ترجمه آیات 104-69/ شعراء
خبر ابراهیم را برای آنان بخوان(69).
وقتی به پدر و قومش گفت: چه می پرستید؟(70).
گفتند: بت هایی را می پرستیم و پیوسته به عبادتشان قیام می کنیم(71).
گفت: آیا وقتی آنها را می خوانید صدای شما را می شنوند؟(72).
یا سودتان دهند یا زیان زنند؟!(73).
گفتند: نه، بلکه پدران خویش را دیده ایم که چنین می کرده اند(74).
گفت: آیا دیدید(می دانید)آنچه را که شما عبادت می کردید؟(75).
شما و پدران پیشین شما(76).
(همه آنها)دشمن منند مگر پروردگار جهانیان(77).
کسی که مرا آفریده و او هدایتم می کند(78).
کسی که هم او غذایم می دهد و آبم می دهد(79).
کسی که وقتی بیمار شدم شفایم می دهد(80).
و کسی که مرا می میراند و دوباره زنده ام می کند(81).
و کسی که طمع دارم روز رستاخیز گناهم را بیامرزد(82).
پروردگارا مرا فرزانگی بخش و قرین شایستگانم کن(83).
و نزد آیندگان نیکنام گردان(84).
از وارثان بهشت پر نعمتم کن(85).
و پدرم را بیامرز که وی گمراه بود(86).
و روزی که مردم بر انگیخته می شوند مرا خوار مگردان(87).
روزی که مال و فرزندان سود ندهد(88).
مگر آنکه با قلب پاک سوء خدا آمده باشد(89).
و بهشت به نیکوکاران نزدیک گردد(90).
و جهنم به گمراهان نمودار شود(91).
و به آنها گفته شود آن چیزهایی که غیر خدا می پرستیدید کجایند؟(92).
آیا معبودهای غیر از خدا شما را نصرت دهند و یا نصرت یابند(93).
صفحه : 391
گمراهان و گمراه شدگان به رو در جهنم انداخته شوند(94).
و سپاهیان ابلیس عموما(95).
در آنجا با یکدیگر مخاصمه کنند و گویند(96).
قسم به خدا که در ضلالتی آشکار بودیم(97).
که شما را با پروردگار جهانیان برابر می گرفتیم(98).
و جز تبهکاران ما را گمراه نکردند(99).
و اکنون نه شفیعانی داریم(100).
و نه دوستانی صمیمی (101).
کاش بازگشتی داشتیم و مؤمن می شدیم(102).
که در این عبرتی هست و بیشترشان مؤمن نبودند(103).
و پروردگارت نیرومند و رحیم است(104).
بیان آیات
این آیات بعد از پایان دادن به داستان موسی(ع)به مهمترین خبر مربوط به ابراهیم(ع)اشاره می کند، که با فطرت سالم و پاک خود علیه قومش که همگی به اتفاق کلمه بت می پرستیدند، به حمایت از دین توحید و پرستش خدای سبحان قیام نموده، ازمردم وطنش بیزاری جست و از دین حق دفاع نمود و گذشت بر او آنچه که گذشت، که همه آیت و معجزه بود، ولی بیشتر قوم او نیز ایمان نیاوردند، که در آخر آیات مورد بحث بدان اشاره می فرماید.
"و اتل علیهم نبا ابراهیم"در این جمله، سیاق را از آنچه در اول داستان بود تغییر داد، به این معنا که در اول داستان فرمود: "و اذ نادی ربک موسی... - به یاد آر آن روز را که پروردگارت به موسی نداکرد..."و در اینجا پای مردم معاصر پیغمبر اسلام را به میان کشیده می فرماید داستان ابراهیم رابرای اینان بخوان و این برای این است که می خواهد این داستان به گوش مشرکین عرب که عمده آنان قریش است و ابراهیم هم پدر بزرگ قریش بود برسد تا بدانند که آن جناب مانندپدر بزرگشان به نشر دین توحید و دین حق قیام نموده، آن روز احدی گوینده"لا اله الا الله" نبود و خدا ابراهیم را یاری کرد، چون ابراهیم دین خدا را یاری کرد و در نتیجه کلمه توحیدثابت شد و در سر زمین مقدس فلسطین و در حجاز انتشار یافت.
و این همه نبود مگر به خاطر اینکه دین توحید یک داعی قوی از درون فطرت انسانهادارد، علاوه بر اینکه خدا هم حامی آن است و در همین خود آیتی است از خدا که عبرت گیرندگان باید از آن عبرت گیرند و از دین وثنیت بیزاری جویند همچنان که ابراهیم از آن کیش و حتی از پدر و قومش که طرفدار آن بودند بیزاری جست.
"اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون"این جمله مخاصمه و مناظره آن جناب است با پدرش، غیر آن مخاصمه ای که با مردم عصر خود داشت، همچنان که خدای تعالی آن را در سوره انعام حکایت فرموده، لیکن در اینجاچون بنا بر اختصار بوده هر دو مخاصمه را یک جا آورده و به یک سبک و روش حکایت فرموده، یعنی آن مقدار را که قدر مشترک میان دو سبک احتجاج است نقل کرده است.
و جمله"ما تعبدون"پرسش از حقیقت است، در حقیقت خود را جای کسی فرض کرده که هیچ اطلاعی از حقیقت آلهه آنان و سایر شؤون آن ندارد، و این خود یکی از طرق مناظره است و مخصوص موردی است که کسی بخواهد حقیقت و سایر شؤون مدعای خصم رابه خود او بفهماند، تا وقتی اعترافی از او شنید همان را سوژه و مدرک قرار داده بطلان مدعایش را اثبات کند.
علاوه بر این، وجه دیگر این گونه پرسش از آن جناب این است که این محاجه مربوطبه اولین روزی است که ابراهیم(ع)از پناهگاه خود در آمده و داخل در مجتمع پدر وقوم خود شده است و قبل از این چیزی در این باره ندیده بود و احتجاجی که کرد از یک فطرت ساده و پاک کرد، که تفصیلش در سوره انعام گذشت.
"قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاکفین"کلمه"ظل"به معنای"دام - ادامه یافت"می باشد و کلمه"عکوف"به معنای ملازمت و ایستادن نزد چیزی است، و حرف لام در کلمه"لها" برای تعلیل است و جمله راچنین معنا می دهد: "گفتند ما بت هایی را می پرستیم و دائما نزد آنها هستیم، برای خاطر خودآنها"که از جمله"نزد آنها هستیم..."تفریع بر ما قبل است.
کلمه"صنم"به معنای جثه و مجسمه ای است که آن را فلز و یا چوب یا غیر آن به شکل مخصوصی بسازند، تا به خیال بت پرستان صفاتی که در معبود معینی هست در این مجسمه که نمایانگر آن معبود است نشان داده باشند.
و این بت پرستان، ملائکه و جن را می پرستیدند و آنها را موجوداتی روحانی و خارجی از عالم اجسام و منزه از خواص ماده و آثار آن می دانستند و چون در هنگام عبادت توجه به این موجودات روحانی برایشان دشوار بود و نمی توانستند آنها را در ذهن خود مجسم سازند لذادست به این ابتکار زدند که برای هر یک مجسمه ای نمایانگر آن موجود روحانی بسازند وهنگام عبادت متوجه آن مجسمه شوند.
در عبادت ستاره پرستان نیز مطلب از این قرار بود، چون در کیش آنان نیز معبود اصلی روحانیات کواکب بود و از در ناچاری خود اجرام کواکب را صنم و نمایانگر آن روحانیات گرفته تا کواکب را بپرستند، ولی در اینجا از نظر اینکه ستارگان، طلوع و غروب دارند و روزهااصلا پیدا نیستند ناگزیر شدند صنم دیگری برای این صنمها بسازند، تا قوای فعاله و آثاری که ستارگان در عالم پایین دارند مجسم سازد، مثلا، "زهره"به زعم ایشان ایجاد طرب و سرور ونشاط می کند، این آثار را در صنم زهره نمایش می دادند، یعنی صنم زهره را به شکل دختری زیبا می ساختند، و چون مریخ را منشا فتنه و خونریزی می دانستند، صنم آن را به صورتی دیگر،و عطارد را که سمبل علم و معرفت می پنداشتند صنم آن را نمایانگر آثار و خواص آن می ساختند و همچنین صنمی که برای بزرگان و قدیسین از بشر درست می کردند، بدین منوال بود.
بنابر این، بت ها را به طور کلی برای این می ساختند که آینه ای برای رب خودش باشد که یا فرشته است یا جن و یا انسان، چیزی که هست به جای اینکه خود رب را بپرستندهمان بت را می پرستیدند و در عبادت متوجه آن گشته بدان تقرب می جستند و اگر خیلی به اصطلاح روشن فکر می شدند، از بت تجاوز کرده خود رب را عبادت می کردند، ولی ازعبادت خدای سبحان هیچ خبری نبود.
و این تحقیق ادعای بعضی بت پرستان را که می گویند: "ما خدا را می پرستیم و بت تنها برای ما قبله ما است، تا عبادتمان را بدان طرف انجام دهیم و گرنه مقصود اصلی ازعبادت بت نیست، همچنان که مسلمین خدا را می پرستند، ولی عبادت خود را رو به کعبه انجام می دهند"تکذیب می کند.
برای اینکه قبله عبارت از محلی است که در حال عبادت رو به آن می ایستند، نه اینکه به عبادت رو به آن بایستند ولی بت پرستان هم در عبادت و هم به عبادت رو به بت می ایستند،و به عبارت دیگر: توجه به سوی قبله است ولی عبادت برای پروردگار قبله است و او خدا(عز اسمه)است و اما در بت هم به سوی بت متوجه می شوند و هم برای او عبادت می کنند، نه برای رب بت، وبر فرض هم که بعضی روشنفکران ایشان عبادت را برای رب بت که گفتیم یکی ازروحانیات است انجام دهند، باز خدای سبحان را عبادت نمی کنند، پس در کیش بت پرستی،خدای تعالی به هیچ وجه و در هیچ حالی عبادت نمی شود.
و کوتاه سخن اینکه: از سؤال ابراهیم(ع)که چه می پرستید؟پاسخ دادند به اینکه"نعبد اصناما - بتهایی را می پرستیم"، خواستند بگویند: این مجمسه ها که می پرستیم صنم هستند، یعنی مقصود بالذات نیستند، بلکه مقصود بغیرند، و برای غیر عبادت می شوند.
ابراهیم بر کلمه صنم تکیه نکرد، بلکه کلمه"نعبد"را سوژه بحث خود قرار داد و باآن به مخاصمه با ایشان پرداخت، چون معبود مستقل بودن صنم، با صنم بودن منافات دارد، زیرا صنم نمایانگر غیر است پس نباید خودش پرستش شود و اگر پرستش شود باید مشتمل برچیزی که مردم به خاطر آن چیزی را می پرستند، یعنی جلب منفعت و دفع ضرر باشد، تا مردم آنها را بپرستند و از آنها حاجت بخواهند در حالی که بتها چنین اثری ندارند و از خواست وحاجت پرستندگان اطلاعی ندارند، تا مضطر و بیچاره ای را اجابت نموده، منافعی به او برسانندو یا ضرری را از او دور کنند و به همین جهت ابراهیم(ع) پرسید: "هل یسمعونکم -آیا بتها صدای شما را می شنوند؟".
"قال هل یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون"این جمله اعتراض ابراهیم(ع)بر صنم پرستی ایشان است از دو جهت:
اول اینکه: عبادت، عبارت است از کاری که حالت تذلل عابد و گدایی او را برای معبود مجسم سازد و این بدون دعا نمی شود، باید عابد معبود را بخواند، خواندن هم وقتی صحیح و معقول است که معبود صدای عابد را بشنود و اصنام، جماداتی هستند که گوش ندارندو صدایی نمی شنوند، پس پرستش آنها معنا ندارد.
دوم اینکه: از این جهت که مردم هر اله را که می پرستند، یا به طمع خیر او است و یااز ترس شر او در صورتی که اصنام جماداتی هستند که قدرت بر رساندن خیر و دفع شر راندارند، پس هر یک از دو آیه متضمن یک جهت از دو جهت اعتراض است و اگر جمله را به صورت استفهام اداء کرد برای این است که طرف مقابل را مجبور به اعتراف کند.
"قالوا بل وجدنا آباءنا کذلک یفعلون"مقام اقتضاء داشت در پاسخ از سؤال آن جناب بگویند: "نه، بتها صدای ما رانمی شنوند و نفع و ضرری برای ما ندارند"ولی این طور جواب ندادند، بلکه گفتند: "ما پدران خود را یافتیم که چنین می کردند"و این بدان هت بوده که فکر کرده اند اگر به مقتضای مقام جواب بدهند، بر خلاف کیش خود نتیجه گرفته اند، لذا از آن عدول کرده بذیل تقلید ازپدران متمسک شدند و صریحا اقرار کردند که ما در بت پرستی به غیر از تقلید از پدران هیچ دلیلی نداریم.
"بل وجدنا آباءنا کذلک یفعلون" - یعنی عین آن کاری را انجام می دهیم که پدران مامی کردند، و بت ها را همانطور که آنان می پرستیدند می پرستیم، خلاصه می خواهیم بگوییم در اینجا به دو نحو می توانستند پاسخ دهند: یکی همین پاسخی که داده اند، و دیگری اینکه بگویند"ما پدران خود را یافتیم که بت می پرستیدند"، ولی این طور نگفتند بلکه گفتند:
"یافتیم که چنین می کردند"، تا در افاده تقلید صریحتر باشد، به طوری که گویا خود آنان هیچ معنایی برای بت پرستی نمی فهمند، تنها می دانند که کارشان نظیر کار پدرانشان است وهمان شکل و قیافه را دارد و اما اینکه فایده این کار چیست؟هیچ اطلاعی ندارند.
"قال ا فرایتم ما کنتم تعبدون انتم و آباؤکم الاقدمون فانهم عدو لی الا رب العالمین"بعد از آنکه محاجه ابراهیم با پدر و قومش به اینجا انجامید که هیچ حجت و دلیلی به غیر تقلید از پدران بر بت پرستی نیاوردند، شروع کرد به بیزاری جستن از خدایان ایشان و نیز ازخود ایشان و پدران بت پرستشان و فرمود: "ا فرایتم ما کنتم تعبدون انتم و آباؤکم الاقدمون".
"فاء"بر سر کلمه"ا فرایتم"، تفریع بر چیزی است که از گفتگوی قبلی روشن می شد و آن دلیل نداشتن ایشان برای عمل بت پرستیشان بود و اینکه در این عمل تنها تقلیدمی کنند و یا بطلان عملشان از اصل بود، و جمله را چنین معنا می دهد که: وقتی عمل شماباطل است و هیچ حجتی بر آن ندارید به غیر تقلید از پدران، پس بدانید که این بتها که می بینید(یعنی عین این بتها که شما و پدران گذشته تان آن را می پرستید دشمن منند)، زیراپرستش آنها مضر به دین من و مهلک من است، پس جز دشمنی برای من اثر و خاصیتی ندارند.
و اگر در عبارت خود نام پدران گذشته ایشان را برد برای این بود که بفهماند او هیچ ارزشی برای تقلید از پدران گذشته آنان قائل نیست و عهد گذشته و سبقت زمانی در ابطال حق یا احقاق باطل هیچ اثری ندارد، و اگر در جمله"فانهم عدو لی... - ایشان دشمن منند..."، ضمیر عقلاء را به بتها برگردانید، به خاطر این بود که طرف مقابل نسبت عبادت به آنها می دادند و عبادت هر چیزی مستلزم آن است که دارای شعور و عقل باشد و در قرآن کریم در بسیاری موارد این گونه تعبیر آمده که ضمیر عقلاء را به بتها برگردانده است.
و جمله"الا رب العالمین"استثناء منقطع است و جمله"فانهم عدو لی"مستثنا منه آن است و معنایش این است که"لیکن رب العالمین چنین نیست".
"الذی خلقنی فهو یهدین...یوم الدین"بعد از آنکه رب العالمین را استثناء کرد، او را به اوصافی ستود که با آن اوصاف حجت و دلیلش بر مدعایش(او دشمن من یست بلکه ربی است رحیم و دارای لطف و عنایت به حال من و منعم من است به تمامی نعمت ها و دافع تمامی شرور)تمام می شود و آن اوصاف این است: "الذی خلقنی... - آن کس که مرا خلق کرد..."و اما اینکه بعضی گفته اند که: جمله"الذی خلقنی... جمله ای است استینافی، که کلام را از سر شروع کرده، سخنی است که نباید بدان اعتناء کرد.
پس اینکه گفت: "الذی خلقنی فهو یهدین"سر آغاز هر نعمت، مساله خلقت را ذکرکرد، چون مطلوب، بیان استناد تدبیر امر او است به خود او، این از باب حکم کردن به تعبیری است که دلیلش نیز همراهش باشد، چون برهان اینکه تدبیر عالم قائم به خود خدای تعالی است، همین است که خلقت عالم و ایجاد آن قائم به او تنهایی است، زیرا پر واضح است که خلقت از تدبیر منفک نمی شود و معقول نیست که در این موجودات جسمانی و تدریجی الوجود که هستیش به تدریج تکمیل می شود، خلقت قائم به کسی، و تدبیر قائم به کسی دیگرباشد، و از آنجا که می دانیم خلقت عالم قائم به خدای سبحان است، پس ناگزیر باید بدانیم که تدبیرش نیز قائم به اوست.
و به همین عنایت بود که هدایت را با فاء تفریع، بر خلقت عطف کرد و فهمانید که خدای تعالی بدین جهت هادی است که خالق است.
و ظاهر جمله"فهو یهدین" - که به هدایت قیدی نزده - این است که مراد از آن مطلق هدایت است، چه هدایت به سوی منافع دنیوی و چه اخروی و تعبیر به لفظ مضارع(هدایت می کند)به منظور افاده استمرار است، پس معنا چنین است که: خدای تعالی کسی است که مرا آفرید و مدام مرا هدایت می کند و همواره و از روزی که مرا خلق کرده و به سوی سعادت زندگی ام راه نمایی کرده و می کند.
در نتیجه آیه شریفه از نظر معنا نظیر کلامی است که خدای سبحان از موسی(ع)حکایت فرموده، که به فرعون گفت: "ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی" (1) یعنی به سوی منافعش هدایت کرد، که منظور از هدایت، هدایت عامه است.
و این همان معنایی است که در اول سوره بدان اشاره نموده و فرمود: "او لم یروا الی الارض کم انبتنا فیها من کل زوج کریم ان فی ذلک لآیة"که تقریر و بیان حجتی که در آن است گذشت.
پس بنابر این، جمله"و الذی هو یطعمنی"و جملات بعدیش که به زودی می آید درحقیقت از باب ذکر خاص بعد از عام است، چون همه این جملات مصداقهایی از هدایت عامه الهی را بیان می کند، که بعضی از آنها مربوط به هدایت به سوی منافع دنیوی است وبعضی دیگرش راجع به هدایت به سوی منافعی است که به زندگی آخرت مربوط می شود.
و اگر مراد از هدایت، در جمله مورد بحث را تنها هدایت دینی بگیریم، در نتیجه صفاتی که در جملات بعد از آن آمده ارتباطی به مساله هدایت نداشته و هر یک تنها معنای خود را می دهد و اگر بعد از نعمت خلقت، خصوص نعمت هدایت را آورد و آن را بر سایرنعمتها مقدم داشت، برای این است که نعمت هدایت بعد از نعمت هستی از هر نعمت دیگربهتر و مهمتر است.
"و الذی هو یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین" - این تعبیر به منزله کنایه است از همگی نعمتهای مادی که خدای تعالی آنها را به منظور تتمیم نواقص و رفع حوائج دنیایی به آن جناب داده و اگر از میان همه نعمتها تنها مساله طعام و شراب و بهبودی از مرض را ذکرکرد، برای این بود که اینها مهمتر از سایر نعمتها است.
و از همینجا معلوم می شود که جمله"و چون مریض شوم"مقدمه است برای ذکرشفاء، و گرنه کافی بود بفرماید"طعام و شراب و شفایم می دهد"به همین جهت مریض شدن را به خودش نسبت داد، چون اگر به خدا نسبت می داد با منظورش که ذکر نعمتها بوده نمی ساخت، چون مریض کردن سلب نعمت است نه نعمت، و اما اینکه بعضی (2) گفته اند:
"مرض را با اینکه آن هم از خداست به خودش نسبت داد تا رعایت ادب را کرده باشد" صحیح نیست.
و اما اینکه چرا کلمه"الذی"را تکرار کرد، با اینکه ممکن بود بفرماید: "و هویطعمنی و یسقین..."برای این بود که دلالت کند که یک یک این صفات به تنهایی دراثبات ربوبیت خدای تعالی و تدبیر امر آدمی و اینکه او قائم بر نفس آدمی و اجابت کننده دعای او است کافی است.
"و الذی یمیتنی ثم یحیین" - منظورش از"میراندن"مرگی است که آن را برای هر کسی تقدیر کرده و فرموده: "کل نفس ذائقة الموت" (3) و این مرگ به انعدام و فنا نیست، بلکه به نقل دادن آدمیان از خانه ای به خانه ای دیگر است، و این خود یکی از تدابیر عام است که درعالم جاری است، و مراد از زنده کردن، افاضه حیات بعد از مرگ است.
"و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین" - "یوم الدین"یعنی روز جزاء که همان روز قیامت است، و مساله آمرزش را مثل سایر نعمتهای مذکور به طور قطعی ذکر نکرد و نگفت: "و کسی که مرا می آمرزد"بلکه گفت: "و کسی که امیدوارم مرا بیامرزد"، دلیلش این است که مساله آمرزش به استحقاق نیست، تا اگر کسی خود را مستحق آن بداند قطع به آن پیدا کند،بلکه فضلی است از ناحیه خدا و بطور کلی هیچ کس از خدا هیچ چیز طلبکار نیست، بلکه چیزی که هست این خدای سبحان است که بر خود واجب کرده که خلق را هدایت کند ورزق دهد و بمیراند و زنده کند، ولی بر خود واجب نکرده که هر گنه کاری را بیامرزد.
درباره رزق فرموده: "فو رب السماء و الارض انه لحق" (4) و درباره مرگ فرموده:
"کل نفس ذائقة الموت" (5) و درباره احیاء بعد از مرگ فرموده: "الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا" (6) ولی درباره مغفرت نفرموده: "یغفرکم جمیعا - همه شما را می آمرزد"بلکه فرموده:
"ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء" (7).
در جمله مورد بحث، ابراهیم(ع)به خود نسبت خطا و گناه داده با اینکه آن جناب از گناه معصوم بود و این خود دلیل بر آن است که مرادش از خطیئه، مخالفت اوامرمولوی الهی نبوده، چون خطیئه و گناه مراتبی دارد و هر کس به حسب مرتبه ای که از عبودیت خدا دارد، در همان مرتبه خطیئه ای دارد، همچنان که فرموده اند: "حسنات الابرار سیات المقربین - خوبیهای نیکان برای مقربین درگاه حق، بدی و گناه بشمار می رود"و به همین جهت است که خدای تعالی به رسول گرامی خود(ص) دستور می دهد: "واستغفر لذنبک" (8).
آری خطیئه از مثل ابراهیم(ع)عبارت است از اینکه به خاطر ضروریات زندگی از قبیل خواب و خوراک و آب و امثال آن نتواند در تمامی دقائق زندگی به یاد خدا باشدهر چند که همین خواب و خوراک و سایر ضروریات زندگی اطاعتی است و چگونه مکن است خطیئه غیر این معنا را داشته باشد؟و حال آنکه خدای تعالی تصریح کرده به اینکه آن جناب مخلص خداست و غیر خدا احدی از آن جناب سهم ندارد و شریک نیست و در این باره فرموده: "انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار" (9).و ما در آخر جزء ششم این کتاب و نیز در جلدهفتم آن در ذیل داستانهای ابراهیم بحثی گذراندیم که با این مقام نیز ارتباط دارد.
"رب هب لی حکما و الحقنی بالصالحین"بعد از آنکه ابراهیم(ع)نعمتهای مستمره و متوالی و متراکم خدای تعالی رانسبت به خود یاد آور شد که از روزی که خلق شده تا بی نهایت به وی ارزانی داشت و با ذکراین نعمت ها و تصور لطف و مرحمت الهی حالتی به او دست داد، آمیخته از جاذبه رحمت وفقر عبودیت و این حالت، او را واداشت تا به درگاه خدا اظهار حاجت نموده، باب سؤال رامفتوح دارد، ناگزیر سیاق سخن خود را که تا اینجا سیاق غیبت بود(و می فرمود: رب العالمین کسی است که مرا خلق کرده و هدایت می کند...)به سیاق خطاب برگرداند و روی سخن به خدای تعالی نموده، عرض حاجت کند.
پس در جمله"رب - پروردگار من"کلمه"رب"را به ضمیر"یاء"یعنی به خودش نسبت داد، بعد از آنکه در چند جمله رب را به عنوان رب العالمین ستود و این بدان جهت بودکه خواست رحمت الهی را بر انگیخته و عنایت ربانی را برای اجابت دعا و در خواستش به هیجان در آورد.
و در جمله"هب لی حکما"منظورش از"حکم"، همان است که در کلام گذشته موسی(ع)که فرمود: "فوهب لی ربی حکما" (10) ، گفتیم که حکم به معنای اصابه نظر و داشتن رای مصاب در مسائل کلی اعتقادی و عملی است و نیز در تطبیق عمل بر آن معارف کلی است، همچنان که آیه"و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الاانا فاعبدون" (11) درباره معارف اعتقادی و عملی است که جامع همه آنها توحید و تقوی است، و نیز آیه" و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین" (12) که مربوط به یافتن راه سداد و هدایت به سوی صلاح در مقام عمل است و اگر در آیه مورد بحث حکم را نکره آورد، برای این بود که به عظمت و اهمیت آن اشاره کرده باشد.
"و الحقنی بالصالحین" - کلمه"صلاح" - به طوری (13) که راغب گفته - در مقابل فساداست و"فساد"عبارت است از تغییر دادن هر چیزی از آنچه طبع اصلی آن اقتضاء دارد، درنتیجه"صلاح"به معنای باقی ماندن و یا بودن هر چیزی است به مقتضای طبع اصلیش، تاآنچه خیر و فایده در خور آن است بر آن مترتب گردد، بدون اینکه به خاطر فسادش چیزی ازآثار نیک آن تباه گردد.
و چون کلمه"صالحین"در آیه مورد بحث مقید به صالحین در عمل و یا(اخلاق و یا) امثال آن نشده، قهرا مراد از آن تنها صالحین در ذات خواهد بود، هر چند که صلاح در ذات ازصلاح در عمل منفک نمی شود، همچنان که خدای تعالی فرمود: "و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه" (14).
پس صلاح ذات به این است که استعدادش برای قبول رحمت الهی و ظرفیتش برای افاضه هر خیر و سعادت تمام باشد، که یکی از شؤون این تمامیت همین است که دارای این صلاح باشد، و اعتقاد باطل یا عمل باطلی هم که مایه فساد آن است نداشته باشد، از اینجاروشن می گردد که صلاح ذاتی از لوازم موهبت حکم است - البته حکم به آن معنایی که گذشت - ، هر چند که حکم از نظر مورد اخص از صلاح است و اخص بودن آن روشن است.
پس همینکه آن جناب از پروردگار متعالش درخواست کرد که به صالحینش ملحق سازد، خود از لوازم درخواست موهبت حکم و از فروعی است که بر حکم مترتب می شود، درنتیجه معنای کلام آن جناب این است که: پروردگارا نخست موهبت حکم به من ارزانی بدارو سپس اثر آن را که صلاح ذاتی است در من تکمیل کن.
و ما در ذیل آیه"و انه فی الآخرة لمن الصالحین" (15) ، در جلد اول این کتاب بیانی گذراندیم که با این مقام ارتباط دارد.
"و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین"اضافه"لسان"بر کلمه"صدق"اضافه لامی است که اختصاص را می رساند، یعنی زمانی که جز به راستی تکلم نمی کند، و ظاهر اینکه لسان صدق را برایش قرار دهد این است که خدای تعالی در قرون آخر فرزندی به او دهد که زبان صدق او باشد، یعنی لسانی باشدمانند لسان خودش، که منویات او را بگوید، همانطور که زبان خود او از منویاتش سخن می گوید، پس برگشت معنا به این است که خداوند در قرون آخر الزمان کسی را مبعوث کند،که به دعوت وی قیام نماید، مردم را به کیش و ملت او که همان دین توحید است دعوت کند.
بنا بر این، آیه مورد بحث در معنای آیه سوره صافات است که بعد از ذکر ابراهیم(ع) می فرماید: "و ترکنا علیه فی الآخرین" (16) و این جمله بعد از ذکر جمعی از انبیاء(ع) نیز آمده، مانند: نوح، موسی، هارون و الیاس، و همچنین در سوره مریم بعد ازذکر زکریا و یحیی و عیسی و ابراهیم و موسی و هارون فرموده: "و جعلنا لهم لسان صدق علیا" (17) بنابر این مقصود این است که دعوت این بزرگواران بعد از رفتنشان نیز باقی بماند و خدارسولانی مانند خود ایشان به این منظور مبعوث فرماید.
بعضی (18) از مفسرین گفته اند: مراد از"لسان صدق در آخرین"، بعثت خاتم الانبیاء(ص) است از خود آن جناب هم روایت شده که فرمود: من دعای پدرم ابراهیم هستم.مؤید این قول این است که در چند جای قرآن دین آن جناب را ملت ابراهیم خوانده است و در این صورت معنای آیه همان معنایی می شود که خدای تعالی آنرا از ابراهیم واسماعیل(ع) موقع بنای کعبه حکایت کرد که گفتند: "ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک...ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم".
بعضی (19) دیگر گفته اند: "مراد از لسان صدق در آخرین این است که خدای تعالی ذکر جمیل و ستایش نیکوی او را تا قیامت باقی بگذارد و خدا هم این دعایش را مستجاب کرده، اهل ایمان همواره او را ثنا می گویند و به خیر یاد می کنند".
و لیکن لسان صدق به معنای ذکر جمیل و ثنا بودن خیلی روشن نیست و نیز آن قول دیگر که می گفت دعای مورد بحث به معنای همان دعایی است که در سوره بقره از آن جناب نقل شده درست به نظر نمی رسد، چون یکی بودن آن دعا و این دعا نیز خیلی روشن نیست.
"و اجعلنی من ورثة جنة النعیم"در اینکه وارث جنت نعیم شدن چه معنا دارد؟گفتاری در تفسیر آیه"اولئک هم الوارثون" (20) گذشت.
"و اغفر لابی انه کان من الضالین"این جمله حکایت استغفار آن جناب است برای پدرش، بر حسب وعده ای که قبلا به پدرش داده و فرموده بود: "سلام علیک ساستغفر لک ربی" (21) و هیچ بعید نیست که از آیه"و ماکان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایاه فلما تبین له انه عدو لله تبرء منه" (22) استفاده شود که دعای آن جناب در جمله مورد بحث هنگامی بوده که هنوز پدرش زنده بوده است.
بنابر این معنای آیه چنین می شود که: پدرم مدتی قبل از این دعا از گمراهان بود.
"و لا تخزنی یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم"کلمه" خزی" - به کسر خاء و سکون زا - به معنای یاری نکردن کسی است که ازطرف، امید یاری دارد، و ضمیر در کلمه"یبعثون - مبعوث شوند"به"ناس - مردم"برمی گردد، خواهی گفت: گفتگویی از مردم به میان نیامده و کلمه ناس قبلا ذکر نشده بود تاضمیر به آن برگردد، می گوییم بلی حق با شماست و لیکن همینکه از خارج بدانیم که مرجع ضمیر چیست کافی است.
و از اینکه آن جناب از پروردگار خود مسالت نمود که او را در روز قیامت"خزی"نکند، فهمیده می شود که در آن روز هر انسانی محتاج به یاری خدا است، و بنیه ضعیف بشری تاب مقاومت در برابر اهوال و هراسهایی که آن روز با آنها مواجه می شود ندارد، مگرآنکه خدا او را یاری و تایید کند.
کلمه"یوم"در جمله"یوم لا ینفع مال و لا بنون"ظرفی است که به عنوان بدل از یوم در جمله"یوم یبعثون"آمده.
پس اینکه بعضی (23) از مفسرین گفته اند: "گفتار ابراهیم در جمله"یبعثون" تمام می شود و از جمله"یوم لا ینفع"تا پانزده آیه بعد جزء کلام خدا است، صحیح نیست.
در این جمله سود داشتن مال و فرزندان در روز قیامت بکلی نفی شده، و این بدان جهت است که رابطه مال و فرزندان که در دنیا مناط در یاری و مساعدت طرفینی است، رابطه ای است و همی و خیالی، که تنها در نظام اجتماعی بشر معتبر شمرده می شود و در خارج از ظرف اجتماع مدنی هیچ اثری ندارد، (مال که یا کاغذی است به نام اسکناس و یا فلزی است به نام طلا و امثال آن و نیز یک انسان به نام فرزند که موجودی است مستقل، چه ارتباطی به زندگی من که نیز انسانی هستم مستقل می تواند داشته باشد؟)و روز قیامت که روز انکشاف حقایق و جدا شدن آنها از موهومات است و روزی است که دیگر اسباب ومؤثرات اعتباری، از سببیت می افتد، مال به مالیتش و فرزند به عنوان فرزندیش، و خویشاوندبه عنوان قرابتش نیز از اعتبار می افتد، همچنان که قرآن کریم می فرماید: "و لقد جئتمونافرادی کما خلقناکم اول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم" (24) و نیز فرموده: "فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون" (25).
پس مراد از سود نداشتن مال و فرزندان در روز قیامت، این است که در قیامت آنطورکه در دنیا و در اجتماع بشری معتبر بود اعتبار ندارد، آری در دنیا در مجتمع بشری مال بهترین سبب و وسیله است برای رسیدن به مقاصد زندگی و همچنین فرزندان بهترین وسیله اند برای رسیدن به شوکت و نیرو و غلبه، پس مال و فرزندان، عمده چیزی است که آدمی در دنیا به آن رکون و اعتماد می کند و دل بدان می بندد، در نتیجه سود نداشتن این دو در قیامت کنایه می شود از سود نداشتن هیچ سببی از اسباب اعتباری و قراردادی دنیا، که در دنیا برای جلب منافع مادی بدان تمسک می شد، از قبیل علم و صنعت و جمال و امثال آنها.
و به عبارت دیگر نفی فایده از مال و فرزندان در آخرت در معنای این است که ازبطلان اجتماع مدنی و اسباب اعتباری و روابط قراردادی آن خبر دهد، همچنان که در آیه"مالکم لا تناصرون بل هم الیوم مستسلمون - چرا یکدیگر را یاری نمی کنید آری ایشان امروز تسلیمند"، بدان اشاره می فرماید.
"الا من اتی الله بقلب سلیم" - راغب می گوید: کلمه"سلم"و"سلامت"به معنای دور بودن از آفات ظاهری و باطنی است (26).
و از سیاق بر می آید که آن جناب در مقام بیان معنای جامعی است که قیامت را ازسایر روزها متمایز کند، و از پروردگار خود درخواست کرده که اولا در روزی که مال و اولادو سایر آنچه در دنیا سود می دهد سودی نمی بخشد، او را یاری کند، و بیچاره نسازد، که مقتضای این مقدمه چینی این است که مطلوب واقعی از جمله"الا من اتی الله بقلب سلیم"بیان چیزی باشد که در آن روز نافع است.
بنا بر این، استثناء منقطع و کلمه"الا"به معنای لیکن است، یعنی در آن روز مال و اولاد سودی نمی دهد و لیکن هر کس با قلب سلیم نزد خدا آید از سلامت قلب سود می برد.
و خلاصه مفاد کلام این می شود که مدار سعادت در آن روز بر سلامت قلب است، چه اینکه صاحب آن قلب سالم در دنیا مال و فرزندی داشته باشد و یا نداشته باشد.
بعضی (27) از مفسرین استثنا را متصل و مستثنی منه را مفعول"ینفع"و محذوف دانسته و گفته اند که: تقدیر آیه چنین است: "یوم لا ینفع مال و لا بنون احدا الا من اتی الله بقلب سلیم - روزی که مال و فرزندان به احدی سود نمی دهد، مگر کسی را که با قلب سلیم نزدخدا آید"، (ولی بنا بر این تفسیر مفاد آیه این می شود که هر کس با قلب سلیم آید مال و اولاداو را سود دهد و حال آنکه آیه نمی خواهد این را برساند).
بعضی (28) دیگر گفته اند: استثنای متصل است، چیزی که هست مضافی از آن حذف شده و تقدیرش چنین است: "یوم لا ینفع مال و لا بنون الا مال و بنون من اتی الله... - روزی که مال و فرزند سودی نمی بخشد، مگر مال و فرزندان کسی که با قلب سلیم آمده باشد".
بعضی (29) دیگر گفته اند: مال و بنون در معنای بی نیازی است و استثناء از بی نیازی شده، اما به حذف مضافی از نوع آن و تقدیرش این است: "یوم لا ینفع غنی الا غنا من اتی الله بقلب سلیم - روزی که هیچ غنایی سود نمی بخشد، مگر غنا و بی نیازی کسی که با قلب سلیم آمده باشد"و قلب سلیم هم خود نوعی از غنا است، پس استثنای متصل ادعایی است نه حقیقی.
بعضی (30) دیگر گفته اند: استثنای منقطع است و در این میان مضافی حذف شده وتقدیر چنین است: "یوم لا ینفع مال و لا بنون الا حال من اتی... - روزی که مال و فرزندان سودی نمی دهد مگر حال کسی که...".
و از میان این چند قول سه قول اول همانطور که اشاره شد مفاد آیه را مخصوص می کند به کسانی که مال و اولاد دارند و آنان را دو طائفه می کند یکی صاحبان مال و اولادکه با قلب سلیم آمده باشند و دوم صاحبان مال و اولادی که با چنین قلبی نیامده باشند و این مال و اولاد تنها به دسته اول سود می دهد و اما کسانی که در دنیا مال و اولاد نداشته اند، آیه از وضع آنان ساکت است، و حال آنکه می دانیم سیاق آیه نمی خواهد این را بفرماید، قول چهارم هم کلمه"حال"را تقدیر گرفته که هیچ حاجتی به آن نبوده است.
و آیه شریفه از نظر معنا قریب به آیه"المال و البنون زینة الحیوة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا" (31) است چیزی که هست در آیه مورد بحث نفع را به قلب سلیم نسبت داده، که آن قلبی است که از ننگ ظلم و تاریکی شرک و گناه سالم باشد،همچنان که در وصف آن روز فرموده: "و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما" (32) و در آیه چهل و شش کهف نفع و ثواب را به باقیات الصالحات نسبت داده است.
بعضی (33) از مفسرین گفته اند: این دو آیه این احتمال را تایید می کند که استغفار آن جناب برای پدرش، در حقیقت درخواست هدایت او به سوی ایمان است نه طلب مغفرت معمولی، چون محال است مثل ابراهیم کسی برای شخصی که کافر مرده و می داند که طلب مغفرت سودی به حال او ندارد طلب مغفرت کند، چون چنین طلب مغفرتی شفاعتی است، که به کافران نمی رسد.
البته اینکه استثنا را متصل بدانیم - که خود این قائل نیز قائل به آن است - وقتی صحیح می شود که ابراهیم پسر صلبی آزر باشد، ولی ما در داستان آن جناب در سوره انعام فساد این مطلب را روشن ساخته و گفتیم که آیات بر خلاف آن تصریح دارد.
و اما اگر استثناء را منقطع بگیریم، آن وقت جمله"الا من اتی الله بقلب سلیم"، به ضمیمه آیه"و لا یشفعون الا لمن ارتضی" (34) دلیل بر این می شود که استغفار آن جناب قبل ازمرگ پدر بوده، و این خود روشن است.
"و ازلفت الجنة للمتقین و برزت الجحیم للغاوین"کلمه"ازلفت"از مصدر ازلاف، به معنای نزدیک کردن است و کلمه"برزت"ازتبریز مصدر باب تفعیل به معنای اظهار است و در اینجا میان متقین و غاوین مقابله انداخت واز بین صفات دو طائفه، دو صفت تقوی و غوایت را نام برد، تا اشاره کند به آن دو قضایی که خدای تعالی در روز راندن ابلیس به خاطر امتناعش از سجده بر آدم نمود، و در سوره حجر آن دو قضاء را نام برده فرمود: "ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین و ان جهنم لموعدهم اجمعین...ان المتقین فی جنات و عیون" (35).
"و قیل لهم این ما کنتم تعبدون من دون الله هل ینصرونکم او ینتصرون"یعنی به ایشان گفته می شود: کجایند آن چیزهایی که شما به جای خدا آنها رامی پرستیدید آیا شقاوت و عذاب را از شما و یا از خودشان دفع می کنند؟و حاصل معنا این است که آن روز بر ایشان روشن می شود که در بت پرستیشان گمراه بوده اند.
"فکبکبوا فیها هم و الغاوون و جنود ابلیس اجمعون"وقتی گفته می شود"کبه فانکب" معنایش این است که او را با روی به زمین افکندو معنای"کبکبه"این است که او را چند بار پشت سر هم با رو به زمین افکند.بنا بر این، این وزن تکرار کب را افاده می کند، همچنان که هر ماده ای به این وزن در آید تکرار را می رساند،مانند: "دب و دبدب، ذب و ذبذب، زل و زلزل، دک و دکدک".
و ضمیر جمعی که در"کبکبوا فیهاهم"است به اصنام بر می گردد، به دلیل آیه"انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم" (36) که بت پرستان و بتهای ایشان را هیزم جهنم خوانده است و اینان یکی از سه طایفه ای هستند که آیه شریفه درباره آنان فرموده که به رو درجهنم می افتد، طایفه دوم آنان، غاوون هستند که گفتیم در سوره حجر آیه 45 درباره شان صحبت کرد و طایفه سوم جنود ابلیسند که همان قربای شیطان اند که قرآن کریم درباره شان می فرماید: هیچ وقت از اهل غوایت جدا نمی شوند، تا داخل دوزخشان کنند، "و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین...و لن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فی العذاب مشترکون" (37).
"قالوا و هم فیها یختصمون...الا المجرمون"ظاهرا گویندگان این سخن همان غاوون هستند و منظور از اختصام به طوری که ازچند جای قرآن بر می آید جدالی است که میان خود آنان و شیطانها واقع می شود.
"تا لله ان کنا لفی ضلال مبین" - در این جمله به گمراهی خود اعتراف می کنند، وخطاب در جمله"اذ نسویکم برب العالمین"به آلهه و بتهایشان است، که با خود آنان در آتش قرار می گیرند، ممکن هم هست خطاب به شیطانها و یا بهر دو باشد و نیز احتمال دارد خطاب به رؤسای گمراهان باشد، که عوام از ایشان پیروی می کردند، ولی وجه اول از همه بهتراست.
"و ما اضلنا الا المجرمون" - ظاهرا، هم صاحبان آن سخن و هم این سخن هر دومنظورشان از مجرمین غیر خودشان است، یعنی آن پیشوای ضلالت که اینان در دنیا او راپیروی کردند و نیز داعی به سوی ضلالت و شرک، که ایشان را به سوی شرک دعوت کردند وهمچنین پدرانشان که ایشان از آنان تقلید نمودند، و دوستانی که اینان را شبیه خود نمودند همه اینها مجرمینند و مجرمین به طوری که از آیات قیامت برمی آید عبارتند از کسانی که قلم قضاءبر مجرمیت آنان و به دوزخ درآمدنشان رفته است، و خدای تعالی درباره آنان فرموده: "وامتازوا الیوم ایها المجرمون" (38).
"فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم"کلمه"حمیم"به طوری که راغب می گوید به معنای خویشاوندی است که نسبت به آدمی مشفق باشد (39).
و این سخن را اهل دوزخ به عنوان حسرت می گویند، حسرت از اینکه نه رفیق دلسوزی دارند، که ایشان را شفاعت کند و نه دوستی که به دادشان برسد و اینکه فرمود: "ما از شافعان هیچ کس نداریم"اشاره است به اینکه در آن روز شافعانی هستند و گرنه، هیچ نکته ای در کار نبود که اقتضاء کند شافع را به لفظ جمع بیاورد، بلکه جا داشت بفرماید: ما شافع نداریم و در روایت هم آمده که این سخن را وقتی از در حسرت می گویند که می بینند ملائکه و انبیاء و بعضی از مؤمنین دیگران را شفاعت می کنند.
"فلو ان لنا کرة فنکون من المؤمنین"در این جمله مشرکین آرزو می کنند که ای کاش به دنیا برگردند و از مؤمنین باشند تابه آن سعادتی که مؤمنین رسیدند ایشان نیز برسند.
"ان فی ذلک لآیة...لهو العزیز الرحیم"یعنی در این داستان که ما از ابراهیم(ع)نقل کردیم، که وی بر طبق فطرت ساده خود، راه توحید را پیش گرفته، روی دل به سوی رب العالمین کرده، از بتهابیزاری جست و علیه بت پرستان و وثنی ها احتجاج نمود، آیتی است برای هر کس که در این داستان تفکر کند.علاوه بر اینکه در سایر داستانها و گرفتاریها و ابتلاآتی که در اینجا ذکرنشده، نیز آیت هایی است برای صاحبان خرد، مانند در آتش افتادنش و آمدن ملائکه به میهمانیش و هجرت دادن یگانه فرزندش اسماعیل و مادر او هاجر را در ته دره مکه و ساختن کعبه اش و ذبح اسماعیلش.
"و ما کان اکثرهم مؤمنین" - یعنی بیشتر قوم ابراهیم ایمان نیاوردند، و بقیه الفاظ آیه روشن است.
بحث روایتی
در تفسیر قمی در ذیل آیه"و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین"نقل کرده که فرمودند: مقصود از این لسان صدق در آخر الزمان، علی بن ابی طالب(ع)است (40).
مؤلف: در این روایت دو احتمال است، یکی اینکه تفسیر آیه باشد، یعنی غیر از علی بن ابی طالب(ع)کسی منظور نباشد، دوم اینکه جری و تطبیق باشد، یعنی علی(ع)یکی از مصادیق لسان صدق باشد.
و در کافی به سند خود از یحیی از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود:
امام امیر المؤمنین(ع)فرمود اینکه خدای تعالی برای کسی لسان صدقی قرار دهد که بعد از خودش در مردم باقی باشد، بهتر است از اینکه مالی به او بدهد که آن را بخورد و به ارث به دیگران دهد... (41).
و در الدر المنثور در ذیل جمله"و اغفر لابی"آمده که عبد بن حمید و ابن منذر و ابن ابی حاتم، از قتاده روایت کرده اند که در تفسیر"و لا تخزنی یوم یبعثون"گفته: برای ما نقل کردند که رسول خدا فرموده: در روز قیامت مردی مؤمن را می آورند، در حالی که دست پدرمشرک خود را به دست دارد، آتش میان آن دو جدایی می افکند، فرزند امید دارد که بتواند اورا به بهشت ببرد، ولی منادی به وی ندا می دهد: هیچ مشرکی داخل بهشت نمی شود، فرزندمی گوید: پروردگارا پدرم را دریاب، مگر به من وعده ندادی که بیچاره ام نگذاری، و اوهمچنان پافشاری می کند و پدر را از آتش دوزخ پناه می دهد، تا آنکه خدای تعالی پدر را باصورتی زشت و بویی متعفن و به شکل کفتارها درمی آورد و پسر از او متنفر شده رهایش می کند که تو پدر من نیستی.و ما به نظرمان رسید که منظور قتاده ابراهیم است، ولی آن روزنامی از ابراهیم نبود (42).
و در همان کتاب است که بخاری و نسائی از ابو هریره از رسول خدا روایت کرده اندکه فرمود: روز قیامت آزر ابراهیم را می بیند و ابراهیم او را پریشان و غبارآلود مشاهده می کند، می پرسد مگر به تو نگفتم که نافرمانی من مکن؟پدرش می گوید: امروز دیگرنافرمانیت نمی کنم.
ابراهیم می گوید: پروردگارا مرا وعده دادی که در روز قیامت بیچاره ام نگذاری، چه بیچارگی بالاتر از اینکه پدرم از همه مردم از من دورتر است؟خدای تعالی می فرماید: من بهشت را بر کافران حرام کردم، آنگاه خطاب می رسد ای ابراهیم زیر پایت را نگاه کن، ببین چیست؟
چون می نگرد پدر خود را به شکل کفتاری آلوده می بیند، پس پای آن را می گیرند و به آتش می افکنند (43) مؤلف: این دو خبر از اخباری است که ابراهیم(ع)را فرزند صلبی آزرمی داند، ولی در داستانهای ابراهیم(ع)در سوره انعام گذشت که این اخبار به خاطراینکه مخالف با صریح قرآن کریم است از حیز اعتبار ساقط است.
و در کافی به سند خود از سفیان بن عیینه روایت کرده که گفت: از امام(ع)از معنای آیه"الا من اتی الله بقلب سلیم"پرسیدم، فرمود: سلیم قلب، آن کسی است که پروردگار خود را ملاقات کند و در آن جز خدا چیز دیگری نباشد و هر قلبی که در آن شرک یا شک باشد آن قلب ساقط است و اگر این همه سفارش به زهد کرده اند، برای همین است که در دنیا دلها برای یاد آخرت فارغ باشد (44).
و در مجمع البیان آمده که از امام صادق(ع)روایت شده که فرمود: قلب سلیم آن قلبی است که از محبت دنیا سالم باشد.مؤید این روایت، گفتار رسول خدا است که فرموده محبت دنیا ریشه همه گناهان است (45).
و نیز در کافی به سند خود از محمد بن سالم از امام ابی جعفر(ع)روایت کرده که در ضمن حدیثی فرمود: جنود ابلیس عبارتند از شیطانهای دیگر که از ذریه او هستند.
و در تفسیر جمله"و ما اضلنا الا المجرمون"فرمود: چون ما را به راه خود دعوت کردند، و این همان گفتار دیگر خدای تعالی است که در حکایت گفتگوی اهل دوزخ فرموده:
"و قالت اولیهم لاخریهم ربنا هؤلاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار - یک طایفه به دیگری می گوید: پروردگارا اینها ما را گمراه کردند، پس به ایشان عذابی از آتش بده دو برابر عذاب ما"و نیز در همین باره فرموده: "کلما دخلت امة لعنت اختها حتی اذا ادارکوا فیها جمیعا -هر امتی که به عرصه محشر در می آید امتی دیگر را لعنت می کند، تا آنکه همگی در آتش،یکدیگر را ببینند"که از یکدیگر بیزاری می جویند و بعضی بعضی دیگر را لعنت می کنند آن روز هر یک می خواهد تقصیر را به گردن دیگری بیندازد، بلکه خود از مخمصه رهایی یابد ولی این چاره جویی ها سودی نمی دهد، چون دیگر آن روز، روز آزمایش و امتحان و روز قبول عذرو روز نجات نیست (46).
و در کافی به دو سند از ابی بصیر از ابی جعفر و امام صادق(ع)روایت کرده که در ذیل آیه"فکبکبوا فیها هم و الغاوون"فرموده اند: ایشان مردمی هستند که به زبان، دم از عدالت می زنند، ولی در عمل بر خلاف آن عمل می کنند (47).
قمی (48) نیز در تفسیر خود و همچنین برقی در محاسن خود، این معنا را از امام صادق(ع) نقل کرده اند، ولی ظاهرا این روایت در ذیل آیه"و الشعراء یتبعهم الغاوون"وارد شده باشد، چون دنبال آن فرموده"و انهم یقولون ما لا یفعلون - چون اینان می گویندچیزهایی را که خود عمل نمی کنند"و هر کس خوب دقت کند می فهمد که روایت، به غاوون در سوره شعراء مربوط است نه به غاوون در آیه"فکبکبوا فیها".
و در مجمع گفته است: در خبری که از جابر بن عبد الله رسیده آمده که گفت: ازرسول خدا شنیدم می فرمود: کسی که داخل بهشت می شود می پرسد رفیقم چه کرد؟در حالی که رفیقش در دوزخ است، خدای تعالی دستور می دهد رفیقش را از دوزخ در آورید و برایش ببرید، آنگاه اهل دوزخ چون این را می بینند می گویند: "فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم - ما کسی را نداشتیم شفاعتمان کند و رفیق دلسوزی نداریم" (49).
و نیز به سند خود از حمران بن اعین از امام صادق(ع)روایت کرده که فرمود: به خدا سوگند سه نوبت شیعیان خود را شفاعت می کنیم، تا آنجا که مردم بگویند:
"فما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم...فتکون من المؤمنین"و در روایتی دیگر امام(ع)فرمود: تا آنجا که دشمنان ما بگویند... (50).
و در تفسیر قمی درباره آیه"فلو ان لنا کرة فنکون من المؤمنین"فرموده: " من المهتدین"برای اینکه آن روز با اقرار خود دیگر دارای ایمان لازم شده اند (51).
مؤلف: مراد امام(ع)این است که آن روز ایمان می آورند، ایمان ایقان ولیکن این را نیز می فهمند که ایمان در آن روز هیچ سودی به حالشان ندارد و ایمان نافع، آن ایمانی است که در دنیا می داشتند، لذا آرزو می کنند ای کاش به دنیا بر می گشتند، تاایمانشان ایمان راه یافتگان می بود، یعنی ایمان مؤمنین حقیقی که با ایمان خود راه زندگی دنیا و آخرت خود را یافتند و این معنایی است لطیف که آیه"و لو تری اذ المجرمون ناکسوارؤسهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون" (52) به آن اشاره داردچون در این آیه نگفتند: ما را برگردان تا ایمان آوریم و عمل صالح کنیم، بلکه می گویند برگردان تا عمل صالح کنیم، دقت بفرمائید.
پی نوشت ها:
1) پروردگار ما کسی است که هر چیزی را آفرید هدایت هم کرد.سوره طه، آیه 50.
2) روح المعانی، ج 19، ص 96.
3) هر نفسی مرگ را می چشد.سوره انبیاء، آیه 35.
4) پس به پروردگار آسمان و زمین سوگند که رزق حق است.سوره ذاریات، آیه 23.
5) سوره انبیاء، آیه 35.
6) همه به سوی او بازمی گردید وعده خدا حق است.سوره یونس، آیه 4.
7) خدا این جرم را که به وی شرک بورزند نمی آمرزد، ولی پائین تر از شرک را از هر کس که بخواهد می آمرزد.سوره نساء، آیه 48.
8) برای گناهت طلب آمرزش کن.سوره یوسف، آیه 29.
9) ما ایشان را با یاد آخرت خالص کردیم.سوره ص، آیه 46.
10) همانا خدای من، به من علم و حکمت عطا فرمود.سوره شعراء، آیه 21.
11) هیچ رسولی قبل از تو نفرستادیم مگر آنکه به وی وحی کردیم که هیچ معبودی جز من نیست،پس تنها مرا عبادت کنید.سوره انبیاء، آیه 25.
12) و عمل به نیکیها و اقامه نماز و دادن زکات را به ایشان وحی کردیم، و ایشان ما را عبادت می کردند.سوره انبیاء، آیه 73.
13) مفردات راغب، ماده"صلح".
14) روییدنیهای سرزمین پاک به اذن پروردگارش بیرون می آید.سوره اعراف، آیه 58.
15) سوره بقره، آیه 130.
16) و ثنای او را بر آیندگان واگذاردیم.سوره صافات، آیه 108.
17) و برای آنها نام و مقام مقبول و برجسته قرار دادیم.سوره مریم، آیه 50.
18) روح المعانی، ج 19، ص 98.
19) تفسیر ابو الفتوح رازی، ج 8، ص 346.
20) سوره مؤمنون، آیه 10 و 11.
21) سلام بر تو به زودی از پروردگارم برایت طلب مغفرت می کنم.سوره مریم، آیه 49.
22) استغفار ابراهیم برای پدرش نبود مگر ناشی از قراری که به وی وعده داده بود، پس همینکه معلومش شد که وی دشمن خدا است، از او بیزاری جست.سوره توبه، آیه 114.
23) روح المعانی، ج 19، ص 100.
24) امروز تک تک نزد ما آمدید، درست همانطور که در بار اول تک تک خلقتان کردیم و به دنیاقدم نهادید و آنچه به شما داده بودیم پشت سر نهادید و آمدید.سوره انعام، آیه 94.
25) روزی که در صور دمیده شود دیگر انساب و ارتباط خویشاوندی در بینشان نیست و آن روز ازاحوال یکدیگر نمی پرسند.سوره مؤمنون، آیه 101.
26) مفردات راغب، ماده"سلم".
27 و 28 و 29) روح المعانی، ج 19، ص 100.
30) تفسیر کشاف، ج 3، ص 321.
31) مال و فرزندان زینت زندگی دنیایند و باقیات الصالحات نزد پروردگار تو ثواب بهتری دارند وسود بیشتری از آنها امید می رود.سوره کهف، آیه 46.
32) رویها برای حی قیوم خاضع شد و نومید گشت کسی که ظلمی مرتکب شد.سوره طه،آیه 111.
33) روح المعانی، ج 19، ص 100.
34) شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که او بپسندد.سوره انبیاء، آیه 28.
35) یعنی تو بر بندگان من تسلط نمی یابی مگر کسانی که خود از گمراهانند و تو را پیروی می کنند، که جهنم موعد همه ایشان است...به درستی که مردم با تقوی در بهشتها و چشمه سارها هستند.
سوره حجر، آیه 42 - 45.
36) شما و آنچه به جای خدا می پرستید هیزم جهنمید.سوره انبیاء، آیه 98.
37) و کسی که از یاد رحمان شب کور شود ما برایش شیطانی برمی انگیزیم که قرین وی باشد...امروز سودی به شما نمی دهد چون ستم کردید و امروز همه در عذاب شریکید.سوره زخرف، آیات 36 - 39.
38) امروز از نیکان فاصله بگیرید ای مجرمین.سوره یس، آیه 59.
39) مفردات راغب، ماده"حم".
40) تفسیر قمی، ج 2، ص 123.
41) اصول کافی، ج 2، ص 154، ح 19.
42) الدر المنثور، ج 5، ص 89.
43) الدر المنثور، ج 5، ص 90.
44) اصول کافی، ج 2، ص 16.
45) مجمع البیان، ج 7، ص 194.
46) کافی، ج 2، ص 31، ح 1.
47) کافی، ج 2، ص 300، ح 4(عن ابن عبد الله)و ج 1 ص 47، ح 4(عن ابی بصیر).
48) تفسیر قمی، ج 2، ص 122.
49) مجمع البیان، ج 7، ص 194.
50) مجمع البیان، ج 7، ص 195.
51) تفسیر قمی، ج 2، ص 123.
52) اگر(قیامت بپا می شد)می دیدی که مجرمین نزد پروردگار خود سرها - از شرم - به زیر افکنده،می گویند: پروردگارا حالا دیدیم و شنیدیم، پس ما را برگردان تا عمل صالح کنیم، که دیگر یقین پیداکردیم.سوره سجده، آیه 12.