"و فدیناه بذبح عظیم"یعنی ما فرزند او را فدا دادیم به ذبحی عظیم که - بنا بر آنچه در روایات آمده - عبارت بود از قوچی که جبرئیل از ناحیه خدای تعالی آورد.و مراد از"ذبح عظیم"بزرگی جثه قوچ نیست، بلکه چون از ناحیه خداآمد و خدای تعالی آن را عوض اسماعیل قرار داد عظمت داشت.

"و ترکنا علیه فی الآخرین"در سابق تفسیر شد.

"سلام علی ابراهیم"این جمله تحیتی است از خدای تعالی به ابراهیم(ع)، و اگر" سلام"رابدون الف و لام و نکره آورد، برای این است که بفهماند سلامی بر ابراهیم(ع)بادکه بیان نتواند عظمت آن را در خود بگنجاند.

"کذلک نجزی المحسنین انه من عبادنا المؤمنین"تفسیر هر دو آیه در سابق گذشت.

"و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین"ضمیر به ابراهیم(ع)برمی گردد.می فرماید: ما ابراهیم(ع)رابشارت دادیم که صاحب فرزندی می شود به نام اسحاق.

باید دانست این آیه شریفه که متضمن بشارت به ولادت اسحاق(ع)است، به خاطر اینکه بعد از بشارت قبلی است، که از تولد اسماعیل خبر می داد، و می فرمود:

"فبشرناه بغلام حلیم"و دنبالش فرمود: "فلما بلغ معه السعی"ظاهر و بلکه صریح در این است که: ذبیح غیر از اسحاق است، بلکه اسماعیل است.و ما در تفسیر سوره انعام در ذیل قصص ابراهیم(ع)این معنا را به طور مفصل اثبات کرده ایم.

"و بارکنا علیه و علی اسحق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین"جمله"بارکنا" از مصدر"مبارکة"است، و آن به این است که خیر و دوام پر حاصلی را نصیب موجودی کنند.پس معنای آیه چنین می شود: ما ابراهیم و اسحاق را خیر و دوام دادیم و آن دو را پر حاصل و پر اثر گرداندیم.

ممکن هم هست جمله"و من ذریتهما..."قرینه باشد بر اینکه مراد از جمله"بارکنا"این باشد که ما برکت و کثرت را در اولاد او و اولاد اسحاق قرار دادیم.و بقیه الفاظ آیه روشن است.می فرماید: "و از ذریه ابراهیم، و اسحاق بعضی نیکوکار و بعضی آشکارا به خود ستم کردند".

بحث روایتی

در تفسیر قمی در ذیل جمله"بقلب سلیم"می فرماید: قلب سلیم قلبی است که خدارا دیدار می کند در حالی که به جز خدای عز و جل کسی دیگر در آن نباشد (21).

و نیز در همان کتاب است که: امام قلب سلیم را معنا کرده اند به قلب سلیم ازشک (22).

و در روضه کافی به سند خود از حجر از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود پدرم، امام باقر(ع)فرمود: ابراهیم به خدایان مشرکین بد گفت، پس نظری به ستارگان افکند و گفت: "انی سقیم"و به خدا نه مریض بود و نه دروغ گفت (23).

مؤلف: در این معنا روایات دیگری هست که در بعضی از آنها آمده که ابراهیم(ع)نه مریض بود و نه دروغ گفت، بلکه منظورش این بوده که مریض در دین و دچارشک و تردید است(که خود مرضی است قلبی).

این روایات در داستان احتجاج کردن ابراهیم با قوم خود و شکستن بت ها و در آتش افکندنش در تفسیر سوره انعام، مریم، انبیاء و شعراء گذشت.

و در کتاب توحید از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده که در ضمن حدیثی درپاسخ مردی که معنای آیاتی که بر او مشتبه شده بود پرسید، فرمود: من که قبلا هم به تو گفتم که بسیار می شود که آیه ای از کتاب خدای عز و جل تاویل و معنای باطنی آن غیر از تنزیل ومعنای ظاهری آن می باشد.آری، کلام خدای تعالی شباهتی به کلام بشر ندارد و من همین حالا نمونه هایی از آن آیات را برایت ذکر می کنم، آن قدر که - ان شاء الله - تو را بس باشد:

از آن جمله کلام ابراهیم(ع)است که گفت: "انی ذاهب الی ربی سیهدین"که منظور از رفتن به سوی خدا توجه در عبادت به سوی خداست، و سعی و کوشش در تقرب به خدای عز و جل است، نه رفتن با پا، حال خوب فهمیدی که تنزیل این آیه غیر ازتاویل آن است؟ (24).

باز در همان کتاب به سند خود از فتح بن یزید جرجانی، از حضرت ابی الحسن(رضا)(ع) روایت آورده که به فتح فرمود: ای فتح برای خدا دو اراده و دو مشیت است، یکی اراده حتمی و یکی اراده عزمی، و لذا می بینیم در مواردی از چیزهایی نهی کرده که انجام آن را خواسته است و به چیزهایی امر کرده که انجام آن را نخواسته، آیا نمی بینی که آدم و همسران او را از خوردن فلان درخت نهی کرد با اینکه می خواست از آن درخت بخورند؟

اگر نمی خواست آنها هم نمی خوردند، و اگر می خوردند باید شهوت و خواست آن دو بر مشیت خدا که نخواسته غلبه کرده باشد و خدا برتر از آن است.(پس جواب این است که: نهی ازخوردن درخت نهی ظاهری و صوری است و منافاتی با خواست باطنی خدا ندارد).

و نیز به ابراهیم(ع)دستور می دهد فرزندش را قربانی کند، ولی از سوی دیگر این را هم خواسته که سر این فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمی خواست که اسماعیل ذبح نشود لازمه اش این بود که مشیت ابراهیم بر مشیت خدا غلبه کند.(یعنی خدا ذبح او راخواسته باشد، و ابراهیم نخواسته باشد، و خواست ابراهیم تحقق پیدا کند)عرضه داشتم:

عقده ای از من گشودی، خدا از تو عقده گشایی کند (25).

و از امالی شیخ نقل شده که به سند خود از سلیمان بن یزید روایت کرده که گفت:

علی بن موسی(ع)برای ما حدیث کرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت باقی، ازپدرش، از پدران بزرگوارش(ع)برایم حدیث کرد که فرمودند: ذبیح همان اسماعیل(ع)است (26).

مؤلف: نظیر این معنا در مجمع البیان از حضرت باقر و حضرت صادق(ع)

به این مضمون آمده (27).و روایات بسیاری دیگر از ائمه اهل بیت(ع)در این باره هست، ولی در بعضی از آنها آمده که ذبیح اسحاق بوده، که چون این روایات با آیات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است.

و از کتاب فقیه نقل شده که شخصی از امام صادق(ع)از ذبیح پرسید: چه کسی بوده؟ فرمود: اسماعیل بوده، برای اینکه: خدای تعالی داستان تولد اسحاق را در کتاب مجیدش بعد از داستان ذبح نقل کرده و فرموده: "و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین" (28).

مؤلف: این معنا در بیان آیه مذکور گذشت، که گفتیم: سیاق آن ظاهر و بلکه صریح در این معنا است.

و در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که گفت: ابراهیم(ع)هروقت می خواست اسماعیل(ع)و مادرش هاجر را دیدار کند، برایش براق می آوردند،صبح از شهر شام سوار براق می شد و قبل از ظهر به مکه می رسید، بعد از ظهر از مکه حرکت می کرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و این آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنکه اسماعیل(ع)به حد رشد رسید، پدرش وقتی در خواب دید که اسماعیل(ع)را ذبح می کند، به او فرمود: طناب و کاردی بردار تا به اتفاق به این دره کوه برویم و هیزم بیاوریم.

پس همینکه به آن دره خلوت که نامش"دره ثبیر"بود رسیدند، ابراهیم(ع)او را از دستوری که خدای تعالی در باره وی به او داده آگاه کرد، اسماعیل گفت: پدرجان بااین طناب دست و پای مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع کن تا خون من آن رانیالاید و مادرم آن خون را نبیند و کارد خود را تیز کن و به سرعت گلویم را ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است، ابراهیم(ع)گفت: پسرم راستی در اطاعت فرمان خدا چه کمک کار خوبی هستی برای من.

آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل می کند، تا می رسد به اینجا که ابراهیم(ع)خم شد و با کاردی که به دست داشت خواست گلوی فرزند را ببرد.

جبرئیل کارد او را برگردانید، و اسماعیل را از زیر دست او کنار کشید.و از سوی دیگرقوچی را که از ناحیه دره"ثبیر"آورده بود به جای اسماعیل قرار داد و از طرف چپ مسجدخیف صدایی برخاست که ای ابراهیم!رؤیای خود را تصدیق کردی و دستور خدا را انجام دادی (29).

مؤلف: روایات در خصوص این قصه بسیار زیاد است و خالی از اختلاف نیست.

و نیز در مجمع البیان از تفسیر عیاشی نقل کرده که وی به سند خود از یزید بن معاویه عجلی نقل کرده که گفت: از امام صادق(ع)پرسیدم: بین دو بشارتی که به ابراهیم(ع)داده شد، یکی بشارت به ولادت اسماعیل و دیگری بشارت به ولادت اسحاق،چند سال فاصله بود؟فرمود: بین این دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آیه شریفه" فبشرناه بغلام حلیم"اولین بشارتی بود که خدای تعالی به فرزنددار شدن ابراهیم(ع)داد، ومنظور از"غلام حلیم"اسماعیل(ع)بود (30).

پی نوشت ها:

1) خداوند بین آنان و لذتهایشان حائل شد و درست با آنان همان رفتار را کرد که قبلا با پیروانشان کرد.سوره سباء، آیه 54.

2 و 3) روح المعانی، ج 23، ص 99 و 100.

4 و 5 و 6) روح المعانی، ج 23، ص 100.

7) مجمع البیان، ج 8، ص 449.

8) و چون بیمار شوم او است که شفایم می دهد.سوره شعراء، آیه 80.

9) روح المعانی، ج 23، ص 123.

10) روح المعانی، ج 23، ص 123.

11) مجمع البیان، ج 8، ص 450.

12) قسم به خدا نقشه ای برای بت هایتان خواهم ریخت.سوره انبیاء، آیه 57.

13) زیرا تدبیر همین است که فلان موجود را دنبال آن موجود دیگر و قبل از فلان موجود بیافریند، وخلاصه موجودات را با نظم خلق کند، پس خلقت بدون تدبیر و تدبیر بدون خلقت ممکن نیست - مترجم - .

14) روح المعانی، ج 23، ص 124.

15) سوره انبیاء، آیه 69.

16) من از شما و آنچه به جای خدا می خوانید دوری و کناره گیری می کنم و از پروردگارم حاجت می طلبم، امیدوارم حاجت خواهی ام از پروردگارم بی نتیجه نباشد.سوره مریم، آیه 48.

17) روح المعانی، ج 23، ص 126.

18) همانا ابراهیم بسیار حلیم بود و بسیار به درگاه خدا دعا و انابه می کرد. سوره هود، آیه 75.

19) سوره یوسف، آیه 43.

20) به عنوان سجده با چانه به زمین می افتد.سوره اسری، آیه 107.

21 و 22) تفسیر قمی، ج 2، ص 123.

23) روضه کافی، ج 8، ص 303، ح 559.

24) توحید صدوق، ص 266.

25) توحید صدوق، ص 64.

26) امالی شیخ طوسی، ج 1، ص 348.

27) مجمع البیان، ج 8، ص 453.

28) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 148، ح 5.

29) مجمع البیان، ج 8، ص 454.

30) مجمع البیان، ج 8، ص 455.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان